ناصر تقوایی: دوازده داستان کوتاه، دوازده فیلم گزارشی و مستند، سه فیلم کوتاه داستانی، شش فیلم بلند سینمایی و یک مجموعه شانزده ساعته تلویزیونی در کارنامه من دیده می شود به اضافه یک مجموعه عکس و اسلاید از طبیعت، زندگی و فرهنگ این مرز پرگهر در هزار و یک نما که هنوز کسی ندیده… با این همه از دور تنبل جلوه می کنم. چرا که در این سال ها به دلایلی که ناگفتنش بهتر کارهای تازه مرا نه کسی خوانده نه کسی دیده.
گفت و گو با ناصر تقوایی
سانسور همیشه از پنجره اخلاق وارد می شود…
در سفری که به ایران داشتم، به دیدار ناصر تقوایی رفتم. دیداری که باعث شد با افکار و نظرها و حتی دلایل کم کاری این فیلمساز اندیشمند و ارزشمند بیشتر از قبل آشنا شوم. تقوایی حرف های زیادی برای گفتن دارد. او با ذهن تحلیل گرش می تواند ساعت ها درباره یک موضوع به ظاهر کوچک صحبت کند. او یکی از میهمانان فستیوال تابستانی تیرگان (یکی بود یکی نبود) در شهر تورنتو است که امیدواریم مقدمات سفرش به تورنتو میسر شود و علاقمندان به آثار این فیلمساز بتوانند از نزدیک با او دیدار کنند. از آنجا که این گفت وگو طولانی بود، سعی کردم که با توجه به محدودیت جا در نشریه آن رافشرده کنم. به همین خاطر چند پرسشی راکه در ضمن موضوع مورد علاقه تقوایی بود، مبنای این گفت وگو قرار دادم و با حذف برخی پرسش ها به سخنان این فیلمساز پیشگام موج نوی سینما که خود به نوعی بخشی از تاریخ سینما و پیدایش سینمای روشنفکری است، بسنده کردم.
”ناصر تقوایی از زبان خودش”
من ایران را دوست دارم، برای اینکه وطن منست،
خوزستان را دوست دارم، برای اینکه ولایت منست،
…و عاشق آبادان هستم، برای اینکه زادگاه منست.
در تابستان سال 1320 شمسی، در گرمای جنگ جهانگیر دوم، در قلب جنگلی از نخل های ستبر و سبز، در یک روستای عرب نشین زاده شدم. در کودکی یک سیاح حرفه ای بودم و همراه پدر به دوردست ترین بندرهای دریای جنوب سفر کردم و هر کلاس ابتدایی را در شهری و ده کوره ای خواندم و هفت سال بعد که به زادگاه خودم برگشتم در عالم خیال یک سندباد نوجوان بودم. در دبیرستان به ادبیات علاقه داشتم، اما ریاضی خواندم. در جوانی داستان کوتاه می نوشتم و فریفته ی شیوه های نو بودم، اما باز نمی دانم چه شد که از سینما سر در آوردم. در این مسیر به آدم های دانا برخوردم و صحنه های جالب، ولی زندگی خودم هیچ صحنه جالبی ندارد. تنها شانس من در زندگی شاید این بوده که با یک تولد ناخواسته نیم قرن تمام مثل یک آدم زیادی در کنار یک ملت کهنسال زندگی کرده ام. دوازده داستان کوتاه، دوازده فیلم گزارشی و مستند، سه فیلم کوتاه داستانی، شش فیلم بلند سینمایی و یک مجموعه شانزده ساعته تلویزیونی در کارنامه من دیده می شود به اضافه یک مجموعه عکس و اسلاید از طبیعت، زندگی و فرهنگ این مرز پرگهر در هزار و یک نما که هنوز کسی ندیده…. با این همه از دور تنبل جلوه می کنم. چرا که در این سال ها به دلایلی که ناگفتنش بهتر کارهای تازه مرا نه کسی خوانده نه کسی دیده. از سی سال پیش که فیلم ساختن را به عنوان حرفه برگزیدم به مرور دریافتم که زندگی در عالم واقع فرق دارد با زندگی در عالمی به اسم سینما. در سفر زندگی برای خودت می بینی، اما در سفر سینمایی به جای دیگران.
