فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

فیلم های روز سینمای جهان مانند هر هفته انتخاب شده و موردبرررسی قرار گرفته اند.

فیلم های روز سینمای جهان

next.jpg

بعد Next

کارگردان:لی تاماهوری. فیلمنامه: گری گلدمن، جاناتان هنسلی، پل برنباوم بر اساس داستان The Golden Man اثر فیلپ کی. دیک. موسیقی: مارک ایشام. مدیر فیلمبرداری: دیوید تاترسال. تدوین: کریستین چیمین. طراح صحنه: ویلیام سندل. بازیگران: نیکلاس کیج[کریس جانسون]، جولین مور[کالی فریس]، جسیکا بیل[لیز]، تامس کرتشمان[آقای اسمیت]، تروی کیتلز[کاوانا]، خوزه زونیگا[روی بال]، جیم بیور[ویزدام]. ۹۶ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.

کریس جانسون صاحب توانایی شگرفی است، اما به خاطر داشتن همین ویژگی همچون فراری ها زندگی سختی را می گذراند. او قادر به دیدن حوادثی است که دقایقی بعد رخ خواهد داد، از این رو ماموران دولت به دنبال او هستند تا از توانایی کریس استفاده کنند. اما کریس شغلی کوچک به عنوان شعبده باز در لاس وگاس پیشه خود کرده و تصمیم دارد تا از چنگ آنها فرار کند. کریس از توانایی خود سر میزهای قمار برای برد بیشتر استفاده می کند و همین امر باعث می شود رد پای او توسط کالی فریس، مامور دولت کشف شود. کالی می خواهد برای یافتن محل بمب هسته ای که قرار است به زودی در لس آنجلس منفجر شود، از کریس استفاده کند. اما کریس از چنگ او می گریزد. در حین فرار با دختری به نام لیز آشنا می شود و در می یابد عشق حقیقی خود را یافته است. تروریست ها نیز که پی به وجود کریس برده و او را خطری بالقوه برای خود می دانند، تصمیم به کشتن او گرفته اند…

چرا باید دید؟

فیلیپ کی. دیک از نویسندگانی است که داستان های علمی تخیلی اش الهام بخش کارگردان های بسیاری بوده و منجر به خلق فیلم های ماندگاری از قبیل بلید رانر، یادآوری کامل، گزارش اقلیت و پویش در تاریکی شده است. او در کنار ری برادبری، ایزاک آسیموف و رابرت هینلین از نام های برتر داستان های علمی تخیلی مدرن به شمار می رود و نویسنده ای است که برگردان سینمایی داستان هایش کار ساده ای نیست.دیک نویسنده ای رادیکال، انسان گرا و اصیل است که تنها به کاوش در پیامدهای فیزیکی تکنولوژی بسنده نمی کند، بلکه ابعاد فلسفی این پیامدها را نیز در نظر می گیرد. از این داستان های وی بر اصل پیشگیری تکیه دارد و گاه همچون گزارش اقلیت مخاطرات و راه یابی فساد در امر پیشگیری را نیز هدف می گیرد. بعد آخرین اقتباس از داستان های اوست که با سرمایه ای ۷۰ میلیون دلاری توسط یکی از زبردست ترین کارگردانهای هالیوود به فیلم برگردانده شده است.

لی تاماهوری متولد ۱۹۵۰ ولمینگتون، نیوزیلند تجربه ای طولانی و موفق در ساختن فیلم های تبلیغاتی و تلویزیونی به مدت یک دهه داد. اولین فیلمش Once Were Warriors در ۱۹۹۴ جوایز زیادی از جشنواره های معتبر برای او به ارمغان آورد. فیلم دوم او Mulholland Falls یک درام جنایی خوش ساخت بود که در میانه دهه ۱۹۹۰ او را به عنوان کارگردانی قابل اعتماد به تهیه کنندگان هالیوود شناساند. اما سومین فیلمش مرز نتوانست اقبال مالی چندانی کسب کند و ناچار چهار سال برای ساختن فیلم بعدی صبر کرد. عنکبوتی آمد بازگشت دوباره و موفقیت آمیز تاماهوری به صحنه بود که او را تا کارگردانی فیلمی از مجموعه باند به نام روزی دیگر بمیر رساند. اما xXx: State of the Union نیز با وجود بودجه ای ۸۷ میلیون دلاری نتوانست توقع سرمایه گذاران را برآورده کند و اینک بعد از دو سال تاماهوری با فیلم دیگری بازگشته که هنرپیشه پر کار و پولساز امروز سینمای آمریکا نقش اصلی آن را بازی می کند.

این یک اصل بدیهی است که سینمای هالیوود تا زمانی که شیره جان چیزهایی را که در اختیارش گذاشته می شوند، به تمامی مکیده نباشد از آن دست بردار نیست. قصه های دیک نیز در حال حاضر در زمره همین چیزها هستند و بعد با وجود کارگردانی خوبی تاماهوری ثابت کننده این ادعا است که با چه بی مبالاتی دستاورد دیک تبدیل به یک اکشن صرف شده است.

