آخرین فیلم پدر و آلمودووار؛ بازگشت با موفقیت جهانی روبرو شد. نگاهی داریم به این فیلم.
نگاهی به آخرین فیلم پدرو آلمودووار؛ بازگشت
زنان بدون مردان
“بازگشت” ادامه جهان جذاب و دیدنی پدرو آلمودووار، با امضای خاص خود اوست که هر صحنه اش از جهان ویژه فیلمسازی حرف می زند که طی دو دهه - با افت و خیز- دنیای ویژه اش را ترسیم کرده و کماکان پیش می رود؛ دنیایی که حالا برای تماشاگران سراسر جهان بسیار آشنا و ملموس به نظر می رسد؛ و این میسر نمی شود مگر در نتیجه سماجت فیلمساز برای پرداخت شخصیت ها و موقعیت هایی که آشکارا در فیلم های مختلف تکرار می شوند و جهان متمایزی با تم ها و دلمشغولی های خاص فیلمساز را رو در روی تماشاگر قرار می دهند. از این رو ردیابی مایه های مشترک فیلم ها برای تماشاگر پیگیر و جدی به آسانی میسر است.
“بازگشت” ادامه منطقی همین تم هاست:شخصیت های تنهایی که تم “رابطه” را در آثار فیلمساز، بسط و گسترش می دهند و سرانجام، زندگی را با همه تلخی هایش دوست دارند و ادامه می دهند. شاید یکی از دلایل اصلی موفقیت فیلم های آلمودووار، همین روایت جهانی است گرم و زنده که در آن تماشاگر پیش از هر چیزروابط و مناسبات ملموسی را می بیند که گاه درعین تلخی- همچون زندگی روزمره همه ما- از جهان پر جنب وجوش و قابل ستایشی حرف می زنند که نظیرش را در اروپا فقط در همان اسپانیا یا ایتالیا می توان یافت. از این حیث فیلم های آلمودووار در عین جهانی بودن، به شدت با زادگاه فیلم ها یعنی اسپانیا پیوند خورده اند و یکی شده اند. به همین دلیل است که کوچه ها و خیابان های ده در” بازگشت” به نوعی با جهان شخصیت های فیلم ارتباطی ناگسستنی دارند و در تار و پود جان و جهان فیلم بافته شده اند. خانه ها و سنگفرش های ده با باورهای سنتی مردم یکی می شوند و از یک جهان حرف می زنند[مثل چند اشاره به باد که با خودش همه چیز از جمله بدبختی را می آورد].خون گرمی مردم و آفتابی که خود دلیل خونگرمی مردم برخوردار از آن است، با مفهوم”ارتباط” می آمیزد و رنگ باورپذیری به آن می دهد. بده بستان طبیعت با مردم و آدم ها با یکدیگر، مفهومی از زندگی را می سازد که از درون پرده با تماشاگرش ارتباط برقرار می کند. به همین دلیل هم هست که اشک انگیزبودن فیلم های آلمودووار تصنعی نیست. شخصیت های آلمودووار قابل باورند و می شود حتی برای شان گریست. از این روست که در ژانر ملودرام- که از پرطرفدارترین ژانرهای عالم سینماست و در ارتباط با مخاطب عام دلپذیرترین-، آلمودووار جایگاه ویژه ای دارد، چرا که اگر فاسبیندر نتوانست- در ادامه جهان ستایش برانگیز داگلاس سیرک- در ترکیب ملودرام با روشنفکری به تفاهم قابل قبولی برسد، آلمودووار- حالادیگر به جرات می توان ادعا کرد که - خالق – و مهمترین- فیلمساز گونه ملودرام روشنفکری است.