به عقیده من جدا از این که در تاریخ سینمای ایران از گاو و قیصر به عنوان پیدایش جریان موج نو در سینما یاد می شود، با اشاره به جرقه های اولیه این موج توسط فرخ غفاری و ابراهیم گلستان، فیلم آرامش در حضور دیگران اگر از سوی وزارت فرهنگ و هنر با ممنوعیت اکران مواجه نمی شد می توانست در تاریخ سینما همواره در کنار فیلم های گاو و قیصر نام برده شود. حال به عنوان یکی از فیلمسازان موج نو شخصا چه دیدگاهی به این پدیده و به طور کل سینمای روشنفکری دارید؟
اتفاقا این موضوع جالبی است و برای پاسخ به این پرسش باید به ریشه های پیدایش سینمای روشنفکری و یا آنچه امروز سینمای جشنواره ای نامیده می شود، بپردازم. آرامش در حضور دیگران در سال 1347 ساخته شد. در این سال چند فیلم مهم دیگر هم ساخته شد که مجموعه این فیلم ها یک سینمای جدیدی را پایه گذاری کرد که به قول شما ریشه ای هم در گذشته داشت. مثل “شب قوزی” کار فرخ غفاری و “خشت و آیینه” ساخته ابراهیم گلستان که نمونه های خوب به جا مانده برای نسل های بعدی بودند، اما در سال 1347 یک اتفاق غریبی افتاد و آن اینکه چند فیلمساز که بعدها کارشان در سینما مستمر شد، همزمان با هم شروع به کار کردند بدون اینکه با هم آشنایی داشته باشند. مهرجویی گاو را ساخت، کیمیایی قیصر را، علی حاتمی حسن کچل و من هم آرامش در حضور دیگران را. حال بعضی از این دوستان تجربه های قبلی در زمینه فیلم سینمایی داشتند مثل مهرجویی یا کیمیایی ولی تجربه من یا حاتمی فیلم های کوتاهی بود که ساخته بودیم.
فیلم حاتمی در ضمن اینکه یک فیلم استثنایی بود، پر هزینه هم بود و دچار کمبود سرمایه شد ولی یکی دو سال بعد تمام شد و روی پرده آمد. فیلم مهرجویی یک دوره چند ماهه مشکل نمایش داشت تا بالاخره به نمایش درآمد. فیلم کیمیایی هم یک مشکل چند ماهه داشت که آن هم رفع شد. ولی آرامش… به مدت 4 سال اکران عمومی نشد. شاید این نوع برخوردهای رسمی با فیلم های روشنفکری که البته در گذشته هم دیده شده بود، برای مثال کاری که با فیلم “جنوب شهر” فرخ غفاری کردند یا با “شب قوزی” یا حتی به نوعی با “خشت و آیینه” ابراهیم گلستان مرا به سمت و سویی ببرد که بحث را از جای دیگری و پیش از نسل خودم آغاز کنم و اینکه چه شد که اصلا در آن بدنه سینمای ایران که معجونی بود از فیلم های ترکی، هندی، عربی، ناگهان یک سینمای اینطوری بیرون آمد و با قطعیت بسیار آینده سینمای ما را روشن کرد و شاید در حدود یک دوره چهار، پنج ساله این سینما معقول ترین سینما در جامعه سینمایی ما شد. حتی باید بیشترین فروش های سال را برای این نوع سینما در نظر بگیریم.
یک نگاه ساده بیندازیم به آخرین کارهای این نسل قبل از انقلاب. این موج ظاهراً از سال 1347 و با ساخت تعدادی فیلم شروع شد و تا سال 1355 که مقدمات انقلاب اسلامی شروع و به طور کلی سینما دچار رکود شد، طی یک دوره هفت، هشت ساله ادامه داشت. بلافاصله بعد از این چند فیلمسازی که نام بردم، یک نسلی از فیلمسازان جوان پایشان به سینما باز شد و فیلم های دسته اولی تولید کردند که شاید هنوز جزو بهترین فیلم های تاریخ سینمای ما باشد. سهراب شهیدثالث، عباس کیارستمی، امیر نادری و خیلی های دیگر که شاید حافظه شما بیشتر یاری کند. در یک فاصله هفت، هشت ساله موجی از یک سینمای جدید که سابقه نداشت در ایران وارد کار شد و یک کار مهم تر انجام داد. یعنی برای خودش یک گونه ای از تماشاچی را به وجود آورد. تماشاچیانی که به دیدن فیلم های معروف به فیلمفارسی نمی رفتند و در واقع یک طوری قطع رابطه داشتند با سینمای روز ایران.
