مگر بالایی‌ها دیندار نیستند؟! ‏

نویسنده
سها سیفی

“خیلی دور، خیلی نزدیک” با توجه به حکومت دین‌داران در ایران پرسش‌هایی در این زمینه پرسیده که حکومت ‏متدینان چه کمکی به حل مشکلات اجتماعی شهروندان کرده است؟!‏

یک سوال دارم: همه چیز با دین حل میشه؟ اگر با دین حل میشه و میتونه جلوی جنگ و دعوا و قتل و دزدی و ‏آدم‌کشی را بگیره پس کو ؟ این جمهوری اسلامی بر مبنای دین اسلام؛ خب مشکلات حل شده؟

چون همه مسلمونیم دیگه هیچ مشکلی پیش نمیاد؟ چون دین‌دار داریم دیگه کسی حق کسی را نمیخوره؟ به خدا اگر ‏دین تا حالا مشکل زندگی و جامعه ای حل کرده باشه. دین واسه تفکر صحیحه که تفکرمون را درست کنیم نه واسه ‏حل مشکلات. دین یک راهه فقط، ولی راه حل نیست. ‏

نمونه اش مملکت مون. قبول، من بی‌دین و کافر و بی خدا. مگه اون بالایی ها دین‌دار نیستند؟! مگه اونا نماز ‏نمیخونند؟! پس چرا عاجز اند از حل مشکلات؟! نمیخوام بحث سیاسی کنم ولی منظورم اینه که فکر میکنیم دین ‏دار بودن حلال همه‌ی مشکلاته. فکر میکنیم چون طرفمون دین داره و نماز میخونه دیگه مثلا حق من را نمیخوره. ‏اما افسوس! زمانی که میبینی داره دولا و پهنا بهت ظلم میشه به اسم دین!‏

‎ ‎حرف مفت با کلاس!‏‎ ‎

“خط قرمز” به برداشت‌های عامیانه روزنامه‌نگاران و اهالی رسانه از اقدامات درستی که می‌تواند پایه و مبنای ‏اصلاحاتی در رفتار اجتماعی ایرانیان باشد معترض است:‏

می‌دونین چی تو مملکت ما خیلی خریدار داره. “حرفِ مفتِ باکلاس”. بانک مرکزی اومده گفته افراد برای ‏پرداخت صورت‌حساب تلفن همراه در باجه‌های بانکی باید کارمزد بپردازند. همین کار در دستگاه‌های خودپرداز ‏رایگان است. خب به نظر من از این تصمیم منطقی‌تر و بدیهی‌تر وجود نداره. حالا خبرگزاری مهر و یک سری ‏رسانه‌های بی‌سواد دیگر شروع کرده‌اند به نوشتن گزارش‌هایی در مخالفت با این تصمیم. همه‌ی حرفشون هم اینه ‏که چرا در حالی که زیرساخت‌های بانکداری الکترونیک در کشور وجود نداره و یا اینکه فرهنگ استفاده از ‏بانکداری الکترونیک بین مردم نیست، بانک مرکزی چنین تصمیمی گرفته.‏

‏”زیرساخت” و “فرهنگ” از اون دست کلمه‌هایی هستند که هر چه در نوشته‌ای بیشتر باشد، نویسنده‌ی اون نوشته ‏بی‌سوادتر است. کنفوسیوس حکیم می‌گه: “هر وقت زورتون می‌اومد تن لش‌تون رو تکون بدین یه کار مفیدی ‏بکنین، بگین زیرساخت‌های این کار وجود نداره یا اینکه فرهنگش هنوز بین مردم نیست.“‏

‎ ‎می‌دانید دارید به کجا می‌روید؟!‏‎ ‎

“از پشت یک‌سوم” با توجه به نزدیک بودن پایان مهلت ثبت‌نام در لاتاری گرین کارت امریکا، از شهروندان مایل ‏به مهاجرت خواسته است که قبل از رفتن، نگاه واقع‌بینانه‌ای به کشور مقصدشان داشته باشند:‏

