یک، دو، سه، کات!

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

با توجه به اینکه شورای نسبتا محترم نگهبان طی یک حماسه سازی سیاسی، صلاحیت نود و هشت درصد کاندیداهای ریاست جمهوری را کلا رد کرد و دوساعت بعدش خبرگزاری فارس هم طی یک حماسه سازی سیاسی دیگر، نتیجه انتخابات را همینطوری پیش پیش اعلام کرد و گفت بر اساس یک نظر سنجی خیلی دقیق که یک جای خیلی معتبر، همین الان انجام داده، چهل میلیون نفر از مردم ایران (از همین مردم ایران خودمان هااا… نه از یک جای دیگر) اعلام کرده اند که حتما حتما در انتخابات شرکت می کنند و هفتاد درصدشان هم تصمیم دارند حتما حتما به اصولگراها رای بدهند. ما پیش خودمان فکر کردیم اگر روند این حماسه سازی ها بخواهد با همین سرعت پیش برود، فردا پس فردا مراسم تحلیف را هم برگزار می کنند، این فیلم های تبلیغاتی کاندیداها روی دستشان می ماند.

به همین دلیل تصمیم گرفتیم در یک اقدام حماسه سازانه دیگر، تمام این فیلم های تبلیغاتی را پیشاپیش منتشر کنیم، لااقل یک چیز این انتخابات به انتخابات شبیه باشد. بالاخره نمی شود که مردم هنوز فیلم تبلیغاتی کاندیدای مورد نظر خودشان را ندیده، بروند به کاندیدای مورد نظر رهبر رای بدهند. به خدا هر کاری یک حساب و کتابی دارد.

به ترتیب فاصله نظر کاندیداها از نظر رهبر

 

یک: برادر سعید جلیلی( اسم هنری: احمدی 1385)

روز – داخلی – منزل آقای جلیلی

کارگردان: آقا اینجا که نمی شه…صد بار گفتم، باید باغچه داشته باشه… حیدری! پس تو چه غلطی می کردی؟ مگر قرار نبود باغچه داشته باشه؟

حیدری: آقا به خدا ما بهشون گفتیم… گفتن فردا کاترین خانم می بینه زشته

کارگردان: کاترین خانم دیگه کیه؟ به کاترین خانم چه ربطی داره؟ بپر ببین این همسایه ها کدومش باغچه داره؟

حیدری: آقا! این سرکوچه ای داره… ولی آقا خیلی داغونه… دارن خرابش می کنن

کارگردان: بهتر… مگه می خواد بره توش زندگی کنه… لباساش کو؟

حیدری: آقا! گفتن ما زیر شلواری نمی پوشیم… فردا کاترین خانم می بینه زشته

کارگردان: مگه دست خودشه که نمی پوشه ؟ تو فیلمنامه نوشته … اصلا ولش کن، حاجی خودش می آد اونو ردیف می کنه … تربچه ها کجاس؟

حیدری: آقا! خریدیم به خدا… گذاشتیم رو میز اوپن

کارگردان: رو میز اوپن گذاشتی چیکار؟ اینارو باید بکاری تو زمین،حیف نون

جلیلی: آقا! من آماده ام

کارگردان: سعید جان اینا چیه پوشیدی؟ مگه می خوای بری مهمونی؟ برو همون لباسی رو که بهت دادن بپوش دیگه… وقت نداریم نور می ره هاااااا

جلیلی: نمی شه بعدا فتو شاپ کنید؟

کارگردان: سعید جان زیرشلواری رو که فتوشاپ نمی کنن. برو بپوش داداش من. همش دوساعته

جلیلی: آخه …

حاجی: آخه بی آخه . هر کاری بهت می گن بکن

جلیلی: چشم آقا

 

دو: غلامعلی حداد عادل( نام هنری: مظهر وفا)

روز – داخلی – منزل آقای حداد

کارگردان: همه ساکت باشن. دوباره می گیریم

غلامعلی: نه نه نه . یه کم دیگه صبر کنید. آقای کارگردان من یه کم استرس دارم

کارگردان: استرس برای چی؟ کاری قرار نیست بکنی که، شما همین شعر خودتو بشین رو این صندلی از روش بخونی. به هیچی هم فکر نکن. اینقدرم تو دوربین زل نزن. خیلی اسلو از روش بخون برو

غلامعلی: لطفا از معادل فارسی اش استفاده بفرمایید… “با طمانینه”…

کارگردان: الان این چی چی انینه که گفتی معادل فارسیش بود؟

غلامعلی: بله، ببخشید نمی شه من یه تماس دیگه با آقا بگیرم؟

کارگردان: آقا شما همین الان تماس گرفتی. گفتن خوبه دیگه. به خدا همه شنیدن

غلامعلی: نه آخه می دونید. من هنوز خیلی مطمئن نیستم، اجازه بدید یه بار دیگه باهاشون تماس بگیرم

کارگردان: بگیر آقا بگیر… حیدررررررررررری

حیدری: جانم آقا! چی شده؟

کارگردان: ببین حیدری. به جان خودم من می زنم اینو یه بلایی سرش می یارماااااا… دهن ما رو

حیدری: نه آقاااااا! نگید تورو خدا

کارگردان: نگید چیه مرد حسابی؟ این مردیکه با این سن و سالش خجالت نمی کشه. دست به آبم می خواد بره باید با آقا تماس بگیره. صبح تا حالا دهن ما رو…

حیدری: نه آقااااااا! نگید تورو خدا

کارگردان: به خدا قسم. اگه این دفعه اومد، این شعر مزخرفش رو مثه بچه آدم خوند که خوند. وگرنه من دهن تو رو …

