برای علی ملیحی، هابیتی در سرزمین میانه

سعید قاسمی نژاد
سعید قاسمی نژاد

علی ملیحی دوست من است اما نه من نزدیکترین دوست اویم و نه او نزدیکترین دوست من. در این نوشته خواهم کوشید یکی دو ویژگی اخلاقی علی که مرا مجاب کرد او را به حلقه دوستان خود راه بدهم ذکر کنم، از آنجا که هر کس تنها از دوست دخترش می پرسد چرا او را دوست دارد هرگز از علی ملیحی نپرسیده ام چرا مرا در حلقه دوستانش وارد کرده است و بدان دلیل که در میهن آریایی-اسلامی همواره بدترین احتمالات رنگ واقع به خود می گیرند، ترجیح می دهم هرگز شرایطی پیش نیاید که علی ملیحی چنین مقاله ای برای من بنویسد چرا که یحتمل در آن شرایط یا مرده ام یا بلایی سرم آمده است. این را گفتم تامشخص کرده باشم آنچه می گویم بخشی از سنت دامنه دار بزرگداشت و مرثیه سرایی در میهن آریایی –اسلامی نیست که به قول محمد قائد در آن، عزیز سفرکرده یا رفیق مورد تکریم را “باد می کنند و مانند فیلی به هوا می فرستند ؛ نخی هم به پای او می بندند تا همراهش بالا بروند”. از بد روزگار چنین تجارتی هم اکنون در مورد زندانیان سیاسی و… با شدت و حدتی تمام در جریان است که بله اگر آن دوست با آن همه کمالات اینک در دسترس نیست من که هستم همراه با نام چندین و چند زندانی به مثابه کردیت در بازار بورس سیاست. گاه حتی می بینی کسانی در رثای عزیز زندانی یقه درانی و قلم پرانی می کنند که آن عزیز سفر کرده قصد داشت پته شان را روی آب بریزد و اگر چند روزی بیشتر بیرون زندان مانده بود حتما این کار را کرده بود. پس به تاکید می گویم که علی ملیحی اگر فضایلی دارد، که حتما دارد، از آن فضایل چیزی به نگارنده نمی رسد و نگارنده دلیل و قصدی برای اغراق در سجایای اخلاقی او ندارد، اگر خواننده پس از خواندن این چند سطر با خودش گفت “همین! فضایل علی ملیحی همین بود” بهتر است این پارگراف ابتدایی را به یاد آورد.

علی ملیحی شوخ است و شاد. با آن قامت نه چندان بلند، چهره همیشه خندانش و لطیفه های دم دستش همواره مرا به یاد هابیتها می اندازد و هابیتها چنانکه تالکین می گوید مردمانی سخت دوست داشتنی و خوش معاشرت هستند. انسان شو خ و شنگ و خوش معاشرت در دنیا چندان زیاد نیست، در عالم سیاست خصوصا در سرزمین بلازده ایران که گویا براستی دار مکافات است از آن هم کمیابتر است.اینکه آدمی این همه بلاها را ببیند و همچنان شوخ و شنگ باشد و تلخ نشود خودش فضیلتی است.

علی ملیحی دغلباز[1] نیست و این در کنار شوخ و شنگ بودنش و در عالم سیاست بودنش بسیار مهم است. در عالم سیاست بسیاری هستند که شوخ و شنگند. شو خ و شنگ بودنشان بیش از هر چیز ناشی از دغلبازیشان است، لذتی که از برداشتن کلاه دیگران می برند و تواناییشان در بندبازی و از این شاخه به آن شاخه پریدن و همواره بر سر شاخهای پربار نشستن، این هم البته می تواند فضیلتی باشد که اگر نبود این دغلبازان شوخ و شنگ اکنون اینجا که هستند نبودند؛ علی ملیحی اما از این فضیلت عاری است. شوخ و شنگ است و دغلباز نیست، درستکار است و این در عالم سیاست فضیلتی نادر است.

