صفحهی بیست از کتاب «فاوست» نوشتهی «فرناندو پسوآ»، ترجمهی «علی عبداللهی» و «علیرضا زارعی»:
«…آه، همهچیز نماد و تمثیل است
باد وزان و شب خنکابخش
به جز شب و باد، هرچیز دیگرند
سایههای حیات و اندیشه
زیرا تمام آنچه میبینیم دیگرست
خیزاب پهناور، آزمند و خروشان
پژواک جزر و مد دیگری است
در جایی که جهان واقعیتی است
تمام داشتههامان فراموشی است
شب خنک، وزش باد
سایههای دستانی هستند
که حرکات شبحوارشان
وهم – مادر این وهمند
همهچیز استعلای همهچیز است
و کم و بیش واقعیت موجود…»
فاوست کیست؟
به راستی فاوست کیست؟ آیا فقط نامی است که عنوان قهرمانی را در «فاوستنامه» یوهان اشپیتس آلمانی در ۱۵۸۷ به خود میگیرد یا در «تاریخچهٔ تراژیک دکتر فاستوس» کریستوفر مارلو در ۱۵۸۸ به دنیای انگلیسی زبان کوچ میکند و دوباره برمیگردد و گوته او را در نمایشنامهای سترگ به همین نام جاودان میکند و بعدها در همهی زبانهای مهم مدرن جایی در خور مییابد، در اپراها، خیمهشببازیها و مضحکهها، در اشعار غنایی و تراژدیهای کلامی فلسفی هر بار به جلوهای و جلالی دست مییابد. تکثیر میود، استحاله میشود و نهایتا هیچ هنرمند مدرنی نمیتواند از وسوسهی نامش بگریزد؟ چنین افسونگری و جذابیتی از کجا میآید و اصولا واگوی چه منشی است؟ جستوجوگری پرشور و گاه نومید، روشنفکری سازشناپذیر با درونمایهای از طعن، طنز، مضحکه و مکر، پویا و انفجاری، چون دینامیت و همزمان ویرانگر و عافیتسوز. روشنفکری در نوسان دائمی میان میل شدید به دوست داشتن و همزمان نفرت ورزیدن در عین احساس مسئولیت شدید نسبت به آرمانها و دیگرانی که دوستشان میدارد؛ گاه چنان سهمناک میشود این روشنفکر که گویی میخواهد «روح زمین» را احضار کند و با ابرام و سماجت خود خویشاوند وی سازد.
پژوهندگان و مورخان تقریبا در وجود تاریخی فاوست ذرهای تردید ندارند. نمودهای متفاوت و گاه متضاد شخصیت فاوست در آثار مختلف بسیاری را به این باور رسانده که اصولا دو فاوست تاریخی وجود دارد، یکی اوست کهنتر با نام «یوهانس» و دیگری «یورگ». اما دلایل این باور سست و مبهم است. دکتر فاوست اومانیست، جادوگر، پزشک دروغین و کیمیاگر و ماجراجو و فیلسوفِ فلسفهباف که با زندگی نابهسامان و سرگردانیهایش و با لافزنیها و کارهای نمایاناش توجه مردم را به خود جذب میکرد، مسلما یک شخصیت بیش نبود. میگویند در حوالی سال ۱۸۴۰ در کنیتلینگن در ایالت وورتمبرگ آلمان به دنیا آمده، تحصیلاتش را در کراکو به انجام رسانده، در همانجایی که در سالهای آخر قرن او، هنوز جادو و کیمیاگری جزو مواد درسی بوده است.
در ۱۵۱۳، موتیانوس روفوس اومانیست معروف مینویسد که او را در شهر ارفورت در مسافرخانهای ملاقات کرده و شخصا لافزنیهای او را شنیده است…
«داستان غمانگیز دکتر فاوستوس» اثر کریستوفر مارلو شاعر انگلیسی معروفترین اثر پیش از فاوست درامی است منظوم و منثور که آن را در ۱۵۸۸ سرود و در سال ۱۶۰۱ و ۱۶۰۴ نخست بدون نام نویسنده و سپس با نام مارلو منتشر شد. در این اثر فاوستوس بزرگترین عالم الهی شهر خویش، چیره در بحث و مجادله، ولی ناخشنود از همهی این تواناییها، سودای دستیابی به قلمرو اسرار و نیروی جادو میکند، پس از انکار ایمان پدرانش، مفیستوفلس به دیدارش میآید و وامیداردش که با شیطان پیمان دوستی امضا کند، آن هم در ازای ۲۴ سال زندگی مطمئن! او اکنون میتواند هرگاه بخواهد، روحی باشد بدون جسم، اما طبعا پس از مرگ روحش از آن اهریمن خواهد بود. فرشتهٔ خیر همواره میکوشد او را از چنگال شر نجات دهد اما همهٔ این تلاشها ثمری نمییابد. فاوستوس حتی به رم هم میرود، به قالب کاردینالها و پاپ درمیآید و هر کاری که بخواهد میکند: تمسخر دیگران، شیادی، زبانبازی و… تا اینکه پایان محتوم سراغ او را میگیرد و حسرت، او را به دامن عشق میکشاند، اما عشق هم فرجام محتومش را به تعویق نمیاندازد. فاوستوس میمیرد و جسدش را شیاطین تکهپاره میکنند تا روحش را ببرند!
