پرونده/ حکایت – هنر روز: شاید امروز مهمترین سوال در مورد فیلم ندا این باشد که “چرا این فیلم تا این حد فراگیر، تاثیرگذار و جهانی شد؟” این پرسش را با چند تن از روزنامه نگاران، فعالین سیاسی و هنرمندان ایرانی مطرح کردیم که در این شماره میخوانید.
محمد آقازاده:
ندا نمیخواست بمیرد
یک بار در سیزده آبان سال ۵۷ با مرگ یک دانش آموز در دانشگاه تهران و پخش فیلم آن در دانشگاه تهران همین اتفاق افتاد و روند انقلاب را شتاب داد و با حکومت نظامی اضمحلال نظام گذشته آغاز شد، اما این بار با وجود شبکه اجتماعی و اینترنت این پدیده همه گیر و “ندا” مبدل به نماد مقاومت و به وجدان عمومی رسوخ کرد.
نکته دیگر فرم فیلمبرداری از قتل ندا بود. دوربین بر چهره ندای زیبا زوم می کند، نگاه او که یک پرسش هستی شناسانه داشت، او نمی خواست بمیرد، تمام چهره اش آنرا فریاد می زد، خواست زندگی با منطق جنبش سبز همسو بود.
این میان وجود شبکه اجتماعی را هم نباید دستکم گرفت. قدرت موج سازی طبقه متوسط که توانست این نماد یعنی ندا را نشانه رویایی کند که هنوز تحقق نیافته است.
علی افشاری: مرگ قهرمانانه و اعجاز تکنولوژی
پنج سال پس از جاری شدن خون ندا بر سنگ فرش خیابان هنوز تصویر خونین وی در ذهنیت جامعه ایرانی زنده است. چرایی این زنده بودن و ننشستن گرد فراموشی زمان بر چهره او موضوعی مهم و شایان توجه است.
ندا آقا سلطان به نماد مبارزاتی جنبش سبز در مرحله اعتراضات خیابانی شد. ندا تا پیش از جان باختن فرد شناخته شده ای نبود. اما مرگ مظلومانه وی و از آن مهمتر ثبت آن رویداد غم انگیز باعث شد تا در پیشانی جنبش قرار بگیرد و هر جا که حمایتی و حرکتی برای دفاع از جنبش سبز و همبستگی با آن در داخل و خارج از کشور صورت گرفته است تصویر های وی به اهتزاز در آید.
آنچه باعث ارتقاء ندا به ندای اعتراض، آزادی خواهی، استبدا د ستیزی و مطالبه حق انتخاب مردم شد حالت و شیوه مرگ قهرمانانه و غمگینانه وی بود. قامت او که ناگاه بر زمین پهن شده بود و نگاه های متحیرش نخستین ایماژ ی بود که در معرض دید مخاطب قرار گرفت.
علی رغم تلاش آرش حجازی خون از دهان و بینی اش و پشت سرش چاری گشت و با چشمان باز دنیا را وداع گفت. صدای نگران استادش حمید پناهی که ابتدا فریاد می زد ندا نترس و بعد مویه می کرد که بمان هر وجدان آزاده ای را تکان می داد.
ندا که از تقلب در انتخابات عصبانی شده بود و می خواست بخشی از تلاش دیرینه ملت برای احقاق حقوق بنیادی خود باشد، به اعتراضات خیابانی پیوست. او نمونه خیل زیادی از جوانانی بود که با همین انگیزه در جنبش سبز شرکت کردند. البته آنها معرف همه بخش ها نبودند اما جریان مهمی را نمایندگی می کردند. حمید پناهی بعد ها تعریف کرد که او تقاضای خانواده در خصوص ماندن در خانه را نپذیرفته و پاسخ داده بود : “نگران نباشید، فقط یک گلولهاست و پس از آن همه چیز تمام میشود”.
در واقع مرگ او تصادفی نبود او آگاهانه به استقبال مرگ رفته بود. همانطور که پیشبینی می کرد کار او ظاهرا با گلوله تمام شد اما یاد و نامش جاودانه گشت. مرگ قهرمانانه وی خیلی زود جایگاه برتری در افکار عمومی پیدا کرد.
