هفت اپیزود در ناکجا آباد

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg


اپیزود اول: بیایید بچه دار شویم

سخنگو: اگر هر کسی سالی یک بچه بزاید، شش دو تا می کند دوازده تا، 120 میلیون می شویم.‏

خانم طلا: بسم الله الرحمن الرحیم، زنها می توانند در آشپزخانه هم مقاله بنویسند، هم بچه بزایند، ‏سالی دوتا، یکی اول سال، یکی آخر سال. در سه ساله می شویم 180 میلیون. ‏

رفیق شخصی: اگه یک زره بیشتر زور بیاوریم، شاید بشود دوقلو هم زائید، دوساله می شویم ‏‏240 میلیون نفر، از همه بیشتر.‏

مشاور: اگه این ملت روزنامه نخوانند، بچه ها بیشتر هم می شوند، شاید شدیم 250 میلیون نفر. ‏اندازه جمعیت آنها.‏

نورانی: الآن شصت میلیون هستیم، اگر خانوم ها هم تا نوک قله برن، بچه های عمو چاوز را هم ‏حساب کنیم، سه ساله می شویم 300 میلیون نفر، از همه بیشتر.‏

اپیزود دوم: ورق پاره ها

سخنگو: این ها یک قطعنامه ای صادر کردند که همانطور که نورانی عزیز فرمودند، ورق پاره ‏ای بیش نیست.‏

خانم طلا: بسم الله الرحمن الرحیم، از نظر من و زنان مسلمان جز نامه هایی که نورانی عزیز و ‏این حقیره می نویسیم، هر چیز کاغذی را می شود پاره کرد، ما زنان پاره می کنیم.‏

رفیق شخصی: یک توافقاتی هم قبلا توی پاریس شده بود که روی کاغذ بود، من پاره کردم.‏

مشاور: من پیشنهاد می کنم این روزنامه ها هم که کاغذی هستند، اینها را هم پاره کنیم. ‏

نورانی: مثلا همین دلار، دلار چیه؟ یک تکه کاغذ، ما دلار ها را به جای اینکه از این به بعد ‏ضایع کنیم، پاره می کنیم. ‏

اپیزود سوم: بزغاله ها

نورانی: این هایی که مخالفت هایی با ما می کنند، به اندازه عطسه بزغاله ای هم نمی فهمند. ‏

خانم طلا: بسم الله الرحمن الرحیم، همانطور که خداوند به حضرت نورانی فرمودند، بزغاله بهتر ‏از اینان است، اینان از بزغاله هم کمترند.‏

رفیق شخصی: همانطور که ما نوشتیم، دشمنان ما مثل گاو هستند، حیف گاو!‏

مشاور: البته منظور نورانی این بود که خداوند فرمود اینها همچون چهارپایان هستند.‏

سخنگو: من معتقدم همه بزغاله ها چهار پا دارند، پس خداوند هم فرمایش استاد را قبول دارند.‏

اپیزود چهارم: ای خائن، ای جاسوس

خانم طلا: بسم الله الرحمن الرحیم، من و زنان مسلمان همین آشپزخانه این خائنین را تشخیص دادم، ‏لباس اینها را باید دربیاوریم و دوچرخه دختران شان را بگیریم، ای پدرسگ!‏

نورانی: من این خائنین را افشا می کنیم، نگذارید اسم شان را ببرم.‏

مشاور: من به فیلمسازان عزیز پیشنهاد می کنم در مورد خیانت فیلم های 85 میلیمتری بزرگ که ‏لایق سینمای ما باشد بسازند، روزنامه ها هم آزادی کامل دارند که بنویسند، اگر نه خائن اند.‏

سخنگو: خائنین از کفار هم بدترند، البته ما امروز اسم شان را نمی بریم.‏

رفیق شخصی: ای خائن، آن زن در بستر آنان اعتراف کرد که خائن است و آن مسخرگان، آیا ‏شرم نمی کنید که فروختید، ای شرم بر شما باد، شمایان در وضع قرمزهستید، نه مایان.‏

اپیزود پنجم: بودجه

سخنگو: بودجه را می دهیم، تا دوستان در جریان باشند و بتوانند آن را آماده کنند، وگرنه خودمان ‏می دانیم چه باید بکنیم.‏

خانم طلا: بسم الله الرحمن الرحیم، خداوند در مورد بودجه چیزی به زنان مسلمان نگفته است. ‏

رفیق شخصی: سی سال بودجه های هزار صفحه ای نوشتند و خیانت کردند، سی سال. ‏

مشاور: مطبوعات سالها بودجه کشور را مصرف کردند و جز بالا بردن قیمت کاری نکردند. ‏

نورانی: پنجاه صفحه را بخاطر دوستان می دهیم، وگرنه چهار صفحه بس است.‏

اپیزود ششم: هسته هسته هسته

خانم طلا: بسم الله الرحمن الرحیم، بیست سال پدران دختران پشت درهای بسته خیانت کردند و در ‏پاریس ها و برلین ها و لندن ها چه مروارید ها که پرپر نشد، ای اف برشما!‏

نورانی: انرژی هسته ای امروز از ملی شدن نفت هم بزرگتر است. البته پرونده بسته شده است. ‏

سخنگو: من چیزی در مورد پرونده هسته ای یادم نیست، سالهاست که بسته شده. ‏

رفیق شخصی: کدام پرونده هسته ای؟‏

مشاور: پرونده؟‏

اپیزود هفتم: جنگ

نورانی: جنگ؟ کدام جنگ؟ آمریکا جرات حمله ندارد.‏

سخنگو: آمریکا در عراق و افغانستان گیر کرده است و اگر تکان بخورد توی باتلاق می رود.‏

رفیق شخصی: آمریکا اصلا جرات ندارد که به عراق هم حمله کند.‏

مشاور: ما مطمئنیم که آمریکا حتی به ویتنام هم جرات ندارد حمله کند.‏

خانم طلا: بسم الله الرحمن الرجیم، من از همین آشپزخانه اعلام می کنم که آمریکا اصلا وجود ‏ندارد، خداوند به ما زنان مسلمان در مورد آمریکا گفته است که هرگز آنان نبودند. ‏

مرد سفید پوش وارد می شود، به هر کدام از افراد قرص هایش را می دهد و می گوید: بیماران ‏عزیز! دیگه خسته شدید، حالا دیگه برید توی اتاق خودتون و گوسفندها رو بشمرید تا خواب تان ‏ببره. چطوری بود؟

نورانی: یک گوسفند، دو گوسفند ، سه گوسفند ، چهار گوسفند ، پنج گوسفند…‏

سخنگو: شش گوسفند ، هفت گوسفند ، هشت گوسفند…‏

رفیق شخصی: نه گوسفند، ده گوسفند، یازده گوسفند…‏

مشاور: دوازده گوسفند، سیزده گوسفند، چهارده گوسفند….‏

خانم طلا: پانزده گوسفند خائن، شانزده گوسفند خائن، هفده گوسفند خائن….‏

‏( یکی یکی توی تخت های شان به خواب می روند.)‏