نه برای نخستین بار که برای چندمین بار میگویم که روزنامه کیهان کارویژهای جز نفرت پراکنی و ایجاد حس کینهجویی بین ایرانیان ندارد و بخصوص با یدک کشیدن نام “سخنگوی نظام” اندک کوششهایی هم که در گوشه و کنار کشور برای بهبود اوضاع ایران صورت میگیرد به باد فنا میدهد.
نمیدانم مسئولان نظام از اینکه چنین سخنگویی برای خود انتخاب کردهاند ویا اجازه دادهاند که از این تریبون به نام نظام سخن گفته شود، چه سودی عاید خود میکنند، اما میدانم که آنان با داشتن دوستی مانند کیهان، نیازی به دشمن ندارند.
دو هفته قبل، من یادداشتی در سایت روز نوشتم در باره بهائیان که در آن چنان دو پهلو و محتاط و متوازن قلم زدم که برخی از منتقدان خارج از کشور، آن را دفاعیهای از جمهوری اسلامی به حساب آوردند تا مقالهای در جهت حمایت از حقوق بهائیان!
با این حال، روزنامه کیهان با مثله کردن آن متن، در صدد بر آمد تا سخن مرا مبنی بر لزوم رعایت حقوق شهروندی بهائیان، کفر ابلیس نشان دهد!
جالب اینکه کیهان با رد سخن من مبنی بر مجرمانه نبودن صرف اعتقاد بهائیان در قانون اساسی، عملا در صدد اثبات ادعای رهبران جهانی بهائیت و مدافعان بینالمللی آنها در بین کشورهای غربی بر آمد که میگویند بهائیان فقط به دلیل باورهای مذهبیشان در ایران تحت فشار و پیگرد قرار گرفتهاند!
با این حساب، کیهان تمام تلاش سخنگویان دولت و دستگاه قضایی را مبنی بر اینکه بهائیان نه به علت اعتقاداتشان بلکه به علت ارتکاب جرائم امنیتی دستگیر شدهاند، یکسره به باد داده و در عمل ادعای رهبران بهائی را به اثبات رسانده است!
واقعا که شاهکار است! اما من در اینجا نمی خواهم بیش از این به کیهان بپردازم. تنها متن جوابیهای را که پس از انتشار مطلب کیهان برایشان فاکس کردم و آنها از انتشار آن خودداری کردند، در اینجا میآورم و به بحث با کیهان خاتمه میدهم.
جوابینه چنین بود:
به نام خدا
مدیر مسئول محترم روزنامه کیهان
جناب آقای حسین شریعتمداری
با سلام
تاکنون گمان میکردم که گردانندگان روزنامه تحت کنترل جنابعالی فقط در گزارش کردن مخدوش، ناقص، تحریف آمیز و دروغین آثار شفاهی استادند، اما با گزارشی که از یک مطلب مکتوب بنده با عنوان “مساله بهائیان” در صفحه دوم روزنامه کیهان در تاریخ ششم خرداد ماه به چاپ رساندید، یقین کردم که در تحریف و دروغ پردازی در باره آثار مکتوب استادترند.
از آنجا که مطلب بنده در برخی سایتها همچنان موجود است، از مقایسه گزارش تحریفآمیز و یکسویه شما با اصل مطلب در میگذرم چرا که تلاش برای بیدار کردن کسانی که خود را به خواب زدهاند، بی هوده ترین کار در این عالم است.
این چند جمله را هم نه برای آگاهی شما که برای اطلاع خوانندگان محترم روزنامه تحریر کردم که مپندارند آنچه این روزنامه به خورد آنها میدهد نسبتی با حقیقت دارد.
در اینجا فقط اجازه میخواهم که خاطرهای را نقل کنم. در زمانی که در زندان اوین تحت بازجویی بودم، روزی بازجوی محترم از من پرسید: یعنی تو احتمال نمیدهی که در روزنامههای دوم خردادی جاسوس وجود داشته باشد؟ در پاسخ گفتم: احتمال دادن من چه اهمیتی دارد؟ شما دستگاه امنیتی دارید. جاسوسها را بیابید و با ادله و قرائن روشن محاکمه کنید و به سزای اعمالشان برسانید. اما به باور من، اگر در پی جاسوس هستید، آنها را در روزنامه کیهان و … جستجو کنید چرا که بهتر از گردانندگان این روزنامهها، چه کسی قادر است هر چیز اصیلی از ملیت و مذهب و تاریخ و فرهنگ و سیاست ایران را چنین نابود وبیاعتبار سازد!
در پایان از شما میخواهم که طبق قانون مطبوعات این چند جمله را در روزنامهتان به چاپ برسانید. در ضمن بنده آمادگی دارم که در هر زمان و مکانی در یک منظره رویارو با جنابعالی همه آنچه را که به آقای بازجو گفتم، در نزد جمع به اثبات برسانم. اگر ریگی به کفشتان نیست، از این مناظره طفره نروید!
با احترام
احمد زیدآبادی
6/3/87
جالب تر از کار کیهان اما نوشته آقای عبدالله شهبازی در باره یاداشت من است که مرا هم متاسف میکند و هم به خنده میاندازد.
