من و همسایه ها

نویسنده
احمد محمود

» شرح

 

زندگی من، زندگی خانوادگی من، زندگی اجتماعی من، شهر من،… شرایطی که در آن زندگی می‌کردم، در مسیری که یک نویسنده انتخاب می‌کند، این‌ها همه موثر بود. شاید اگر من در خانواده‌ای مرفه و راحت زندگی می‌کردم، با تحصیلات عالی و این حس نوشتن را هم می‌داشتم، می‌رفتم به مسیری که فرض بفرمایید دیگران رفتند؛ کسانی مثل “حجازی”، “دشتی” و غیره. شرایط اجتماعی روی هر نویسنده، اثر می‌گذارد. نمی‌خواهم این را بگویم که من می‌خواستم از حقوق مردم دفاع بکنم. این‌ها خمیره‌ای بوده که من در آن شکل گرفتم. یعنی شرایط زندگی اجتماعی من، طوری بوده که این‌ها بخشی از وجود من شده، اجزای من شده. اجزای وجودی من. حالا که من جهت پیدا می‌کنم به طرف یک حرکت، به طرف یک کار، خب این‌ها بروز می‌کند. همین است که موجب می‌شود داستان‌هایی بنویسم متفاوت با داستان‌هایی که شما به آن اشاره کردید. جنجالی وعشقی و نمی‌دانم، از این چیزها که نوشته می‌شد و به اصطلاح شکلی ازکار نوشتن است؛ من آن‌ها را نفی نمی‌کنم. چون هرکدام مساله‌ای است به جای خودش. سرزمین جنوب به دلیل وجود نفت؛ قدری با جاهای دیگر متفاوت است. این‌ها همه اثر می‌گذارد. یعنی نه تنها روی من، روی هر کسی که این حس و حال را داشته باشد و به نیت نوشتن حرکت کند. در شهر ما، در “اهواز” یا در “آبادان”، هر کدام از این بچه‌هایی که قلم به دست گرفتند، در همین مسیر حرکت کردند. چون خاستگاه‌هاشان طوری بوده که این‌ها را این جوری حرکت داده. من علاقه‌مند به کتاب بودم، کتاب هم میخواندم، هیچ نمی‌شود گفت چه شد که این‌طور شد. علاقه داشتم به کار نوشتن. از جوانی هم مینوشتم. شرایط ما، به گونه‌ای است که آدم به آن جایی که دل‌اش میخواهد نمی‌رسد. من می‌خواستم سینماگر بشوم. سینما را خیلی دوست داشتم. اگر وضع به‌سامانی بود و یا من وضع به سامانی میداشتم، بی تردید سینماگر می‌شدم. منتها کار سینما، کار فردی نیست. کار گروهی است. کار دشواری است. آدم باید تعلیم ببیند. من در این فکر بودم که به خارج بروم، درس‌اش را بخوانم. ولی نشد، هزار سنگ، پیش پای آدم هست که آدم را به جهت‌های مختلف میکشاند. این حس، در من بود. این حس کار سینما، در من بسیار زیاد بود. خلق یعنی اظهار درون خود. وقتی آن‌جا نشد جهت دیگری پیدا کرد. به طرف نوشتن که فردی است و هزینه‌ای ندارد، رفتم. لزومی نداشت که من درس‌اش را بخوانم. دانشگاه ما که این چیزها را نداشت. این چیزها را حالا هم ندارد. اگر هم می‌داشت به درد بخور نبود. پس من باید خودم شروع می‌کردم. یک امر فردی که باید خودم تلاش می‌کردم و شروع کردم و تلاش کردم و تلاش کردم و بعد به تدریج همین‌طوری شد که تا امروز شده است. حس هنری در من، بیش تر به طرف سینما بود. خیلی‌ها به من می‌گویند در کارهایت، برش‌های سینمایی هست. شاید این برش‌های سینمایی؛ همان حس و حال و روحیه‌ای است که من برای سینما داشتم و هنوز دارم.

