مونتاژ خیال‌ها

نویسنده

» روایت

محمدعلی سپانلو

 

نگاهی به تکنیک‌های شعری یانیس ریتسوس

 

لطایف هنری ریتسوس به وضوح در شعرهای کوتاه او دیده می‌شود. البته این‌ها در تمامی آثار ریتسوس وجود دارد، اما در شعرهای بلند در اندرونه‌ی جریان اثر (روایت-گزارش-خط پیوند) جاسازی شده، حال آن‌که در سروده‌های کوتاهش به طور عریان جلوه‌گری می‌کند.

۱. یکی از شگردهای تکنیکی ریتسوس چگونگی تقدم و تاخر خیال‌ها و برش تصاویر دریکدیگر است. ریتسوس اساسا به جمع اشیای عادی و ساده اشاره می‌کند. این چیز‌ها در کناره‌های زندگی پراکنده است و ما به کرات در گذران روزانه با آن‌ها سرو کار داریم. در شعر شاعر متوسط ردیف‌کردن این اشیا در ‌‌نهایت منظره‌ای را می‌سازد اما در کار ریتسوس نوع ارائه و درجات نمایش اشیا به گونه‌ای است که مجموعا حامل ذهنیتی می‌شود. این خود یک درس: برداشت‌های ساده مثل برگ‌هایی که از دفتر یادداشت جدا کنیم، از سنت مردم، از آرمان‌ها یا از خرافهٔ آن‌ها سود جستن، بی‌آنکه نظریهٔ ویژه‌ای را «علنا» ملاک انتخاب سازیم.

از این قرار اشیا در مجموعهٔ خود معنایی انسانی می‌گیرند و در ترکیب یا در توالیشان یا با ورود یک عامل انسانی مشحون از معنا می‌شوند. برش‌های ریتسوس حین این‌گونه اشارات نزدیکی عمیقی با سینما دارد که شاعر بی‌تردید از آن بس تاثیر یافته است. مثلا ابتدا چیز‌ها یا چشم‌اندازهای معمولی را در پی هم نام می‌برد و ناگهان – اغلب در پایان قطعه – به تصویری می‌پرد که همهٔ شعر را دست‌خوش معنایی مضاف می‌کند. می‌شود گفت «مونتاژ خیال‌ها»

۲. در همین سربند یکی از قوی‌ترین شگردهای ریتسوس، «غیبت و غیاب» است. باید توجه داشت که حسرت چیزهای از دست رفته در محیطی استبدادی احساس ناگزیر شاعر است. این حسرت در شعر ریتسوس با وسعت و دامنهٔ سراسری تبدیل به حس غیبت اشیا و انسان‌ها می‌شود. در جایی که باید باشند اما نیستند و شاعر این نگرندهٔ حساس که دفتر زمان و مکان‌اش را امضا می‌کند، وجودی «حاضر و غایب» است. راستی که ریتسوس بار‌ها در اشعارش آثار بازمانده یا کسرات حوادث گذشته را به نوعی می‌نگرد که خود آن حوادث – که شاید بازسازی دقیقشان مخل وضع باشند، در یک جریان شاعرانه خاطرنشان می‌گردد. به چند نمونه توجه کنید:

 «یخچال زن مرده آکنده از زندگی» کدبانوی سرزنده و مراقبی را که دیگر نیست به یاد می‌آورد.

 «کت سوراخ از گلولهٔ جنگجوی درگذشته، در گنجه» یادآوری نبردی، ماجرایی، امیدی، شهادتی و شاید شکستی.

لباس‌های قدیمی که چون از صندوق‌های قدیمی بیرون کشیده می‌شود، در جیب‌های آن خرده‌ریز چیز‌ها (بلیت، نان، باروت) اشاره‌گر قصه‌های جذاب کهنه است.

در یک تعمق شاعرانهٔ شگرف «در پشت آینهٔ تالار جیوه پوسته می‌شود» (زمان حال) و «لکه‌هایی مبهم می‌نهد بر چهرهٔ آنان که دیگر برنمی‌گردند» (تاثیر زمان حال بر گذشته)

به هم ریختگی زمان در این سطور نشانه‌ای از قدرت دید شاعر است و باز در بسیاری از این اشیا غیبت انسان مطرح است. انسان که با حضورش به اشیا معنی می‌دهد با غیبت خویش معناهایی از دست رفته را تاکید می‌کند و این خود سرآغاز پیامی اجتماعی است: تاکید بر فقدان‌ها.

ریتسوس در بیشتر شعر‌هایش گوشه‌هایی از یک داستان بلند را برای ما روایت می‌کند و این گوشه در عین حال کل داستان را به طور گنگی به خاطر متبادر می‌کند و خواننده در تجسم و تخمین قصه با شاعر شریک می‌شود و شاید هرکس حدیث خود را در آن می‌یابد. در این گریز زدن‌هاست که اغلب تصاویر شائبه‌ای از سورئالیسم می‌یابند.

