پاسترناک در کسوت دکتر ژیواگو

نویسنده
پیام رهنما

» شرح

 

از مارکس و نیچه دو جریان عظیم و فعال سیاسی روزگار ما به وجود آمد. نتیجه‌ی افکار مارکس، دیکتاتوری پرولتاریا را عرض کرد و بر اساس اندیشه‌ی نیچه در صدد برآمدند دولت را به یک آریستوکراسی مسلح واگذار کنند. و حال به این مسئله برگردیم که این دو فکر بر اساس چه زمینه‌هایی به وجود آمد.

دنیایی که به سرعت انسان را تبدیل به حیوان افتصادی و یا انسان مکانیزه می‌کند، این دو فکر را می‌توان طبیعی‌ترین عکس‌العمل‌های آن دانست.

اگر نتیجه‌ی تکامل مادی تاریخ و سیر و پیشرفت علوم این است که انسان برای همیشه از اصالت فردیت و شخصیت خود محروم شود، بنابراین چرا این محرومیت در قالب یک نظم اقتصادی خاص نباشد؟ چرا انسان‌ها این سلاح را دسته‌جمعی در انبار نگذارند و کلید آن را نابود نکنند که به دست صاحبان ثروت و سرمایه‌داران و تولید خصوصی نیفتد و یا به تعبیر دیگر، فردیت و شخصیت تازه‌ای برای انسان در قالب این نظام اقتصادی به وجود نیاید.

توجیه افکار نیچه را بر خلاف این فکر بر این قرار دادند که انسان‌ها دارند در ابتذال یک همسانی اجتماعی غرق می‌‌شوند و موقعیت ممتاز انسان‌هایی که می‌توانند برتر و بالاتر از توده‌ها حکومت کنند، دست‌خوش این سیل بنیان‌کن می‌شود. در حالی که می‌توان بر نظم تولید حکومت کرد و مصرف‌کنندگان را نیز باید از رویای همسانی و تساوی بیرون کشید.

و در این میان انسان به سرعت در برابر اجتماع شخصیتش را از دست می‌دهد. هنرمند آدمی شاهد این افول است. او فعلا بدون این‌که از نتایج آینده‌ی این نظم تازه چیزی در دست داشته باشد، می‌بینید که در این معرکه که شناسنامه‌ی او را به نفع اجتماع باطل می‌کنند و تنها در فاصله‌ی بین تولد و مرگ است که این‌چنین نظمی بر او تحمیل می‌شود. در فاصله‌ی بین دو سرنوشت جبری نیز اراده واختیار را از او سلب می‌کنند.

دکتر ژیواگو زاییده‌ی این احساس است. احساس که مدت‌ها قبل از پاسترناک، در فلسفه و ادبیات قرن اخیر عرصه‌ی تاخت و تاز مردانی نظیر نیچه، کیرکگارد، مارکس و فروید بوده است و مردان دیگری مثل داستایفسکی، کافکا، جویس، پروست، کامو و سارتر و بکت و دیگران به تجزیه و تحلیل آن پرداخته‌اند.

دکتر ژیواگو محصول یک ناباوری و یا حیرت و سرگشتگی پس از وقوع حادثه است.

وقتی حادثه حالت انقلابی و جوش و خروش خود را از دست می‌دهد و به صورت زندگی روزانه‌ی مردم در می‌آید، خواه ناخواه غایت و هدف مطرح می‌شود. میلیون‌ها انسان در کنار نظم تازه خاموش و آرام قدم برمی‌دارند.

اما معدودی از این راهپیمایی سر باز می‌زنند. دکتر ژیواگو یا پاسترناک یکی از این افراد معدود است.

او نمی‌توانست افق وسیع احساس خود را در هدف‌های انقلاب محدود کند. لو به کتاب مقدس علاقه‌ی فراوان داشت. تورات و انجیل و هوای کهنه‌ی اورشلیم و صحراهای اطراف آن را دوست داشت. پاسترناک سال‌های دراز با آثارر شکسپیر انس و الفت می‌ورزید و خود مترجم بنام نمایش‌نامه‌های شکسپیر بوده است.