علی ملیحی زیاد تاریخ می خواند و تاریخ را خوب می داند. تاآنجا که من دیده ام و می توان قضاوت کنم درست در باره تاریخ می نویسد، از آن دست کسانی نیست که هر روز صبح که از خواب بیدار می شوند یک بار تاریخ مملکت را دوباره می نویسند و برگی بر جعلیات می افزایند، دیده ام که تلاشش در کار روزنامه نگاریش در حیطه تاریخ، ثبت دقیق تاریخ بوده و نه تحریف آن و در سرزمینی که بسیاری وظیفه خود را تحریف تاریخ می دانند و برای آن تئوری هم تدوین کرده اند، چنین خصیصه ای فضیلتی بزرگ است.

علی ملیحی پسری شجاع و انسانی متعهد است. علی دوست خوبی است، روزنامه نگار خوبی است و به گمانم می تواند تاریخدان خوبی شود. خواستم بگویم امیدوارم ایران آزاد شود و علی ملیحی نیز رها اما دیدم آرزویی است دور و دراز و نه چندان منصفانه. پس امیدوارم علی از زندان بیرون بیاید، فرصتی فراهم شود از ایران نیز بیرون بیاید و تاریخ یا روزنامه نگاری، هر کدام که می پسندد، بخواند. زندان جای علی ملیحی نیست، به گمانم ایران نیز جای علی ملیحی نیست، استبدادش روح را تباه می کند و استعدادها را به هدر می دهد. ما خود نیز در کل مردمانی قدرشناس نیستیم، کافی است نگاهی به رفتارمان با زندانیان و جان باختگان سابق بیندازیم، زندانیان دهه شصت برایمان بسان جذامیانند، کمتر دیده ام نسل جدید حتی حاضر باشد سخنان آنان را بشنود، و زندان بانان دهه شصت بسان کلیدداران بهشت؛ همواره آماده ایم رذایل زندانیان را بزرگ کنیم و فضایل زندان بانان را نیز به همچنین؛ نه که عاشق چشم و ابروی زندان بان باشیم منافع مان اقتضا می کند و نوعی بیماری مزمن و میراث ملی است؛ اگر منافعمان برعکس اقتضا می کرد برعکس این کار را می کردیم. می ترسم فردا روزی نسل جدیدی همین معامله را با دوستان ما بکنند. به گمانم در این چند ساله[2] همواره درصد بسیار اندکی بار مبارزه در آن مملکت را بر دوش کشیده اند و به گمانم این درصد بسیار اندک و خانواده هایشان به قدر کافی از سرمایه وقت و مال و جانشان گذاشته اند برای رهایی یک ملت. من آرزو دارم آرزو که علی ملیحی زودتر آزاد شود، به خارج از کشور بیاید، درس بخواند، در فضای آزادی که برای ایران آرزو می کند نفس بکشد، فرصت کند بدون آنکه سایه برادران سپاه بالای سرش باشد و گوش برادران وزارت اطلاعات روی گوشیش به کسی که دوستش دارد بگوید دوستت دارم، بدون سانسور بنویسد و بدون ترس از بازداشت بخوابد، روزنامه نگار برجسته ای شود یا مورخی توانا و یا هر دو با هم. امیدوارم علی ملیحی همچون بیلبو بگینز از سفر دور و درازش به سلامت و دست پر بازگردد و روزی، انشالله بعد از صد و بیست سال، من و او مثل دو هابیت پیر در یک قهوه خانه در تهران با هم قلیان بکشیم. به امید آن روز.

 

پی نوشت:

[1] خواستم در ابتدا بنویسم علی ملیحی پدرسوخته نیست. بعد با خودم گفتم شاید زدن چنین حرفهایی چهره علمایی و فضلایی نگارنده را خراب کند و به جایش گذاشتم دغلباز، اما شما همان پدرسوخته بخوانید.

[2] لابد همواره همین گونه بوده، من اما درباره سالیان اخیر می توانم با اطمینان بیشتر صحبت کنم.

 

درباره علی ملیحی

علی ملیحی، دانشجوی دانشگاه آزاد، روزنامه‌نگار و عضو شورای سیاست‌گذاری و مسوول روابط عمومی سازمان ادوار است.

ملیحی بیستم بهمن‌ماه سال گذشته بازداشت شد. وی در دادگاه به چهار سال حبس تعزیری و همچنین یک میلیون ریال جزای نقدی محکوم شد. این حکم در دادگاه تجدیدنظر نیز مورد تایید قرار گرفت. ملیحی هم‌اکنون در بند 350 زندان اوین نگهداری می‌شود.