شهرام ناظری، حنجره ی زخمی درد
خاک پدران است که دست دگران است
هان ای پسرم، خانه نگهدار پدر شو
عصر کامیابی های پوشالی در موسیقی ایرانی دارد نرم نرمک کم نور و کم نور می شود. عصر تبدیل اندیشه به کالا نیز هم چنین. ما که سخت زمستان دیده و زخمی جهالت بوده ایم، کم کم از درونمان هنرمندانی به کمال می رسند تا ما را نوید دهند در دوران معاصر سرگرمی های پشمکی را خاک خواهند کرد.
خبر خوبیست. حالمان دارد رفته رفته خوب می شود. باید این چنین می شد. ما در یکی و دو دهه اخیر در عرصه موسیقی غالبا فرهنگ یکنواخت و بعضا تو خالی را دنبال می کردیم و اینک سخت نیازمند موسیقی والا و تفکر برانگیزیم.
در اینجا نگاه من به همان خط تولید آثار موسیقیایی است که در خود مطلقا تمایلی به هنری بودن و حفظ ریشه ها و اصالت نمی کند و عریان به نوعی کسب و کار دیکته شده هنرکش تن می دهد.
ما نمی خواستیم. این چنین مان کردند. این لایه ی خونی که بر چشمان ما هنرمندان نشسته از کجا آمده است؟ مگر نه اینکه می خواستیم فردوسی و مولانا و حافظ و عطار و حلاج و بوسعید ابوالخیر و بایزید بسطامی و… را فریاد کنیم.
واقعیتی است انکار ناپذیر که در این دورانها بینایی حقیقی را از بسیاری از ما هنرمندان سلب کردند، سطح قدرناشناسی را تا توانستند بالا کشیدند، برای نابودی فرهنگ مان دسته تبرهایی شدند تا بر ریشه هایمان فرود آیند و چه ها و چه ها که با ما نکردند.
اما هنرمندانی بوده و هستند که با کردارهای بی باکانه و پر مخاطره اجازه مرگ افسانه ها را ندادند. شبانه روز پشت دار قالی موسیقی و ادبیات فاخر ما نشستند و در شبانه های مردم با روحیه ی ستم ستیزی و شهامت و شرافت، فرش سترگ آرمانی مردم شان را بافتند.
با جسارت می گویم شهرام ناظری بی تکبر و خاکسار، قلندر این راه بوده است.
او امروز احیاگر نگاه حماسی و عرفانی در موسیقی سرزمین ما شده است.
ناظری امروز اندیشه و منظری را نمایان می کند که پیش از این در موسیقی ما نمود نداشته است. رسیدن به این کمال و پویایی، حاصل ریاضت و تسلط و شناخت او از ریشه های فرهنگ اقوام غیور کرد از جمله «یارسان» ها (اهل حق) با قدمتی چند هزار ساله است که برای ما به ارمغان آورده است.
کنسرت اخیر شهرام ناظری، فرزندش حافظ ناظری و گروه حرفه ای همراه او که از نوازندگان برجسته امریکا هستند، در لوس آنجلس و نیویورک برگزار شد. برای نخستین بار فردوسی را از حنجره و جان شورمند و زخمی ناظری شنیدم. شاید خواندن غزلیات مولانا به واسطه آهنگ و ریتمی که در تار و پود آن مستتر است ما را تا میزان زیادی از نگرانی دور کند اما به آواز در آوردن سروده های خردمندانه فردوسی و حق بیان فرهنگ شعری بویژه لحن حماسی او کاری بسیار دشوار است. شهرام ناظری نه پرده خوان است و نه نقال اما در این راه با بهره گیری از استعداد و ممارست فراوان، با صدایی زنده، پر لایه و شورانگیز روح حماسه و تاریخ را به زیبایی به تصویر می کشد.
نکته مهمی که در این مسیر او را موفق می سازد اینکه شهرام ناظری یک ایران گراست. شناخت عمیق او از اسطوره و حماسه های ایرانی که شاهنامه فردوسی سرشار از آنهاست کمک می کند تا در بازآفرینی ها و وصف های شورانگیز و گاه اندوهبار حماسه سرای فرزانه، ناخودآگاه من شنونده را برای لحظاتی در نبردهای قهرمانانه و تن به تن دلیر مردان و رنج و شکنج های تاریخی زنان و مردان شاهنامه شریک کند.
