تاکنون بارها لیست فیلم های برتر تاریخ سینما منتشر شده است. به واقع کدام فیلم بهترین است: “محله چینی ها” یا “دیوانه از قفس پرید”؟ “جادوگر شهر اوز” یا “آواز در باران”؟ نظر هر کس دراین رابطه متفاوت است، ولی جیل کین و جیم پیازا، از منتقدان برجسته هنر هفتم، لیستی از ۱۰۱ فیلم برتر تاریخ سینما را تهیه کرده اند. این فهرست در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و اکنون نیز مورد بازبینی قرار گرفته است. پیشتر پانزده فیلم از این لیست را مرور کرده بودیم، در این شماره ی هنر روز پنج فیلم دیگر از این فهرست برگزیده را مرور می کنیم…
۳۵- گاو خشمگین [محصول ۱۹۸۰، آمریکا]
فیلم “گاو خشمگین” به کارگردانی “مارتین اسکورسیزی“، فیلمی است که داستان زندگی “جیک لاموتا“، بوکسور حرفه ای آمریکایی را نقل می کند. این فیلم اقتباسی از کتاب “گاو خشمگین: داستان من” نوشته این بوکسور آمریکایی است.
بازیگران: “رابرت دنیرو” در نقش جیک لاموتا؛ “کتی موریارتی” در نقش ویکی لاموتا؛ “جو پشی” در نقش جوئی لاموتا؛ “فرانک وینست” در نقش سالوی.
داستان فیلم: در اوایل سال های ۱۹۴۰ جیک لاموتا، بوکسور حرفه ای ایتالیایی تبار، معروف به “گاو برانکس“، به عنوان یکی از بهترین بوکسورهای میان وزن جهان شناخته می شود. او بیشتر بخاطر ضربات غیرقابل پیش بینی و قدرت زیادش در زدن ضربات متوالی مشهور است. او در خارج از رینگ و در زندگی عادی خود نیز این حالت تهاجمی را دارد و همین عاملی می شود تا همسرش اولین شخصی باشد که بهای آن را می پردازد. پس از آن نوبت به برادرش و سپس همسر آینده اش می رسد.
اسکورسیزی پس از ساخت فیلم موزیکال ناموفق “نیویورک، نیویورک” [سال ۱۹۷۷]، به سمت موضوعاتی گرایش پیدا کرد که وابستگی افراد به مواد مخدر را نشان می داد. اسکورسیزی به لطف بازی فوق العاده دنیرو در این فیلم به مانند “راننده تاکسی” [سال ۱۹۷۶] و “رفقای خوب” [سال ۱۹۹۰] به موفقیت دست یافت؛ فیلمبرداری عالی و سناریوی قوی که از آن پس نیز چندین بار مورد استفاده قرار گرفته.
بازی زیبا و روان دنیرو در این فیلم به عنوان یک بوکسور عصبی و خشن که از اوج قدرت به شرایط اسفناکی می رسد، تحسین منتقدان را به دنبال داشت. او بخاطر بازی در این فیلم با بوکسورهای بزرگ، ازجمله شخص جیک لاموتا، آموزش دید و ۳۰ کیلوگرم وزن اضافه کرد. او به واقع از قدرت فیزیکی خود برای بهتر نشان دادن این نقش استفاده کرده و به مانند حیوانی که در قفس زندانی بوده و ناگهان آزاد شده با محیط اطراف خود رفتار می کند: انفجار روانی، پارانویا، حسادت ورزی و درنهایت تنهایی.
اسکورسیزی برای برداشت صحنه های بوکس تصمیم گرفت دوربینی را در داخل رینگ نصب کند. برای ساخت ۱۵ دقیقه صحنه بوکس واقع گرا و تماشاپسند در حدود شش هفته فیلمبرداری به طول انجامید. تدوین این بخش نیز درخور توجه است: فلش دوربین های تماشاچیان و خبرنگاران، و صحنه های آهسته ضربات بوکسور به زیبایی این بخش بسیار کمک کرده. اسکورسیزی در دیگر بخش های زندگی بوکسور از یک دوربین ثابت بهره برده تا حالت روانی وی را بهتر منتقل کند و سیاه و سفید بودن فیلم نیز تلخی صحنه ها را دوچندان کرده. لاموتا در همه جا خشونت و خوی حیوانی خود را نشان می دهد و تنها جایی که این حیوان در آن آرام می گیرد، رینگ بوکس است. استفاده از صحنه های سیاه و سفید بیننده را به یاد فیلم واقع گرای دیگری می اندازد: “دزد دوچرخه” [سال ۱۹۴۸] ساخته “ویتوریو دسیکا”.