۳. اگرچه ریتسوس در اساس شاعری اجتماعی است اما سورئالیسم در اثرش جواز آزادی به شمار می‌رود. آزادی تعبیر، آزادی زود‌تر رسیدن به نتایج یا چشم‌اندازهای منظور، آزادی در تولد و شکوفایی و انفجار تصاویر و پندارهایی که مسیر طبیعی کلام را در میانه قطع می‌کنند. مثل این‌که در نیمه‌راه استدلالی طولانی ناگهان همه‌چیز را ناتمام گذاریم و به استنتاج برسیم. به علاوه باید سورئالیسم را که در امثال و قصه‌های عامیانه نهفته است از یاد نبرد. بدین‌سان ریتسوس از قیدهای سنتی شعر می‌برد و به مدد سورئالیسم ابعاد کارش را توسعه می‌دهد.

۴. ریتسوس گرچه به زبان جهانی شعر سخن می‌گوید و سخن‌اش مفهوم ملت‌هاست اما عمیقا یونانی است. شعر او سند امید‌ها و سرخوردگی‌های مردم اوست. بازتاب دلهره و تنهایی و ترس و دورافتادگی‌های ایشان. او البته اغلب بدبین می‌نماید. اما بدبینی‌اش یک بن‌بست نیست. این بدبینی حامل شناخت وضعیت است. تشریح موقعیت است. طنینی است که در لحظات تاریخ معاصر ملت‌اش شنیده است و همه به قصد آگاه کردن خویش و دیگران. بدین ترتیب قطعاتی چون «احتیاط» یا «چه فایده دارد» در موقع موجهی قرار می‌گیرند. این نیز درس دیگری است: واگذاری خوش‌بینی کورکورانه به یاس آگاهانه. زیرا در این دومی همواره اقتضای تغییری رشد می‌کند.

و اگر در نظر بگیریم که عناصر و اجزای تصاویر ریتسوس همه بافت بومی و ملی دارند، جغرافیا و اقلیم یونان را زنده می‌کنند، درمی‌یابیم که چگونه در ارتباط با زندگی جاری، هنر شخصی یکی شاعر، به خاطرهٔ عمومی یک ملت می‌پیوندد.

من با آراگون هم‌عقیده‌ام؛ در میان شاعران زندهٔ دنیا (که من می‌شناسم) ریتسوس بزرگ‌ترین است و در خاتمه نقل قسمتی از یادداشتی که چند سال پیش به تقاضای آزادی شاعر یونانی نوشته بودم، به نشانهٔ احترام و ارج‌گذاری قدیم من به ریتسوس ناسزا نخواهد بود:

 «خبر می‌آید که همهٔ زندانیان سیاسی یونان آزاد شده‌اند و در میان هرج و مرج اسامی رهاشدگان، در میان تصاویر آزادشدگان به دنبال یک نام گشتم، به دنبال نام یانیس ریتسوس شاعر.

امیدوارم که شاعر آزاد شده باشد به شرط آن‌که بپذیریم اصولا در بند بوده. این صحبت احساسات نیست و حقیقت است که کار شاعر مهارشدنی نیست و در مورد انسانی چون ریتسوس گذشته از کارش او خاطرهٔ ملت است. خاطره و تاریخ ملت‌اش که خاطره نیز مهارشدنی نیست.

شش سال رنج و غربت و تبعید با او چه کرده است. انزوا و دورافتادن از مردم‌اش با این مرد عمل و التزام تضادی چندان ندارد. با این شاعر سنت و یونان کلاسیک، با این مدرنیست زبان توده‌ها و روزهای میهن‌اش این تنهای خطاب‌کنندهٔ به جمعیت که شعار‌ها را در ساختمان ندایی شعر بسطی روایتی می‌دهد.

ریتسوس می‌گوید که انزوا ارتباط اساسی با قشرهای عمیق زندگی است و می‌آموزد که درک جریان تاریخی به نگرش عمقی بیشتر نیاز دارد تا به پاره‌پوشی و پاره‌دوزی فریب‌کارانه. زیرا چشم‌های شاعر دور‌تر را می‌بیند و از پس حصار‌ها قلب مردم‌اش را مهربان‌تر لمس می‌کند.

شش سال است که این چهرهٔ محبوب شعر یونان را در میان همه‌چیز دیده‌ام. در صف‌های مردم شهر. در سطور نانوشتهٔ روزنامه‌ها در بادی که در پست‌خانه و آتش‌نشانی می‌وزد. در مردمک سیاه‌پوشان. در حیاط‌های انتظار. در وقت‌های تنفس… چهرهٔ مهربان و جوینده‌ای که بر فراز همهٔ مسکینان و زخمیان خم شده. چشم‌اندازی از اتحاد زنجیریان جهان را می‌گستراند.

ریتسوس سابقهٔ سل دارد و در سن بالای ۶۰ سال بی‌شک رنجورتر از گذشته است اما رنج سرمایه‌ی چنان شاعری است حتی نفس او را نیرومندتر می‌کند. خوشا که آزادی نیز چیزی از رنج او نمی‌کاهد و صدای شریف و مهربان او را نیرومندتر می‌کند. علیه جنایات کسانی که می‌خواهند خاطره‌ی ملت‌ها را مدفون کنند.