“بازگشت” نه آنکه بهترین فیلم سازنده اش باشد- که آشکارا در کارنامه پر افت وخیز آلمودووار، از “زنان در آستانه انفجار عصبی” تا “جسد زنده” و”همه چیز درباره مادرم”و “تعلیمات بد”، فیلم های بهتری را می توان سراغ کرد؛ مثلاً “ با اوحرف بزن” که کامل ترین فیلم سازنده اش به نظر می رسد- اما به جهاتی فیلم آخر در پرداختن به تم های مورد علاقه فیلمساز، صراحت بیشتری دارد. مهمترین اش را می توان در وجه فمینیستی فیلم سراغ گرفت: این که شخصیت های فیلم- حالا دیگر به شکلی کاملاًعیان- از مرد بی نیاز شده اند. مادر و دختر هر دو از شر شوهرهایی نالایق خلاص شده اند؛شوهرهایی که بی فایده و حتی مضر هستند. روایت این خلاص شدن در مورد دختر- پنه لوپه کروز- در معنایی نمادین در تمام فیلم در سایه تلاش او برای خلاصی از شر جسد شوهرش تجلی می یابد. صحنه ای که او به همراه سه زن جسد مرد را در درون یخچالی- تابوتی- با طناب بسته شده، در داخل ماشینی به سوی ابدیت هدایت می کند، تمثیل آشکاری است از زنانی که به همراه هم از شر وجود مردانی مزاحم خلاص می شوند[نگاه کنید به تنها تصویری که از شوهر دیده بودیم؛ بیکار وهرزه].جز این مرد، حرف دو شوهر دیگر هم در فیلم هست: یکی که تجاوز و خیانت کرده و در آتش سوخته؛ و دیگری هم شوهر خواهر کوچک تر خانواده که معلوم نیست به چه دلیلی زنش را ترک کرده. دو مرد دیگر را هم در فیلم می بینیم: یکی صاحب رستوران و دیگری دستیار گروه فیلمسازی که هر دو آشکارا به کروز علاقه ای دارند، اما فیلم هیچ گاه به آنها فرصت ابراز عشق را نمی دهد و در لابلای جهان شلوغ کروز جایی برای شان نیست.
همه این ها در سایه روایتی ذره ذره میسر می شود: فیلم هر چه جلو می رود بخشی از قصه غیر قابل حدس اش را روایت می کندو تا لحظه آخر تماشاگر را با خود همراه می کند. ضمن این که فیلم سرشار است از اشاره های گذرا و جزییاتی دقیق و حساب شده که رفته رفته به کار فیلم می آیند.؛ مثلاًنمای خیلی کوتاهی که کروز به صاحب رستوران دست تکان می دهد[وبعد آن مرد و رستورانش به کار قصه فیلم می آیند] یا نمایی پیشاپیش از کارد که کمی بعدتر در قصه فیلم نقشی را به عهد ه می گیرد. یا اشاره های آگوستینا به شغل خواهرش که بعدتر معنا می یابد[اما ای کاش صحنه شعاری و بی کارکرد حضور آگوستینا برصفحه تلویزیون حذف می شد] و یا حضور مادر به عنوان پرستار بر بالین خواهرش در ابتدای فیلم که در انتهای فیلم باپرستاری او از آگوستینا معنایی چند بعدی می یابد-[هم به حضورش به عنوان مادر- حامی - اشاره دارد، هم جبران گناهی است که انجام داده] وهم پایانی است درخورفیلم: در صحنه ای اشک انگیز دختربه مادرش می گویدکه نمی داندچطور توانسته آن همه سال بدون او زندگی کند و پاسخ مادر فرق اساسی یک ملودرام سطحی اشک انگیز با ملودرامی جدی و درخور راعیان می کند: “ادامه نده که اشکم در می یادو خب روح ها که گریه نمی کنند!” شوخی مادر جلوی اشک ما را در قبال حرف های دختر- به درستی- می گیرد، اما کمی بعدتر وقتی کسی نیست و مادر پشت به ما می گرید، ماهم با او اشک می ریزیم و تصویرش را با خو دبه خارج از تالار سینما می بریم و با حس توامان تلخی و شیرینی زندگی اطراف مان، ساعت ها سر می کنیم.