این فیلم نسبت به اصول مذهبی نیز بی اعتنا نبوده و به شیوه ای خاص به تمامی گناهان کبیره ذکر شده در کتاب مقدس می پردازد.
موسیقی “جوانمرد روستایی” ساخته “پیترو ماسکانی“، آهنگساز مشهور ایتالیایی، که در ابتدای فیلم شنیده می شود، از دیگر نقاط قوت آن است. تم غمگین این قطعه دلیل انتخاب آن ازسوی اسکورسیزی بوده.
زمانی که رابرت دنیرو درحال بازی در فیلم “پدرخوانده: قسمت دوم” [سال ۱۹۷۴] بود، بیوگرافی جیک لاموتا را خواند و از آن پس به مدت ۴ سال تلاش کرد تا مارتین اسکورسیزی و دیگران را به ساخت این فیلم متقاعد سازد.
اسکورسیزی در سال ۱۹۷۸ به دلیل شکست فیلم “نیویورک، نیویورک” افسرده شد و به کوکائین روی آورد. دنیرو در زمانی که او در بیمارستان بستری بود، همواره به عیادت اش می رفت و او را مجاب به ساخت این فیلم می کرد. بسیاری معتقدند که اسکورسیزی موفقیت مجدد حرفه ای خود را مدیون رابرت دنیروست.
رابرت دنیرو در صحنه ای که به جو پشی می گوید “بزن تو صورتم!” به واقع به یکدیگر ضربه می زنند. آنها قبل از شروع ساخت فیلم، برای اینکه بهتر بتوانند حس برادری را نشان دهند، مدتی با یکدیگر زندگی کردند. دنیرو در یک صحنه زد و خورد با بردارش به واقع یکی از دنده های جو پشی را می شکند و ناله او که از درد به خود می پیچد واقعی است.
صدای ضربات مشت صدای له کردن گوجه فرنگی و طالبی است.
زمانی که جیک لاموتا فیلم را تماشا کرد گفت: “باور نمی کنم که من چنین رفتار کرده باشم.” او از همسرش ویکی پرسید: “آیا من واقعاً اینطور بودم؟” و او پاسخ داد: “تو بدتر بودی.”
یکی دیگر از دلایل مهم سیاه و سفید بودن این فیلم تفاوت یافتن آن با فیلم “راکی” [سال ۱۹۷۶] بود و اینکه اسکورسیزی نمی خواست صحنه های خون آلود رینگ اثر نامطلوبی بر تماشاگران بگذارد.
“گاو خشمگین” در پنجاه و سومین مراسم اسکار در سال ۱۹۸۱ نامزد دریافت ۸ جایزه اسکار شد که در نهایت ۲ جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد [رابرت دنیرو] و بهترین تدوین [تلما شونمیکر] را از آن خود کرد. زمانی که دنیرو جایزه را گرفت، “جیک لاموتا”ی واقعی در میان حضار بود و او را تشویق می کرد که ازاین حیث رویدادی نادر در سینما محسوب می شود. لاموتا یک بار گفته بود دنیرو به خوبی آمادگی دارد تا به مانند یک بوکسور واقعی آموزش داده شود.
کین و پیازا در مورد این فیلم می نویسند: “این فیلم درباره مردی است که فراتر از مشت زنی ارزشی برای خود قائل نیست. مردی که بوسیله ماهیت خودش به قهقرا کشیده می شود. ما نسبت به او دلسوزی می کنیم نه برای اینکه دلمان برای شخص او می سوزد، بلکه برای اینکه در وجود او خودمان را می بینیم.”
این فیلم به مدیریت دوبلاژ “امیر زند” و به گویندگی “چنگیز جلیلوند” در نقش جیک لاموتا (رابرت دنیرو)، و “تورج مهرزادیان” در نقش جوئی لاموتا (جو پشی) دوبله شد.
۳۴- زندگی شگفت انگیزی است [محصول ۱۹۴۶ آمریکا]
فیلم “زندگی شگفت انگیزی است” به کارگردانی “فرانک کاپرا”.
