شیوه حضور اصلاح طلبان در انتخابات

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

قبل از ورود به بحث، من اجازه میخواهم توضیحی را هم برای جلوگیری از تکرار و اطاله کلام و هم برای کمک به روشن شدن مواضعی که اینجا مطرح می شود، بیاورم و آن اینکه همه اشارات من به “اصلاح طلبی” و “اصلاح طلبان” جنبش سبز را با محوریت موسوی و کروبی در بر می گیرد، زیرا به گمان من جنبش سبز نمی توانست به عرصه درآید جز در شرایطی که اندیشه و سیاست اصلاح طلبی در ایران شکل گرفته و شناخته شده باشد. و نیز به طریق اولی، وقتی از ورود ایشان به عرصه انتخابات می گویم منظورم آنگونه ورود یا حضوری است که مورد تأیید ایشان و ایضاً جریان خاتمی باشد. می گویم جریان خاتمی، زیرا درک من از حضور خاتمی، فقط کاندیداتوری شخص او نیست؛ گرچه به نظر میرسد مطلوب ترین خواسته امروز بدنه اصلاح طلبان این است.

و پس از این مقدمه؛ این روزها بزرگ ترین چالش سیاسی در ایران ورود اصلاح طلبان، یا در واقع چگونگی ورود آنان به صحنه انتخابات است و نه فقط برای خود این نیروها که برای مجموعه نیروهای سیاسی درون و بیرون حاکمیت و حتی نظام.

تا امروز هنوز اینگونه است که اهمیت این مسئله متوجه حضورشخص خاتمی است که می تواند پشتیبانی رهبران در حصر جنبش سبز را با خود داشته باشد. در غیر اینصورت اعلام نامزدی چهره هایی که به مناسبتی یا هنگامی، با اصلاحات قرابتی داشته اند، محل بحث نیست زیرا که هم خوداین شخصیت ها و هم اصولگرایان ِ مخالف سبز و اصلاحات، مشکلی با آنان ندارند.

اما اصلاح طلبان به وسعت جریانی که محوریت خاتمی، و رهبران جنبش را شرط می دانند، گرچه به نظر می رسد که اصل “حضور” در صحنه انتخابات را پذیرفته اند، اما شاید به همان وسعت بر سر شیوه و مراحل حضور، به نتیجه واحدی نرسیده باشند. از سوی دیگر محتمل است که نیروهای درون حکومت نیز اساساً بر سر اصل تعامل با حضور اصلاح طلبان به توافق قطعی نرسیده باشند، بدون آنکه بشود این حقیقت را انکار کرد که اعلام نظر آقای خامنه ای، مبنی بر آزادی حضور همه سلایق سیاسی، گرایش محتاطانه ای برای گشودن این فصل است.

این گرایش محتاطانه اگر تصمیم به اراده رهبری نظام شود، ناچار مجموعه نیروهای اصولگرا از تندرو تا میانه رو را وادار به تبعیت خواهد کرد و جریان افراطی ناگزیر است تا این توهم را رها کند که علیرغم امواج نیرومند و گاه شکل نپذیرفته ی آزادی که به اشکال درست و غلط و گاه فاجعه بار در منطقه ی ما پیشروی می کند، در ایران همچنان می توان انتخابات را بدون حضور مهمترین جبهه منتقدان سیاسی کشور برگزار کرد، چهار سال آبستن آینده نیز ایشان را در زندان و محدودیت نگاه داشت، با ارز و طلا و سکه بازی کرد و به خیر خوشی حکومت نیز.

باری، اگر اصل را بر چنین احتمالات دوگانه ای بگذاریم؛ یعنی آمادگی کلی اصلاح طلبان برای ورود به انتخابات، و از آنسو، گرایشات قطعیت نیافته ای در حاکمیت برای پذیرش این رویداد، آنوقت دو فرض جداگانه را نیز باید مورد توجه قرار بدهیم.

فرض اول: امکان حضور “اصلاح طلبان” فراهم است.

فرض دوم: موافقت حاکمیت برای حضور “اصلاح طلبان” در انتخابات هنوز قطعی نیست.

 

فرض اول: چگونگی حضور اصلاح طلبان در صورت وضعیت اول

در وضعیتی که امکان حضور یا بهتر بگوییم شرکت اصلاح طلبان در مبارزه انتخاباتی فراهم باشد، نمی توانیم از دو رویکرد و دو گونه انتظار که هم اکنون نیز در درون جبهه اصلاحات وجود دارد، غافل شویم.

گونه اول: رویکردی است که انتظار دارد تا اصلاح طلبان، یا به عبارتی خاتمی،از صحنه انتخابات همچون فرصتی برای طرح شعائر و آرمان ها و در واقع ایجاد تحرک اجتماعی استفاده کنند زیرا که مطمئن است که اصلاح طلبان ( خاتمی) حتی در صورت بدست گرفتن قدرت، برای پیشبرد برنامه اصلاحات قدرت و موفقیتی نخواهد داشت؛ دلایل عدیده هم برای این پیش بینی دارد؛ از عدم قاطعیت خاتمی تا کمبود اختیارات او که به معنای انحصار قدرت در دست رهبری باشد.

