ترجمۀ دکتر پرویز ناتل خانلری
انتشار ۱ بهمن ۱۳۸۹
پدران
به دنیا خواهم آمد
خورشید غروب
دلپذیر و نادلپذیر
ما را به کنار پنجره خواهد کشید.
جلوه غیرعادی غروب را
به تصادف حمل خواهیم کرد.
و در برابر منظره دودکشها
شگفتزده خواهیم ماند
همچنانکه هر کس بتواند
یک قرن به عقب برگردد
در شگفتی میماند.
دود
روی یخی که سنگ را میشکند
تن را برهنه میکند
و همچون پهلوانی
در ابرها میآویزد و آنها را فرو میریزد.
روز گریزنده
بر سرسرههای آهنی
سیمهای تلگراف
که از کلبه میگریزند
شنا خواهد کرد
و چون دمی گذشت
مانند چراغی که به راه پسری سرکش بگیرند
برای آنکه این روز
نیفتد سر و دستش نشکند
فانوسهای سردر خانهها
با چراغ در شب روان خواهند شد
و از بالای آسمان
از میان رمه
رده به رده
او را به پیش خواهند راند
شعری پس از شعرهای دیگر
روی طاقچهات شعرهایی گذاشتهام
شعرهایی که میپنداری خود «من» است
روی طاقچه من شعری نیست
و در روزهایی که بسر بردهام هیچ «من» نیست.
زندگی کسانی که قیافه این صفا را
بهتر از دیگران وصف کرده
و بهتر از هر کسی از آن لذت بردهاند
ناچار باید در خاموشی کامل سپری شود
من که با هستی از یک مادر زادهام
و با آیندهای که از هماکنون هست آشنا هستم
چگونه میتوانم در پایان کار
به کفر صفای بیمانند دچار نشوم
شرمگینم، هر روز بیشتر شرمگینم
که در ژرفنای قرنی که چنین تیرگیها دارد
هنوز بیماری صعبی هست
که نامش «درد بیدرمان شعر» است.
باغ گریان
باران تند میبارد، و گوش میدهد.
آیا هنوز هم در جهان تنهاست؟
در برابر دریچه شاخهای که به حاشیه مشبکی میماند، میشکند
آیا پنهانی کسی مراقب آن است؟
زمین نرم
در زیر سنگینی باران کوفته میشود.
از دور آوای ماه اوت[۱] شنیده میشود،
که نیمهشب در دل بیابان، رسیدن خود را کمال میبخشد
صدایی به گوش نمیرسد و کسی مراقب نیست
باران همچنان در کار است:
از شیروانی به درون ناودان،
از لبه ناودان به پائین
آب را نزدیک لبان خود میآورم، گوش میدهم
آیا هنوز هم تنهایم؟
مترصدم که اگر کسی ببیندم
زار زار از دیده اشک بریزم.
اما سکوت بر همه چیز چیره است، حتی در برگی هم جنبشی رنگ نمیگیرد
نه چیزی به چشم میخورد، نه آوایی به گوش میرسد:
مگر بانگ گامهایی که به گل فرو میرود!
و آه اشکهایی که از درون این بانگ برمیخیزد
پانوشت:
۱- ماهی تابستانی که فصل رسیدن میوههاست. م.
تاریخ انتشار ۱ بهمن ۱۳۸۹