کوش شیطان کر، چشمش کور، زبانش لال، انگار مذاکرات ژنو دارد به یک نتایج خوبی می رسد و اگر کسی با ظریف ما خشن برخورد نکند و بلای جسمانی سر روحانی نیاورد، تا همین ۲۴ ساعت که نه، ولی تا ۴۸ ساعت دیگر یک دفعه دیدی شتر مرد، حاجی خلاص، مذاکرات هسته ای تا دسته به نتیجه رسیده و بسته مذاکرات را خانواده عروس برد به خانه و عروس هم به جای اینکه مثل مموتی برود روی تپه گلکاری کند، یا مثل آقاش برود گل بچیند، بعله را گفت، و آن وقت همه باید بخوانیم که “کوچه تنگه نسبتا/ عروس قشنگه نسبتا/ دست به زلفاش نزنین/ مرواری بنده نسبتا” و کانون گرم خانواده داغ بشود و یکهو دیدی اصلا هم جان کری و هم جواد جان پیژامه پارتی راه انداختند و شدیم فامیل.
البته بعضی از اعضای فامیل دور از ما سئوال می کنند که تا همین چند ماه قبل، آقای سعید جلیلی، بدون هیچ دلیلی، زارپ و زارپ، هر دو ماه بیچاره کاترین اشتون را از خانه و زندگی انداخته بود و چهارده جلسه طرف را از ژنو به استانبول و از استانبول به تهران و از آنجا به بروکسل کشاند، که چی؟ هیچی، نخودچی. اگر شما فهمیدید، ما هم فهمیدیم. حالا ممکن است که نه، حتما، می خواهید سئوال کنید چطور شد که این برادر ظریف با هواپیمای معمولی و بدون چهارصد تا فامیل و حرمسرا و دوست و رفیق و آشپز و عمله و اکره و یساول و قراول با یک هزینه معمول و طبیعی کارش را در اوچ ثانیه و صد کیلوبایت به نتیجه رساند، و در عوض سعید خان جلیلی، بعد از چهارده جلسه هیچ صد گیگابایتی نتیجه ای که نگرفت، فقط مانده بود اوباما با موشک کروز و پرشینگ صاف بزند توی چشم سردار فیروزآبادی، همچین که وزنش از باضافه ۲۳۷ کیلوگرم در یک ضرب برسد به منفی ۲۱ گرم در دو ضرب. برای پاسخ به همه این سئوالات رفتیم به حضور مامور مربوطه که نه تنها در آن چهارده جلسه ملاقات ناکام کاترین خاتون و داش سعید حضور داشت بلکه عضو پایه بلند آقای ظریف در این سه مذاکره بود و همین آقای محترم بود که به ما راز مهمی را که باعث شد مذاکرات یکی دو ساله کاترین و سعید به نتیجه نرسد و در عوض مذاکره کاترین و جواد به نتیجه برسد، به ما بگوید.
یک، تصمیم گیرها در محل نبودند، و جلسات نمایشی بود، برای همین کاترین باید برای هر نمایشی سر و لباسش را درست می کرد.
دو، پروتکل مذاکرات اشکال داشت و یک دفعه غذای هیات ایرانی حرام اعلام می شد، و برای اینکه حلال بشود، لباس کاترین اشتون باید عوض می شد.
سه، هیچ کدام از طرفین نمی خواستند که به نتیجه برسند، یعنی کلا طرفی که باید از خواب خرگوشی به جای بیداری اسلامی به یک بیداری معمولی برسد، دائما مشغول خروپف بود، به همین دلیل هم اگر با موشک کروز هم اگر می زدی توی سرش چشم باز نمی کرد، لذا جای اینکه در مورد به نتیجه رسیدن با همدیگر حرف بزنند، به کاترین اشتون می گفتند که رنگ لباس ات ایراد دارد، و برو لباس ات را عوض کن.