فیلم روی بی علاقگی کریس در همکاری با مامورین دولتی توقف چندانی نمی کند و بیشتر به نمایش فرارهای پر زرق و برق و چشمگیر او که توجه هر پلیسی را جلب می کند، دلخوش است. از طرف دیگر به نظر می رسد با وجود مامورین باهوشی چون کالی فریس، ضرورت استفاده از توانایی غیر عادی کریس متنفی است. اما توجه به این مسائل تماشاگر را از پیگیری قصه باز می دارد، پس منطق را فراموش می کنیم و به تعقیب حوادث عاری از هوشمندی ادامه می دهیم. فقط کافی است به شباهت های انکار ناپذیر بعد با پیرنگ داستانی فیلم Deja Vu که به تازگی اکران شد، توجه کنید تا برتری دومی را دریابید. Deja Vu در کنار نمایش ناتوانی قهرمانان داستان در پیشگیری از وقوع حوادث و نبود نیروهای غیر عادی در نزد آنان بر اعتماد یکسویه مامورین دولت به توانایی دستگاه های پیشرفته نگاهی کم و بیش انتقادی داشت، اما بعد قصه دیک را گرفته و آن را به فیلمی برای نمایش قهرمانی های نیکلاس کیج تبدیل کرده است. بازیگری که بعد از حضور در فیلم های معتبری چون ترک لاس وگاس، رد راک وست و…. تصمیم گرفت تا به بازیگر فیلم های اکشن و تجاری تبدیل شود و چند سالی است تلاش می کند تا این موقعیت را حفظ کند. شخصاً ترجیح می دهم او را در فیلم هایی مانند Adaptation ببینم و تا Ghost Rider!

این گفته ها درباره جولین مور نیز صدق می کند که از بازیگران خوب روزگار ماست و نیازی به حضور در پروژه هایی این چنینی ندارد و تاسف و افسوس بر تاماهوری که از راه خود در فیلم های اولش بسیار دور شده است. هفته های بعد فیلم های خوبی اکران خواهد شد، اما تا آن روز می توانید از این پروسه تبدیل طلا به مس دیدن کنید. بعد در حکم یک تفریح ارزان قیمت چیز بدی نیست، مشروط به آن که توقع تفکر و هوشمندی از آن نداشته باشید!

ژانر: اکشن، علمی تخیلی، مهیج.

oss117.jpg

اُ اس اس ۱۱۷- قاهره، لانه جاسوسان OSS 117 Le Caire nid d’espions

کارگردان: میشل هازاناویشس. فیلمنامه: ژان فرانسوا هالن، میشل هازاناویشس بر اساس شخصیت خلق شده توسط ژان بروس. موسیقی: لودویس بورسه، کامل الشیخ. مدیر فیلمبرداری: گیوم شیفمان. تدوین: رینولد برتران. طراح صحنه: معمر الشیخ. بازیگران: ژان دژاردان[اوبر بونیسور د لا بات/ اُ اس اس ۱۱۷]، برنیس بژو[لارمینا الخمار بتوش]، آئوره آتیکا[شاهزاده الطارق]، فیلیپ له فوره[جک جفرسون]، کنستانتین الکساندروف[ستینه]، سعید آمادیس[وزیر مصری]، یوسف حمید[امام]، عبدالله موندی[سلیمان]، ریشار سامل[مولر]، اریک پرات[پلانتو]، میشل هوفلاند[فون اومپرلینگ]. ۹۹ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ فرانسه. برنده جایزه بهترین طراحی صحنه و نامزد جوایز سزار بهترین فیلمبرداری-طراحی لباس-فیلمنامه و بهترنی بازیگر نقش اول مرد، برنده جایزه بزرگ جشنواره توکیو.

سال ۱۹۴۵، برلین. مامور مخفی متفقین اوبر بونیسور معروف به اُ اس اس ۱۱۷ موفق به یافتن نقشه آخرین عملیات نازی ها می شود. ده سال بعد، دوست نزدیک و همکار او جیم جفرسون طی ماموریتی در قاهره کشته می شودو اوبر ماموریت می یابد تا قاتلین او بیابد. اوبر به قاهره می رود و شغل پوششی دوستش جیم، یعنی مدیریت یک مرغداری را بر عهده می گیرد. اوضاع در قاهره به خاطر درگیری دولت جمال عبدالناصر بر سر کانال سوئز بحرانی است و قاهره تبدیل به لانه جاسوس هایی از کشورهای مختلف شده است. از طرف دیگر بنیادگرایان مسلمان نیز که از حضور مامورین دولت های بیگانه و مقاصد استعماری آنها به خشم آمده اند، قصد مسلح شدن و مقابله با آنان را دارند. در چنین موقعیتی اوبر باید بدون اتکا به هیچ کس راه خود را باز کرده و با همه طرف ها مبارزه کند، غافل از این که در پشت همه ماجراها دست یک دوست قرار دارد…

چرا باید دید؟

نسل امروز تماشاگر ایرانی نام میشل هازاناویشس را نشنیده است. اما نسل پیشین اُ اس اس ۱۱۷ را باید خوب به خاطر داشته باشد. مامور مخفی فرانسوی و مخلوق ژان بروس که اولین بار در سال ۱۹۴۹[چهار سال قبل از ظهور جیمز باند] معرفی شد و تا امروز در ۲۶۵ داستان ظاهر شده است. اُ اس اس ۱۱۷ در فاصله سال های ۱۹۵۶ تا ۱۹۷۰ در هفت فیلم توسط گروهی از هنرپیشگان معروف و یا کمتر شناخته شده مانند ایوان دسنی، کروین ماتیوز و فردریک استافورد تجسد یافت. اما غیبت بیش از سه دهه او در فیلم ها باعث نشد تا همسر و دختر ژان بروس بعد از مرگ وی به نوشتن ماجراهای او ادامه ندهند. نوشتن داستان های پر از حادثه و خنده اُ اس اس ۱۱۷ تبدیل به کاری موروثی در خانواده بروس شد و تا امروز نیز با موفقیت ادامه پیدا کرده است. اما چه چیز باعث شده تا این مامور شوخ و شنگ فرانسوی بعد از غیبتی چنین طولانی به صحنه بازگردد؟

