ازهمه جا

نویسنده

بریده ی نوشته های اینترنتی باب زندگی و مرگ فریدون فرخزاد

فریادی از سر درد نه مرثیه ای برای فریدون

یک - وبلاگ یادداشت های نجات بهرامی

ساعت ۱۱شب پنجشنبه  ۱۶ امرداد ماه ۱۳۷۱ برابر با ۶ آگوست ۱۹۹۲جسد فریدون فرخزاد در خانه اش در شهر بن آلمان یافت شد.پلیس آلمان اعلام کرد که او پیشتر با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیده است.وی به هنگام فوت ۴۸ سال داشت.شادروان فریدون فرخزاد از اواخر دهه ۱۳۴۹ ابتدا با آهنگ های زیبا و مردم پسند و سپس با شو موفق تلویزیونی ” میخک نقره ای ” در ایران میلیونها طرفدار پیدا کرد. شادروان فریدون فرخزاد در آلمان تحصیل کرده بود و دارای درجه دکترا در رشته علوم سیاسی بود. قتل فریدون فرخزاد  در شمار قتل های زنجیره ای به حساب می آید که در آن تعدادی از فعالان سیاسی و فرهنگی توسط بخش هایی از دستگاه امنبتی و اطلاعاتی  کشته شدند .

http://nejatbahrami.wordpress.comمنبع: 

 

دو – وبلاگ عشق است…

از آنجا که سن زیادی ندارم ، از برنامه هایی که فریدون فرخزاد پیش از سال 1357 اجرا کرده است ، خاطره ای ندارم و تنها چیزی که باعث شد این نوشته را بنویسم دو آلبومی است که از او شنیدم ، آلبوم “فریدون فرخزاد و خاطره ها” . دو آلبومی که نه تنها مرور کردن ترانه های خاطره انگیز و دلنشین نسلهای پیش از ماست ، بلکه بین هر دو ترانه گفتارهایی هست که شنیدن این حرفها باعث شد به فریدون فرخزاد و دانش او ، انسان دوستی و آزادیخواهی او احترام بگذارم بر خلاف حرفهایی که در همه ی آنها او را متهم به بی اخلاقی می کنند و … آنچنان که در مرگ مایکل جکسون هم نوشتم : فریدون فرخزاد هم مانند دیگر آدمیان زشتی هایی داشت و زیبایی هایی و من و ما اگر او را دوست داریم ، به خاطر زیبایی های اوست و نه زشتی های او .

نخست بخشهایی از گفتارهای او در آلبوم “فریدون فرخزاد و خاطره ها” را می نویسم که به نظرم در هر زمان و هر جایی این حرفها زیبا هستند و انسانی . حرفهایی که به راستی اندیشه و کردار فریدون فرخزاد بوده است و نه مانند بسیاری از کسانی که این روزها هم از این حرفهای زیبا می زنند اما کردار آنان چیزی دیگر است و شاهد راست بودن این حرفها هم خاطرات بزرگترهای ما است و خاطره ای که در ادامه ی این گفتارها از زبان هنرمند دیگری نوشته ام . و برداشت من از گفتارهای فریدون فرخزاد و همینطور نوشته های کتابها و مجلات این است که در تمام این سالها ، شاید هیچ اجراکننده ی دیگری جز منوچهر نوذری نتوانسته است به محبوبیت فریدون فرخزاد – در برنامه های دوساعت با فریدون فرخزاد ، میخک نقره ای ، سلام همسایه ها ، بزرگترین نمایش هفته ، بزرگترین شوی تلویزیونی ، جمعه بازار - در اجرای رادیویی و تلویزیونی برسد و مردمی شود .

http://eshghast.persianblog.irمنبع:

 

سه -  وبلاگ  ایران همیشه زنده است

م.صدر - قسمت شانزدهم: زمان: اردیبهشت 1357، مکان: خانه ای در خیابان مقصودبک نرسیده به چهار راه دکتر حسابی در منطقه تجریش. ساکن آن خانه، مردی چهل و دو ساله دارای تک فرزندی مریض و دور از پدر. چه کسانی در انتظارش هستند؟ کودکانی عقب افتاده در بیمارستان که سال هاست عادت کرده اند، همه ماهه مردی به دیدارشان برود و برایشان اسباب بازی ببرد و برایشان بخواند: هر کی ندونه من می دونم دنیای نور چشمات، هر کی ندونه من می دونم حوض بلور چشمات. باز چه کسانی در انتظارش هستند؟ بیش از ده خانواده ای که اکثراً در روستاهای دور افتاده کشور که کودکان عقب افتاده ذهنی و جسمی دارند که مردی از تبار باران برایشان خرجی بفرستد.