گلوله ای که روح را از کالبد بدن وی بیرون کشید، فقط بر تن وی ننشست بلکه پیکر جنبش اعتراضی را آماج تیر زهر آگین خود ساخت. همه حاضران در جنبش سبز و حامیان آن احساس همذات پنداری و همسانی با وی کردند. هدف قرار گرفتن ندا باعث وحدت همه قربانیان استبداد دینی شد. همه سرنوشت تیره خود را در خون های جاری شده ندا بر سنگفرش خیابان مشاهده کردند و در آن حسی یگانه را تجربه کردند.
این همذات پنداری و آگاهی به درد مزمن دیرینه عاملی مهم در بر کشیدن ندا در عرصه عمومی و وجدان جامعه داشت. او شهیدی بود که با مرگ پاکبازانه اش همگان را به بر سبوعیت و بیدادگری ولایت جور سید علی خامنه ای به شهادت طلبید.
پرواز روح ندا چنان صحنه تاثیرگذاری بود که حکومت مسئولیت قتل وی را نپذیرفت و به شیوه های نخ نما متوسل شد که مرگ او سناریوی ساختگی و توطئه شهید سازی برای بد نام سازی حکومت بوده است !
اما آنچه این صحنه شبه اسطوره ای را در مقابل چشمان ده ها میلیون نفر در داخل و خارج ایران قرار داد، قدرت تکنولوژی های اطلاعاتی در ضبط و ارسال لحظه جان سپردنی بود که به قول نشریه تایمز پر ببینده ترین مرگ یک انسان در تاریخ بشریت شد.
پیشرفت فناوری های ضبط و ارسال فیلم وشجاعت دکتر حجازی باعث شد تا با اعجاز باز نمائی واقعیت میلیون ها انسان متوجه بشوند که چگونه حاکمان مستبد برای تداوم بقاء حکومت نا مشروع شان حاضر هستند جان دختری جوان را بگیرند که در تجمعی مسالمت آمیز آمده بود تا اعتراضش را بیان کند.
در تجارب وفجایع رخ داده قبلی چنین امکانی وجود نداشت تا همگان بتوانند صحنه قتل و بخصوص استراتژی پیچیده سرکوب حکومت در هدف قرار دادن معترضان به صورت پراکنده و موردی را در شکلی مستند تماشا نمایند. خیل زیادی از این طریق به صورت بی واسطه نسبت به شدت خشونت دولتی و شبه دولتی جمهوری اسلامی آگاهی حاصل نمودند.
ندا رفت ولی چون دیگر شهدای راه آزادی بر تنومندی مبارزه با خودکامگی افزود تا بشارت گر زوال استبداد دینی باشد.