گونه ی دوم: رویکردی است که از اصلاح طلبان انتظار دارد که آنها باید به هر تعامل، اداره کشور را به دست بگیرند و جریان احمدی نژاد و اصولگرایان تندرو را از تسلط یا ادامه تسلط بر سرنوشت کشور دور کنند.

بر این دو برخورد تأملی بکنیم و به نگاه نوع سومی نیز که به گمان من هنوز تعین این دو تحلیل را نیافته است بپردازیم.

 

نگاه اول: خاتمی اما با تغییرات و تصحیحات

این برخورد حاوی بیم و امیدهایی ست که میان تصویر آن خاتمی که او را می شناسیم و خاتمی تصحیح شده ای که به جسارت کروبی و موسوی آراسته شده است، در نوسان است. در پس این نگرانی است که صاحبان این اندیشه آشکارا به ما هشدار می دهند که چه سود اگر دوران اصلاحات تکرار شود.

حیرت انگیز است! این دوستان در چنین وانفسایی، پس از عقب گردی که ناگزیر به آن تن سپرده ایم، و در آستانه همه خطراتی که آشکارا ملک و ملت را تهدید می کند، از تکرار هشت ساله ی اصلاحات به عنوان یک بیم یاد می کنند. دوستان ما از تکرار دورانی نگران اند که اقتصاد کشور علیرغم اینکه هنوز زخم های جنگ هشت ساله را بر تن داشت، درست برخلاف امروز که کسب میلیاردها دلار رشد صفر درصد به بار آورده ست، در حال رشد بود. دورانی که آزادی بیان و قلم علیرغم همه دشواری ها که جناح محافظه کار می آفرید، یکی از بهترین دوران های تاریخ معاصر ایران را تجربه می کرد و به شهادت آمار و ارقام، اقبال جوانان به حرفه روزنامه نگاری روزافزون شده بود؛ کاملاً خلاف وضعیت امروز که سیل روزنامه نگاران ایرانی راهی مهاجرت شده اند. دوره ی شناخت ارزش نهادهای مدنی و رشد کمی و کیفی آنها و سرانجام دوران بهبود چهره و موقعیت ایران در میان جامعه بین المللی.

با توجه به اینکه اینها مطالبی نیستند که دوستان ما ندانند، در نگاه اول به نظر می رسد که نادرستی تحلیل در گفتار و موضعگیری صاحبان آن تناقض ایجاد کرده است؛ والا چگونه می توان از جریانی که مثبت ترین تجربه اداره کشور را در طول تاریخ جمهوری اسلامی بوجود آورده است، تبری جست و باز با کمال حیرت از آنان برای ورود به همان صحنه دعوت کرد؟

اما مشکل این نیست یا لااقل مشکل اصلی این نکته نیست. واقعیت این رویکرد، حتی اگر دوستان ما آگاهانه آن را برنگزیده باشند، کمی از شعارهایش فاصله دارد؛ یعنی همانا دوستان ما اعتقادی به پیروزی اصلاح طلبان در این مبارزه و یا شاید تمایلی به آن ندارند زیرا مطمئن هستند که آنان نمی توانند خیلی متفاوت از دوران هشت ساله عمل کنند.

این بخش از اصلاح طلبان یا سبزها که خاتمی دگرگون شده را می خواهند و در برخوردی کمی فرا واقعی، یک سیاستمدار جاافتاده و صاحب روش را دعوت می کنند که سلوک و سیره خود را تغییر داده و وارد سیاست شود در واقع خواهان اتخاذ یک موضع تعرضی و برانگیزاننده از جانب او هستند که در هیچ کجای دنیا نه تنها از یک کاندیدای رسمی ریاست جمهوری، که از هیچ فرد بالغی نیز در رفتار شخصی و اجتماعی انتظار و توقع آن نمی رود.

دوستان ما با این، نگاه ایده آلی به واقعیات سیاسی و اجتماعی، در حقیقت نه به دنبال یک کاندیدا یا یک دولتمرد برای بهینه سازی مشکلات موجود، که در سودای پیدایش رسولی هستند که یک جنبش اجتماعی را رهبری و حتی خلق کند. واین خواسته ها بر پایه درک و انتظاری که از مبارزه گام به گام و اصلاح طلبانه می رود، ماجراجویانه و بی سرانجام است. این گونه سیاست ورزی از همان نقطه ضعف همیشگی اپوزیسیونی که ممکنات و سرمایه واقعی مبارزه را منطق سیاست ورزی خود قرار نمی دهد رنج می برد و بجای قدم های کوچک اما مطمئن حکم پرواز در افق های دور و مبهم را صادر می کند. دوستانی که چنین بلند پروازی های بی بال و پری را به جای برنامه های مشخص و گام و گام به میان مردم می برند، اگر موفق به ترویج این ایده ها شوند، هر روز و هر زمان، شکست های تازه و مداومی را برای مردم برنامه ریزی کرده اند، حتی اگر خود چنین نخواهند.