بازیگران: “جیمز استوارت” در نقش جرج بیلی؛ “دانا رید” در نقش مری هتچ؛ “لیونل بریمور” در نقش هنری پاتر.
داستان فیلم: جرج بیلی جوان ساده و خوش قلب مدام به دیگران کمک می کند. او که به دنبال گم شدن پاکتی حاوی پول به شدت مأیوس شده قصد خودکشی دارد تا اینکه فرشته ای برای کمک به او ظاهر می شود و او نیز درعوض کمک می کند تا فرشته بال هایش را بازیابد…
بودجه کلان این فیلم به فرانک کاپرا اجازه داد تا از ستارگان مشهور آن زمان استفاده کند. ساخت دکور طراحی شده برای این فیلم که تا آن زمان بی سابقه بود، ۲ ماه به طول انجامید. تمام ساختمان ها، مغازه ها و کارخانه های شهر خیالی “بدفورد فالز” درواقع در منطقه ای در کالیفرنیا به وسعت ۱۶ هزار مترمربع ساخته شده بود.
جیمز استوارت و فرانک کاپرا اغلب اذعان داشته اند که این فیلم را بیش از دیگر فیلم هایشان می پسندند.
این فیلم در سال ۱۹۷۷ در قالب یک فیلم تلویزیونی تحت عنوان “در یک کریسمس اتفاق افتاد” بازسازی و پخش شد.
“زندگی شگفت انگیز” به همراه “جادوگر شهر اوز” [سال ۱۹۳۹] جزو فیلم های کریسمس در آمریکا محسوب می شوند.
این فیلم علی رغم کارگردانی خوب و بهره وری از بازیگران مشهور، در زمان اکران موفقیت خیره کننده ای به دست نیاورد، ولی به تدریج جایگاه واقعی آن درمیان علاقه مندان و منتقدان سینما شناخته شد. فیلمی که بیننده پس از تماشای آن به واقع به شگفت انگیز بودن زندگی پی می برد.
اغلب گفته می شود فیلم “بهترین روزهای زندگی ما” ساخته ویلیام وایلر که یک هفته قبل از این فیلم اکران شد، یکی از دلایل ناموفق بودن آن در گیشه و ناکام ماندن آن در مراسم اسکار بود.
علی رغم اینکه این فیلم ظاهراً در هوای سرد برداشت شده، ولی فرانک کاپرا بخاطر گرمای زیاد هوا یک روز را تعطیل اعلام کرد. همچنین در صحنه ای که جرج بیلی روی پل قصد خودکشی دارد و فرشته بر او ظاهر می شود، در چند صحنه عرق روی صورت او کاملاً قابل مشاهده است.
از دیگر فیلم های کارگردانی شده توسط فرانک کاپرا می توان به “در یک شب اتفاق افتاد” [سال ۱۹۳۴]، “آقای دیدز به شهر می رود” [سال ۱۹۳۶]، “نطق سالیانه رییس جمهور” [سال ۱۹۴۸] و “معجزه سیب” [سال ۱۹۶۱] اشاره کرد.
کین و پیازا در مورد آن می نویسند: “با تماشای مکرر این فیلم می توان به جاذبه و قدرت بالای آن پی برد.”
۳۳- فارغ التحصیل [محصول ۱۹۶۷ آمریکا]
فیلم “فارغ التحصیل” به کارگردانی “مایک نیکولز” در چهلمین مراسم اسکار در سال ۱۹۶۸ نامزد ۷ جایزه اسکار شد که درنهایت تنها توانست جایزه اسکار بهترین کارگردان را از آن خود کند.
بازیگران: “داستین هافمن” در نقش بن برادوک؛ “آن بنکرافت” در نقش خانم رابینسون؛ “کاترین راس” در نقش الاین رابینسون؛ “ویلیام دانیلز” در نقش آقای برادوک.
داستان فیلم: بنجامین برادوک که به تازگی از دانشگاه فارغ التحصیل شده نزد خانواده اش بازمی گردد. او در مهمانی ای که به مناسبت ورود او برگزار شده با زنی [خانم رابینسون] آشنا می شود که مایل است با بنجامین رابطه برقرار کند. بن سپس به الاین، دختر خانم رابینسون علاقه مند می شود که قصد دارد با شخص دیگری ازدواج کند. بن در روز عروسی الاین به کلیسا می رود و عروسی را به هم می زند و سپس با یکدیگر فرار می کنند.