این روزها همه دارن از این مملکت میرن. آمریکا، استرالیا، انگلیس، فرانسه، مالزی، اگه هیچ جایی هم نشد حداقل ‏برن هند و دبی. تا اینجاش هیچ بحثی نیست ولی خب بنظر میرسه که اکثراً نمیدونند چرا و برای چی و با کدوم ‏هدف دارن میرن. با خیلی‌ها که صحبت می‌کنی فقط میگن میخواهیم بریم که دیگه اینجا نباشیم! هیچ کدوم‌شون خبر ‏از دردسرهای زندگی امروز غرب و خارج از ایران ندارند. عمدتاً یه گوشه‌ای، اونهم اون گوشه‌ی شیک و قشنگِ ‏زندگی غرب رو دیدند و سر بزرگش رو که زیر لحاف مخفی شده رو ندیدند. ‏


خیلی خوبه که همه‌مون این شرایط و امکانات رو داشته باشیم که بتونیم حتی برای یه زمان کوتاه، زندگی توی یه ‏کشور جهان اولی رو تجربه کنیم. اگه قصد مهاجرت دارید و از من می‌پرسید، من میگم حتماً اینکار رو انجام بدید ‏و برید ولــــی بدونید دارید کجا میرید. سن و سال‌تون رو در نظر بگیرید. چون یه سفر سه روزه و یک هفته‌ایی به ‏دبی و آنتالیا داشتید، فکر نکنید واقعیت زندگی اینه که شما هر روز میرید تور کویر و واید وادی و شبها هم توی ‏دیسکو میزنید و تا صبح میرقصید و فردا هم توی سیتی‌سنتر، خرید می‌کنید. ‏

می‌دونید که خیلی از ایرانی‌هایی که سی سال پیش یعنی سالهایی که میشد توی آمریکا پول پارو کرد، رفتند و خیلی ‏زرنگتر از شماها بودند، سالهاست که میخوان دوباره به این مملکت برگردند ولی اونقدر غرق سیستم اونجا شدند ‏که دیگه نمی‌تونند؟! می‌دونید خیلی‌ها می‌خوان دوباره به همین کشور برگردند ولی قدرت و شهامت برگشتن ‏ندارند؟! میدونید با درآمد ساعتی 7-8 دلار و گرفتن حقوق 1300 دلار باید مثل مرتاض‌ها زندگی کنید؟! می‌دونید ‏خیلی از دوستان و رفقها و فک و فامیل شما که توی کالیفرنیا زندگی می‌کنند فقط دل‌شون به این خوشه که شمایی که ‏ایران هستید فکر می‌کنید اونها خیلی خوشبخت هستند؟! تا حالا در رابطه با نوع بیمه و مالیاتی که باید هر ماه ‏پرداخت کنید، تحقیق کردید؟!‏

‎ ‎از سخنرانی مک‌کین لذت بردم‎ ‎

[](http://rouzaneh.dowdani.net/archives/2008/11/2008_11_06_001075.html)

‏”هوشنگ دودانی” به رغم‌ گذشت چند روز از روشن شدن نتیجه‌انتخابات امریکا، نوشته است که بیش از همه، از ‏متن سخنرانی مک‌کین لذت برده و به همین جهت، برای مقایسه، سه متن مربوط به سخنرانی اوباما، مک کین و ‏نامه تبریک آقای احمدی‌نژاد به اوباما را منتشر کرده است تا خود داوری کنید:‏

من از رفتار و فرهنگ سیاسی نهفته در سخنرانی مک‌کین به هنگام پذیرش نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ‏آمریکا بسیار لذت برده بودم. سخنرانی اوباما پس از پیروزی هم خوب بود اما سخنرانی مک‌کین چیز دیگری بود. ‏

