در دومین و آخرین برنامه ایام محرم در واشنگتن دی سی، دکتر آرش نراقی به ایراد سخنرانی با موضوع “شهادت به مثابه مرگ خوب اخلاقی” پرداخت و گفت می خواهد تلقی دیگری از شهادت امام حسین را مطرح کنند که کمتر در فرهنگ اسلامی – ایرانی مورد توجه قرار گرفته است.
دکتر نراقی در اهمیت جایگاه مرگ، و تناسب مرگ و زندگی در حیات انسان اظهار داشت: “مرگ به یک معنا بخشی از زندگی انسان و معنا بخش آن است. نوع مرگ هر کس بازتاب دهنده نوع زندگی او است، و تداوم آن بشمار می آید. بنابراین نحوه مرگ ما به اندازه نوع زندگی مان اهمیت دارد. به باور من، مرگ خوب از جمله نعمات خداوند است. انسان سعادتمند انسانی است که از جمله از نعمت مرگ خوب بهره مند است.”
نراقی در این سخنرانی که در راکویل مریلند برگزار شد با تآکید بر ضرورت دریافت درست از معنای “مرگ خوب” گفت:
“شهادت امام حسین از جمله مصادیق بارز “مرگ خوب” است، و همواره سرچشمه الهام ما در مقام درک بهتر این معنا بوده است. اما برای روشن شدن این معنا باید سه مفهوم نزدیک اما متمایز را از هم جدا کنیم:گاهی ما واژه “مرگ” را در اشاره به آن فرآیندی به کار می بریم که به مرگ می انجامد، یعنی منظور ما از آن “فرآیند مردن” است. گاهی واژه “مرگ” را برای اشاره به “واقعه مرگ” به کار می بریم، یعنی آن واقعه ای که درمی رسد و از آن پس رشته حیات ما گسسته می شود. گاهی هم منظورمان از “مرگ” اشاره به “وضعیت پس از مرگ” است، یعنی آنکه از آن به “مرده” تعبیر می کنیم. بر این مبنا، “مرگ خوب” را گاهی به معنایی به کار می برند که ناظر به “فرآیند مردن” است، یعنی مرگ خوب مرگی است که فرآیند مردن در آن از درد و رنج پبراسته است. گاهی هم منظور از “مرگ خوب” عاقبت نیکی است که فرد پس از مرگ نصیب می برد، یعنی برای مثال، فرد به بهشت می رود یا محبت و رضایت خداوند نثار او می شود. اما معنای مورد نظر من هیچ یک از این دو نیست. منظور من از “مرگ خوب” مرگی است که نسبت بسیار خاصی با زندگی برقرار می کند. یعنی خوب بودن آن ناشی از نسبت و تأثیر مثبتی است که بر معنای زندگی فرد یا بهروزی دیگران برجا می گذارد. هنگامی که “مرگ خوب” درمی رسد به زندگی رنگ باخته و خموده جان تازه می بخشد، و در رگهای حیات و زندگی دیگران خون تازه می دواند. به این معنا “مرگ خوب” زندگی بخش و معنا آفرین است. خوب بودن آن به دلیل تأثیر مثبتی است که بر زندگی جاری و کنونی می گذارد، نه بخاطر عاقبت خوبی که ممکن است پس از مرگ نصیب فرد کند.
مرگ عرفانی، مرگ خوب
به گفته دکتر نراقی در فرهنگ بشری نمونه های زیادی از “مرگ خوب” شناخته شده است. برای مثال، یکی از نمونه های مرگ خوب در فرهنگ ما “مرگ عرفانی” است. مرگ عرفانی، به زندگی فرد صاحب تجربه معنا و جهت تازه می بخشد. در فرهنگ عرفانی آن کس که به مرگ عرفانی می میرد، گویی از حصار تنگ خودی رها می شود و به فراخنایی درمی آید که ملالهای زندگیش را می زداید، و تولد تازه ای برای او به ارمغان می آورد. این مرگ پیش از مرگ یا مرگ در نور یا به تعبیر پیامبر بزرگوار اسلام “موتوا قبل ان تموتو”، گذر از یک سپهر هستی به سپهری فراختر است. و این تحوّل و تطوری است که در وجود شخص رخ می دهد، یعنی از یک نوع هستی می میرد و به نوع دیگری از هستی زنده می شود. این استحاله وجودی به حیات فرد و کسانی که در شعاع وجود او زیست می کنند، معنای تازه ای می بخشد.
