زندگی پر از نیرنگ است

نویسنده

» گفت و گو/ حر فهای کارگردان

ترجمه سیدمصطفی رضیئی

 

بعد از فیلم‌های “جنگجو” و “کتابچه‌ای امیدبخش” او را می‌تواند از فعال‌ترین کارگردان‌های به نام دنیای امروز سینما خواند. دیوید او راسل در “جنگجو” شاهد هفت نامزدی اسکار بود و “کتابچه امیدبخش” هشت نامزدی در بر داشت. حالا “اخاذی امریکایی” فهرست بلندی از جوایز را از آن خود می‌سازد از جمله ده نامزدی اسکار 2014.

 

“اخاذی امریکایی” سومین فیلم شما در چهار سال گذشته است. بین این سه فیلم و فیلم قبلی شما فاصله‌ای طولانی بود، از سال 2004 تا 2010، در این سال‌ها چه اتفاقی افتاده بود؟

خیلی اتفاق‌ها برایم افتاده بود. بیشتر از هر چیزی، متواضع شده بودم و این خوب بود. یعنی طلاق گرفتم و مجبور شدم پسرم را بزرگ کنم که بای‌پولار بود و مشکلات بسیاری همراه خودش داشت. اما همزمان دیگر نمی‌دانستم می‌خواهم چه مدل فیلم‌هایی بسازم. آدم می‌خواهد فیلمی بسازد که قبل از او کسی آن را نساخته باشد یا شاید هم مدلی پیدا کرده که مال خودش نیست یا اینکه ایده‌هایی در ذهن‌اش دارد که به سرانجامی نمی‌رسند. در “جنگجو” به نقطه‌ای رسیدم که آماده بودم روح و ذهنم را همراه هم در یک موضوع هدایت کنم.

 

سوال: سه فیلم آخری شما به‌نسبت چهار فیلم نخست‌تان بشدت غنی از احساسات شده‌اند، چرا؟

فکر می‌کنم در مسیری افتاده‌ام که برای خودم بسیار روشن است. عشقی گسترده و احساساتی عیان نسبت به مدل مشخصی از شخصیت و داستان پیدا کرده‌ام و در چهار فیلم اولم چنین نبود. “کتابچه امیدبخش” را اول نوشته بودم اما اول “جنگجو” را ساختم، چون فرصت ساخت “کتابچه…” هنوز پیش نیامده بود. بعد از موفقیت “جنگجو” دیگر می‌شد این فیلم را هم ساخت و اثری ارزشمند هم شد.

 

چطور به داستان “اخاذی امریکایی” رسیدید؟

وقتی داشتم بر روی ساخت “کتابچه…” کار می‌کردم، تهیه‌کننده فیلم سابقم، “سه پادشاه” چارلز رووِن و ریچارد ساکِل همراه هم به دیدنم آمدند تا داستانی که اریک سینگِر نوشته بود را دستم بدهند. بلافاصله فکر کردم خدای من، به این آدم‌ها نگاه کن. کلی در موردشان چیزی می‌دانم. این شخصیت‌ها و این مکان‌ها همگی‌شان برای فعالیت موردنظر من بی‌اندازه غنی بودند اما بر صحنه‌ای بسیار گسترده عمل می‌کردند. دست‌هایم را همانجا بهم مالیدم و فکر کردم می‌شود بازی‌هایی را با این داستان گرفت که پیش از این انجام نشده بودند.

احتمالاً در ذهن‌ها کریستین بیل اولین انتخاب برای نقش یک یهودی چاق اهل برونکس نمی‌توانست باشد.

می‌دانستم کریستین نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد و این نقش را بازی نکند. من از دفتر تهیه‌کننده‌ها مستقیم به خانه بیل رفتم و در حیاط‌پشتی او نشستیم و وقتی بچه‌هایمان بازی می‌کردند، در مورد این فکر کردیم که کدام شخصیت‌ها و کدام بخش‌های داستان واقعاً، واقعاً جذب‌مان می‌کند. برای ما بیشتر بازی‌های داخل داستان جالب بود. و برایم جالب بود که هر روز داستان یک مدل روایت داستانی داشت - هر روز با این باور که زندگی را داری و لذت می‌بری یا ازش رنج می‌بری. فکر می‌کنم هر فیلمی به‌نوعی اصل‌اش روایت داستانی است: روایتی که هر شخصیت باز می‌گوید. کریستین و من عاشق این مرد هنرمند شدیم، هویتی که برای خودش می‌سازد و این شخصیت‌سازی‌ها برایش مصنوعی نیست بلکه به عمق وجودش نشت می‌کند. ما در مورد او مثل کارگردان یک شرکت تئاتر صحبت می‌کردیم – کارگردانی که زندگی خودش را نقش می‌زند.

 

وقتی شخصیت‌سازی داستان را انجام می‌دادید، دیداری با ملوین وین‌برگ هم داشتید؟

آره اما در آن زمان من دیدگاه فردی خودم را نسبت به شخصیت داستانم شکل داده بودم و سعی کردم زیاد ویژگی‌های آدم واقعی را به شخصیت داستانی وارد نکنیم. ولی کریستین وقت زیادی را با او گذراند. کل رفتارهایش هم بعد از آن تغییر کرد. کل وجودش درحقیقت تغییر کرد. به شکلی که می‌خواست تغییر کرده بود. به‌نظر حتی سه اینچ هم قدش کوتاه‌تر شده بود. همین‌ جا وا می‌رفت و گردنش محو می‌شد. 50 پوند هم وزن اضافه کرده بود. من بهش گفتم خدایا این‌قدر سخت نگیر.

