اعتراف می کنیم پس هستیم!

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

هر ایرانی، بی هیچ پسوندی از نیک و بد، هر ایرانی! گروگان سیستم ِ مرتضوی نژاد است و بالقوه یک اعتراف کننده است که ممکن است نوبتش هر بزنگاهی برسد. هیچ فرقی نمی کند که چپ باشد یا راست، برانداز باشد یا اصلاح طلب و حتا درون نظام باشد یا بیرون آن. مردم ایران همه گروگان های استبداد حاکم هستند حتا اگر اینک مشغول تأیید سیاهکاری های آنان باشند.  در بارگاه این حاکمانی که حکومتشان را سه دهه پیش از یک رژیم اعتراف گیر گرفته اند، آدم ها از هر سنخ و مسلکی از هر گروه و آیینی تا کنون اعتراف کرده اند. از آیت الله یی که مرجع تقلید شیعیان بوده تا طلبه ای که نگاه کنجکاوش به شریعت تفاوتی را رقم می زده. از محققان و پژوهشگران تا دانشجویی که در یک اعتراض دانشجویی شرکت داشته، همه و همه اعتراف کرده اند و همه هم مثل هم اعتراف کرده اند. همه فریب خورده اند صرف نظر از اینکه در سنین بالای هشتاد بوده اند یا زیر هژده سال. همه هم  مستقیم یا غیر مستقیم از خارجی ها دستور می گرفته اند. و البته همگی  نه بخاطر همین آمادگی شان برای فریب خوردن، بلکه در اثر حسن سلوک و فهم و دانش بالایبرادران بازجو ناگهان ملتفت شده اند که هر چه تا آن لحظه کرده اند خیانت، هرچه گفته اند یاوه و هر اندیشه ای که داشته اند، باطل بوده و از ریشه غلط و از همان مرجع تقلید تا این دانشجوی یه لاقبا مغول خیانت به اسلام و مسلمین!  

در  این بساطی هم که امروز تشکیل شد با همه ید و بیضا و عظمتش که باعث شد لفظ “بیسابقه” را خیلی ها در توصیفش بیاورند، همین اصول اساسی برقرار بود ( مثل اساس نظام ) ولی یک تفاوت بزرگ با چیزهای شبیه خودش تا قبل از امروز داشت و آن این بود که  به اصطلاح دادگاهی تشکیل شده بود که در آن روسای احزاب قانونی کشور، کسانی که زمانی در بالاترین مناصب حکومتی نظام مسئولیت داشتند، با تعدادی آدم های پریشان و احتمالاً بزهکار و…هم پرونده بودند! کسانی که چهره های مات و سرو وضع متفاوت شان نشان می داد که نه تنها اسم “جان کین” و “جرج سوروس” را نشنیده اند و نمی دانند بنیاد “راکی فِلِر” و “جرمن مارشال فایند” اصلا چه نوع چیزی است، بلکه چه بسا همین تاجزاده و میردامادی را هم که هم پرونده شان شده اند، نمی شناسند. البته جسارت نمی کنم در باره برخی اهالی که گفته می شود برادران لباس شخصی هستند که با یکی ازانواع  لباس های شخصی شان و بدون لوازم شخصی نظیر چماق و ملزومات دیگر در این مراسم شرکت کرده اند.

باری، به دلیل همه معجزات ِ فریضه مقدس اعتراف گیری که ملت ایران در این سی ساله شاهدش بوده است، بویژه  پس از آنکه جان های شیفته بسیاری جوانان سرفراز این میهن هزینه نپذیرفتن این مناسک  بسیار انسانی و روحانی شد، قرارداد نانوشته و خردمندانه ای میان مردم ایران جاری شد و آن اینکه همه! هر زمان که در چنگال عمال استبداد و شکنجه گران اسیر شدند به هر چه که آنها بخواهند و به ذهن های بیمارشان برسد، اعتراف کنند! این پیمان هوشمندانه را که در پیام بسیاری خانواده های اسیران این روزهاخواندیم و شنیدیم همه ما وظیفه داریم که رسمیت ببخشیم.

گرچه ازمعدود تماس های ابهام آمیز زندانیان با خانواده هاشان استنباط می شود که آنها هیچ چیز از فضای بیرون نمی دانند و احتمالاً از حماسه مقاومت پایدار و مستمر مردم و لابد از واکنشها پیام ها و گفته ها و نوشته های افراد خانواده اشان بیخبرند، اما خانواده های آنان و همه کسانی که می نویسند و به ترتیبی با جامعه سخن می گویند باید از اسرا بخواهند تا به هر چه که شکنجه گران می خواهند، ولو کذب تر و مهمل تر از آن ممکن نیست، اعتراف کنند.

اینکه کیان تاجبخش، جاسوسی که برگشته تا برای بار دوم اعتراف کند که جاسوس است ـ بار اول باور نکرده و آزادش کرده بودند ـ  فاش کند که محمد عطریانفر از بیست سال پیش! یعنی خیلی  قبل از انقلابات آذربایجان و اوکرائین و گرجستان مشغول انقلاب مخملی بوده است و علیه کی و بنفع چه کسی هم اصلاً مطرح نباشد، اینکه هاشمی و موسوی و خاتمی در خفا با هم هم قراری بگذارند و ابطحی مجبور بشود از آن خبر داشته و به آن اعتراف کند، اینکه در وسط اعترافات عطریانفر با آنهمه هوش و ذکاوت و تسلطی که او بر سخن گفتن داشت، حرف وارونه ای دربیاید که انقلاب مخملی در ایران زمینه داشت! مسائلی هستند که اصلاً انگار نه انگار که بار اول است که افشا می شوند. بیشتر این حرف عطریانفر فهمیدنی است و نشان از عملکرد ایمانی برادران دارد که می گوید: “البته جامعه حق دارد بپرسد چه اتفاقی افتاده است که ما با گذشته خود به مرزبندی رسیده ایم اما این خداوند است که قلب ها را تغییر می دهد و شرایطی را تدارک می بیند که انسان حس کند ممکن است فردا نباشد…” و کدام جامعه ای می تواند اینهمه ابله باشد که نفهمد چگونه در عرض چهل روز یک انسان با نیم قرن گذشته خود به مرزبندی می رسد؟ و هیچ پرسشی در این باب ندارد و خیلی خوب محمد عطریانفر را می فهمد و می داند این حس که “ ممکن است فردا نباشد” حس هر روز و شب او و همه آنانی بوده است که پایشان به دانشگاه اوین و دانشکده های تابعه اش رسیده است وآنکه “ چنین شرایطی را تدارک می بیند” البته که “خداوند” است و بندگان صالح او.

و سرانجام هیچ شک نباید بکنیم که مردم ایران نباید بیش از این از جان و هستی فرزندان خود هزینه کنند و از آنجایی که استبداد حاکم بر ایران هیچ گونه و هیچ سطحی از اعتراض و مبارزه سیاسی را بر نمی تابد، و هر معترضی را به سلاخ خانه و شکنجه گاه می کشاند، مفهوم مبارزه در  ایران امروز با آمادگی برای  تن به شکنجه اعترافگیران سپردن برابر شده است. و از آنجایی که در این جنگ سخت نابرابر، معنی اعتراف کردن با مبارزه کردن یکی شده است، هر کس که اعتراف می کند یعنی مبارزه می کند و یعنی که هست!