نیاز سینمای فرانسه به تولید محصولات پر خرج اکشن و پر در آمد در جهت مقابله با فیلم های آمریکایی در سال های اخیر زمینه ساز تولید فیلم هایی چون آرسن لوپن و جوخه های ببر شده که قرار است نقش احیا کننده وضعیت مادی سینمای فرانسه را بازی کنند. در چنین موقعیتی بازگشت اُ اس اس ۱۱۷ چندان دور از انتظار نبود و بدیهی است که اشاره به حوادث روز نیز گریز ناپذیر است. حوادث فیلم هر چند در دهه ۱۹۵۰ می گذرد، اما به ظهور مجدد نازیسم[نژادپرستی] و قدرت گرفتن خشونت طلبان بنیادگرا اشاره دارد. در پایان فیلم نیز بعد از موفقیت در سرکوب بنیادگران مسلمان مصر، اُ اس اس ۱۱۷ ماموریت پیدا می کند تا به ایران برود. البته اشاره شخصیت ها به علاقه ایرانی ها به زندگی غربی و رابطه با دنیای غرب را نباید نادیده گرفت. اما بیایید از اشاره های سیاسی فیلم لحظه ای دور شده و به روند حوادث بپردازیم. ماجراهیا اوبر بونیسور در کشور مسلمان ها به خودی خود خنده دار هست، از درگیری او با موذن و جلوگیری از گفتن اذان صبح تا نابودی رهبر بنیادگرایان مسلمان که در فیلم امام[همان رهبر یا پیشنماز خودمان] خوانده می شود.

اُ اس اس ۱۱۷- قاهره، لانه جاسوسان با بودجه ای ۱۴ میلیون یورویی، از محصولات گران قیمت سینمای فرانسه است که توفیق تجاری خوبی نیز نصیب اش شده است. اما با وجود بهره گیری از بودجه ای مکفی از جلوه های ویژه رایانه کمتر نشانی در فیلم دیده می شود. میشل هازاناویشس فیلمساز موفق تلویزیون که کارش را با دریک علیه سوپرمن در ۱۹۹۲ آغاز کرد و در ۱۹۹۷ با ساختن Echec au capital وارد سینما شد. او ویژگی فیلم های تلویزیونی خود[هجو فیلم ها یا قهرمان های شناخته شده] را با خود به سینما آورد و در سومی فیلمش اُ اس اس ۱۱۷ نیز کوشیده تا با دستمایه اش رفتاری همچون مل بروکس[زین های شعله ور، توپ های فضایی، ترس از ارتفاع] یا برادران زوکر[The Naked Gun] داشته باشد. اگر فیلم را جدی بگیرید، به خود خواهید گفت که با محصولی کهنه و نخ نما طرف هستید. در حالی که کارگردان کوشیده تا استفاده از بک پروجکشن و شیوه های نمایشی دهه ۱۹۶۰ و شخصیت های عیاش و حادثه ساز و شوخ و شنگی که ژان پل بلموندو متخصص ایفای آنها بود، هجویه ای گرانقدر از سینمای چند دهه گذشته سرزمین اش بسازد. شخصاً با دیدن فیلم خاطره خوش فیلم کاراگاه جسور [با نام اصلی Le Magnifique به کارگردانی فیلیپ دوبروکا] افتادم. البته نسل جدید او را با آستین پاورز مقایسه خواهد کرد که چندان پر بیراه هم نیست. پس برای دو ساعت خنده و تفریح-مخصوصاً برای ایرانی ها و مسلمان ها اگر آن را موهن! نیابند- فرصت تماشای این فیلم را از دست ندهید!

ژانر: ماجرایی، کمدی.

pars.jpg

یوزپلنگ: عملیات گیلاس Pars: Kiraz Operasyonu

کارگردان: عثمان سیناو. فیلمنامه: عثمان سیناو، آیبارس بورا کاهیاوغلو. موسیقی: سریان کورپیل. مدیر فیلمبرداری: توربن فورسبرگ. تدوین: کمال الدین عثمانلی. طراح صحنه: سیرما برادلی. بازیگران: محمت کورتولوش[آتیلا کاراهان]، نیدا شافاک[آسنا]، سلچوک یونتم[کادیر زباری]، مورات دالتابان[حاشاشی]، پلین باتو[اینجی]، هالوک پیس[تایفون کاراهان]، اغور پولات[ارطغرل کاراهان]، آدو کی یر[کلاوس کایمان]. ۱۴۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ ترکیه.

ارطغرل افسر پلیس مشهور دایره مبارزه با مواد مخدر استانبول، پس از انجام عملیاتی به قصد دستگیری قاچاقچیان عمده مواد توسط خبرچین اش حاشاشی کشته می شود. حاشاشی همسر وی نیز را نیز می کشد، اما آتیلا پسر کوچک ارطغرل موفق می شود تا جان خود و برادر کوچک ترش تایفون را نجات دهد. سال ها بعد آتیلا نیز همچون پدرش شغل پلیسی و کار در دایره مبارزه با مواد مخدر را انتخاب کرده، به دنبال حوادثی تازه درمی یابد که فرصت گرفتن انتقام خون پدر و مادرش را به دست آورده است. در طی آخرین عملیاتی که آتیلا مسئول آن بوده، مقادیری قرص اکس کشف می شود. آتیلا و همکار نزدیکش آسنا مواد را توقیف نکرده و قصد دارند تا با تعقیب رد آن به گردانندگان اصلی باند قاچاق دست یابند. اما عملیات تعقیب در بزرگراه با وجود موفقیت از سوی مافوق های آتیلا-برای به مخاطره انداختن زندگی افراد عادی- توبیخ و مسئولیت پرونده از وی سلب می شود. دلیل این امر استفاده چهره اصلی دنیای مواد مخدر ترکیه از قدرت سیاسی دولتمردان فاسد است. همزمان با این عملیات برادر کوچک تر آتیلا به دنبال حضور در یک پارتی و تلاش برای نجات دوست دخترش از تجاوز، به قتل می رسد. آتیلا در گردنبند برادرش یک قرص اکس مشابه کشفیات آخرین عملیات خود پیدا می کند و یافتن قاتلین او به مثابه دسترسی به عوامل باند قاچاق می داند. اما در پشت پرده نیز جنگ قدرت در میان باندهای قاچاق مواد به شکل پنهانی در جریان است و هدف مرد شماره یک قاچاقچیان ترکیه است. کسی که آتیلا به زودی کشف می کند همان حاشاشی است که نام خود را تغییر داده و بر تخت ریاست تبهکاران تکیه داده…