 

به‌نظر عاشق دنیای “اخاذی امریکایی” هستید.

دنیاها برای من همه‌چیز هستند. وقتی به دیدن فامیل‌هایم در برونکس یا بروکلین می‌روم، در بیرون دنیای آن‌ها می‌ایستم به باورهای یهودی یا کاتولیک‌شان نگاه می‌کنم. والدینم سنت‌های مذهبی را کنار گذاشتند برای همین من با کنجکاوی فراوانی به این مراسم‌ها نگاه می‌کنم. فکر می‌کنم آن‌ها چیزی دارند یا داخل یک چیزی هستند. بعضی از فامیل‌هایم برایم مهم‌ترین منابع روایتی را می‌اورند – چون دنیاهایشان واقعاً متمایز است. آن‌ها با شعف تمام، یک زندگی واقعی دارند.

 

کارگردن‌ها بیشتر می‌گویند فیلم‌سازی را از کجا شروع کرده‌اند. شما ظاهراً از همان ابتدا این موضوع در خون‌تان بوده است.

همیشه می‌دانستم می‌خواهم نویسنده بشوم، به‌خاطر خانه‌مان، به‌خاطر پدرم. پدرم در دانشگاه نیویورک درس خوانده بود و بعد هم در انبار سیمون اند شاستر کار کرده بود و بعد هم فروشنده شد – کل زندگی‌اش سیمون اند شاستر بود. مادرم یک دختر بروکلینی از کالج کوئینز بود که آنجا منشی شده بود. وقتی به حومه شهر نقل مکان کردیم، همه جا دور و اطراف‌مان پر از کتاب شده بود. در دبیرستان کار در روزنامه مدرسه را شروع کردم و داستان کوتاه هم می‌نوشتم. اما کاملاً گیج بودم که می‌خواهم چه کار کنم. توی یک جمع هم یک دفعه برگشتم و گفتم، شاید بروم و فیلم بسازم.

 

می‌گویند با هنرپیشه‌هایتان سخت‌گیر هستید که عجیب است، چون هنرپیشه‌های دو فیلم آخرتان – به جز “اخاذی امریکایی” برنده سه اسکار شده‌اند.

اگر به هنرپیشه‌هایی نگاه کنید که با آن‌ها کار کرده‌ایم، این موضوع حقیقی بودن‌اش را از دست می‌دهد. لیلی توملین و من عاشق همدیگر هستیم و همین فردا هم حاضر هستیم دوباره با هم کار کنیم. جورج کلونی و من سال گذشته را در دوستی با هم گذراندیم و بعید می‌دانم مشکلی برای کار کردن با همدیگر پیدا کنیم. فکر نمی‌کنم این حرف یک اصل در کار من باشد اما خب مسائلی همیشه هست که می‌گذرند.

 

معمولاً چند برداشت از یک صحنه می‌گیرید؟

خیلی که وقت نداریم، چون برنامه‌ریزی‌ها فشرده است. “جنگجو” در 33 روز فیلمبرداری شد. “دفترچه…” هم در 33 روز. “اخاذی امریکایی” صحنه‌های گسترده‌تری داشت و فقط در 41 روز گرفته شد. وقتی یک نفر از صخره آویزان است طوری آن را می‌گیریم که همانجا هم ماجرا تمام شود.

 

یک ایده مطرح شده در “اخاذی امریکایی” این است که مردم حاضر هستند باورهایشان را تغییر دهند – یعنی می‌خواهند دست به اخاذی بزنند. آیا در زندگی واقعی هم همین‌گونه است.

در “اخاذی” اروینگ اخاذ می‌گوید، “تا جایی که من می‌تونم بگم، مردم مرتب سراغ همدیگر می‌روند تا به خواسته‌هاشون برسن.” یعنی زندگی را فرآیندی پر از نیرنگ می‌بیند. ما خودمان را وادار می‌کنیم تا به چنین چیزهایی دست بزنیم. درعمل از همان کودکی به‌نظر این نرم‌افزاری حیاتی برای زندگی بشر است. شما باید بخش‌های دردناک زندگی را کنار بگذارید یا اینکه هیچ‌وقت نمی‌شود مسائل مشخصی را به سرانجام برسانید. مگر نه اصلاً نمی‌شود ازدواج کرد یا بچه‌دار شد یا فرآیندی مذهبی را طی کرد. پت آخر “دفترچه…” می‌گوید، “دنیا تا یکشنبه به ده شکل مختلف قلب‌ات را می‌شکند. این یکی را تضمین کرده‌اند… اما من دوباره می‌توانم بگویم یکشنبه روز محبوب هفته‌ام است.”

 

گفتگوی نیویورک تایمز با دیوید او راسل کارگردان “اخاذی امریکایی”. این‌ گفتگو برای انتشار در “روز آنلاین” خلاصه شده است.