آثار و تبعات منفی طلاق مخصوصاً برروی فرزندان برکسی پوشیده نیست، تحقیقات نشان می دهد که در فرزندان طلاق، بزهکاری، مشکلات روحی و روانی بیشتر است.طلاق انواع مختلفی دارد که از جمله آنها طلاق جسمی و جنسی، طلاق عاطفی، طلاق اجتماعی و در آخر طلاق رسمی و قانونی است، تمام انواع طلاق آسیب های جبران ناپذیری را روی والدین و فرزندان آنها می گذارد، اما آنچه که در اغلب اوقات در آمار و ارقام منعکس می شود و در مذمت آن گفته و یا شنیده می شود طلاق از نوع رسمی و قانونی است، در حالی که شاید آسیب های ناشی از طلاق های عاطفی که بین والدین اتفاق می افتد اما به دلایل مختلف به طلاق رسمی منجر نمی شود بیشتر و مخرب تر از طلاق رسمی باشد زیرا فرزندان باید محیط سرشارپر از تنش را تحمل کنند
باید بین آثار و عواقب “طلاق” و “حق طلاق” تفاوت و تمایز قائل شد، آنچه مذموم شده است طلاق است نه داشتن حق طلاق و این دو کاملاً متفاوت هستندوکاربرد آنها تاثیرات متناقضی می گذارد مشخصاً “عمل طلاق” جدایی زندگی زناشویی و برهم خوردن کانون گرم خانوادگی را به دنبال خواهد داشت که تلخ و زیان بار است اگر چه در مواردی به خاطر اینکه افراد را از محیط پر ازتنش دور می کند پیام آور صلح و آرامش می تواند باشد، اما “حق طلاق” در شکل و فرم جامعه امروزی بر خلاف خود طلاق که قهر وجدایی با همه عواقب آن را در پی دارد، پیام آور آرامش و صلح ودوستی است.
داشتن حق طلاق، تفاهم وعشق را جایگزین زندگی مرارت بار و از روی اجبار می کند، زنان با داشتن حق طلاق احساس استقلال، امنیت، و قدرت تصمیم گیری بیشتری می کنند و خود را محصور در زندگی خانوادگی نمی بینند، در چنین فضایی است که عشق به معنای واقعی آن بروز خواهد کردو محیطی آرام برای پرورش فرزندان به وجود خواهد آمد، اما تصور عوامانه این است که داشتن حق طلاق مساوی با طلاق است و شاید بر همین گمان غلط است که زنان را همواره از حق طلاق محروم می کنند، زیرا عدهای بر این باورند زنان با داشتن حق طلاق پیاپی شوهران خود را طلاق می دهند و از این طریق بنیان های گرم خانواده از هم می پاشد، در حالی که با استناد به آمارو اطلاعات یا مشاهدات سطحی و حتی باور های سنتی _ که زنان را بیشتر در هیبت مادربانو، با گذشت و فداکار ترسیم می کند_ زنان برای حفظ زندگی خود خشونت های مداوم همسران خود را تحمل می کنند تا مبادا فرزنداشان از داشتن پدری هرچند بی محبت محروم شود و به این ترتیب با تحمل خشونت خانگی از تبدیل شدن به “زن مطلقه” در امان می مانند غافل از اینکه تحمل خشونت خود عواقب سویی را برای خود و فرزندانشان به دنبال خواهد داشت. بر خوردار نبودن زنان از حق طلاق با حق تجدید فراش(بستر) مردان تشدید می شود.
ذکر این نکته ضروری است که اگر چه همه مردان از حق طلاق یک طرفه برخوردار هستند- بجز کسانی که خود وکالت مطلق طلاق را به همسرانشان داده اند که در این صورت هم خود و هم همسرشان از حق طلاق برخوردار هستند - اما این گونه نیست مردان همگی از حق طلاق خود استفاده کرده باشند و زنان خود را طلاق داده باشند، یعنی داشتن حق طلاق لزوماً به طلاق منجر نشده است. اما سوال اینجاست که چرا تصور می شود اگر زنان حق طلاق بگیرند آمار طلاق سر به فلک می کشد، مگر نه اینکه به باور همگان زنان احساساتی تر اند، (اگرچه من چندان به این باور همگانی معتقد نیستم) اما اگر فرض عمومی را هم در نظر بگیریم محروم کردن زنان به خاطر احساسات زیاد سوال برانگیز است، زیرا افراد احساساتی به سختی از اطرافیان و فرزندان و محیط خود جدا می شوند.
تضادی که بین باور های سنتی و قوانین سنتی بر خاسته از آنها است بسیار جای تامل دارد، زیرا از سویی زنان را موجوداتی احساساتی، ظریف، مادرانی دلسوزو فداکار و…. می داند ومردان را موجوداتی خشن، جنگ طلب، دارای قدرت عضلانی و گاه منطق فوق انسانی…. و درست در بحبوحه همین باورها، زنان از داشتن حق طلاق محروم اند چون مادرند، احساساتی اند، مهربان اند و مردان دارای حق طلاق اند چون قدرت مند هستند، خشن اند، و پرخاشگر و سرشار از هورمون تستسترون.
با همه اینها سوال اینجا است که چگونه حق طلاق یک طرفه مردان باعث حفظ و حراست کانون گرم خانواده ها می شود و حق طلاق زنان باعث بر هم زدن این بنیان محکم ؟ چطور داشتن حق طلا ق برا ی زنان لزوماً مساوی بالا رفتن طلاق می شود و برا ی مردان نه ؟
در حقیقت از آنجایی که دختران می بینند عقد جاری نمی شود مگر با “بله” آنها، گمان می کنند روزی اگر لازم باشد می توانند “نه ” بگویند، غافل از اینکه حق نه گفتن از حقوق مطلقه شوهرانشان است و برای به دست آوردن آن حتی با شرط و شروط ضمن عقد نه دارای حق طلاق بلکه وکالت مطلق آن در بهترین وضع خواهند شد.
این تضاد ها را در قانون حضانت هم به خوبی می توان دید زیرا از سویی در روز مادر از مادران تجلیل به عمل می آید به خاطر مادر بودن، مهربان بودن، فداکار بودن و از سویی از حضانت و ولایت فرزندانشان محروم اند زیرا مادرند، مهربان اند و دلسوزاند. طنز گزنده این قوانین نابرابر مدت ها است روح وجان زنان این دیار را آزرده است. حق طلاق زن نه تنها تهدیدی برای خانواده نیست بلکه بنیان خانواده با دادن حقوق انسانی و احساس امنیت به زنان محکم تراز پیش خواهد شد و سدی می شود برا ی آن دسته از مردان سود جویی که از حق یکجانبه طلاق برای در رنج و محنت قرار دادن زنان و کوکان خود استفاده می کنند.
در نهایت حق طلاق زنان به نفع مردان است زیرا زنانی که حقوق برابرو امنیت را در ازدواج تجربه می کنند نیازی به گذاشتن مهریه های سنگین نمی بینند.
منبع: تغییر برای برابری