‎ ‎ساعدی: هیچکس مرا دوست ندارد، چون حقایق را می گویم‎ ‎

“مرتضی اصلاحچی” نامه‌ای از غلامحسین ساعدی به همسرش را منتشر کرده که خواندنی ست:‏

حال من اصلاً خوب نیست، دیگر یک ذره حوصله برایم باقی نمانده، وضع مالی خراب از یک طرف، بیخانمانی ‏از یک طرف. و اینکه دیگر نمی توانم خودم را جمع وجور کنم. ناامید ناامید شده ام. اگر خودکشی نمی کنم فقط به ‏خاطرِ تو است، والا یکباره دست می کشیدم از این زندگی و خودم را راحت می کردم. از همه چیز خسته ام، ‏بزرگترین عشقِ من که نوشتن است برایم مضحک شده، نمی فهمم چه خاکی به سرم بکنم. تصمیم دارم به ‏هرصورتی شده، فکری به حال خودم بکنم. خیلی خیلی سیاه شده ام. تیره و بدبخت و تیره‌بخت شده ام. تمام ‏هموطنان در اینجا کثافت کامل اند. کثافت محض اند. منِ بیچاره چه گناهی کرده بودم که باید به این روز بیفتم. من ‏از همه چیز خسته ام. سه روز پیش به نیت خودکشی رفتم بیرون و خواستم کاری بکنم که راحت شوم و تنها و تنها ‏فکر غصه های تو بود که مرا به خانه برگرداند. ‏

هیچکس حوصله مرا ندارد، هیچکس مرا دوست ندارد، چون حقایق را می گویم. دیگر چند ماه است که از کسی ‏دیناری قرض نگرفته ام. شلوارم پاره پاره است. دگمه هایم ریخته. لب به غذا نمی زنم. میخواهم پای دیواری ‏بمیرم. به من خیلی ظلم شده. به تمام اعتقاداتم قسم، اگر تو نبودی، الان هفت کفن پوسانده بودم. من خسته ام، ‏بیخانمانم، دربه درم. تمام مدت جگرم آتش می گیرد. من حاضر نشده ام حتی یک کلمه فرانسه یاد بگیرم. من وطنم ‏را می خواهم. من زنم را میخواهم. بدون زنم مطمئن باش تا چند ماه دیگر خواهم مرد. من اگر تو نباشی خواهم ‏مرد، و شاید پیش از اینکه مرگ مرا انتخاب کند، من او را انتخاب کنم. به دادم برس.‏

‎ ‎نقش‌های اجتماعی مان را بهتر بشناسیم‎ ‎

“آرش موسوی” معتقد است که هرچه زودتر باید نقش خود را در جامعه و مناسبات اجتماعی بشناسیم و مطابق ‏الزامات چنان نقشی انجام وظیفه کنیم. او به ویژه بر این مسئله تاکید دارد که باید میان دانشمند و سیاستمدار قائل به ‏تفکیک شویم:‏

در ماههای اخیر که فرصتی دست داده تا بیشتر در فضای عمومی فارسی زبان گردش کنم و بیشتر بخوانم، اهمیت ‏زایدالوصف نکته ای را به شکل روزافزون متوجه شده ام و آن نکته اینست که یکی از نیازهای اورژانسی و فوتی ‏و فوری ما تلاش برای مشخص ساختن “تمایزات نقشی” در زندگی اجتماعی مان است. نظریه نقش بعقیده من می ‏تواند بسیاری از ابهامات امروز ما را برطرف سازد. این روزها ضرورت توجه به تمایزات نقشی را تقریباً در ‏هر مساله ای بعنوان یک وجه و پای ثابت قضیه می توانم ببینم. ‏

مدتی قبل در یک عروسی شرکت داشتم که عاقد در هنگام قرائت خطبه عقد، داماد را خطاب کرد و چیزی شبیه به ‏این را گفت: “جناب آقای دکتر فلانی دارای بورد تخصصی بهمان! بنده وکیلم؟!” خوب، کجای کار می لنگد؟ نظر ‏من اینست: یک آدم در بعضی موقعیتها دکتر است، در بعضی موقعیتها داماد است، بعضی وقتها “پسرم” است و… ‏چیزی که مهم است موقعیت است و صحنه است و نقش است. ‏