راستش من تا کنون میپنداشتم که آقای شهبازی به هر حال محققی است که گر چه نفرت از برخی مذاهب و گرایشهای سیاسی نگاه او را نسبت به واقعیت ها تیره و تار کرده است، اما حدود و ثغور امر پژوهش را میشناسد و هر کلامی را به زبان و قلم جاری نمیکند. اما صد البته بیهوده میپنداشتم. آقای شهبازی در مقام یک “پژوهشگر” به هیچ یک از اصول تحقیق و پژوهش پایبند نیست و از چنین آدمی باید به سختی هراسید!
آقای شهبازی یک مقاله دو پهلو از مرا که به قول جناب آقای احمد منتظری یکی به میخ یکی به نعل زدن آن، مانند راه رفتن بر روی میدان مین بود، و نیز مقالهای دیگر که تنها یک جملهاش به فتوای آیت الله منتظری در باره حقوق بهائیان اختصاص داشت، به منزله “بویژه بسیار فعال” بودن من در جهت دفاع از بهائیان دانسته است!
خوشمزه تر از این اما توصیه آقای شهبازی به لزوم نفاق و ریاکاری و دورنگی بهائیان برای برخورداری از حقوق شهروندی در ایران است. ایشان مرقوم کرده است که: “بهائیان ایران تنها باید در اوراق رسمی خود را «مسلمان» معرفی کنند و با رعایت این محدودیت، بهائیان از تمامی حقوق شهروندی برخوردار بودهاند.“
من تاکنون فکر میکردم که نجات واقعا در صدق است، اما به فرمایش آقای شهبازی حل مشکل بهائیان در ایران بسته به کذب و دروغگویی است!
این هم شاید برای خودش راه حلی باشد! اما از آنجا که آقای شهبازی کسانی را که علنا بهایی هستند، ”ویترین” میداند و در عوض دستگاههای امنیتی را به تعقیب لایههای پنهانتر سازمان مخفی بهائیت فرا میخواند، عملا راه حل خود را ابطال میکند، زیرا به زعم وی بهایی خطرناک همان کسی است که از قضا ادعای بهائی بودن نمیکند!
در واقع سخن آقای شهبازی این است که اگر به دنبال بهائیان توطئهگر هستید، عناصر نفوذی را کشف کنید و این عناصر نفوذی هم لابد همانهایی هستند که وی شبهه بهایی بودن آنها را اینجا و آنجا میپراکند، مانند کاری که در باره روحالله حسینیان در پیش گرفته است.
ظاهرا آقای شهبازی از اینکه اعلام کرده آقای حسینیان اهل روستایی است که در آنجا بهائیان نیز زندگی میکردهاند، خیلی احساس پیروزی میکند که در صدد برآمده درویش خان از اهل زیدآباد را نیز به بهائیگری متهم کند!
من میخواهم از آقای شهبازی بپرسم که منظور وی از ذکر اینکه درویش خان گرایش بهایی داشته چیست؟
آیا بحث بهایی بودن یا نبودن فردی که خدا میداند کی مرده است در میان بوده؟ یا اینکه می خواسته بدین وسیله شبهه بهائی بودن مرا بپراکند؟
محض یادآوری آقای شهبازی باید بگویم که در تمام جلگه زیدآباد یک نفر هم به بهائی بودن شهرت ندارد و مردم منطقه هیچ چیز در باره این آیین نمیدانند، اما اگر هم به فرض در زیدآباد بهائیانی در دوره قاجار میزیستهاند، از این مساله چه نتیجهای باید گرفت؟
اگر من به شیوه آقای شهبازی بگویم که البته زادگاه ایشان فلان محله شیراز است و در آن محله نیز نه فقط یهودیان و بهائیان که بسیاری از ساواکیها و شکنجهگران دوره پهلوی هم میزیستهاند، واکنش ایشان چه خواهد بود؟
لابد خواهد گفت که در صدد القاء شبهه علیه وی برآمدهام، اما اگر من بگویم که اتهامی را علیه ایشان مطرح نکردهام و تنها به ذکر مطلبی حاشیهای پرداختهام، راضی میشود؟ اگر وی راضی میشود، بنده هم از پاسخ احتمالی ایشان که مثلا با زیرکی! داده خواهد شد، راضی خواهم شد.
در واقع همین یک اشاره ایشان به بهائی بودن درویش خان زیدآبادی، به خودی خود گواه آن است که آقای شهبازی در نسبت دادن اتهام و ایجاد شبهه در باره دیگران به هیچ چیز پایبند نیست و از این جهت هرگز نمیتوان برای آثاری که وی آنها را نتیجه پژوهش خود میداند هیچ اعتباری قائل شد.
من به بیاعتباری آثار ایشان از قبل هم واقف بودم و به همین علت، پیشنهاد آقای مختاباد برای مناظره با ایشان را نپذیرفتم، پیشنهادی که به خلاف ادعای آقای شهبازی فقط یک بار مطرح شد و من هم به علت نگاه سیاه آقای شهبازی به امور عالم آن را بیحاصل دانستم و نپذیرفتم.
اما مضحک تر از همه اینها، سعی آقای شهبازی برای القای جنگ زرگری نشان دادن مناظره بنده و آقای حسینیان در باره دکتر محمد مصدق است!
در واقع، فقط کسی که ارتباط ذهنیاش با عالم واقع به کلی قطع شده باشد، میتواند چنین شبههای را مطرح کند!
اگر آقای شهبازی با همین ذهنیت در دورهای با وزارت اطلاعات همکاری داشته است، باید به حال همه کسانی که از طریق ایشان گذارشان به وزارت افتاده است، به تلخی مویه کرد!