آن چه پریروز در زنجان اتفاق افتاد، باید از خوابمان بیدار کند. نه دفعه اولی است که یک صاحب مقام دست به دامن یک دختر زده است، نه مخصوص ایران است، و نه ریاکاری در امثال معاون دانشگاه زنجان یا آن فرمانده نیروی انتظامی خلاصه شده است که خود را متعبد و مومن، دلخون و فدائی نهی از منکر نشان دهند اما چون به پنهان می رود آن کار دیگر می کند. سابقه این تزویر اگر از همان زمان حافظ شروع شده باشد هم دست کم ششصد سال تاریخ ریاکاری است.
حتی بهره گرفتن گروه های سیاسی از این گونه حوادث برای کوبیدن رقیبان هم تازه نیست اما آن چه تازه است این که یکی با موبایلی که همه در دست هایشان هست از صحنه فیلم بگیرد و یکی آن را با فشار دادن دکمه ای در یوتیوب قرار دهد و به مدت چهار ساعت سی هزار نفری تماشا کنند. یعنی حاج آقا تیر از کمان گذشت. گیر افتادن مچ جناب معاون دانشکاه منصوب آقای زاهدی وزیر علوم دولت احمدی نژاد عالمگیر شد. اگر بپرسید متهم را چرا این گونه نشانی دادم در حالی که آقای زاهدی و آقای احمدی نژاد را در این ماجرا تقصیری نیست، پاسخم این است: چون همین ها هستند که الهی بودن دولت و هزینه کردن در راه امام زمان را به رخ می کشند و دنیا را به علت شیوع فساد به سخره می گیرند. چون همین ها هستند که خود را مرکز دایره امکان گرفته اند و تا کسی با آنان هست از همه بدی ها برکنارست و اعتبارنامه اش را امام زمان امضا کرده اما چندان که برگشت آقای جوانفکر برای همین است که قلم را بگرداند و شبانه دانش جعفری جاه طلب بی سوادی شود که برای نزدیک شدن به دشمن امام زمان را رنجانده است. پورمحمدی هم دست کم از او ندارد. تازه چه بگوئیم از کسانی مانند طهماسب مظاهری که هنوز هم مقاومت می کنند و دل امام زمان را خون. از این روست که نام اینان آورده شد در ماجرائی که به ظاهر تقصیری در آن ندارند.
هر کس و هر جامعه با یک صدا بیدار می شود. برخی با صدای زنگ کلیسا و برخی با اذان موذن، عده ای با صدای وزش نسیمی از خواب می گذرند. و هم کم نیستند که مانند شاه سلطان حسین زیر منبر می خوابند و فرمان می دهند که بر منبر نفس به نفس روضه عاشورا بخوانند چنان بلند که در تمام محلات اصفهان شنیده شود، و چنان کردند، پس نشنیدند صدای ستوران محمود را. قشون محمود – سلف طالبان – نیامده بودند روضه بشنوند برای غارت آمده بودند. پس پاتخت صفویه جایگاه شیخ طوسی را محاصره کردند. چندان گرسنگی حاکم شد که نوشته اند موش و گربه خوردند مردم اصفهان و کشیش شاهد نوشته دخترکی درگذشت پدر سینه وی به خنجر درید و در دهان گذاشت به سد جوع. شاه خواب زده که فخرش به این بود که مردم او را نه شاه سلطان حسین بلکه ملاحسین بنامند ناگزیر تاج سلطان اسماعیل محبوب ترین شاه همه تاریخ ایران و تبرزین شاه عباس سازنده ترین شاه همه تاریخ را خود دو دستی تقدیم محمود کرد که مادرش در حال گاز زدن ترب سیاه در عقب قافله می آمد.
به همین کرشمه و شلختگی تمدنی که نشانی هایش را فرنگیان داده اند در کتاب هایشان اگر بخوانید، به باد رفت. اگر ثبت تواریخ را درست بدانیم سه بار هر بار سی و چهل قاطر آثار هنری و جواهر و طلای ساخته که پاره ای از تکه هاش هم اکنون در موزه های عالم هست بار شتر شد و به قندهار رفت و از آن جا تکه تکه شد و به کجا رفت و یا در کدام خاک پنهان ماند چه کس می داند. مهم نیست این ها، مهم آن آرامش و تمدنی است که فکر می سازد و سازندگان اندیشه را در دل خود جا می دهد، قرار و استقرار و نظمی که جامعه را از وضعیت قرون وسطائی به موقعیت فرهنگساز ترقی می دهد… همه رفت و رفت و رفت تا چشم گشودیم قرن معجزه بار نوزدهم به نیمه رسیده بود و معجزه یک نفر بود آن هم نامش میرزا تقی خان امیرنظام بود، همو که نه می گذاشت به بهانه روضه خوانی کار آبله کوبی تعطیل شود و نه به مداح صله می داد. او را کشتیم و چهل سالی دیگر خفتیم که به بیداری حاجتمان نبود.