در ۱۸۳۱، گوته پس از سالها کار توانست فاوست را تمامشده بداند و به آکرمان بنویسد: «از این پس میتوانم روزهای مانده از عمرم را هدیهای رایگان به خودم بشمارم. دیگر چه اهمیتی دارد که بدانید من کاری در دست دارم یا میخواهم کاری کنم.» مرزهای اسطوره و واقعیت در اثر گوته از میان رفتهاند. این دو قلمرو گاهی چنان در هم میآمیزند که شناخت روشنی از آنها میسر نیست. حتی مفیستولس در آمیزشی عجیب با فاوست در باب فاوست میگوید: «او از آسمان زیباترین ستارگانش را میخواهد و از زمین والاترین شادیهایش را، اما هیچ چیز نه از دور و نه از نزدیک، برای آرامکردن توفان آرزوهای او کافی نیست.»
فاوست گوته و پسوآ
فرناندو پسوآ در کنار شکسپیر و میلتون، هیچ شاعر اروپایی دیگری را والاتر از گوته نمیانگاشت. او خودش را «شاعری دراماتیک» میدانست. نکتهای که هیچ منتقدی به آن اشاره نکرد و بر آن صحه نگذاشت. با این حال، فاوست پسوآ یکی از معدود آثاری است که به خوبی نشان میدهد که یکی از جنبههای شخصیت نویسندگی پسوآ تمایل شدید او به شعر دراماتیک و نمایش است. اولین نسخه از فاوست با جمعآوری برادرزادهی پسوآ، ناقص و پر از اشتباه بود. بسیاری از منتقدان بر مبنای همین اثر مغلوط دست به ارائهی نظرات و گمانهزنیهایی دربارهاش زدند که اغلب هم منفی و بدبینانه بود. در سالهای دههی هفتاد زبانشناس برزیلی «دوئیلیو کولومبینی» کوشید متنی بهتر از متن برادرزادهی شاعر فراهم آورد، اما تلاش دوماههاش بر میراث پسوآ راه به جایی نبرد و سرانجام حتی از دل آن اثری دندانگیرتر از پیش به خوانندگان عرضه نشد و سرانجام در سال ۱۹۸۶ بسیار دیرهنگام نسخهای معمایی از فاوست منتشر شد.
مصحح این نسخه و آثار کاملتر پسوآ کسی نبود جز خانم «ترزا سوربال کونها» پسوآشناس بزرگ پرتغالی و کتابداری که سالها در کتابخانهی ملی لیسبون محل نگهداری نوشتههای پسوآ با صبر و حوصله بر یادداشتهای پسوآ متمرکز شد و پس از تهیهی اثری کامل از «کتاب بیقراری» نسخهی قطعی و نهایی شعر فاوست را هم استخراج کرد.
همانطور که گفتیم، فاوست پسوآ بسیار متاثر از فاوست گوته است. این شباهت در پارهای از صحنهها چنان زیاد است که میتوان شباهت آن را با سونات 35 پسوآ به زبان انگلیسی با سوناتهای شکسپیر همسان دانست. مقایسهی شعر فاوست پسوآ با شعرهای گوته در فاوست خودش به شکلی آشکار برتری گوته را نشان میدهد. این نکته را ادواردو لورنچو منتقد پرتغالی در جایی خاطرنشان کرده است. او در مقدمهی فاوست پرتغالی، اثر پسوآ را در مقایسه با گوته «ماجرایی شاعرانه و انتحاری» از جانب پسوآ در هماوردی با گوته میداند، و نیز فاجعهای ابژکتیو و واترلوی پسوآ و سرانجام با قاطعیت تمام میگوید: «پسوآ به شیوهای رمانتیک شکست خورده است.»
اما همین منتقد که به ناکامی پسوآ در قیاس با گوته اشاره دارد، در جایی دیگر با اطمینان تمام فاوست را ارگانیکترین و به هم پیوستهترین اثر پسوآ میداند که تا کنون منتشر شده است.