از کجا آنها را یافته است؟ سازمان خدمات شاهنشاهی لیست ده خانواده از محروم ترین آنها را که کمک های آن سازمان کفاف مخارج درمانی فرزندانشان را نمی داده به آن مرد بارانی داده بودند. باز چه جمعیتی در انتظارش هستند؟ نسلی که برای بیش از نه سال عادت کرده بودند هر جمعه شب رو به روی تلویزیون بنشینند و او و برنامه اش را ببینند. باز چه کسانی در انتظارش هستند؟ کسانی که عادت کرده بودند او را در گوشه و کنار شهر ببینند که دارد با مردم کوچه و بازار مصاحبه می کند و بیشتر به درد دل آنان گوش می دهد تا انجام مصاحبه. باز هم بگویم، چه کسانی در انتظار او هستند؟ هنرمندانی که او آنها را به مردم شناسانده و به شهرت رسانیده آن هم بدون هیچ چشمداشتی.

http://www.iranold.mihanblog.comمنبع:

 

چهار- وبلاگ جایی سبزتر از همیشه

 فریدون فرخزاد در پانزدهم مهرماه سال 1317 در چهارراه گمرک تهران متولدشد. او که برادر فروغ فرخزاد شاعرهشهیر معاصر بود، پس از اتمام تحصیلاتخود در دبیرستان دارالفنون تهران و اخذ مدرک دیپلم به آلمان مهاجرت کرد ودر رشته حقوق سیاسی ادامه تحصیل داد. از دانشگاه مونیخ با درجه M.A (فوقلیسانس) فارغ التحصیل شد و پس از آن به سرودن اشعار آلمانی پرداخت. درسال 1963 اشعار وی از طرف ناشرین بزرگ کتاب آلمان برنده جایزهبهترین شعرسال شد. در سال 1964 نخستین دیوان شعر وی بنام «زمانی دیگر» انتشار یافتو باز هم جوایز متعددی را در محافل ادبی آلمان کسب کرد. شعری که دربارهبرلین سرود جایزه ادبیات برلین را برای او به ارمغان آورد. سپس در سال1966 به رادیو و تلویزیون مونیخ رفت و به تهیه برنامه پرداخت. در سال1967 با تلفیق موسیقی فولکلوریک ایران و موسیقی مدرن آثاری ساخت که در فستیوال موسیقی اینسبورگ اتریش برنده جایزه نخست شد. در همان سال موفق به اخذ دکترای حقوق سیاسی گردید. اما با کسب همه این موفقیتها به ناگاه همه ساخته های خود را در تحصیل و حرفه رها کرده و به ایران بازگشت. به گفته خودش «وقتی که به ایران برگشتم هدفم این نبود که در رادیو و تلویزیون برنامه اجرا کنم. میخواستم معلم خوبی باشم، در دانشگاه درس بدهم یا به وزارت امورخارجه بروم و دیپلمات خوبی باشم. ولی خب مسایلی پیش آمد و بخاطر طرز فکر من در آن زمان که موردپسند عده ای واقع نمی شد، نتوانستم آن کارها را انجام بدهم. ناچار مجبور شدم که کاری آزاد پیش بگیرم. رفتم به رادیو و تلویزیون و کارهایی کردم که شنیدید و دیدید…»

منبع: http://ghazale19.blogdoon.com

 

پنج – وبگاه هما سرشار

 قبل‌ از شروع‌ گفتارم‌، از همه‌ کسانی‌ که‌ نوشته‌ امروز من‌ احتمالاً خشمگینشان‌ خواهد ساخت ‌پیشاپیش‌ پوزش‌ می‌طلبم‌، هر گونه‌ واکنش‌ و چالشی‌ را با احترام‌ فراوان‌ ارج‌ می‌نهم‌ و از هیچکس‌ هم‌ نخواهم‌ رنجید.