اما به هر حال آئین چراغ خاموشی نیست. بیداری حاجت انسان است و اگر بیداری در آئین ما باشد باید یکی از همین صداها بیدارمان کند لابد.
ما که ایرانیان باشیم، حتی بدون نیازی به تاریخ باستان که چیزی از عظمتش برای ما به جا نمانده و چیزی از افتخاراتش به نسل ما نرسیده، بدون نیازی به آن تاریخ که هر از گاه برای فریب خلق بادش می دهیم، خلقی هستیم با سر سوزن علاقه ای به این وطن و خرده ذوقی، و هنری. بی آن که هنر نزد ما باشد و بس، دیگر نمی توانیم در حجر زندگی کنیم. موبایل فقط آن نیست که از جعبه بازش می کنیم و به برق می زنیم و با فشار تکمه ای از احوالات ضعیفه در خانه با خبر می شویم، و امکان می یابیم که خبر نزول وجود شریفمان را به گوش خدمه برسانیم. موبایل یعنی فیلم، یعنی عکس، یعنی بگیر و دکمه ای را بزن و رفت به جائی که دیگر بازگشتش نیست. حالا تو به صلابه بکش. فرمان بده عاملش را پیدا کنند. دستور صادر کن که سایتش را هک کنند. فتوا بده به راحت کردنش از زندگی، چنان که شده است و می دانیم. اما کار به سامان نمی رسد. یعنی می رسد اما از این راه نمی رسد.
در فیلمی که در یوتیوب هست، بدون آن که کار ما باشد داوری، که قضاوت کار قاضی است و کار هر کس نیست، این که شخصی که در مقام معاون دانشگاه تا یک لحظه پیش هارت و هورت می کرد و برای دانشجوها خط و نشان می کشید حالا در برابر بچه ها مانند جوجه ای به دام افتاده و هی به در و دیوار می زند، برای آن موبایل است. پیش از آن صدای سم ستوران محمود افغان را نشنیده، فکر این بخش را نکرده بود.
در همین هفت هشت سال که اینترنت عمومی و ملی شده در ایران، نگاه کنید به اثری که در رفتار اجتماعی ما گذاشته. یکی اش این که همه کسانی که در مقام و موقعی بودند و هستند تا همین اواخر به آسانی به دیگران فقط به صرف این که مخالفشان بودند تهمت های بزرگ می زدند، اما حالا دیگر می ترسند از تهمت زدن. مگر آن که مانند کیهان و کیهانیان فرمان عاقبت خود بریده باشند.
اگر محاسبه شود که هر یک از صاحب نامان در سی سال گذشته در نماز جمعه و یا مصاحبه ها و یا سخنرانی هاشان، چه تهمت ها به آدم ها زده اند که عملا بعدا خلاف آن ثابت شده، تعدادشان قابل شمارش نیست. و کسی هم قصد شمارش نداشت و به نظر می آمد که اصلا نه آخر پایئزی هست و نه شمارشی. اما نگاه کنید که همین کسان در سال های اخیر چند خطابه درباره ضرورت خودداری از اتهام، ضرورت رعایت آبروی مردم ادا کرده اند. و این تازه اول موبایل است.
کوتاه تر از دیوار آقای امامی کاشانی دیواری نمی شناسم مثال را از ایشان قرض می گیرم.
آیا آقای امامی هیچ قابل شمارش می داند مواردی که اتهامی به کسی زده، بدون آن که مطمئن باشد. به نظرم قابل شمارش نیست و میزانش بسیار زیادست اما حالا یک تن پیدا شده، که عباس پالیزدار نام دارد و رفته در دانشگاهی و انطاقیه فرموده و از جمله نام از آقای امامی را هم آورده در میان مفسدان البته که در مملکت اسلام کسی چنین مزخرفاتی را پخش نمی کند از صدا و سیما و جرات ندارد چاپ کند در نشریات، اما دکمه ای و فشاری و ارسال به یوتیوب، آن وقت ماجرا جهانگیر می شود. گوش کنید در نماز جمعه این هفته آقای امامی بدون آن که نام بیاورد از موضوع، از ته دل چه نفرین ها کرد. چه وعده های سخت و تند داد تهمت زنندگان را. از مکر خداوند ترساندشان که بالاترین مکرهاست. حالا آیا آقای امامی در همین مقام فعلی و یا در هر مقام دیگر که قرار گیرد تصور می کنید آسان و مانند سابق با دل مطمئن به دیگران تهمت خواهد زد. باورم نیست.
ما دیگر نمی توانیم تاریخ را طوطی وار بخوانیم، شعار طوطی وار بدهیم. طوطی وار زندگی کنیم، طوطی وار خود را به مردن بزنیم مگر راه خلاصی از قفس به دست آید. چون یک مرتبه جوانی پیدا می شود و بسیاری از مضامینی را که لقلقه لسانمان شده است با موبایل ضبط می کند و در یوتیوب می گذارد و باید جوابش را داد.