هیچ کس تصور نمی کرد که این فیلم به دلیل دارا بودن یک سوژه تابو به موفقیت دست پیدا کند، ولی تنها طی چند هفته اول در حدود ۴۰ میلیون دلار فروش کرد. این درحالی بود که چند سال قبل از آن نیز فیلم “لولیتا” [سال ۱۹۶۲] ساخته استنلی کوبریک با سوژه ای مشابه به مذاق تماشاچیان آمریکایی خوش آمده بود.
ترانه “خانم رابینسون” که توسط گروه دونفره “سایمون و گارفانکل” خوانده شده بود، در معروفیت فیلم تأثیر بسزایی داشت.
این اولین نقش مهم داستین هافمن در سینما بود. او به لطف موفقیت این فیلم توانست جایگاه خود را در میان بازیگران حرفه ای تثبیت کند. هافمن بخاطر این نقش نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد نیز شد، ولی این جایزه را ۱۲ سال بعد بخاطر نقش فوق العاده اش در فیلم “کرامر علیه کرامر” ساخته “رابرت بنتون” دریافت کرد.
مایک نیکولز که یک سال قبل از آن یعنی در سال ۱۹۶۶ فیلم بسیار موفق “چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد؟” [نامزد ۱۳ اسکار] را ساخته بود، بخاطر کارگردانی این فیلم اولین جایزه اسکار خود را کسب کرد.
فیلم “شایعه است!” [سال ۲۰۰۵] با بازی “کوین کاستنر” و “جنیفر انیستون” نیز موضوعی مشابه با این فیلم دارد.
“ریچارد دریفوس” اولین حضور سینمایی خود را در این فیلم تجربه کرد. “رونالد ریگان” برای بازی در نقش آقای برادوک درنظر گرفته شده بود، ولی این نقش بعداً به ویلیام دانیلز داده شد.
آن بنکرافت که نقش خانم رابینسون را بازی می کند، در زمان ساخت این فیلم تنها ۶ سال از داستین هافمن بزرگ تر است.
۳۲- در یک شب اتفاق افتاد [محصول ۱۹۳۴، آمریکا]
فیلم “در یک شب اتفاق افتاد” به کارگردانی “فرانک کاپرا” در هفتمین مراسم اسکار در سال ۱۹۳۵ برنده ۵ جایزه اصلی اسکار گردید: بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش اول زن، و بهترین فیلمنامه.
بازیگران: “کلارک گیبل” در نقش پیتر وارن؛ “کلودت کولبر” در نقش الی اندروز؛ “والتر کونالی” در نقش اندروز.
داستان فیلم: الی اندروز، دختر مردی متمول، به دلیل مخالفت پدرش با ازدواج او، از خانه می گریزد و از میامی به نیویورک می رود تا به معشوق خود برسد. او در این سفر با روزنامه نگار جوانی آشنا می شود و این دو به تدریج به یکدیگر علاقه مند می شوند. درحالی که پدر با ازدواج دخترش با معشوق اول موافقت کرده، داستان معشوق دوم مطرح می شود.
این فیلم نمونه استاندارد یک کمدی رومانتیک آمریکایی است و همچنین به عنوان اولین فیلم کمدی اسکروبال شناخته می شود.
کلارک گیبل و کلودت کولبر هیچ یک راضی به بازی در این فیلم نبودند. کلارک گیبل ازسوی شرکت “مترو گلدن مایر” و کلودت کولبر ازسوی شرکت “پارامونت پیکچرز” به استودیو “کلمبیا پیکچرز“، سازنده این فیلم، معرفی شدند. ولی با این حال، هر یک از آنها موفق به کسب جایزه اسکار شد. البته حضور کلودت کولبر به عنوان یک شخصیت رومانتیک در این فیلم چندان هم تعجب آور نبوده، زیرا دو سال قبل از آن نیز در فیلم “علامت صلیب” [سال ۱۹۳۲] ساخته “سسیل ب دومیل” در صحنه ای اروتیک به صورت برهنه در حوضی از شیر حمام گرفته بود.
