آن شیخ علی الاطلاق، آن قطب به استحقاق، آن هدایت شده قضایی و قدری، آن حمایت شده اپرا ثم وینفری، آن آکل الطعام بالچنگال والکارد، آن استاذ الهاروارد، آن بطفولیت شنیده تفلحوا و قولوا، آن متولد در هونولولو، آن سناتور صاحب بصیرت آمریکی، آن بهادر مراقب سیرت در نیکی، آن دارنده موهای وزوزی، آن آمده از ولایت اندونزی، آن شیخ صاحب فن، آن افرو امریکن، آن پیرو حضرت باری، آن برنده انتخابات از هیلاری، آن بوش را آمده به جا، آن شیخ صاحب دها، آن در صمیمیت بیا ولک کا، قطب الاقطاب شیخنا باراک حسین اوباما، شیخی صاحب ذات بود و عضو حزب دموکرات بود و معروف از همه جهات بود.
نقل است که پدرش شیخی برکت الدین کنیوی از شیوخ کنیا بود که ده سال پی شیر در صحرا دویده تا شبی در خواب پیری بر او داخل شد، شیخ خواست سلام کند، اما از هیبت پیر از زبان و دست و پای بمرد و کلام بر وی جاری نشد، تا شیخ بگفت: “ شیران را بگذار و بگذر تا خدای بر تو طفلی دهد که پس از آن از اقطاب شود و اولوالالباب شود و چون دیگ غیرت به جوش آید، بوش برود و کارها بکند که هیچ شیخ نکرد.” پس شیخ از خواب برخاسته خواست نماز کند، اما شیخ دوباره بروی ظاهر شد و بپرسید: نماز بهر چه خوانی؟ گفت: شکر دیدار تو گذارم. پیر بگفت: “ انت اسگلونی!؟ مگه هر کی رو خواب دیدی باید نماز بخونی؟ لازم نکرده، من مال بخش سکولار اونجام.” پس شیخ برکت الدین دست از دین و دنیا بشست و کشتی بخواست و سفر برفت.
نقل است چون شیخ حسین اوبامایی پای به جهان نهاد، دماغ خویش به دو انگشت بگرفته شدت آن چنان بود که خواست خفه شود، پس ده حکیم وارد شدند و طفل را بگرفتند که چرا چنان کند. تا شیخ دون خوان تولتکی از اعاظم دراویش آن اطراف بر آنان وارد شده، پیشانی طفل بدیده و گفت: “ این طفل عظیم شامه ای دارد و بوش را از حال بداند و چون به چهل سال بعد بوش همه جا را بگیرد، بیاید و چون بیاید بوش برود.” و در وصف حال همین بیت صادر شد.
بیت
لقد رائحتی یصادر فی العقبات الجورج
والطیارات فی السماء و الاصابت البرج
هل من مزید البوش فی العالم زرتی
والیدخلونی الباراک و البوش اذا یخرج
( ترجمه: بویی در مشام من است از مردی خیره، و آیا دانی هواپیما با برج چه خواهد کرد؟ پس زیاد شود بوش یکباره در همه جا و باراک مردی است که می آید و دانی چیست؟)
نقل است به ده سال بود که در بیابان جاکارتا همی می رفت. پیرزالی بر وی ظاهر گشته و شیئا لله زد، شیخنا هر چه داشت بدو داد از فرط مروت و سخا که در او بود. پیرزال بگفت: یتیمان چون بخشش کند، خدا ده برابر دهد. شیخ بگفت: یتیم نیستم. گفت: در مردم تو بینم که یتیم شوی و پدری دیگر بر تو وارد شود و پدرت بمیرد و پدرخوانده ات بمیرد و تنها شوی و مادربزرگت هم یک روز به انتخابات جان بدهد. پیرزال این بگفت و از ثقل گفت خویش چنان بگریست که در اشک خود غرق شد، تا پاملا اندرسون نازل شده و منجی وی گشته او را بخشکی رساند. و شیخنا تا به جهان بود دائم داغ همی دید.
شیخ اعظم نعیم الدین شمسکی از شیخ حسین کلمات عالی نقل کرد. شیخنا بگفت: “ یخرجنی فی العراق، گاماس گاماس و البیر بیر”( ترجمه: از عراق خارج می شویم، یواش یواش و یکی یکی) و گفت: “ الاسرائیل و الامریکی هذا فرندز”( ترجمه: تماشای سریال فرندز برای هر آمریکایی و اسرائیلی مفید است.) و گفت: “ الیوسف منی و انا من الیوسف” ( ترجمه: جوزف بایدن از ماست و ما از او هستیم.)
نقل است که چون به امارت خواست برسد ضعیفه ای با وی کوس رقابت زد و هرچه کت و دامن در جهان بوده بخرید و هر هفته به ده کرت سخن بگفت، تا مردمان مجتمع شده و شیخ از فرط فقر و صدق که در او بود، برکشیده شد. و این بود تا پیری از روسای عساگر و امیران و وزیران بر وی نازل گشت و خواست تا غیرت مردمان را برانگیزد و با شیخنا بستیزد، اما مردمان را عسرت و هلاک چنان عظیم گشته بود که پیر را رخصت ندادند و شیخنا با امارت رسید و چون به امارت رسید شیوخ مجتمع شدی و سماع درافتاد.
نقل است که چون خواست بمیرد، عزرائیل سوار بر فیلی بر وی نازل شده و گفت برخیز تا برویم. شیخنا وصیت بکرده خواست برود، اما ملک الموت را بویی عظیم بر مشام رسیده، سرش به دوار افتاده پرسید: این بو از کجا آید؟ گفت بوش است و اگر بروم، بیاید. پس ملک الموت بترسید و فرار کرد و همچنان در فرار است و شیخنا بود تا چند سال.