تمایزات نقشی و توجه به آنها یکی از ضروریات جامعه امروز ماست. در راس تمام این تمایزات یک تمایز خاص ‏هست که در قلمرو مسائل سیاسی، توجه به آن بغایت ثمربخش خواهد بود. تمایز مزبور تمایزی است میان این دو ‏نقش: دانشمند و سیاستمدار. پس تلاش می کنم تا به دو سوال کوتاه اما کلیدی پاسخ دهم. اول: چرا تمایز نقش ‏دانشمند و نقش سیاستمدار مهم است؟ دوم: مهمترین تفاوت موجود میان این دو نقش اجتماعی چیست؟‏

‎ ‎گزارش تصویری از تحریریه شهروند‎ ‎

دیدن و خواندن گزارش تصویری “اکبر منتجبی” از شهروند و کارکنانش هم، چندان خالی از لطف نخواهد بود. ‏در کنار عکس عباس عبدی و تاجزاده، منتجبی این توضیح را نوشته:‏

البته گاهی و ناگهان دو نفر که خیلی مراوده ای ندارند، کنار هم قرار می گیرند ولی اختلافات گویا حل نمی شود. ‏آقای عباس عبدی نویسنده ثابت شهروند امروز بود که همه شهروندی ها تحلیل های سیاسی او در حوزه داخلی را ‏خیلی دقیق می دانیم. از زمانی که از حزب مشارکت خارج شد، آقای مصطفی تاج زاده استراتژیست این حزب شد ‏اما… بگذریم. اصلاح طلبان از شورای دوم شهر و روستا مرتبا شکست خوردند. کسی می داند چرا؟‏‎ ‎

‎ ‎امان از یک نیم‌نگاه به ایران!‏‎ ‎

“حاجی واشنگتن” هم در حاشیه نخستین مصاحبه رسانه‌ای اوباما بعد از انتخابات نوشته است:‏

باراک اوباما امشب اولین مصاحبه تلویزیونی خودش رو پس از پیروزی در انتخابات انجام داد. مصاحبه خوبی ‏بود. هم او و هم همسرش خوب حرف زدن. اوباما اون آرامش همیشگی رو به دست آورده بود و اعتماد به نفس ‏میشل هم بهتر شده. اما اوباما در رابطه به سیاست خارجی به عراق، افغانستان، اسامه و گوانتانامو اشاره کرد ولی ‏امان از یک نیم نگاه به ایران!‏

حسین جان، ما به تو دل خوش کرده بودیم! این بود جواب حسین حسین های ما؟ چرا درباره ایران صحبت ‏نکردی؟‌ حالا ما این خود بزرگبینی تاریخمون رو چه کنیم؟‌ محمود چه کار کنه؟‌ طفلک منتظر یک غمزه توست. ‏اما تو نه چیز خوبی درباره ایران گفتی و نه چیز بد! آخه چرا؟‌ فکر روزنامه ها و سایت های ما رو نکردی؟‌ خانم ‏رجبی قراره درباره روابط ایران و آمریکا صحبت کنه، چرا به او رحم نکردی؟ حسین جان، باراک جان، چه می ‏دونم اوباما جان. من که هر چه فکر کردم نفهمیدم چرا درباره ایران و برنامه هسته ای این کشور و چالش اون ‏برای آمریکا صحبت نکردی. اما حاج قلی از تهران زنگ زده بود، می گفت این نشونه ضعف آمریکاست. اوباما ‏می خواد به روش نیاره و خودش رو از تک و تا نندازه برای همین به ایران اشاره نکرد. ما که پاک دیپرس شدیم ‏این سر شبی!‏