حیدری: نه آقاااااا! نگید توروخدا

 

سه: محمدباقر قالیباف( نام هنری: باقر موتوری)

روز – خارجی – نزدیک ساختمان شهرداری

کارگردان: آقا پس چی شد؟ ما دو ساعته اینجا علافیمااااا! حیدررررررررررری

حیدری: جانم آقا. داره می یاد. اومد

کارگردان: ای خبرش بیاد به حق پنش تن

حیدری: نگید آقاااااا. یه دفعه به گوشش می رسه، عقل درست و حسابی که نداره. کار دستمون می ده

مم باقر: من آماده ام. بریم؟

کارگردان: کجا بریم. شما چرا عینک زدی عزیز من؟

مم باقر: بهتره که. بچه ها گفتن خیلی بهت می یاد

کارگردان: بچه ها به… آقا جان اشتباه کردن بچه ها…کسی با لباس شهرداری عینک آفتابی نمی زنه که . برش دار لطفا

مم باقر: تو خودت عینک زدی برای چی؟ برش دار ببینم تا ندادم بچه ها باهات برخورد کنن

کارگردان: برخورد کنن چیه؟ آقای محترم من می گم با لباس شهرداری کسی عینک نمی زنه. شما می خوای بزنی، به جهن… به جمال محمد صلوات. بزن. اتفاقا خیلی هم بهتره، بهت می یاد

حیدری: آقااااا! چی چی رو بهت می یاد، بزن. فردا حاجی پدرمون در می یاره هااااا

کارگردان: ببین حیدری. یک کلمه دیگه حرف بزنی، همین امروز خودم چنان دهنتو…

حیدری: نه آقااااااااا! نگید تورخدا…

کارگردان: پس خفه شو. همه آماده باشن می گیریم. سه، دو، آقا این موتوراین وسط چیکار می کنه؟ ببرش کنااااااااااار. تو کادره

مم باقر: نه آقا.من گفتم بیاد. هزاره

کارگردان: اینم بچه ها گفتن بهتون می یاد؟

مم باقر: نه اینو خودم گفتم. برای تحریک حس نوستالجیک بچه ها خوبه.

کارگردان: حس چی چی بچه ها؟

مم باقر: نوستالجیک. بچه ها با این موتور خاطره دارن

کارگردان: خیلی خب. شما جارو رو بگیر دستت،شروع کن… می گیریم… سه … دو … ای بابا، چرا جارو رو اینطوری گرفتی دستت؟ درست بگیر دستت، جارو بزن دیگه. چرا بردیش بالای سرت؟

حیدری: آقا این چوب می بینه از خود بیخود می شه. خیلی بهش گیر نده. خودش درست می شه

کارگردان: یعنی چی خودش درست می شه؟ این داره سوار موتور می شه که…

حیدری: ای داد بی داد. آقا فک کنم باز تنظیماتش به هم خورده.

کارگردان: یعنی چی؟چیکار باید بکنیم؟

حیدری: هیچی آقا. فراااااااااااااااااااار

 

چهار: علی اکبر ولایتی( نام هنری: مرد نامرئی)

روز – داخلی – منزل آقای ولایتی

حیدری: آقا! این یه موقع چیزی نفهمه ها

کارگردان: مگه این چیزی هم می فهمه؟

حیدری: نه آقا. یعنی منظورم اینه نفهمه که شما قبلا برای اون دوتا فیلم ساختی

کارگردان: خب بفهمه، به جهنم. به این چه ربطی داره؟

حیدری: آقا! این یه خورده حساسه، تو روحیه اش اثر می ذاره. این الان فکر می کنه گزینه اول آقاست…

علی اکبرآقا: من آماده ام…

کارگردان: خیلی خب. شما حرفایی که باید بگی رو همینطوری که داری می یای به طرف ما بگو و بیا

علی اکبر آقا: چی کار کنم؟

کارگردان: بگو و بیا. یعنی همینطوری که داری می آی حرف بزن

علی اکبر آقا: نمی شه اول بیام، بعد حرف بزنم

کارگردان: نه آقا نمی شه

علی اکبر آقا: خب پس اول حرف می زنم بعد می یام

کارگردان: آقا جان می گم نمی شه. بگو و بیا، تمام. بچه ها آماده باشید

علی اکبر آقا: چی بگم؟

کارگردان: مگه بهت ندادن متنو؟ حیدری متنو ندادی ؟

حیدری: چرا آقا. دادیم به خدا

کارگردان: پس چی می گه این. آقا جان همون متنی که بهت دادن رو بگو و بیا

علی اکبر آقا: هنوز حفظش نکردم. وقت کم بود

کارگردان: وقت کم بود چیه ؟ آقا چهار خط که بیشتر نیست. حیدررررررری

حیدری: جانم آقا

کارگردان: آقاآقا

تو بلند بلند بخون از روش این لااقل لب بزنه، بعد صدا می ذاریم روش

حیدری: چشم آقا. حله. شما برید، هرچی من می گم رو تکرار کنید

کارگردان: آقا! به دوربین نگاه کن. به حیدری کاری نداشته باش. هر چی می گه رو تکرار کن و بیا. گیر عجب آدم … بیااااا…. خوبه آقا … کات

علی اکبر آقا: تموم شد؟

کارگردان: بله. این صحنه ش تموم شد

علی اکبر آقا: مگه صحنه داره؟

کارگردان: نه از اون صحنه ها. حیدری بیا ببر اینو توجیه کن جون مادرت

 

( ادامه فیلم ها تا چند لحظه دیگر، به گیرنده های خود دست نزنید.)