جرج بوش رئیس جمهور سابق آمریکا در طول زمامداری خود چندین بار در پاسخ به منتقدانی که حمله نظامی ارتش آمریکا به عراق را مورد چالش قرار می دادند، اعلام کرد که تاریخ درستی تصمیم وی برای ساقط کردن رژیم صدام حسین را اثبات خواهد کرد.
تاکید بر داوری تاریخ از طرف جرج بوش منتقدان او را بیشتر به خشم آورد، زیرا به گفته منتقدان او، اگر قرار باشد یک اقدام پرمخاطره نه بر مبنای پیامدهای آنی و ملموس آن بلکه بر اساس نتایجی که فقط «تصور» می شود در آینده دور به همراه خواهد داشت، مورد داوری قرار گیرد، در آن صورت هر زمامداری می تواند به هر نوع ماجراجویی دست بزند و برای فرار از انتقاد مخالفان، نتایج مثبت اقدام خود را به آینده ای نامشخص حواله دهد.
در ابتدای امر، نظر منتقدان کاملا موجه می نماید، اما ظاهرا پدیده ای به نام “داوری تاریخ” هم به کلی موهوم و بی اساس نیست.
چه بسیار تصمیم ها و اقداماتی که در کوتاه مدت آثار مثبت در پی دارند و مثلا از وقوع جنگ جلوگیری می کنند اما در میان مدت یا بلندمدت، فاجعه می آفرینند. در این مورد امضای پیمان مونیخ بین بریتانیا و فرانسه و ایتالیا با آدولف هیتلر رهبر حزب نازی آلمان در سال هزار و نهصد سی و هشت میلادی که به منظور جلوگیری از جنگ صورت گرفت، اما زمینه های جنگ خانمانسوز دوم جهانی را فراهم کرد، مثال زدنی است.
در عین حال، چه بسیار تصمیم ها و اقداماتی که نتایج آنی زیانباری به دنبال دارند، اما در بلند مدت آثار مطلوبی از خود به جا می گذارند. در این مورد نیز می توان به تسلیم شدن ژاپن در برابر نیروهای متفقین اشاره کرد، مساله ای که آن روز از نگاه ژاپنی ها فاجعه به شمار می رفت، اما سبب دمکراتیک شدن یک کشور میلیتاریستی شد.
با این حال، آنچه معمولا قضاوت یا داوری تاریخ گفته می شود، چیزی جز داوری نسل های آینده در باره عملکرد پیشینیان خود نیست. با توجه به اینکه آیندگان با انباشت بیشتری از تجربه روبرویند، تصور می شود که قضاوت آنان نیز در باره یک رویداد یا تصمیم مربوط به گذشته از پختگی و صلابت بیشتری برخوردار است.
جالب اما این است که آیندگان نیز مانند امروزیان نظر واحدی در باره تصمیم های سیاسی مورد بحث نخواهند داشت و گفتگو و جدل در باره درستی یا نادرستی یک تصمیم سرنوشت ساز تا بی نهایت ادامه خواهد یافت.
افزون بر این، داوری نسل های بعد در باره یک تصمیم به پارادیم فکری حاکم بر آنها بستگی دارد و از همین رو، امری ثابت و پایدار نیست و به نسبت تغییر پارادیم حاکم، تفاوت پیدا می کند.
برای مثال، در دورانی که عدالت اجتماعی به پارادیم مسلط تبدیل می شود، شخصیت های تاریخی مدافع عدالت، مورد داوری مثبتی قرار می گیرند، اما در دوره ای که آزادی های فردی به صورت پارادیم مسلط در می آید، در باره مدافعان تاریخی عدالت اجتماعی به گونه ای منفی داوری می شود.
در واقع از همین روست که هیچکدام از بزرگان تاریخ همیشه محبوب نسل های بعد از خود نیستند، آنان به مقتضای شرایط و متناسب با نیازهای یک نسل، مورد قضاوت های متفاوت قرار می گیرند.
این مساله در باره جرج بوش هم مصداق دارد. داوری کوتاه مدت تاریخ در باره آقای بوش قاعدتا به عملکرد باراک اوباما جانشین او در کاخ سفید بستگی دارد. اگر آقای اوباما قادر باشد که بدون به کارگیری قدرت نظامی و زور بحران های بین المللی پیش روی ایالات متحده را حل کند، بدون شک، آقای بوش بیش از پیش متهم به به کار گیری ناموجه زور برای مقابله با برخی بحران ها خواهد شد و داوری در باره عملکرد او کاملا منفی خواهد شد.
اما اگر آقای اوباما نیز مانند آقای بوش مجبور به استفاده از نیروی نظامی و تحمل پیامدهای آن شود، در آن صورت، بسیاری از منتقدان آقای بوش به این نتیجه خواهند رسید که در انتقاد از رئیس جمهور سابق افراط کرده اند و لذا داوری خود را در باره او تعدیل خواهند کرد.
در عین حال اگر آقای اوباما قادر به حل بحران ها از طریق غیر نظامی نشود و در به کار گیری موثر زور نیز ناتوان باشد به گونه ای که بحران های بین المللی منافع و امنیت ملی آمریکا را به خطر اندازد، در آن صورت، داوری در باره آقای بوش بین مردم آمریکا به سرعت مثبت خواهد شد.
به نظر می رسد که اگر داوری کوتاه مدت تاریخ در باره آقای بوش مثبت شود، این فضا در دراز مدت نیز حفظ خواهد شد، اما اگر داوری کوتاه مدت در باره او منفی شود، داوری دراز مدت تاریخ لزوما منفی نخواهد بود و جدل در باره میراث او در بین نسل های آینده دوام پیدا خواهد کرد.
مسلما همیشه افرادی پیدا خواهند شد که بگویند جرج بوش با تاکید بر خطری موهوم به نام تسلیحات شیمیایی رژیم صدام حسین، صدها میلیارد دلار از ثروت آمریکا را برای سرنگونی او هدر داد، جان هزاران سرباز آمریکایی را در این راه تباه کرد و سبب یک دوره هرج و مرج در عراق و قتل دهها هزار عراقی غیر نظامی بر اثر عملیات تروریستی گروههای مسلح شد.
در مقابل کسانی هم یافت خواهند شد که بگویند جرج بوش با استفاده از قدرت نظامی کشورش اقدام به سرنگونی دیکتاتوری کرد که اگر با زور برکنار نمی شد، بحران ناشی از جانشینی او عراق را به چنان جهنمی از درگیری گروههای مختلف مذهبی و قومی و سیاسی تبدیل می کرد که هزینه های مالی و جانی آن برای مردم عراق و جامعه بین المللی دهها برابر بیشتر از هزینه ای می شد که جرج بوش صرف ساقط کردن او کرد.
از آنجا که تاریخ به صورت موازی و در دو حالت اتفاق نمی افتد، این نوع بحث ها نیز هرگز امکان آزمون عملی پیدا نخواهند کرد و تا به ابد ادامه خواهند یافت.