چرا باید دید؟

آخرین حلقه زنجیر تولیدات گران قیمت سینمای ترکیه با حضور هنرپیشه های بین المللی برای دستیابی به بازارهای جهانی که قرار است با سه قسمت دیگر دنبال شود. محصولی ۴ میلیون دلاری که برای سینمای ترکیه، فیلمی گران قیمت محسوب می شود. عثمان سیناو برای تماشاگر ترک نامی بسیار شناخته شده و محبوب است. کمتر کارگردانی مانند او در میان سینماگران امروز ترک شهرت دارد و نامش تضمین کننده فروش به شمار می رود. عثمان سیناو متولد ۱۹۴۸ بوردور در آکادمی هنرهای زیبا در رشته طراحی و سینما درس خوانده و از ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۷ بیش از ۶۰۰ فیلم تبلیغاتی ساخته است. در ۱۹۸۷ با فیلم تلویزیونی مرگ یک منشی شروع به ساختن فیلم های داستانی کرد. در ۱۹۹۲ اولین فیلم سینمایی خود به نام زدن درها را کارگردانی نمود که در جشنواره آنتالیا مقام سوم را به همراه جایزه وزارت فرهنگ کسب کرد. دومین فیلمش دروغگو نیز در جشنواره آنتالیا بار دیگر جایزه سوم و در جشنواره آدانا جایزه دوم را به چنگ آورد. اما شهرت در ۱۹۹۹ با دیوانه دل-پر خرج ترین سریال تلویزویونی ترکیه تا آن زمان- که به ماجراهای یوسف میراوغلو مامور مخفیMIT [سازمان ملی اطلاعات ترکیه] می پرداخت، به سراغش آمد.

این شهرت نصیب کنعان ایمیرزالی اوغلو بازیگر نقش میراوغلو نیز شد و یک شبه او را به مقام ستاره ای گران قیمت رساند. سه سال بعد عثمان سیناو نسخه سینمایی دیوانه دل را با نام جهنم بومرنگ و اشاراتی به واقعه سو قصد علیه مدیر اداره امنیت دیارباکیر به نام غفار اوکان کارگردانی کرد که تبدیل به یکی از پر فروش ترین فیلم های ترایخ سینمای ترکیه شد. این فیلم که اشاره هایی به تجهیز نیروهای جدایی طلب کرد و مسلمان توسط جمهوری اسلامی داشت، در بسیاری از کشورهای همجوار به نمایش در آمد و شایعاتی در زمینه پشتیبانی مادی و تجهیزاتی فیلم و سریال دیوانه دلMIT نیز به راه انداخت. سیناو در سال های گذشته با تهیه کنندگی و ساخت سریال های دیگری مانند دره گرگ ها[ماجراهای پولات عالمدار در دل مافیای ترکیه] نزدیک به ۱۰۰ قسمت بر شهرت و اعتبار خود به عنوان سازنده فیلم های اکشن و مهیج سیاسی افزود و یوزپلنگ : عملیات گیلاس به نوعی قدم بلند پروازانه دیگری در تعقیب این مسیر است. سیناو برای نقش اول فیلمش به سراغ بازیگری آلمانی و ترک تبار به نام محمت کورتولوش رفته که شهرت خوبی در سینما و تلویزیون آلمان دارد. یوزپلنگ دومین فیلم کورتولوش در ترکیه بعد از سقوط عبدالحمید است. محمت کورتولوش که توانست در سال ۱۹۹۸ با بازی در فیلم کوتاه و بدون درد[Kurz und schmerzlos] ساخته فاتیح آکین به جایزه ویژه جشنواره لوکارنو و آدولف گریم دست یبدا کند، در این فیلم با آدو کی یر یکی از هنرپیشگان بین المللی و پر کار سینمای آلمان همبازی شده است.

نمایش یوزپلنگ از دو هفته قبل در بیش از ۱۷۰ سینما آغاز شده و تا امروز نزدیک به ۵۰ هزار تماشاگر از آن دیدن کرده اند. تبلیغات گسترده تلویزیونی و مطبوعاتی به همراه استقبال اولیه مردم نویدبخش در آمد خوبی برای تهیه کنندگان فیلم است. اما پذیرش محمت کورتولوش به عنوان قهرمان اکشن- با توجه به سابقه او در نقش های درام- کمی دور از ذهن است. به همین دلیل سیناو کوشیده تا بر بار درام فیلم افزوده و در فاصله صحنه های زد و خورد به رابطه عاطفی او با دو زن و تنها برادرش بیشتر بپردازد. با این حال شخصیت آتیلا به کلیشه های این گونه شباهت بسیار دارد و همین باعث فاصله گذاری او و تماشاگر می شود. فیلمبرداری، موسیقی و بدل کاری های فیلم بی عیب و نقص هستند و از مزایای فیلم محسوب می شوند. اما همه این ویژگی در دل داستانی کم و بیش قابل تخمین از انتقام یک پسر اندکی از دست رفته نیز به چشم می نمایند و نقطه ضعف اصلی فیلم استفاده نکردن از توانایی های بازیگری چون ادو کی یر-متخصص ایفای نقش های منفی و دارای فیزیکی مناسب- است. اتفاقی که در فیلم کنکور برای ژان کلود وندام نیز تکرار شد. به این می گویند ترک بازی با هنرپیشه های خارجی!