چهار: کاترین می خواست سر حرف را با سعید باز کند، سعید هم می خواست زیپ و دکمه کاترین را ببندد، کاترین می خواست هیچ جائی اش دیده نشود بدون آنکه جایی اش را بپوشاند، سعید هم می خواست همه جاهای کاترین را ببیند برای اینکه هیج جای او معلوم نباشد. در نتیجه آخر هر مذاکره نتیجه می گرفتند که در شوی لباس بعدی باید لباس کاترین عوض شود.
پنج: نصف وقت هر کدام از جلسات به این می گذشت که سعید با کاترین عکس بگیرد، یک چهارم وقت هم به این می گذشت که چطور لباس بپوشند، یک چهارم وقت هم به این می گذشت که چطوری لباس هایی که نپوشیدند با فوتوشاپ به تن کاترین بپوشانند، یعنی کلا هشتاد درصد مذاکرات به این می گذشت که کاترین چطوری لباس اش را در بیاورد که پوشیده باشد، یا چطور لباس اش را بپوشد که سعید بتواند عکس او را جلوی مردم دربیاورد.
شش: جواد آقا در این سی سال گذشته، هفتصد تا مثل کاترین را دیده بود و اصولا وقتی به یک زن نگاه می کرد، کاری نمی کرد که بعدش نتانیاهو بگوید اروپا دارد دست به بزرگترین معامله قرن با ایران می زند، یعنی اصولا معامله ای در کار نبود. ولی آقا سعید در همه این سی سال هر وقت با خانمها می خواست دست به مذاکره بزند، تمام حواسش به این بود که نکند یقه پیراهنش باز باشد، یا شال اش دراز باشد، یا جورابش نازک باشد، یا دامن اش تنگ باشد، و اینقدر که حواسش به این وضع بود که اصولا نمی رسید به این فکر کند که باید غنی سازی بکند یا نکند، برای همین هم آمریکایی ها دائما همه گزینه های شان را می گذاشتند روی میز، به جای اینکه بگذارند سر جایش و زیپ کشوی شان را هم بکشند و اصولا به جای استفاده از هر چیزی از زبانشان استفاده کنند، برای همین طرف چهارده بار که هیچی، اگر چهارصد بار هم می رفت، بالاخره مهندس کشاورزی بود و نتیجه ای به بار نمی داد. ولی وقتی آقا جواد رفت ژنو مثل بچه های خوب پیژامه اش را هم برد، بعد هم عمو و عمه و خاله و خان عمو را خبر کردند، و تمام شد رفت و همین دو هفته دیگر هم می روند خانه بخت، باید برویم پاگشای سفیر ما در ولایت آنها و سفیر آنها در ولایت ما. اصلا هم نمی خواهد کاترین لباس اش را عوض کند، همین که پوشیده خوب است.
هفت: آدم وقتی برای بله برون می رود که طرف را پسندیده باشد، فکر کن مموتی سه بار وفت وسط نیویورک، داد زد که اومدم آشتی کنون، از پائین سوهو تا بالای منهتن سر یک نفر از آنهمه آسمانخراش بیرون نیامد که داداش خرت به چند؟ بالاخره یا به حرف خوش آدم می آیند، یا به اخلاق خوب آدم می آیند، یا به پول زیاد آدم. آقا سعید هم رفته خانه کاترین می گوید، زود باش می خوام ببرمت زیرزمین فردو، دست هم باهات نمی دم، ارزش پولم هم شده یک سوم، خوب این کاترین بدبخت به چه چیزی باید راه بیاید؟ اصلا شما که نمی خواستی زن بگیری چهارده بار برای چی آمدی خواستگاری دختر مردم و هی گفتی لباس فلان بپوش که می خوام بگیرمت؟
نتیجه گیری اخلاقی: آدم خوش معامله شریک مال مردمه، کیلیلیلی لیلی لیلی
نتیجه گیری فوالکوریک: داماد بلد نیست برقصه می گه لباس عروس ایراد داره.