او قبل از هرچیز شاعر بود؛ شاعری که سرتاسر فرهنگ اسلاو و فرهنگ لاتین را درنوردیده بود و زندگی را نه در یک دوره‌ی کوتاه و نه در چهارچوب یک انقلاب سیاسی و اجتماعی، بلکه در تمامیت آن احساس می‌کرد. ژیواگو انسانی است روشنفکر با تمام خواصی که یک روشنفکر در مقطع یک حادثه‌ی اجتماعی می‌تواند داشته باشد. او مجذوب انقلاب است اما زندگی و استمرار حالات خاص و روابط درونی خود را دوست دارد.

او در برابر ارزش خاطرات تا حد بیماری، نقطه‌ی ضعف دارد. او مردد و مشکوک است و روز به روز در جریان حوادث رنگ و جلای وسایل در برابر چشمان او پریده‌تر می‌شود و هدف و غایت بر وجود او سنگینی می‌کند.

پاسترناک یک شاعر اسلاو است که روحی آمیخته با غرابت و سادگی و دیرجوشی دارد. او از برون سر به تسلیم و رضا نهاده است ولی از درون می‌جوشد.

هم‌وطنان نویسنده او در دوران تزاری وقتی خسته می‌شدند از مرزهای غربی روسیه خارج می‌شدند، ولی پاسترناک هرگز تلاشی برای در بردن خود نکرد و شاید احتیاجی به این گریز نداشت؛ زیرا او بیش‌تر از همه‌ی هنرمندان و بین دو نسل قبل و بعد از انقلاب، از روحیه‌ی سلوک و صفای عرفانی خاص نژاد اسلاو برخوردار بود.

او با شعر خودش زندگی می‌کرد و در کنار دنیای دکتر ژیواگو روزگار می‌گذراند.

دکتر ژیواگو بر خلاف شهرت، اثری بر ضد انقلاب نیست و پاسترناک بر خلاف ظلمی که بر او رفت، هرگز نخواسته است در کتاب خود عدم رضایتی نشان دهد. او احساس خود را همان‌طور که بود مافوق حوادث قرار داد، و به ذکر داستانی پرداخت که طبیعی‌ترین کار یک نویسنده و شاعر هنرآفرین است.

حوادث پس از مرگ پاسترناک و بعد از استالین، بیش‌تر از هر کس موجودیت دکتر ژیواگو و دنیای خاص پاسترناک را توجیه می‌کند، دنیایی که استثنا وژرف‌اندیشی و محبت و صفای مسیحیت اوائل، از خصوصیات بارز آن است.

پاسترناک هنرمندی بود که خود را وابسته به محیط خود و علایق آن می‌دانست، اما در برخورد با مسائل و حوادث و این محیط، قبل از این‌که یک تابع و پیرو و مرید باشد، یک پیامبر بود.

نام پاسترناک را با جایزه‌ی نوبل آلوده کردند و دکتر ژیواگو را در بازار جنگ سرد آن روز جهان، به مزایده گذاشتند که این اثری است از دنیای پشت پرده‌ی آهنین و بر ضد آن و حال آن‌که این کتاب حسب حال شاعری است که هرگز نمی‌خواست اثرش در بورس سیاست وسیله‌ی دست کسانی قرار گیرد که نویسنده‌ی خوشه‌های خشم را به صورت مبلغ جنگ ویتنام در می‌آورند.

به راستی سیمای دکتر ژیواگو در آینه‌ی پرزنگار جهان امروز چه هیبتی دارد؟ مردی که پاسترناک روحش را در او دمید تا هملت‌وار بسراید:

همه خاموش‌اند. من به روی صحنه آمده‌ام.

به در تکیه می‌کنم و گوش می‌دهم

همچون یک صدای دور دست‌خفه

طنینی را که در انتظارم است.

شب تیره مرا آماج خود ساخته

و صد دوربین را به من برگردانده

پروردگارا، عنایتی کن

تا این جرعه بر خاک نریزد.

قصد تو سرسخت است.

با این وجود دوستش دارم،

و حتی این نقش برایم دلپذیر است.

اما درامی دیگر بر روی صحنه آمده:

این بار دست از من بدار…