 

برخورد نوع دوم؛ کسب قدرت سیاسی به هر قیمتی

آنچه این تحلیل را به گمان من غیرواقعی ساخته است، نه وجه تقلیل گرایانه آن که بهای بیش از حد دادن به توان خاتمی یا اصلاح طلبان برای دگرگونی وضعیت موجود است. این گمان خود بخود پایه ذهنیت نادرستی است که در دوم خرداد امیدهای کاذب و پس از آن بالطبع ناامیدی هایی کاذب آفرید و آن قهرها و آن انتخابات و این احمدی نژاد و باقی قضایا.

پذیرش این امر که اصلاح طلبان در صورت به دست گرفتن قدرت نیز با محدودیت هایی کم و بیش مانند گذشته، قطعاً درگیر خواهند بود، امروز می تواند ممکن و قابل توضیح باشد و واقعیت نیز هست. اما گردن نهادن آنان به همه گونه تعاملی برای رفتن به قدرت، در موضعی باز هم ضعیف تر و گرفتار این محدودیت بیشتر قرار خواهد داد. مثلاً فرض کنیم که خاتمی این اجبار را بپذیرد که حتی در سخن زندانیان و رهبران جنبش سبز برائت بجوید. در چنین صورتی اگر بخش بزرگی از محبوبیت خود را از دست ندهد و به ریاست جمهوری برسد مطمئناً در موضعی ضعیف تر از عارف و نجفی و قالیباف و اصولگرایان میانه قرار خواهد گرفت و فردی از نوع این شخصیت ها که همچون خاتمی زیر فشار افکار عمومی از سویی و اصولگرایان حاکم از سوی دیگر نیست، حتی در عرصه آزادی های فردی و سیاسی آزادتر از خاتمی قادر به حرکت است. به ویژه آنکه پس از پدیده ی احمدی نژاد هر رئیس جمهوری تحت بیشترین فشارها برای اثبات اطاعت از نظام خواهد بود.

 

برخورد نوع سوم؛ ضرورت شرکت اصلاح طلبان ولو منجر به رد صلاحیت

اصلاح طلبان به ویژه پس از هزینه های سنگینی که در کسوت سبز پرداختند، فرصت برآمدن در فضای انتخابات به مثابه جدی ترین صحنه حضور مردم را نمی توانند از دست بدهند. اصلاح طلبانی که نادم و پشیمان نیستند و صاحب ارزنده ترین تجربیات در مبارزات سیاسی مردم ایران و البته پخته تر و کارآمد تر. برای اعلام حضور در این صحنه راهی بجز شرکت در مقام نامزدی برای ریاست جمهوری وجود ندارد. پس معرفی یک نامزد مورد اجماع جبهه وسیع اصلاحات به محوریت خاتمی، کروبی، موسوی تنها شکل منطقی برای این امر ضروری است. خاتمی را به شهامت کروبی و موسوی یا بهتر بگوییم به نوع شهامت آنان نمی توانیم و نباید ترغیب کنیم زیرا صرف نظر از اینکه غیر واقعی و ناممکن است، می تواند سرنوشتی مانند آنان را نیز برای او رقم بزند و همچنان که جنبش از نبود آنان متضرر است از چنین پیشامدی برای خاتمی نیز آسیب ببیند. این حرف امروز من نیست، در سال ۷۸ نیز نوشتم که “بنی صدری” شدن خاتمی به سود پیشرفت دموکراسی و آزادی در ایران نیست. شهامتی که قهرمان را از جامعه بگیرد نه تنها زیان او که زیان جامعه را رقم زده است.

باری، اینکه اصلاح طلبان سبز و سبزهای اصلاح طلب، به جد و برای پیروزی، با نامزدی خاتمی یا شخصی که حمایت آشکار او را که آنچنان که خود گفته است، تأیید موسوی و کروبی را با خود خواهد داشت، به عرصه درآیند، منطقی ترین رویکرد سیاسی موجود در شرایط امروز ماست که افراط گرایی راست و چپ نه تنها میهن ما، که منطقه و جهان ما را تهدید می کند.

اما همینجا ناگزیریم که فرض دومی را که در بالا آوردم به تحلیل مان وارد کنیم؛ یعنی این امکان را که؛ موافقت حاکمیت برای حضور “اصلاح طلبان” در انتخابات به دست نیاید.

در چنین حالتی اصلاح طلبان قطعاً اعتراض و پیگیری مطالبه خود را به مثابه فعل سیاسی پی می گیرند. آنها بازنده انتخابات نخواهند بود و به عنوان یک نیروی جدی و پیگیر در جامعه سیاسی ما تا فاصله انتخابات مجلس آینده و ریاست جمهوری بعدی، دیگر راههای ادامه مبارزه را جستجو و امکان آفرینی خواهند کرد. اتفاقی که تحت هر حکومت استبدادی، به شرط تداوم مبارزه سیاسی در اشکال ممکن و اجتماعی ناگزیر است.

ماندلا، آنگ سان سوچی و ایضاً اخوان المسلمین در مصر نیز به هر شکل ماندند و سرانجام برآمدند.