“از کشاکش با ملت و گیر و دار با نوع، تا کنون هیچ سلطان قاهر، هیچ نافذالامر مقتدری، صرفه نبرده و طرف نبسته، و هیچ پادشاه قادری از این بند، به سلامت نرسته …”
نوشته بالا بخشی از مقاله سید محمد رضا شیرازی مدیر روز نامه مساوات حدود صد سال پیش از این است که در مقاله ای با عنوان “شاه در چه حالست” نوشته بود، چرا که در آن سال ها هم، احوال جراید چنین بود که امروز است.
در خبر ها آمده بود در نهمین ردهبندی سالانهی آزادی مطبوعات در جهان که با همکاری صدها تن از روزنامهنگاران و کارشناسان رسانهها تهیه می شود، کشورمان ایران را به لحاظ آزادی مطبوعات، با تنزل سه پله نسبت به سال های گذشته، در رده 175 قرارداده اند؛ اگر چه این خبر دیگر نه تنی را می لرزاند و نه خاطر مسئولین کشور را متوحش می سازد اما نمی دانم چرا نا خود آگاه در حالیکه از تب دردی که زندگی می نامیم، داغیم ز گفتن، و از بس که خمیازه فریاد کشیدیم، آسمان بالای سر مان هم، بی حوصله است و حجم هوای شهر ابری است، باز دلمان از این شور بختی قبیله بی یاور مطبوعات این کهنه دیار مالش می رود.
تا نگوئید که چرا این چنین پریشان احوال، آن هم از خبری که هر ساله مکرر می گردد، بیاد تان می اورم حکایتی را که گواه بر بی پناهی صنف مطبوعات این سر زمین است، می گویند از گذشته های دور در برخی از مذاهب از اسلام تا مسیحیت و کلیمی، اصناف و پیشه وران، یکی از انبیا را حامی صنف خود می پنداشتند مانند نجاران که حضرت نوح و قصاب ها، حضرت ابراهیم را. و حتا در ایران آرایشگران، صنف خود را منتسب به سلمان پارسی می دانستند چرا که بر این باور بودند موهای پیامبر را سلمان آرایش می کرد و بر همین باور نام حرفه خود را سلمانی گذاشتند. الغرض هر یک از اصناف و پیشه وران در بین اولیا و انبیا خدا، برای خود حامی و پشت و پناهی دارند، مگر قبیله بی یاور مطبوعات این اب و خاک که جز به عنایت خدا تا کنون پناهی نداشتند که این چنین بی پناهی هم مسبوق به سابقه است چرا که در تاریخ مطبوعات این سر زمین هر چه بگردید جز این نمی بینید تا بدانجا که یک قرن پیش از این هم “اشرف الدین گیلانی” مدیرنشریه نسیم شمال در باره عسر و حرج یا سختی احوال جراید و خبرنگاران و کلا مطبوعات، در قالب سروده ای زیبا گفته است :
مگو نمی رسد امروز ز بهر ما خبری
خبر نگار شده محرم جن و پری
چو هست رشته اخبار در کف دگری
شده درخت خبر یک درخت بی ثمری
کسی نچیده گلابی ز شاخه شمشاد
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
و این دور تسلسل همچنان باقی است و نه فقط در این بلاد اسلامی که بنا بر گزارش همان جماعتی که مطبوعات ایران را در رده 175 نشانده اند، خبر از سقوط آزادی مطبوعات در بسیاری از کشورهای عضو اتحادیه اروپا نیز داد ه اند که به ردههای پائینی جدول سقوط کرده اند آنچنانکه در گزارش گزارشگران بدون مرز آمده است از ۲۷ کشور عضو اتحادیه تنها ۱۳ کشور در میان بیست رده اول جدول قرار دارند. ۱۳ کشور در زیر رده بیستم و برخی حتی بسیار پائینتر قرار گرفتهاند و این نشانه ی درد مشترکی است که بین همه اصحاب مطبوعات جهان وجود دارد که آدمی را بیاد آن جمله از سهراب سپهری می اندازد که زمانی گفت “خرد چند قدم بالاتر از لال شدن است”.
بی گمان آمار پناهندگان امروز جهان هم بی ارتباط با خشم و غضب ناروا بر مطبوعات نمی تواند باشد خاصه که امروز آمار پناهندگان مطبوعاتی این اب و خاک یک سر و گردن از بقیه کشور ها بالاتر است.
در فرهنگ عامه ما ایرانیان ضرب المثلی وجود دارد به نام نمد مال شد ن که ضرورت بکار گیری آن در توصیف شر ح حال کسی است که ذره ذره قصد جانش را می کنند تا بدانجا که یا از صحنه بیرون می رود و یا دست از جان می شوید که مصداق تاریخی آن از قبیله قلم، حکایت مهاجرت صور اسرافیل و مر حوم دهخدا به کشور عثمانی است و مصداق اصحاب سیاست هم که دست از جان می شوید، حکایت تاثر بر انگیز اسطوره تاریخی این کهنه دیار میرزا تقی خان امیر کبیر است که با همه نمد مالی ها سر سختانه مقاومت کرد تا جانش را در حمام فین کاشان رذیلانه گرفتند؛ از قضا ی روزگار، یکی از کسانیکه کتابی در وصف و شرح حال این اسطوره تاریخ کشورمان نوشته است و این روز ها طبق قرائن و شواهد موجود با دستگیری حلقه محاصره بر او را تنگ کشته تا او را هم نمد مال پیچ کنند، همین جناب هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس وقت خبرگان و ایضا رئیس مجمع مصلحت نظام است که به درستی یکی از ارکان انقلاب ۵۷ بوده اند که هرگز مباد سرنوشتی هم چون سرگذشت قهر مان کتابی که در باره امیر کبیر نوشته است داشته باشد.
آنچه گفته آمد حدیثی بود مکرراز بی مهری بر مطبوعات و قبیله قلم، اما با این همه، هنوز دلخوشیم که روزی این خشم بی روا بر این قبیله چه در ایران ما و چه در جهان پایان گیرد و تا آن روز این سروده ی زیبایی را که یک صد ساله پیش از این ابراهیم فخرایی سر دبیر روزنامه طلوع در رشت، همه روزه بر پیشانی جریده خود منتشر می کرد، با هم می خوانیم.
چنان طلوع کند آفتاب هستی ما
که یاد کس نکند از زمان پستی ما