سخنرانی نمونه دیگری از مرگ خوب را در فرهنگ ما و نیز فرهنگ یونان باستان، مرگ فلسفی خواند، و افزود: سقراط و به تبع او افلاطون و نیز پاره ای از حکیمان مسلمان مانند سهروردی از “مرگ فلسفی” گفته اند. منظور از “مرگ فلسفی”، مرگی است که فرد از تنگنای عالم حس به درمی آید، و در نتیجه امکان مشاهده حقیقت مثالی و معقول را می یابد. گویی غبار تن حجاب دیده عقل می شود. وقتی که این غبار از پیش چشمان فرد زدوده می شود، انسان این قابلیت را می یابد که حقایق معقول را در شکل ناب و نامعوج مشاهده کند. سقراط به همین معنا بود که می گفت فیلسوف مشتاق مرگ است. و سهروردی هم وقتی می گفت که فیلسوف کسی است که می تواند خلع بدن کند، به همین معنا اشاره داشت. در روزگار معاصر معنای دیگری از “مرگ خوب” هم به ادبیات سیاسی و انقلابی افزوده شد، یعنی مرگ سیاسی- عقیدتی یا مرگ در راه ایدئولوژی. شهید انقلابی در راه ایده ای که بزرگ می پندارد، و برای تحقق نظم سیاسی ای که مبتنی بر ایدئولوژی محبوب اوست، می کوشد، و در این راه از بذل جان نیز دریغ نمی ورزد. “مرگ دینی” هم نمونه دیگری از “مرگ خوب” تلقی شده است. یعنی وقتی که فرد در راه متابعت از اوامر و نواهی خداوند سرمی بازد. در اینجا هم چون فرد فرمان خداوند را برده است و آن بار را سبک نینگاشته، زندگی و به تبع مرگ خود را قرین توفیق می یابد.
سحنران در تبیین بیشتر مرگ خوب، نمونه جدیدی تحت عنوان “مرگ اخلاقی” ارائه داد:
“مرگ اخلاقی عمدتاً در سیمای قدیس اخلاقی آشکار می شود. یعنی کسی که برای تحقق بخشیدن به فضائل و خصوصاً برای اقامه قسط و رساندن خیر به دیگران، مصلحت دیگران را بر مصلحت خود وعزیزانش مقدم می دارد. و اگر در این راه جان باخت چه باک! چرا که امید است که از این راه آرمان او تحقق یابد. کسی که در این راه جان ببازد، مرگش معنا بخش زندگی او و دیگران می شود ولذا مرگ او مصداق مرگ خوب تلقی می شود. در تمام این موارد، فرد زندگی و نیز مرگ خود را چنان سامان می دهد که به تحقق فضیلت، حقیقت، عدالت، یا در هر حال مصلحتی برتر از مصلحت خود و عزیزانش بینجامد. وقتی که فرد زندگی خود را در برابر مصلحتی بالاتر خرد می شمارد، مرگش خوش یمن می شود”.