تا این لحظه بیلی زین خوش اقبال ترین بازیگر خارجی است که حضوری تعیین کننده در یک فیلم ترکی[دره گرگ ها:عراق] است. با این حال اگر تشنه شناختن سینمای ترکیه و یکی از مشهورترین کارگردان های پولساز آن هستید، یوزپلنگ به راحتی این فرصت را در اختیارتان می گذارد. چون به زودی در بسیاری از سینماهای اروپا و آمریکا به نمایش درخواهد آمد!

ژانر: درام، اکشن، پلیسی.

kraska.jpg

زیبای گرفتار Kráska v nesnázích

کارگردان: یان هرابیک. فیلمنامه: پیتر یارچوفسکی. موسیقی: آلس برژینا. مدیر فیلمبرداری: یان مالیر. تدوین: ولادیمیر باراک. طراح صحنه: میلان باییچک. بازیگران: آنا گیزلرووا[مارسلا]، رومن لوکنار[یاردا]، یانا بریچووا[مادر مارسلا]، ییری اشمیتزر[عمو ریشا]، امیلیا واساریووا[مادر یاردا]، یوزف آبراهام[بنش]. ۱۱۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ جمهوری چک. نام دیگر: Beauty in Trouble. برنده جایزه بهترین فیلم اروپایی از جشنواره دنوور، نامزد گوی کریستال و برنده جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کارلو ویواری.

سال ۲۰۰۲. مارسلا و یاردا بعد از واقعه سیل در پراگ خود را با بحران مالی روبرو می بینند. خانه مسکونی شان در حال فروریختن است و آنها قادر به تعمیر آن نیستند. از طرف دیگر موعد بازپرداخت اقساط رهن خانه نیز سر آمده و یاردا توان پرداخت آنها، همچنین تامین خورد و خوراک همسر، فرزند و مادرش را ندارد. از این رو به حلقه دزدان اتومبیل پیوسته و تعمیرگاه اش را تبدیل به محل اوراق کردن اتومبیل های سرقتی می کند. مارسلا تصمیم شوهرش را عقلانی نیافته و بعد از درگیری با وی به همراه دو فرزندشان به خانه مادر خود می رود. اما زندگی در خانه مادر مارسلا نیز راحت نیست، چون شوهر دیابتی وی رفتار ناخوشایندی با مارسلا و فرزندانش دارد. پس از رفتن مارسلا، یاردا توسط پلیس دستگیر می شود. صاحب اتومبیل مسروقه، فردی به نام بنش است که پس از ۲۵ سال زندگی در ایتالیا به کشور خود بازگشته تا سر و صورتی به خانه موروثی خود بدهد. بنش و مارسلا در اداره پلیس با هم برخورد می کنند. بنش که بسیار مسن تر از مارسلا و فردی آرام و مهربان است به او پیشنهاد می کند تا زمان رهایی یاردا در منزل اقامت کند. این اقامت دوستی بی شائبه در کنار تصمیم مارسلا مبنی بر جدایی از یاردا کم کم شکل تازه ای به خود می گیرد….

چرا باید دید؟

یان هرابیک را با جدا از هم سقوط می کنیم[۲۰۰۰] به یاد می آورم. فیلمی تلخ و اومانیستی و در عین حال کمیک درباره یکی از تفرقه برانگیزترین دوران تاریخ معاصر چکسلواکی و تنگناهای اخلاقی زن و شوهری که به یهودی فراری از چنگ نازی ها پناه داده اند. یان هرابیک متولد ۱۹۶۷ پراگ است که در ۱۹۸۸ با ساختن همه آن چیزهایی که می خواستید درباره سکس بدانید و جرات تجربه کردنش را نداشتید شروع به کارگردانی کرد. در ۱۹۹۳ برای ضربه بزرگ جایزه ویژه داوران جشنواره گیخون و شیر چک بهترین کارگردانی را به دست آورد و در ۱۹۹۹ جایزه فیپرشی جشنواره کارلو ویواری برای Cosy Dens گرفت. جدا از هم سقوط می کنیم تحسین شده ترین کار هرابیک تا امروز است که جوایزی از جشنواره های پورتلند، سیدنی، Cottbus، ونکوور و… دریافت کرده و نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی نیز بوده است. اما زیبای گرفتار برای کسانی که هرابیک را نمی شناسند، نمونه خوبی نیست. هرابیک همچون میلوش فورمن از قابلیت ملی خاصی برای بیرون کشیدن خنده از دل موقعیت های دردناک و ایجاد تعادلی ظریف میان شوخ طبعی و تاثر و تراژدی بالقوه و حفظ آن برخوردار است. او تقریبا در همه فیلم هایش کوشیده تا تصویر کننده رفتار باورنکردنی انسان ها در دل شرایط غیر عادی باشد و همواره کوشیده تا از قضاوت درباره این رفتارها خودداری کند. اما در آخرین فیلمش غیر از چند لحظه درخشان در نیمه دوم فیلم به نظر می رسد از تک و تا افتاده است. مشکل اصلی زیبای گرفتار یا حسابی توی دردسر سکوت بیش از اندازه شخصیت اصلی-مارسلا- است که دریافت انگیزه ها و درک رفتارهایش را سخت می کند. این مسئله درباره بنش نیز صدق می کند. تنها شخصیت پرورش یافته فیلم عمو ریشاف شوهر دوم مادر مارسلاست که یادآور استیو بوسمی و شخصیت های کلبی مسلکی است که بازی می کند. تاکید نکردن فیلمنامه و کارگردان روی شخصیت دو بچه از نقاط ضعف فیلم است و در عوض پرداختن به مشکلات زندگی در جمهوری چک امروز را ترجیح می دهد. پیرنگ فرعی مناسبی که از ویژگی های کار هرابیک محسوب می شود. با این حال صدمه فراوانی که فیلم از فیلمنامه پر پیچ و خم که نه، بهتر بگویم بی سر و ته خود می خورد با هیچ عملی جبران پذیر نیست. حتی رابطه عاشقانه میان مارسلا و بنش و حتی شوهرش یاردا آن چنان پرداخت نشده باقی می ماند که تماشاگر را حیران از سالن بیرون می کند. شخصاً ترجیح می دهم یک بار دیگر جدا از هم سقوط می کنیم را تماشا کنم. از شما هم دعوت می کنم همین کار را بکنید!