در صحنه ای از فیلم که پیتر تختخواب خود را با پارچه ای از تختخواب الی جدا می کند، اشاره به داستان دیوار شهر اریحا [Jericho] در کتاب مقدس است که وجود این پارچه درواقع به مانند دیوار اریحا حائل میان آندوست. به نوشته کتاب یوشع [Joshua]، در روز هفتم کاهنان با دمیدن در کرناهای خود باعث فروریختن این دیوار شدند. پیتر نیز از این استعاره استفاده می کند و به الی می گوید که هیچ شیپور یا کرنایی در اختیار ندارد تا بتواند این دیوار را فرو بریزد. به همین دلیل خطری الی را تهدید نمی کند و از گزند “گرگ بد گنده” در امان خواهد بود.
در صحنه ای که کلارک گیبل پیراهن خود را درمی آورد، لباس زیر بر تن ندارد. همین موضوع باعث شد تا فروش لباس زیر مردانه تا مدت ها افول کند.
دیالوگ های کلودت کولبر و مخالفت های او با کلارک گیبل به شکلی فوق العاده و با حالتی از طعنه بیان می شوند، ولی خویشتن داری او در برخی دیالوگ ها که نشان از طبقه بالای اجتماعی اش دارد، زیبایی بیان او را دوچندان کرده.
فرانک کاپرا در این فیلم که بودجه کلانی به آن اختصاص یافته بود تصمیم گرفت تا کمدی را به صورت یک “فیلم جاده ای” درآورد و برای این کار ترکیبی از صحنه های جذاب را در عین سادگی و بسیار روان کنار یکدیگر چیده است. این مسأله به کارگردان امکان داده تا بسیار سریع تر و روان تر از وضعیتی به وضعیت دیگر برود. روانی دیالوگ ها و به تصویر کشیدن طبقات مختلف اجتماعی یکی از نشانه های بارز فیلم های فرانک کاپراست.
سناریوی این فیلم برگرفته از داستان “اتوبوس شب” نوشته ساموئل هاپکینز آدامز است که توسط رابرت ریسکین نوشته شده.
پس از اینکه این فیلم به ۵ جایزه مهم اسکار دست یافت، ۴۰ سال زمان لازم بود تا فیلم “دیوانه از قفس پرید” [سال ۱۹۷۵] ساخته میلوش فورمن به چنین موفقیتی دست یابد. درحقیقت، فیلم “در یک شب اتفاق افتاد” سکوی پرتابی برای بازیگران و کارگردانش بود.
میرنا لوی برای بازی در نقش الی درنظر گرفته شده بود، ولی او که به نظرش صحنه های داخل اتوبوس به مانند فیلم دیگری که چند سال قبل ساخته شده بود نمی توانست موفقیت آمیز باشد، از بازی در این فیلم خودداری کرد.
پنج بازیگر دیگر نیز قبل از کلودت کولبر از بازی در این نقش خودداری کرده بودند و تازه زمانی که کاپرا به کلودت کولبر قول دو برابر کردن دستمزدش را داد و گفت که فیلمبرداری تنها چهار هفته به طول خواهد انجامید، او بازی در این نقش را پذیرفت. به هرحال کلودت کولبر هیچ گاه عقیده نداشت که این نقش خوب از آب درآید. او هر روز از وضعیت فیلمبرداری گلایه می کرد و در آخرین روز به عوامل فیلم گفت: “بالاخره بدترین فیلم زندگی ام تمام شد.” در زمان مراسم اسکار نیز او قصد مسافرت داشت، ولی در کمال ناباوری به وی خبر دادند که اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرده و قبل از اینکه سوار قطار شود، خود را با لباس سفر به مراسم رساند. اگر او به این مراسم نمی رسید، ممکن بود “بت دیویس” که بخاطر فیلم “از اسارت بشری” نامزد دریافت جایزه شده بود، آن را دریافت کند.
کلارک گیبل جایزه اسکار خود را به کودکی که از آن خوشش آمده بود بخشید و به او گفت که “بردن این جایزه مهم است، نه در اختیار داشتن آن”. خانواده کودک پس از اینکه کلارک گیبل در سال ۱۹۶۰ از دنیا رفت، جایزه را به خانواده گیبل دادند.
۳۱- غریبه ها در ترن [محصول ۱۹۵۱، آمریکا]
فیلم “غریبه ها در ترن” به تهیه کنندگی و کارگردانی “آلفرد هیچکاک” برگرفته از رمانی به همین نام است که توسط “پاتریسیا های اسمیت” نوشته شده.
