شرح احوال شیخ حسین اوباما

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

آن شیخ علی الاطلاق، آن قطب به استحقاق، آن هدایت شده قضایی و قدری، آن حمایت شده ‏اپرا ثم وینفری، آن آکل الطعام بالچنگال والکارد، آن استاذ الهاروارد، آن بطفولیت شنیده تفلحوا ‏و قولوا، آن متولد در هونولولو، آن سناتور صاحب بصیرت آمریکی، آن بهادر مراقب سیرت ‏در نیکی، آن دارنده موهای وزوزی، آن آمده از ولایت اندونزی، آن شیخ صاحب فن، آن افرو ‏امریکن، آن پیرو حضرت باری، آن برنده انتخابات از هیلاری، آن بوش را آمده به جا، آن ‏شیخ صاحب دها، آن در صمیمیت بیا ولک کا، قطب الاقطاب شیخنا باراک حسین اوباما، ‏شیخی صاحب ذات بود و عضو حزب دموکرات بود و معروف از همه جهات بود.‏

نقل است که پدرش شیخی برکت الدین کنیوی از شیوخ کنیا بود که ده سال پی شیر در صحرا ‏دویده تا شبی در خواب پیری بر او داخل شد، شیخ خواست سلام کند، اما از هیبت پیر از زبان ‏و دست و پای بمرد و کلام بر وی جاری نشد، تا شیخ بگفت: “ شیران را بگذار و بگذر تا ‏خدای بر تو طفلی دهد که پس از آن از اقطاب شود و اولوالالباب شود و چون دیگ غیرت به ‏جوش آید، بوش برود و کارها بکند که هیچ شیخ نکرد.” پس شیخ از خواب برخاسته خواست ‏نماز کند، اما شیخ دوباره بروی ظاهر شد و بپرسید: نماز بهر چه خوانی؟ گفت: شکر دیدار تو ‏گذارم. پیر بگفت: “ انت اسگلونی!؟ مگه هر کی رو خواب دیدی باید نماز بخونی؟ لازم ‏نکرده، من مال بخش سکولار اونجام.” پس شیخ برکت الدین دست از دین و دنیا بشست و ‏کشتی بخواست و سفر برفت. ‏

نقل است چون شیخ حسین اوبامایی پای به جهان نهاد، دماغ خویش به دو انگشت بگرفته شدت ‏آن چنان بود که خواست خفه شود، پس ده حکیم وارد شدند و طفل را بگرفتند که چرا چنان ‏کند. تا شیخ دون خوان تولتکی از اعاظم دراویش آن اطراف بر آنان وارد شده، پیشانی طفل ‏بدیده و گفت: “ این طفل عظیم شامه ای دارد و بوش را از حال بداند و چون به چهل سال بعد ‏بوش همه جا را بگیرد، بیاید و چون بیاید بوش برود.” و در وصف حال همین بیت صادر شد.‏

بیت

لقد رائحتی یصادر فی العقبات الجورج

والطیارات فی السماء و الاصابت البرج

هل من مزید البوش فی العالم زرتی

والیدخلونی الباراک و البوش اذا یخرج

‏( ترجمه: بویی در مشام من است از مردی خیره، و آیا دانی هواپیما با برج چه خواهد کرد؟ ‏پس زیاد شود بوش یکباره در همه جا و باراک مردی است که می آید و دانی چیست؟) ‏

نقل است به ده سال بود که در بیابان جاکارتا همی می رفت. پیرزالی بر وی ظاهر گشته و ‏شیئا لله زد، شیخنا هر چه داشت بدو داد از فرط مروت و سخا که در او بود. پیرزال بگفت: ‏یتیمان چون بخشش کند، خدا ده برابر دهد. شیخ بگفت: یتیم نیستم. گفت: در مردم تو بینم که ‏یتیم شوی و پدری دیگر بر تو وارد شود و پدرت بمیرد و پدرخوانده ات بمیرد و تنها شوی و ‏مادربزرگت هم یک روز به انتخابات جان بدهد. پیرزال این بگفت و از ثقل گفت خویش چنان ‏بگریست که در اشک خود غرق شد، تا پاملا اندرسون نازل شده و منجی وی گشته او را ‏بخشکی رساند. و شیخنا تا به جهان بود دائم داغ همی دید. ‏

شیخ اعظم نعیم الدین شمسکی از شیخ حسین کلمات عالی نقل کرد. شیخنا بگفت: “ یخرجنی ‏فی العراق، گاماس گاماس و البیر بیر”( ترجمه: از عراق خارج می شویم، یواش یواش و یکی ‏یکی) و گفت: “ الاسرائیل و الامریکی هذا فرندز”( ترجمه: تماشای سریال فرندز برای هر ‏آمریکایی و اسرائیلی مفید است.) و گفت: “ الیوسف منی و انا من الیوسف” ( ترجمه: جوزف ‏بایدن از ماست و ما از او هستیم.) ‏

نقل است که چون به امارت خواست برسد ضعیفه ای با وی کوس رقابت زد و هرچه کت و ‏دامن در جهان بوده بخرید و هر هفته به ده کرت سخن بگفت، تا مردمان مجتمع شده و شیخ از ‏فرط فقر و صدق که در او بود، برکشیده شد. و این بود تا پیری از روسای عساگر و امیران و ‏وزیران بر وی نازل گشت و خواست تا غیرت مردمان را برانگیزد و با شیخنا بستیزد، اما ‏مردمان را عسرت و هلاک چنان عظیم گشته بود که پیر را رخصت ندادند و شیخنا با امارت ‏رسید و چون به امارت رسید شیوخ مجتمع شدی و سماع درافتاد.‏

نقل است که چون خواست بمیرد، عزرائیل سوار بر فیلی بر وی نازل شده و گفت برخیز تا ‏برویم. شیخنا وصیت بکرده خواست برود، اما ملک الموت را بویی عظیم بر مشام رسیده، ‏سرش به دوار افتاده پرسید: این بو از کجا آید؟ گفت بوش است و اگر بروم، بیاید. پس ملک ‏الموت بترسید و فرار کرد و همچنان در فرار است و شیخنا بود تا چند سال. ‏