ژانر: کمدی، درام.

gravica.jpg

گرباویسا: راز اسما Grbavica- Esma’s Secret

فیلمنامه و کارگردان: یاسمیلا زبانیچ. موسیقی: انس زلاتار. مدیر فیلمبرداری: کریستین ا. مایر. تدوین: نیکی موسباک. طراح صحنه: کمال هروستانوویچ.بازیگران: میریانا کارانوویچ[اسما]، لونا می یوویچ[سارا]، لئون لوچف[پلدا]، کنعان چاتیچ[سامیر]، یاسنا بری[سابینا]، دژان اچیموویچ[چنگا]، بوگدان دیکیلیچ[ساران]، امیر حاجی حافظ بگوویچ[پوسکا]، ارمین براوو[پروفسور موها]. ۱۰۷، ۱۰۰، ۹۵ و ۹۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ اطریش، بوسنی-هرزه گوین، آلمان، کرواسی. برنده خرس طلا، جایزه صلح و کلیسای جهانی از جشنواره برلین، نامزد بهترین بازیگر زن از جشنواره فیلم های اروپایی، نامزد جایزه بزرگ داوران جشنواره سندنس.


اسما به همراه دخترش سارا در ساریووای بعد از جنگ زندگی سختی را می گذراند. او برای گذران زندگی خود و دخترش از انجام هیچ کار سختی روی گردان نیست و به تازگی شغلی در یک کاباره به عنوان پیشخدمت یافته است. سارا می پندارد که پدرش در جنگ شهید شده و گاه درباره وی از مادرش سوال می کند. تا این که یک روز با اعلام گردش دسته جمعی دانش آموزان از طرف مدرسه، سارا برای استفاده رایگان از این سفر خواستار برگه ای دال بر شهادت پدرش از اسما می شود. اما اسما با دفع وقت قصد دارد تا با هر زحمتی شده، پول مورد نیاز را تهیه کرده و دخترش را در ازای پول به سفر دسته جمعی بفرستد. اسما همزمان با محافظ شخصی مدیر کاباره آشنا شده و متوجه نقاط مشترک خود با او شده و کم کم رابطه ای عاطفی میان آن دو شکل می گیرد. اما سوال هایی پی در پی سارا درباره برگه فوت پدر و کیستی او باعث می شود تا تمام دروغ هایی که اسما در طول سالیان گذشته به دخترش گفته، برملا شود…

چرا باید دید؟

زمانی نه چندان دور کشوری به نام یوگسلاوی وجود داشت. خیلی ها این کشور را با تیتو می شناختند و بسیاری از ما با فیلم های پارتیزانی خوش ساختی که بازارهای بین المللی راه یافته بودند. فیلم های چون جنگ رودخانه نرتوا یا نهضت مقاومت، فاتحین پل و پارتیزان که در کنار بازیگران خوش سیمای بین المللی، هنرپیشگانی چون ولادیمیر باتا زیوینوویچ یا راده مارکوویچ را به ما معرفی کردند. شخصیت هایی که در اوایل دهه ۱۳۶۰ برای بسیاری از جوانان ایرانی تبدیل به بت هایی شدند که قدم گذاشتن در راه جنگ چریکی یا نبرد با دشمن خارجی و اشغالگر را سهل تر کردند. اما زمانه عوض شد و جنگ قومی بعد از فروپاشی شوروی در بالکان آن چنان صدماتی به بار آورد که امروز شنیدن ستایش جنگ یا قهرمانان جنگ از زبان فیلمسازان این منطقه بعید به نظر می رسد. گرباویسا یکی از محصولات دوره اخیر است.

اولین فیلم بلند یاسمیلا زبانیچ متولد ۱۹۷۴ سارایووا، بعد از ساخت اپیزودهایی از فیلم های گمشده و پیدا شده[۲۰۰۵] و ساخت ساریووا[۱۹۹۸] فیلمی به شدت دیدنی، جدی و نویدبخش ظهور کارگردانی تواناست. گرباویسا همچون بسیاری از فیلم های تولید شده در بوسنی، فیلمی کم هزینه با بودجه ای محدود است و به پس لرزه های جنگ در بالکان می پردازد. جنگ در بالکان به پایان رسیده، اما جسم و جان های بسیاری هنوز پر از زخم های خون چکان است. زخمی هایی که به راحتی التیام نمی یابند و آینده فرزندان جنگ را تباه خواهد کرد. گرباویسا راه هایی برای رهایی از درد و رنج های آن نبرد پیشنهاد می کند، رویارویی با واقعیت ها و کوشیدن در کنار آمدن با آنها که کار چندان سهل و ساده ای هم نیست. کسانی که نسل کشی در بالکان دهه ۱۹۹۰ در فلب اروپای مدرن و متمدن را زیسته اند، یا همچون اسما تجاوز سیستماتیک را تجربه کرده اند کوله باری پر از درد را بر شانه های نحیف خود حمل می کنند. در پشت سر آنها فقط اجساد بستگان شان قرار ندارد، ثمره تجاوز دشمن نیز حی و حاضر است. اما اسما و بسیاری چون او میوه این رفتار وحشیانه را با مهر پرورده اند. سارا برای او تا سال ها بعد و عصیان او یک حرامزاده چتنیک نیست. سارا فقط دختر اوست، پاره جگرش که او را با مشقت بزرگ کرده و حاضر نیست رازش را با او در میان بگذارد. اسما یکی از ۲۰ هزار زنی است که مورد تجاوز مردان حیوان صفتی قرار گرفته که شاید نتوانند در آینده دید مثبتی به جنس مخالف داشته باشد یا رابطه ای احساسی و عاطفی را با آنها تجربه کنند.