مهران براتی: بازگشت معصومیت ما به جهان
ملت ما در تاریخ چند صد ساله اخیرخود در مظلومیت زیسته، ولی همیشه معصوم نبوده. ندا آقا سلطان در لحظه جان سپردنش پیش چشم صدها میلیون نفر از مردم جهان و ایران معصومیتی را که مردم ما آخرین بار ۳۰ سال پیش از آن در “انقلابی خلقی” از دست داده بودند به میانجی دوربین یک رهگذر دوباره به مردم سرگشته خود بازگرداند. روزنامه “تایم” لندن لحظه جان باختن ندا آقا سلطان را “پربینندهترین لحظه مرگ یک انسان در تاریخ بشریت”، نام داد و طوفان این جان سپردن و معصومیت آخرین نگاه او قیام شهروندان ایران برای آزادی، حقوق شهروندی و بشری را در خود پیچید و تا آنجا برد که جهانیان بگویند که در این نگاه شکست ستمگری را دیده اند و باور داشته اند که فردا برای ایرانیانی که با دست خالی و اعتدال به هماوردی با خشونت خونبار حاکمان آمده بودند روز دیگری است. حال چرا گفتم که ملت ما همیشه معصوم نبوده؟ آیت الله خمینی شش جزوه درس خود در حوزه علمیه نجف را تحت عنوان “حکومت اسلامی یا ولایت فقیه” یکم بهمن ماه ۱۳۴۸ چاپ و منتشر کرده بود. انقلاب اسلامی درست نه سال بعد به وقوع پیوست. در این میان این جزوه ها در داخل و خارج دست به دست گشته و به مساجد هم راه یافته بود. پس لا اقل روشنفکران، و احزاب و جمعیت های سیاسی میدانستند که او چه می خواهد و چه خواهد کرد. اینکه کم و بیش همه با او رفتند نشان ازآن داشت که ما معصومیت آزادی خواهی مان را در تقابل با استبداد شاهنشاهی با آوردن مستبدی دیگر از دست داده بودیم. مگر برای جلال آل احمد به خاطرترجمه و چاپ کتابی از پل کازانوی فرانسوی به نام “محمد وآخرالزمان” حوزوی ها حکم تکیفر صادر نکرده بودند، و آنکه می خواست حکم شرعی را در مورد او اجرا کند برادرش محمد تقی طالقانی از شاگردان برجسته آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نبود که از مدینه به تهران آمده بود تا برادرش را به جرم الحاد بکشد؟ پس چه شد که او “در یک ریاضت صوفیانه راهی به سوی سرچشمه و بازگـشت به خـویش” جُست. در پایان این راه دوباره به حجره برادر “قاتلش” باز میگردد تا حکم تبرعه نهایی اش را بگیرد و پس از آن کتابهای “غربزدگی” و “در خدمت و خیانت روشنفکران” را بنویسد و اینبار او خود حکم تکفیر روشنفکران بی دین را صادر کند به اتهام غربزدگی و در نامه ای به آیتالله خمینی از بیتالله الحرام مکه خود را “فقیر گوش بزنگ و بفرمان و فرمانبردار” بنامد و در “خدمت و خیانت روشنفکران” با روشنفکران نواندیش و معترض و دوستان سالهای پنجاه خود نیز تصفیه حساب کند، صادق هدایت را غرب زده و از سنت بریده و نماینده اشراف شکست خورده در مبارزه با تازه بدوران رسیده های پس از مشروطه معرفی کند و دست آخر از دهان خواننده اش بگوید “آیا هدایت همان سگ ولگرد را نمی ماند؟”. نسل پیش از ما و هم نسل های من با جلال آل احمد هم آواز شدند، نه اینکه نمیدانستند چه میگویند و چه می کنند، در تقابل با غرب منفور و شاه منفورتر پیوند با روحانیت قدرت طلب را تنها ابزار جا به جا شدن قدرت دیدند و چنین کردند که کردند.
اما ندا ها را با این دو نسل کاری نبود و سیاست بازی را آنگونه که ما کردیم نمی خواستند. وقتی به خیابان آمدند حکم الحاد کسی را به همراه نداشتند، عشق به زندگی و زیبایی و فرهنگ آزادگی داشتند. ندا به کلاس موسیقی رفته بود تا از معلمش حمید پناهی آواز بیاموزد و حمید پناهی بود که ندا را روز ۳۰ خرداد همراهی کرده بود تا امن به خانه برسد و هم او بود که در لحظه آخرین نفس ندا به التماس می گفت “ندا بمون، بمون، بمون…” و این خواست ماندن در سکوت مرگبار رفتن ندا پاسخ نسل جوان ما بود به چرایی جهانی شدن آخرین نگاه یک دختر ایرانی به آسمان کشورش. با آخرین نگاه و آخرین نفس ندا معصومیت را به ما بازگرداند. آمده بود که بگوید نسل ما با دست خالی، با آهنگ آزادی دردل و لب، و مهر به مردمی که پی معصومیت از دست رفته خود می گشتند با میرحسین ها و شیخ کروبی ها همراه شده اند. کینه در دل ندارند، بخشاینده اند برای ایرانی بهتر و آینده ای بهتر.