ولی اینها یک موج جدیدی از تماشاچی را با فرهنگ بالاتر به سینمای ما اضافه کرد، به طوری که وقتی به آخرین فیلم های این فیلمسازها در قبل از انقلاب نگاه می کنید، می بینید که پر فروش ترین فیلم های سال بودند. سوته دلان (علی حاتمی)، گوزن ها (مسعود کیمیایی)، دایره مینا (داریوش مهرجویی).البته آخرین کار من در سینمای قبل از انقلاب یک فیلم سینمایی نبود و همانطور که می دانید یک مجموعه تلویزیونی به نام دایی جان ناپلئون بود، اما به طور کلی هم از لحاظ اقتصادی راه برای جوان ها باز شد و هم از نظر فرهنگی و محتوایی یک جنبش عظیمی در سینمای ما شروع شد. شاید به همین علت هم بود که تیغ تیز سانسوربرای مقابله با سینما در ایران تیزتر شد.
با توجه به اینکه شما با ادبیات و داستان نویسی فعالیت هایتان را شروع کردید، چطور شد که به سینما گرایش پیدا کردید؟ آیا در ادبیات نیز این سانسور وجود داشت؟
اتفاقا قبل از سینما تیزی این تیغ سانسور متوجه ادبیات و مخصوصاً شعر ما بود و به مرور که این ممنوعیت ها سانسور قوی تری را توسط فرهنگ و هنر آن موقع در ایران شکل داد، خیلی از جوان ها مثل من و بهرام بیضایی که در زمینه ادبیات فعالیت داشتیم یا علی حاتمی که نمایشنامه نویس بود، تقریبا ادبیات را کنار گذاشتیم و کار خودمان را روی سینما متمرکز کردیم. چون هنوز یک حساسیت کمتری بود. یک گروه از نویسندگان خوب ما هم به سینما رو آوردند که پیشگام آنها غلامحسین ساعدی بود که فیلم هایی مثل “گاو” و “آرامش در حضور دیگران” از نوشته های او بودند و یا بعدها به نوعی هوشنگ گلشیری که در واقع همان هایی بودند که در ادبیات به مشکل شدید سانسور برخورده بودند. حالا این موج سانسور و یا سخت گیری متوجه سینمای ما شد و به مرور زمان ادامه پیدا کرد تا به امروز که ما دیگر کنترل را در شدیدترین و وسیع ترین شکلش می بینیم که دیگر از حد و حدود سیاسی هم خارج شده و به حدود اخلاقی رسیده و ما همه می بینیم که سانسور همیشه در هر جا که می خواهد وارد شود از پنجره اخلاق وارد می شود و بعد شکل های دیگری پیدا می کند.
در واقع سانسور به نوعی با پیدایش جریان های فرهنگی و هنری روشنفکرانه در سینما و ادبیات ما همزاد بوده است…
در مورد سینما من می خواهم برگردم به گذشته خیلی دورتر؛ به شکل گیری سینمای ما و بخصوص سینمای روشنفکری. در فرهنگ سینمایی ما با آن سابقه ای که در ذهن من هست و می خواهم برای شما بگویم واقعا حیرت آور و خیلی عجیب است. اگر شما الان از من بخواهید به سلیقه خودم بهترین فیلم مستند سینمای ایران را انتخاب کنم، اولین فیلم مستندی که درسینمای ایران ساخته شده را انتخاب می کنم. اگر از من بخواهید بهترین فیلم داستانی و یا سینمایی ایرانی را اسم ببرم روی همان اولین فیلم انگشت می گذارم.