همسایه‌ها

همسایه‌ها را سال۴۲ شروع کرده بودم. سال۴۵ آماده‌ی چاپ شده بود. منتها امکان چاپ اش نبود. آن وقت‌ها مثل این که کسی رمان بزرگ چاپ نمی‌کرد. من سال ۴۵ آمدم ساکن “تهران” شدم. همسایه‌ها را هم همراه‌ام آوردم. تکه‌هایی از آن را دادم به عنوان بخشی از رمان منتشر نشده‌ی همسایه‌ها در مطبوعات چاپ شد. شما “فردوسی” سال۴۶ را نگاه کنید، آن را می‌بینید و سرانجام ماند تا سال۵۳که این کتاب، به همت آقای دکتر “یونسی” از سوی انتشارات “امیرکبیر” چاپ شد و استقبال شد و حق تالیف خوبی گرفتم. این کتاب، سال ۴۵آماده‌ی چاپ بود یعنی سی و سه سال پیش. سی و سه سال است که این کتاب، آماده‌ی چاپ بوده، دوبار امکان چاپ داشته در این مملکت. زمان حکومت قبل، به عنوان یک کتاب سیاسی ضد حاکمیت، اجازه‌ی چاپ نداشت. حالا به عنوان یک کتاب مبتذل، اجازه‌ی چاپ ندارد. ماه‌های آخر حکومت شاه که متزلزل شده بود و فرصتی برای این کارها نبود، این کتاب چاپ شده تا سال ۵۹که باز سال۶۰ خواستیم یک چاپ تازه بزنیم، “ارشاد” ایجاد شد و بخش‌نامه شد و در بخش‌نامه اسم همسایه‌ها آمد که این کتاب مبتذل است و نباید چاپ بشود. این کتاب را تا آن‌جایی که اطلاع دارم، چیزی درحدود دویست و پنجاه هزار نسخه ازش چاپ شده است. حدود صد هزار آن را که خود “امیرکبیر” چاپ کرد و چند چاپ هم، قاچاق شد. تیراژ وسیعی داشت. همان موقع، چاپ قاچاق شد که “امیرکبیر” نمونه‌اش را پیدا کرد، چاپ کننده‌اش را هم، گرفت و کتاب‌ها را ضبط کردند. اوایل انقلاب بود و… ولی بعد، باز چاپ شد. هنوز هم، نگاه می‌کنید زیراکس‌اش هست توی بازار… زیراکسی نو، تمیز و آماده. این کتاب، کتابی است که چه بگویم… بدترین ظلم‌ها به آن شده و بیش ترین اقبال را داشت. چاپ شد، ترجمه شد به روسی، به آلمانی. خبر دارم که به کردی هم، ترجمه شده است. من اطلاع نداشتم که این کتاب، به روسی ترجمه شده است. دوستان به من گفتند که همچین چیزی را ما ضبط کردیم و به من دادند. فهمیدم پنجاه هزار جلد چاپ شده و خیلی سریع فروش رفته است و من وقتی فهمیدم یک کپی از آن خواستم. با فلاکت گیرم آمد. نوشتم برای آقای “بزرگ علوی” که آقا بزرگ، این کتاب ما، آن‌جا چاپ شده است و نسخه‌ای ازش نداریم. شما آن‌جا هستید، دسترسی دارید و او با این روس‌ها مکاتبه کرد و نسخه‌ای برایم فرستادند.