وفا کنیم‌ و ملامت‌ کشیم‌ و خوش‌ باشیم ‌/ که‌ در طریقت‌ ما کافریست‌ رنجیدن‌

 نمی‌توانستم‌ این‌ سخنان‌ را نگویم‌ که‌ چند روز است‌ بدجور راه‌ گلویم‌ را بسته‌. این‌ را مرثیه‌ای ‌برای‌ فریدون‌ فرخزاد بشمار نیاورید، این‌ فریادیست‌ از سر درد برای‌ دل‌ خودم‌ و بسیاری‌ دیگر که ‌بسان‌ من‌ می‌اندیشند اگر نمی‌گفتم‌ قطعاً فریدون‌ فرخزاد راضی‌ نمی‌شد چون‌ اگر نیک‌ بنگری‌ ما همه‌ فرخزادیم‌ و قربانی‌.

 مادربزرگ‌ می‌گفت‌: «شما را بخدا گلابی‌ که‌ می‌خواهید با آن‌ سنگ‌ گورم‌ را پس‌ از مردن ‌شستشو دهید، هم‌ اکنون‌ و تا زنده‌ام‌ بنوشانیدم‌ تا قلبم‌ قوت‌ بگیرد!» در این‌ حرف‌ پیرزن‌ یک‌ دنیا معنی‌ نهفته‌ بود و ما نمی‌فهمیدیم‌.

در زمانی‌ دیگر، در مکانی‌ دیگر و به‌ زبانی‌ دیگر اتللو مرد اوّل‌ نمایشنامه‌ شکسپیر در بحرانی‌ترین‌ لحظات‌ زندگیش‌ و پس‌ از آنکه‌ گلوی‌ دزدمونای‌ به‌ باور خود جفاپیشه‌اش‌ را به‌ قصد کشت‌ فشرد به‌ کالبد بی‌جان‌ وی‌ گفت‌: «کشتمت‌ تا سپس‌ دوستت‌ بدارم‌!» و در پس‌ این‌ جملة‌ کوتاه ‌نیز جهانی‌ تفکر خفته‌ بود. از سوی‌ دیگر، شعر شاعر خسته‌دل‌ شهریار که‌ روزی‌ سرود:

تا هستم‌ ای‌ رفیق‌ ندانی‌ که‌ کیستم ‌/ روزی‌ سراغ‌ من‌ آیی‌ که‌ نیستم‌

 در کنار این‌ گفته‌ آشنای‌ خودمان‌ که‌ “ خدا کند قدر فلانی‌ را هرگز ندانی‌! ” نیز از بینش‌ یکسانی ‌حکایت‌ می‌کنند: اینکه‌ ما پذیرفته‌ایم‌ هرکس‌ تا روزی‌ که‌ زنده‌ است‌ قدرش‌ را قهراً نباید بدانیم‌ و ایرادی‌ هم‌ ندارد اگر ندانیم‌. تنها هنگامی‌ که‌ آن‌ کس‌ از کنارمان‌ رفت‌ یادمان‌ می‌آید که‌ می‌شد او را شناخت‌، می‌شد او را همانگونه‌ که‌ بود تحمل‌ کرد، می‌شد قدر او را دانست‌ و شاید هم‌ می‌شد او را دوست‌ داشت‌.

حیرت‌ انگیز است‌! پذیرفتن‌ این‌ امر که‌ من‌ و تو اجازه‌ داریم‌ هرکس‌ را تا زنده‌ است‌ هر قدر می‌توانیم‌ و تا آنجا که‌ از دستمان‌ برمی‌آید آزار دهیم‌، خوار کنیم‌، به‌ انتقادش‌ بنشینیم‌، مورد ایراد قرارش‌ دهیم‌، رفتارش‌ را مسخره‌ کنیم‌، به‌ او انگ‌ و برچسب‌ روا و ناروا بزنیم‌ و داوری‌ کنیم‌، وداوری‌ کنیم‌ و داوری‌ کنیم‌…

 http://www.homasarshar.comمنبع