اولین فیلم مستندی که ساخته می شود خیلی جالب است. فیلمی است از اعلان حکم مشروطیت توسط مظفرالدین شاه. این فیلم وجود دارد به اضافه اینکه صدای آن هم موجود است. آن نسخه ای که من دیدم، یک فیلم ناطق است. در حالی که صدا در آن موقع هنوز در هیچ جای دنیا وارد سینما نشده بود. یک ضبط صوت های ابتدایی ساخته شده بود که یک استوانه های سفالی بودند و یک میخ یا سوزنی روی اینها موقع ضبط خط می انداخت و موقعی که پخش می شد، همان جریان معکوس اتفاق می افتاد و صدا ایجاد می شد.
این فیلم مستند را کسی ساخته که در اصل سینما را وارد ایران کرد و تقریبا برابر است با همان سال های اولیه ای که سینما در همه جای دنیا پیدا شده است. این باعث شد که من چند جا و چندین بار به طور رسمی و با اعتماد و اعتقاد بگویم که بله، آن سینمایی که آمریکایی ها و فرانسوی ها اختراع کردند سینمای خودشان است. ولی سینما برای بار سوم در ایران اختراع شد. از همان دو تا فیلم اول یعنی اعلان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه و فیلم سینمایی حاج آقا آکتور سینما کار آوانس اوهانیان.فیلم اوهانیان با تمام عیب و ایرادهای فنی و تصویری که ممکن است به خاطر ضعف تکنیک در ایران داشته باشد از یک سوژه حیرت آوری برخوردار است که در هیچ کدام از سینماهای عالم، شما سراغ ندارید. آوانس اوهانیان یک ارمنی ایرانی الاصل بود که آن زمان در روسیه و در مدرسه ای تحصیل کرده بودکه آیزنشتاین و پودوفکین درس می دادند و من نمی توانم بگویم که از زیر بوته درآمده بود. آوانس تقریبا در سال 1310 به ایران می آید تا اولین فیلمش را در کشورش بسازد و داستانی در دست می گیرد که واقعا حیرت آور به نظر می رسد. من فکر می کنم خیلی از فیلمسازان بعدی ما مثل شهیدثالث و کیارستمی ادامه دهنده کار این فیلمساز هستند. من نمی دانم چرا اوهانیان نتوانست فیلم های بعدی اش را تمام کند و شنیده ام که دو فیلم در دست گرفت که البته ارزش های فیلم اول را نداشتند، اما این را می خواهم بگویم که تازگی فیلم اول برای من در اینست که اولین فیلم سینمای ایران گزارش ورود سینما به ایران است. این ذهنیت مدرنی است حتی برای امروز. من بارها دلم خواسته که این فیلم رایک بار دیگر بسازم. مسائلی که هفتاد یا هشتاد سال پیش اوهانیان سر راه خود داشت امروز همه فیلمسازان ما هنوز دارند و یک بار دیگر این دوران تجدید شده است. مخصوصا از بیست یا سی سال پیش. خوب این سینما اینطوری پیش آمده و به دلیل نوع مخالفت هایی که دستگاه سانسور ما همیشه با هر پدیده نویی داشته، کارهای حیرت آوری هم به وجود آمده است.
با توجه به صحبت های شما می شود نتیجه گرفت که در واقع آوانس اوهانیان به نوعی پیشگام سینمای فرهنگی در ایران است…
فراموش نکنید سینمای فرهنگی در صورتی می تواند در ایران شکل بگیرد که اول یک ذهنیت فرهنگی در جامعه نسبت به سینما رشد کند. به همین خاطر آدمی مثل فرخ غفاری فکر عاقلانه ای کرد و بعد از شکست تجاری فیلمی مثل شب قوزی آمد و کانون فیلم را تاسیس کرد. کانون فیلم جایی بود که نسل ما قبل از اینکه وارد عرصه فیلمسازی بشود و حتی بعد از آن فیلم هایی را که نمی توانستیم جای دیگری تماشا کنیم و به عبارتی فیلمهای هنری غرب را در این کانون تماشا می کرد. هر پانزده روز یک نمایش داشت. منظم اجرا می شد. دعوت نامه ای می آمد و فیلم به هر زبانی که بود خلاصه داستانش ترجمه می شد و برای مشترکان و اعضای کانون فرستاده می شد که در جریان موضوع قرار بگیرند. گاهی هم یکی از منتقدان، فیلمسازان و یا کارشناسان که علاقه ای به آن فیلم یا فیلمساز داشت، پس از نمایش فیلم در جلسه پرسش و پاسخ شرکت می کرد و درباره فیلم و فیلمساز صحبت می کرد. ما در همین کانون با خیلی از چهره های سینمایی خودمان آشنا می شدیم.