بازیگران: “فارلی گرنگر” در نقش گی هینز؛ “روث رومان” در نقش آن مورتون؛ “رابرت واکر” در نقش برونو آنتونی.
داستان فیلم: یک قهرمان تنیس با فردی ناشناس در قطار آشنا می شود که به او پیشنهاد عجیبی می دهد: اینکه مرد ناشناس همسر تندخو و خیانتکار تنیس باز را به قتل برساند و او نیز پدر مرد ناشناس را بخاطر ارثیه بکشد. تنیس باز در ابتدا فکر می کند مرد ناشناس دیوانه است تا اینکه پس از مدتی همسرش به قتل می رسد.
این فیلم شامل چندین صحنه بدیع و به یاد ماندنی است: قدم زدن دو نفر در ابتدای فیلم و در ایستگاه قطار که فقط پاهایشان در تصویر مشخص است و بازتاب صحنه های یک قتل روی شیشه عینک… جریانی که هیچکاک همواره در فیلم هایش برقرار می کند، بردن تماشاگر از مقوله الگو به مقوله ایده است و در این گذر انباشته ای از احساسات و هیجانات را به تماشاگر منتقل می سازد.
هیچکاک ابتدا قصد داشت نقش گی هینز را به “ویلیام هولدن” بدهد، ولی او این نقش را نپذیرفت. درنهایت فارلی گرنگر که سه سال قبل نیز در فیلم “طناب” با هیچکاک همکاری کرده بود، برای این نقش انتخاب شد.
هیچکاک مایل بود نقش آن مورتون را یک زن بلوند بازی کند، ولی شرکت برادران وارنرز “روث رومان” را به دلیل اینکه با این شرکت قرارداد داشت به هیچکاک معرفی کرد.
رابرت واکر که ۸ ماه پس از اکران این فیلم از دنیا رفت در نقش یک همجنس گرا و متنفر از زنان بسیار خوش درخشیده. او به عنوان نقش منفی هیچکاک در این فیلم به یکی از حسابگرترین نقش منفی های سینما تبدیل شده.
آلفرد هیچکاک به صورت ناشناس حق استفاده از رمان را خریداری کرد تا قیمت آن افزایش نیابد. هزینه ای که او پرداخت کرد تنها ۷۵۰۰ دلار بود.
هیچکاک در یازدهمین دقیقه به عنوان یکی از مسافران قطار که یک ویلون سل نیز در دست دارد، در صحنه ای کوتاه ظاهر شده. این صحنه توسط پاتریسیا تنها فرزند هیچکاک کارگردانی شده است.
زمانی که این فیلم در سینماهای آلمان به نمایش درآمد، ۵ دقیقه از آن به دلیل صحنه های خشن حذف شد. این صحنه ها بعدها به صورت زیرنویس در نسخه ای که قرار بود از تلویزیون پخش شود اضافه شد.
هیچکاک از نوجوانی به داستان های “ادگار آلن پو” علاقه فراوان داشت. به همین دلیل همیشه در فیلم هایش سعی می کرد تا شاخص هایی از داستان های وی بگذارد. صحنه آخر این فیلم نیز که در چرخ فلک برداشت شده اشاره ای به داستان “سقوط در قعر گرداب” این نویسنده است.
پس از مرگ فارلی گرنگر در سال ۲۰۱۱، “پاتریسیا هیچکاک” آخرین بازمانده این فیلم است. او در ژوئیه امسال ۸۴ ساله خواهد شد.
این فیلم یکی از کلاسیک های مشهور “سلطان دلهره” سینماست. از دیگر فیلم های مشهور آلفرد هیچکاک طی حدود ۶۰ سال فعالیت هنری اش می توان به “پله سی و نهم” [سال ۱۹۳۵]، “بدنام “ [سال ۱۹۴۶]، “پنجره رو به حیاط” [سال ۱۹۵۴]، “سرگیجه” [سال ۱۹۵۸]، “شمال از طریق شمال غربی” [سال ۱۹۵۹]، “روانی” [سال ۱۹۶۰] و “پرندگان” [سال ۱۹۶۳] اشاره کرد.
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت اول)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت دوم)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت سوم)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت پنجم)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت ششم)