تماشای گرباویسا یک تجربه پالایش دهنده و روانی است. تلاش زنانی است که می کوشند از درد و رنج، اشک و بی عدالتی رهایی یابند و این میراث نامیمون را به فرزندان شان منتقل نکنند. سهم اصلی در پیروزی فیلم و کارگردان اش بر دوش میریانا کارانوویچ بازیگر نقش اسما است. او را با نقشی کوچک در کاباره بالکان به یاد می آورم و شباهتی که به لیزا مینه لی دارد. اما از امروز در میان بازیگران قدرتمند اروپای شرقی جایگاهی ویژه نزد من خواهد داشت.

داستان گرباویسا در هوایی سرد رخ می دهد، شخصیت هایش نیز چندان گرم نیستند. اما در دل فیلم و شخصیت هایش آتشی گرمابخش از عشق به زندگی، شهر و دیار و هم نوع زبانه می کشد که قابل چشم پوشی نیست. سارایووا برای اسما سرزمین رویاها و برای سارا و دوستانش عشق من نام دارد. پس سلام بر سارایووا و فیلمی که رازهای این شهر و عشق را بر ما عرضه می کند!

ژانر: درام.

flanders.jpg

فلاندر Flandres

فیلمنامه و کارگردان: برونو دومون. مدیر فیلمبرداری: ایو کپ. تدوین: گی لکورن. بازیگران: آدلایده لرو[باربه]، ساموئل بودین[رمستر]، آنری کرتل[بلوندل]، ژان-ماری بوروآر[بریشه]، دیوید پولن[لکلرک]، پاتریس ونان[مورداک]، دیوید لگای[ستوان]، اینگه دکاستیکر[فرانس]. ۹۱ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ فرانسه. نامزد نخل طلا و برنده جایزه بزرگ داوران جشنواره کن.

فلاندر. دمستر زندگی خود را میان مزرعه و دوستش دوران کودکی اش باربه تقسیم کرده است. دمستر به شکلی ناگفته عاشق اوست، اما به همخوابگی های گهگاهی پیشنهادی باربه قانع است. تا این که سر و کله بلوندی در اطراف باربه پیدا می شود. باربه هر دو را دوست دارد، اما به زودی حلقه عشاق با تصمیم پسرها برای رفتن به سربازی و جنگ از هم می پاشد. رفاقت، ترس و بربریتی که دمستر در جنگ تجربه می کند، خلقیات او را دگرگون می کند. تنهایی باربه نیز وی را به سوی فروپاشی روحی سوق داده و دریافت خبر مرگ بلوندی به بستری شدن در یک آسایشگاه می انجامد. مدتی بعد، دمستر باز می گردد. او تنها بازمانده گروهی است که با هم به سربازی رفته بودند. ولی آیا عشق او و باربه را درمان خواهد کرد؟

چرا باید دید؟

برونو دومون متولد ۱۹۵۸ فیلمساز کم کار، اما شناخته شده ای است. از سال ۱۹۹۷ با ساختن فیلم زندگی عیسی شروع به کارگردانی کرده و در طول یک دهه گذشته تنها سه فیلم دیگر ساخته است. اما هر سه فیلم او-انسانیت، بیست و نه نخل و فلاندر- مورد تحسین منتقدان و جشنواره ها قرار گرفته اند. زندگی عیسی دوربین طلایی، انسانیتو فلاندر نامزد نخل طلا و برنده جایزه بزرگ داوران جشنواره کن شده اند و جشنواره های غیر فرانسوی مانند جشنواره فیلم شیکاگو، لندن، ونیز، سن پائولو و والنسنیا نیز جوایزی نثار فیلم های دومون کرده اند. البته دومون در میان مردم به دلیل پرداخت بی پروایانه مسائل جنسی نیز شهرت دارد که خود آن را غیر لازم و حتی دورغین می نماند. دومون فیلم های خود را با ظرافت یک نقاش کهنه کار فیلمبرداری می کند و تا آنجا پیش می رود که هر نمای فیلمش به تابلویی می ماند. تابلوهایی که سرشار از غریزه و احساس هستند و باید پاسخگوی سوالاتی بشری باشند. مفاهیم فلسفی ارائه شده در آثار دومون تا امروز زمینه بحث های فراوانی بود و او این بار به سراغ جنگ و صدمات آن رفته است. جهنمی که جنگ برای سه شخصیت اصلی اش فراهم می کند و تغییر دیدگاه آنها درباره عشق نکته اصلی فیلم فلاندر است. دومون به خوبی توحش و بربریت جنگ و رفتار زنی که در جیهه مقابل مورد تجاوز قرار می گیرد را نیز تصویر کرده است. هیچ کس بعد از پایان جنگ ها دیگر آن شخصیت سابق نخواهد بود و نیاز به یافتن پناهگاهی عاطفی را بیشتر و بیشتر حس خواهد کرد.

شخصیت های دومون پر حرف نیستند، از نابازیگر یا افراد کمتر شناخته شده استفاده می کند و نماهای فیلمش نیز از تحرک چندانی برخوردار نیست که شائبه مینی مالیست بودن وی را دامن می زند. اما در واقع او وارث کسانی چون ریوت و رومر است که قصه گویی در سکوت با نگاه هایی پر معنی را در سینمای فرانسه شکل داده اند. اگر تا امروز فیلم یاز دومون ندیده اید، فلاندر فرصت دست اولی برای شناختن او و سینمای اوست. اگر از فیلم قبلی او بیست و نه نخل نیز سرخورده شده بودید، بار دیگر فرصت دیدن فیلمی در حال و هوای انسانیت را یافته اید که دومون را در بهترین فرم خود نشان می دهد!