پس با این حساب کانون نقش مهمی در پیدایش و رشد فیلمسازان جوان و پویا و دگراندیش داشته است.
مطمئنا. کانون خیلی باعث رشد آن دسته از فیلمسازانی شد که امکان اینکه بروند و در اروپا تحصیل کنند را نداشتند. چه بسا آنهایی که در اروپا تحصیل کرده بودند وقتی آمدند ایران، ارتباط شان با فیلم های خوبی که آن طرف تولید می شد عمیق تر شد. این تاثیر مستقیم و درستی بر سینمای ما داشت. بعدها کانون های زیادی تشکیل شدند ولی هیچ کدام نقش کانون را بازی نکردند. در واقع این خدمت بزرگی بود که فرخ غفاری به سینما کرد و وقتی هم معاون امور فرهنگی تلویزیون ملی ایران شد، فکر می کنم تا آنجا که از دستش بر می آمد شروع کرد به پذیرفتن همان جوان هایی که به دلیل علاقه شان به سینما، در کانون با آنها آشنا شده بود.غفاری سعی کرد که همه اینها به سادگی جذب تلویزیون شده و اولین فیلم شان را تولید کنند.
تاثیری که بعدها به نوعی دیگر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در معرفی و رشد فیلمسازان خلاق داشت…
بله. بعدها که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تاسیس شد آنجا هم با وجود مدیران روشنفکری چون فیروز شیروانلو به یک مرکز مهم برای فیلمسازان جوان تبدیل شد و خیلی از فیلمسازان خوب ما مثل نادری، کیارستمی، شهیدثالث و غیره در واقع کارشان را از کانون شروع کردند. بعدها کانون تبدیل شد به یک مرکز فیلمسازی روشنفکرانه در سینمای ما و این سینما خیلی رشد کرد و توفیق بین المللی سینمای ما در واقع از طریق همین کانون شروع شد. فیلم کوتاه رهایی ساخته خود من که از اولین فیلم های تولید شده کانون بود توانست 12 جایزه بین المللی کسب کند و این جوایز در رشد و توسعه کار کانون بسیار موثر بود.
با یک جمع بندی می شود گفت که سینمای فرهنگی مطرح امروز ایران در جهان حاصل تلاش ها و فعالیت های موثر کانون هایی از این دست بوده است…
بله. اصلا این موفقیت ها همان طور که گفتم به شروع کار در سینمای ایران مربوط می شود. اینست که داشتن سینمای امروز اصلا پدیده عجیبی نیست. اگر روی آن تاکید می کنم برای اینست که از نظر دیگران هم خیلی عجیب جلوه نکند که چطور شده که ما با وجود اینکه کمی دیرتر شروع کردیم و با وجود تمام مشکلاتی که داریم باز دارای سینمای روشنفکری هستیم و این فیلم ها توانسته اند فراتر از مرزهای داخلی بروند. بعضی از این فیلم ها شاید در حد و حدود یک اثر ملی ارتقا پیدا می کنند و به طور کلی در همه عالم استقبال می شوند. حالا این یک سوءتفاهم هایی هم به وجود آورده و شاید مقداری از بار گناه هم به دوش بعضی از این فیلم ها باشد. بالاخره وقتی صحبت از سینمای روشنفکری می کنیم لابد یک سینمای شبه روشنفکری هم وجود دارد. وقتی از ادبیات روشنفکری صحبت می کنیم پس ادبیات شبه روشنفکری هم وجود دارد. به طور کلی این بستگی به آشنایی بینندگان و خوانندگان آثار است که با قدرت تشخیص خودشان اینها را از هم تفکیک کنند.
منبع: شهروند