نزدیک به سی سال است که شهرام ناظری در این راه است و چه خوش اینکه او همیشه شیدا و دیوانه اسطوره و حماسه بوده است.
پیدا کردن لحن های آوازی کهن با بیان جدید و بهره گیری از گونه های حماسی و روح عرفانی در آثار او محصول شعور، شور و دلبستگی اش بر زنده کردن مفاخر ملی و هویت ایرانی ماست. این شور بختی از نگاه پر معنای او به تاریخ باستانی، فردوسی و مولانا آمده و باز تاکید می کنم این منظر در گذشته در موسیقی ایرانی وجود نداشته است. دریافت دقیق او از مفاهیم شعری مولانا و فردوسی و حتی شاعران معاصر بویژه در چند سال گذشته اثبات این مدعاست. حال پس از گذران دوران ریاضت، موسیقی و اشعار به مانند خونی در جانش هیاهو می کنند و تا ریزترین رگه های اندام و پیکرش می دوند و با روحش آمیخته می شوند.
در کنار او فرزندش حافظ ناظری آهنگساز و تنظیم کننده تعدادی از قطعات در بخشهای مربوط به شاهنامه خوانی با شناخت و تسلط توانسته در شروع و پایان هر قطعه و فراز و فرودهای مربوط به آن مسیرهدفمندی را دنبال کند. لزوم به کارگیری سازهای ارکسترال غربی و نحوه تنظیم و رنگ آمیزی و درک تنوع و تفاوت از دیگر ویژه گیهای حافظ ناظری است. او با شعور موسیقیایی که به آن رسیده در استفاده ابزاری از سازها فاصله گرفته و به آنها هویت واقعی بخشیده و بدینگونه است که هر یک از سازها دارای شخصیتی مستقل و استوار هستند. لزوم به کارگیری سازهای ارکسترال غربی در کنار سازهای ایرانی در این اثر نیز از هوشمندی حافظ ناظری است که جلای دیگری به کار بخشیده است. نزدیکی منظر و نگاه او به پدر (شهرام ناظری) چه از نظر فرم شناسی و چه در حوزه ی محتوی در خلق ملودی های تازه او را با منتقدان ایرانی، که از رخوت در آثار موسیقی بیزارند، هم صدا می کند.
و اینکه شوربختانه این نوآوری ها در میان اهل نظر، هم در ایران و هم جهان اقبال داشته است.
اما شهرام ناظری در بخش مولانا خوانی منظره گر و نماد نگاه دیگریست. او با قطعه فوق العاده زیبا و مواج « این بشکنم، آن بشکنم» ساخته رضا قاسمی آهنگساز برجسته و نوازنده چیره دست سه تار با شوری جنون آسا در این اثر هنگامه می کند! رضا قاسمی خالق این اثر با شناخت عمیقی که از فرهنگ و ادبیات دارد با بهره گیری از ملودی های غنی و متنوع با تلفیق و ترکیب گویش های موسیقی نواحی دست به خلق اثر بسیار ارزشمندی زده است. گزینش شعر برای این اثر، بی نقص و از شرایط و توازن یکسانی با ملودی و تنظیم موسیقی آن برخوردار است.
باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اختر بی آب را کین خاکیان را میخورند
هم آب بر آتش زنم، هم باد شاهان بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش بر کنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
در بخش مولاناخوانی، ناظری از قاعده های معمول و متعارف فاصله می گیرد و می فهمد که باید چون مولانای جاوید هنجارشکنی کند و با فریادهای جوشانی که در دل و عقل شاعر است یکی شود.
به باور من میزان ارزش بزرگ مولوی را باید در دردهای او از مقوله خود محوربینی و محورگرایی دانست و ناظری خوب درک کرده است که چگونه واژه هایی که از پلشتی ها سخن می گویند را با بیان آوازیش واژگون کند.
شهرام ناظری چند دهه وقت و همت خود را صرف رسیدن به این جایگاه گرانبها کرده است تا در پایان آن را به ملت بزرگ میهن اش پیشکش کند. همین.
باید این اتفاق فرخنده را به جامعه هنری تبریک گفت. جسارت کنیم، گره از ابرو بگشاییم و به جای بر صلیب کشیدن بزرگان فرهنگ مان قدرشناسانه به آنها افتخار کنیم. موسیقی ما واقعا مدیون خانواده ی ناظری هاست.
به «مادر فخری» جهانی درود! مادر، عالمی آباد کردی خانه ات آباد!