ژانر: درام.

disaster.jpg

تعطیلات آقای بین Mr. Bean’s Holiday

کارگردان: استیو بندلیک. فیلمنامه: همیش مک کول، رابین دریسکول بر اساس شخصیت خلق شده توسط روآن اتکینسون، رابین دریسکول و داستان سایمون مک بورنی. موسیقی: هاوارد گودال. مدیر فیلمبرداری: باز ایروین. تدوین: تونی کرانستون. طراح صحنه: مایکل کارلین. بازیگران: روآن اتکینسون[آقای بین]، اما د کونه[سابین]، ویلم دافو[کارسون کلای]، مکس برادلی[استپان]، کارل رادن[امیل، پدر استبان]. ۹۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ انگلستان. نام های دیگر: Bean 2، French Bean.

آقای بین در یک قرعه کشی کلیسا برنده یک هندی کم و سفری تفریحی به فرانسه و سواحل کن می شود. بین سوار قطار سریع السیر یورو استار خود را به پاریس می رساند، اما ندانستن زبان فرانسه خیلی زود او را دچار دردسر کرده و سر از خارج شهر در می آورد. او برای رسیدن به ایستگاه لیون از روش خود استفاده کرده و شهر را به هم می ریزد. اما دردسر بعدی با حضور در یک رستوران فرانسوی و صرف غذای دریایی شکل می گیرد. بین قبل حرکت از مسافری دیگر به نام امیل می خواهد تا از سوار شدن وی به قطار فیلمبرداری کند. همین کار باعث می شود تا امیل از سوار شدن به قطار بازمانده و پسرش استبان در قطار تنها بماند. سلسله حوادثی باعث می شود تا استبان و بین همراه شوند و شائبه دزدیده شدن پسر توسط بین به وجود می آمده و پلیس شروع به تعقیب آنها می کند. بین در طول تصادفاً سر از صحنه فیلمبرداری کارگردان مشهور کارسون کلای در آورده و با دست و پا چلفتی گری خود آنجا را نیز به هم بریزد. بعد از اخراج با سبین هنرپیشه گروه که قصد دارد برای شرکت در جشنواره کن به آنجا برود، همراه می شود. بین و سابین که دریافته اند پدر استبان نیز در جشنواره حضور دارند، فرصت را برای رساندن پدر و پسر به همدیگر مناسب می یابند، اما ورود به کاخ جشنواره کار ساده ای به نظر نمی رسد. و از طرف دیگر روش های بین نیز برای وارد شدن به کاخ جشنواره و یافتن امیل نیز خالی از مخاطره و دردسر نیست…

چرا باید دید؟

روان اتکینسون!!! ببخشید مستر بین؛ یکی از شمایل ها و نشانه های روزگار ماست که نادیده گرفتن اش دور از تعقل نیست. او میراث خوار کمدی های بی رنگ و بوی انگلیسی یا نمایش های سکسی/کمدی بنی هیل نیست. حتی لوده ای چون نورمن ویزدام هم نیست، اما شباهت هایی اندک به همه اینها را دارد. او کودکی است که در قالب یک مرد بزرگ سال تجسد یافته، نمونه یک خرابکار درجه یک که با رفتارش توانسته بیش از یک دهه خنده بر لب های انگلیسی های عصا قورت داده و مردم دیگر کشورها بنشاند. اما طبق گفته خالق این شخصیت، ظاهراً دوره وی نیز سر آمده و این شخصیت همیشه کودک را نمی تواند در برابر دوربین بازی کند. پس بیایید با هم به آخرین حضور روان اتکینسون در قلب مستر بین در برابر دوربین و در طول سفری به کشور گل و بلبل بپردازیم.

از بودجه فیلم خبر دقیقی در دست نیست، اما تا این لحظه فقط در انگلستان نزدیک به ۲۰ میلیون پوند در آمد داشته که رقم حیرت انگیزی است. و به احتمال بسیار زیاد ارقام میلیونی کشورهای دیگر بر این رقم افزوده خواهد شد. فیلم نمونه کاملی از همه حوادث آیتم های قبلی این شخصیت است و دومین فیلم بلند کارگردان نه چندان آشنای فیلم-استیو بندلیک / The League of Gentlemen’s Apocalypse – است. یک کمدی خالص فیزیکی با تکیه بر شخصیتی شناخته شده که همتای فرانسوی مونثی[سابین] هم برایش دست و پا شده است تا همه جلوه های فرهنگ فرانسوی و نماد شاخص آن-جشنواره کن- را به هجو بکشد. و بین خودمان بماند این یکی با وجود قابل حدس بودنش یکی از بهترین سکانس های فیلم و در واقع شاه بیت این عزل محسوب می شود. تاکید فیلمنامه نویس و کارگردان بر سلیقه و پسند داوران و تماشاگران کن راه را برا متقلّبین زیادی در دو دهه گذشته باز کرده که کارسون کلای نمونه کوچکی از آنها و البته نوع آمریکایی اش است. با این حال تعطیلات آقای بین بیشتر فیلمی برای نوجوان هاست. غذای آماده ای با برش هایی از اسلپ استیک، کمدی موقعیت و زیبایی های توریستی فرانسه که بزرگ تر ها هم می توانند به بهانه کوچک تر ها به دیدن این فیلم بی خطر! بروند. تعطیلات آقای بین نمونه کاملی از اجرای خوب ایده های تکراری مانند کسب در آمد شرافتمندانه خیابانی بین و استبان از راه لب زدن یک آواز اپرایی است. پس شانس خداحافظی با یکی از نشانه های فرهنگی روزگار ما-هر چند خیلی هم متشخّص نیست- از دست ندهید!

ژانر: کمدی.