صبح روز پنجم نوامبر، در حالیکه مخاطبان شبکه های مختلف خبری جهان، گزارش جلسه قرائت و ابلاغ حکم دادگاه صدام حسین و چند تن از اعضای عالیرتبه ی حکومتش را نظاره میکردند صحنه هایی از واکنش متهمان، به غایت تأمل برانگیز بود.
صدام، قرآن بر دست، وارد جلسه شد و هنگامی که حکم اعدامش به جرم ارتکاب جنایت ضد انسانیت، در شکنجه و قتل عام ساکنان “دجیل” را شنید پی در پی فریاد “الله اکبر” سرداد و با لبخندی مسئولان دادگاه را مزدوران آمریکا و اسرائیل خواند و عراق و ملتش را ستود، چنان که برخی دیگر از متهمان [مانند برادر صدام] نیز چنین کردند.
پیش از این نیز در یکی از جلسات محاکمه، دوربین ها صدام را نشان دادند که بی اعتنا به آنچه در دادگاه می گذرد، نشسته بر صندلی، نماز میخواند و قرآن تلاوت می کرد.
این همان صدام است که استفاده از سلاح های میکروبی و شیمیایی در جنگ علیه ایران و حملات موشکی علیه مناطق مسکونی، بمباران شیمیایی حلبچه، حمله به کویت و حبس و اعدام هزاران انسان، چنان در کارنامه ی وی پررنگ است که پرونده ی قتل عام ساکنان دجیل ـ که به تنهایی حکم اعدام را برایش رقم زده است ـ در برابر آن ها، کوچک می نماید.
راستی را این کدام “خدا” و کدام قرآن و نماز است که به کار همگان می آید؛ از صدام و زرقاوی گرفته تا نسلی که در همین عراق به حکم این دو تن، کشته و زخمی و محبوس شده اند؟
از تعبیر و تردید زنده یاد “حسین پناهی” وام میگیرم که “شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندانبان با هم میخوانند” و این شک و تردید بسیار عمیق و اندیشیدنی، شاید مسئله اساسی این یادداشت باشد؛ از این پرسش آغاز میکنیم که “برای سنجش حق و باطل های دیروز و امروزمان، چه ترازویی وجود دارد؟”
الف] اگر به جای صدام حسین، شخص دیگری از جماعت هم پیمان مان،در دادگاهی حاضر می شد و به هنگام شنیدن حکم اعدام، “الله اکبر” سر میداد و لبخند بر لب، علیه اسرائیل شعار می داد چگونه تجلیل و تقدیس اش میکردیم و مگر درباره ی مرحوم نواب صفوی چنین نکردیم؟
ما بدون آن که از ترورهای نواب صفوی [که مخالفانی چون مرحوم آیت الله بروجردی داشت] سخنی بگوئیم از روحیه ی بالای او پس از صدور حکم اعدام، قصه ها گفتیم و اسطوره اش ساختیم تا امروز که با جریانی مواجهیم که افتخار خود را در پیمودن راه نواب صفوی و اباحه ی ترور میدانند.
ب] تنها یک روز پس از کشته شدن ابومصعب زرقاوی که صدها انفجار و عملیات انتحاری و به خاک و خون کشیدن هزاران عراقی را در کارنامه ی خود دارد، جنبش حماس در بیانیه ای شهادت وی را تسلیت گفت و او را رمز مقاومت امت اسلام علیه آمریکا معرفی کرد.
پیش از این نیز “عبدالعزیز رنتیسی” از رهبران مبارزه علیه اسرائیل، فرزندان صدام را که در بمباران موصل کشته شدند شهید خوانده و از نقش صدام و فرزندانش در مبارزه با آمریکا تجلیل کرده بود.
اما جنبش حماس امروز در برابر اسرائیل ایستاده است؛ اسرائیل نیز با اتکا به دلایل حقیقی و حقوقی [بازگشت به سرزمین تاریخی خویش و مصوبه ی 1949 سازمان ملل متحد] از مرزهای حقوق بشری تجاور کرد و به ویژه پس از سال 1967، به هتک حرمت و امنیت و کرامت فلسطینیان روی آورد. اما اسرائیل و بن لادن و زرقاوی، همگی در جنایت علیه “انسان” همداستانند، چگونه است که ما یاوران بی مزد و منت هواداران زرقاوی هستیم و دشمن اسرائیل؟!
ج] روزنامه کیهان [که اینک از رسانه به دولت تبدیل شده است] پس از فاجعه ی یازدهم سپتامبر، هر روز به شادی و دست افشانی، یادداشتی منتشر می کرد و پایان امپراطوری آمریکا را مژده می داد، گویی کمترین اهمیتی برای صدها انسان کشته و زخمی در این فاجعه، قائل نبود.
همین چند شاهد کافی است تا نشان دهد که ترازوی سنجش ما، حقوق انسان و جان و مال آبروی او نیست؛ بت هایی از حق و باطل های ذهنی و تاریخی ساخته ایم تا بر یکی از آنها سجده کنیم و بر دیگری سنگ بزنیم غافل از اینکه سخت از فقدان “معیارهای انسانی” رنج میبریم.
تجربه هایی از سنخ صدام، نشانه ی پایان روزگار ملاک بودن شعارها، پرچم ها، خطابه ها و نام هایی است که پیشوند و پسوند “خدا” را یدک میکشند.
اگر “معیارهای انسانی” را کنار گذارده ایم و ترازویی جز با معیار مبارزه با آمریکا و اسرائیل ـ به هر قیمتی ـ نمی شناسیم و حمایت از اسلام و مسلمانان ـ به هر قیمتی ـ را اصل میدانیم باید زرقاوی و صدام را در فهرست مظلومان تاریخ اسلام، ماندگار کنیم و برایشان نوحه ها بخوانیم، این همان روشی است که تلویزیون “الجزیره” از نخستین ساعات اعلام حکم صدام اغاز کرد تا به مخاطبانش بباوراند که “این دادگاه و عوامل آن آمریکایی هستند و اهداف آمریکا را تأمین کرده اند”.
شاید اگر شرم از خانواده های شهدا و جانبازان و زخم عمیق ایرانیان از جنگ هشت ساله نبود تلویزیون ایران نیز همان راهی را میرفت که الجزیره می رود.
شاید نمی توان در عصر رسانه ها چهره ی صدام را تطهیر و حافظه ی تاریخی رسانه ها و مردم را پاک کرد که اگر ممکن بود، می شد گامی دیگر در راه مبارزه با آمریکا برداشت.
شاید آن روز که امام علی [ع]، دستور حمله به “قرآن های بر نیزه” را صادر کرد باید تاریخ مصرف “ظاهر کتاب” به عنوان ملاک حق و باطل، تمام شده تلقی می شد اما آن دستور، گوش شنوایی نیافت و این فریب نهادینه شد و جای ترازوی “حکمت و انسانیت” را گرفت تا هر بار در صورتی تازه متولد شود و یقین های وارونه و آگاهی های کاذب به ارمغان آورد.
“الله اکبر” های صدام، هشداری است تا در همه حق و باطل های “صورت مدار” و تاریخی مان، “تردید” کنیم و در ترازوی انسانی شان بسنجیم و از “ترانه ای که زندانی و زندانبان با هم می خوانند” به سادگی نگذریم.