نسل نو

جوان‌های امروز خیلی متفاوت‌اند. امکانات، بیش تر است. برای ما هیچ چی نبود. هیچ چی! آن‌هایی که هم نسل من هستند، راه‌شان را خودشان پیدا کردند. ما حتا کتاب هم نداشتیم. امروز، کتاب هم هست. مثلا فرض بفرمایید این کتاب آقای “یونسی” (هنر داستان‌نویسی) را هم نداشتیم. خب، این بعد منتشرشده است. یا کتاب‌های دیگری که در این زمینه، در زمینه‌ی قصه نویسی، داستان‌نویسی و رمان درآمده است. این‌ها را ما، اصلا نداشتیم. مقاله‌ای در این زمینه‌ی نوشته نمی‌شد یا اگر می‌شد، نویسندگان‌شان در حدی بودند که چیزی به ما نمی‌دادند. مهم‌ترین مجله‌ای که آن روزگار داشتیم، مجله‌ی “سخن” بود. فقط این را داشتیم که آن هم، ماه به ماه، دو ماه به دو ماه، یکی به دست ما می‌رسید. ما هم، ریزه‌ریزه می‌خواندیم‌اش. چیز دیگری نداشتیم. البته “حزب توده‌ی ایران” مجلاتی داشت. منتها مجلات‌اش، جواب‌گوی این مساله برای ما نبود. اگر چیزی پیدا می‌کردیم، ریزه‌ریزه بود. با چنگ و دندان، با ناخن، کسی را نداشتیم که داستان ما را تصحیح کند. ناچار، سه نفر، چهارنفر، دور هم دیگر جمع می‌شدیم، می‌خواندیم، از هم دیگر انتقاد می‌کردیم. ما هم، در حد هم‌دیگر بودیم. اما اگر تجربه‌ی سخت، ما را می‌سازد، آیا شما بچه‌های‌تان را می‌اندازید توی تجربه‌ی سخت؟ تجربه، باید بیاید سر خود آدم. آدم اگر تحمل تجربه را نداشته باشد، می‌سوزد. ساخته نمی‌شود. تناقض را این‌جا نگاه کنید. ببینید، من گرفتار و درگیر مشکلی می‌شوم که باید آن را حل کنم تا بتوانم راه زندگی‌ام را پیدا کنم. اگر من توان و تحمل آن را نداشته باشم و آن‌ها سنگینی کنند بر وجود من، من را می‌سوزانند. من دیگر راه زندگی‌ام را نمی‌توانم پیدا کنم. من تلف می‌شوم. چه بسیار تجربه‌های سنگین زندگی که استعدادهای بسیاری را از بین برده. ولی اگر کسی بود که توانست و تحمل این تجربه‌ها را داشت و از آن؛ بهره برد، بله، زندگی را می‌سازد. اما ساختن زندگی، فقط تجربه نیست. خیلی راه‌های دیگر دارد. من تجربه را در مسیر نوشتن می‌گویم که خیلی کارساز است. هر چند در مسیرهای دیگر هم، کارساز است ولی در نوشتن، به گمان من، تجربه‌ی شخصی آدم، حرف اول را می‌زند. چه بسا آدم‌هایی هستند که خیلی موفق هستند، هیچ تجربه‌ای هم در زندگی نداشته‌اند؛ اما نه توفیق در امر هنر، بل که توفیق در امر زندگی شخصی. آدم پولداری شده‌اند و زندگی خوب و راحتی دارند. از نظر جامعه؛ این، آدم موفقی است ولی وقتی وارد زندگی‌اش می‌شوی، می‌بینی اگر تجربه‌هایی دارند مسیر مالی بوده است. اما به هر جهت تجارب‌اش، آن تجارب کار آمد سنگین سازنده نیست که اگر تحمل باشد، آدم را بسازد و اگر تحمل نباشد، بسوزاند. نه، من بچه‌ام را هل نمی‌دهم به سمت تجارب سنگین. بچه‌ام خودش باید مسیرش را پیدا کند و خودش باید تجارب را از سر بگذراند. غالب جوان‌هایی که دست به قلم برده‌اند، بچه‌هایی هستند که جبهه بوده‌اند و دربارهی جنگ می‌نویسند. کم‌تر هستند که درباره‌ی جنگ و جبهه ننویسند. البته کسانی را هم داریم، جوان‌هایی را هم داریم که بچه‌ی جنگ و جبهه نیستند، باز می‌نویسند. تعدادشان به نسبت آن‌ها، خیلی کم‌تر است. بین این جوان‌هایی که جنگ و جبهه بوده‌اند، چیزی نمی‌دیدم. اخیرا دیدم حق هم دارند. باید یک تجربه‌ای پشت سرشان باشد، یک زمانی باید بگذرد، یک تمرینی باید بکنند. یواش یواش… من خیال می‌کنم اگر قرار بشود درباره‌ی جنگ نوشته شود، همین بچه‌ها باید بنویسند. همین‌هایی که در جبهه بودند. همین‌هایی که در جنگ بودند و تجربه‌اش کردند. به ندرت کار خوب می‌بینم. به نسبت تعدادی که می‌نویسند. کار خوب عرضه نمی‌شود. خیلی‌ها هستند که می‌نویسند ولی به واقع ننویسند بهتر است. اما خب، بین آن‌ها هم، پیدا می‌شوند کسان که اهل کار هستند.