هنوز مزه اردوهای مدرسه که با هم کلاسی هایم می رفتم را می توانم مزه مزه کنم.شب قبل از اردو تا نزدیکی های صبح از ذوق رفتن خوابم نمی برد و به محض سوار شدن بر اتوبوس، دعا می کردم زمان دیر بگذرد. اصلا دلم می خواست که ساعت زمان را در دست داشتم و بی آنکه کسی بفهمد، آهسته و دزدکی آن را از حرکت باز می داشتم تا این اردو به پایان نرسد وبتوانم ساعتهای بیشتری را درآن سفرهای کوتاه اما دلنشین و شاد بگذرانم.
هنوز لذت چادرهایی که با دستان کوچکمان میخ هایش به زمین کوبیده می شد و معلم هایی که مرتبا دوروبر ما می چرخیدند تا اتفاقی برای دانش آموزی نیفتد، را بیاد دارم. هنوز بعد از گذشت سالها، می توانم بخاطر بیاورم که معلمها چگونه تلاش می کردند که بچه ها در اردو، هم ساعات خوشی داشته باشند هم کار مشترک جمعی را یاد بگیرند. آنها به ما یاد می دادند که هر کاری را به کمک هم انجام دهیم تا زندگی گروهی را تجربه کنیم و لذت باهم بودن را بچشیم.
هنوزحرفهای معلم کلاس پنجمم را فراموش نکرده ام که می گفت: امروز که شما توانستید بدون پدر و مادرتان به اردو بیایید، فردا هم خواهید توانست بدون اینکه بزرگترها به شما بگویند این کار را بکن یا این کار را نکن، با یاد گرفتن قواعد هر کاری آن را انجام دهید. کارهایی که تا چندی پیش به تنهایی نمی توانستید آن را انجام دهید، امروز در این اردومی توانید به کمک هم آن را انجام دهید وخواهید فهمید که تا چه حد انسانهای توانایی هستید.
گفتن این جمله معلم به مانند برق و باد، حس خوب اعتماد به نفس را به سراغمان می فرستاد. تمامی کارها از بر پا کردن چادرها گرفته تا پهن کردن زیر انداز، تهیه غذایی ساده، صحبتهای معلم و ناظم، بازیهایی که تمام وجودمان را پر از شادی می کرد و مسئولیتهایی که هریک برعهده داشتیم و سعی می کردیم که به بهترین نحو آن را انجام دهیم، همه و همه خاطرات خوشی است که در گنجینه ذهنم جای گرفته است.
هنوز اولین شبی را که در خوابگاه اردو به تخت خواب رفتم و بدون اینکه مادرم بگوید “حالا دیگر وقت خواب است” را فراموش نمی کنم. آن شب حس گنگی از شادی و اندکی دلتنگی مرااحاطه کرده بود اما در آن شب بود که فهمیدم در اینجا قانون است که زمان استراحت و بیداری را تعیین می کند.
دراولین اردویی که شرکت کردم، فهمیدم زندگی دور از خانه، بر پایه رعایت قانون، مشارکت و مسئولیت پذیری میسر خواهد بود و در چنین شرایطی خواهیم توانست روزهای خوبی را در اردو به همراه هم کلاسی هایمان داشته باشیم. حاصل آن سفرهای کوتاه، بدست آوردن اعتماد به نفس و یاد گرفتن کارهایی بود که فقط در چنان شرایطی می توانستیم آن را یاد بگیریم.
اما اردوهای دیروز و خاطرات خوش آن کجا و اردوهای امروز که پر از اضطراب و عدم امنیت و حوادث تلخ است، کجا؟
کودکان و نوجوانانی که گاه اجساد آنها را باید درلابلای اتوبوسهای واژگون و مچاله شده پیدا کرد، روز دیگر در میان آبهای مواج خزر جست و جو کرد.ودیگر کودکانی که نه در اردو، که در سر کلاس درس و بی خبر از حادثه ای ناگوار باید از میان شعله های سرکش آتش بیرون کشید، آن هم همراه با داغ بی کفایتی وزیرآموزش و پرورش که وظیفه ای جز حمایت از دانش آموزان به عهده ندارد؛ داغ هایی که برای همیشه بر چهره سوخته این کودکان شاهد خواهیم بود.
براستی چرا آموزش و پرورش نمی تواند امنیت دانش آموزان را در کلاسهای درس و نیز اردوهای دانش آموزی تامین کند؟ در حالی که در بسیاری از کشورها کودکان از دوره کودکستان به همراه مربیان خود به اردو می روند و چیزی جز آموختن نکات جدید و دیدن مناطقی که تا کنون ندیده بودند، اتفاق دیگری نمی افتد.
چرا تاکنون در سمینارهای تخصصی، عوامل نا امن بودن اردوهای دانش آموزی مورد نقد و بررسی قرار نگرفته، در حالی که قبل از برپایی هر اردو باید امنیت دانش آموزان و نیز معلمین مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد؟
در یک سال اخیر ما شاهد چندین حادثه تلخ و ناگوار برای دانش آموزان بوده ایم که در همه این موارد یا آموزش و پرورش سکوت و یا از خود سلب مسئولیت کرده است. امروز هم غرق شدن چندین کودک در یک اردوی دانش آموزی در آبهای خزر شاید آخرین ارمغان دولت خدمت گذار محمود احمدی نژاد است به خانواده هایی که داغدار عزیزانشان هستند؛ بدون کمترین توضیح به خانواده آنها و افکار عمومی.