دکتر نراقی اظهار نظر کرد که مرگ امام حسین در فرهنگی دینی، شیعی، و ملّی ایرانیان از مصادیق مرگ خوب است، و تجربه او سرچشمه الهامبخش خوب مردن در میان ما بوده است. ما همانطور که برای خوب زیستن به پیشوایان و الگوهای اخلاقی و اجتماعی نیاز داریم، درس خوب مردن را هم باید از بزرگان فرهنگ بشری بیاموزیم. نحوه مرگ امام حسین در طول قرنها آموزگار “خوب مردن” بوده است. او با مرگ خود به پیروانش آموخت که چگونه می باید و می شاید مرد. بنابراین، پیام امام حسین این است که همانطور که خوب زندگی کردن نعمت و فضیلت مغتنمی است، خوب مردن هم بخشی از زندگی شرافتمند و کرامتمند است. در فرهنگ ما، خصوصاً در فرهنگ معاصر ما، شهادت امام حسین، تحت تأثیر دکتر شریعتی و آیت الله خمینی، بیشتر مصداق مرگ خوب سیاسی- عقیدتی توصیف شده است. اما من مایلم بر جنبه دیگری از واقعه شهادت امام حسین تأکید کنم. به نظر من می توان شهادت امام حسین را مصداقی از مرگ خوب اخلاقی- عرفانی در بستر فرهنگ دینی دانست. البته نباید فراموش کرد که زندگی و مرگ امام حسین در میان شیعیان به اسطوره بدل شده است، یعنی مردم بیش از آنکه به واقعیتهای تاریخی مربوط به آن واقعه واکنش نشان دهند، خود را در آینه آن بازمی خوانند، و می کوشند از ورای پنجره آن افقهای تازه تری را به روی خود بگشایند. در اینجا سخنان من بیشتر ناظر به چهره اسطوره ای آن واقعه است، بی آنکه سخنانم لزوماً با چهره تاریخی آن واقعه ناسازگار باشد. اما برای آنکه منظور خودم را از “مرگ خوب اخلاقی- عرفانی” روشن کنم، و از این طریق تحلیل خود را از مرگ اسطوره ای امام حسین توضیح دهم، مایلم نخست به دو مرگ نمونه وار دیگر در تاریخ بشری اشاره کنم. یکی از آن دو را می توان از جمله برجسته ترین نمونه های مرگ خوب عرفانی در سنت ادیان توحیدی دانست که قرنها پیش از واقعه عاشورا، الهام بخش پیروان این ادیان بوده است، یعنی ماجرای قربانی کردن در داستان ابراهیم. و مرگ نمونه وار دیگر را می توان نمونه برجسته مرگ خوب اخلاقی دانست، یعنی مرگ سقراط که قرنها الهام بخش فرهنگ بشری در خوب زیستن و خوب مردن بوده است.
مرگ خوب ابراهیمی
اما مرگ خوب ابراهیمی: به نظر من واقعه قربانی کردن از جمله مهمترین تجربه های زندگی ابراهیم بود که در دوران پیری و اوج کمال او در تجربه های وحیانی و نبوی برای او دست داد. او در این فضای پختگی بود که تجربه مرگ عرفانی را آزمود. همانطور که می دانید به او فرمان رسید که فرزند جگرگوشه اش را با کارد برهنه قربانی کند. ابراهیم کارد را بر گلوگاه فرزند نهاد و آن را کشید. فرآیند قربانی کردن نیمه تمام ماند و اسماعیل قربانی نشد، و در عوض قوچی سربریده شد. اما در واقع قربانی اصلی ابراهیم بود که در آنجا و پیشتر قربانی شد. زیرا پدری که کارد بر گلوگاه فرزند می کشد، خود صدبار پیش از آن مرده است. در واقع ابراهیم با گردن نهادن به فرمان خداوند گردن خودی خود را زد. یعنی نشان داد که هستی بسته بر مدار خویشتن او به هستی گشوده بر مدار محبوب یعنی خداوند بدل شده است. کانون هستی او از خود به خدا بدل شده است. این تحوّل در مرکز ثقل هستی از خود به خداوند یا از خود به محبوب گوهر ایمان است، و حکیمی مانند مولانا آن را گوهر تجربه عاشقی نیز می داند. به همین دلیل است که مولانا تجربه ابراهیم را مصداق عشق می یابد. پس از این واقعه است که خداوند ابراهیم را به صفت ایمان می ستاید. ابراهیم در اینجا بت بزرگ، یعنی خودی خود را شکست. این بت شکنی اعظم از مصادیق مرگ خوشی است که هر عارفی کم یا بیش از سرمی گذراند. در اینجا مرگ خوب عرفانی غلبه بر ظلمت درونی و رها شدن از قید و بند درونی است.
اما مرگ سقراط نمونه دیگری از مرگ خوب بود: مرگ خوب اخلاقی. سقراط در میان مردم خود مبلغ فضیلت و خردورزی بود. از دید او غایت خردورزی آن بود که فرد به زیور فضائل آراسته گردد. او در رساله آپولوژی که متن دفاعیه او را شامل است، اهداف، دغدغه ها، و تحلیل خود را از وضعیت اخلاقی جامعه آتن و سرانجامی که نصیب او شد توضیح می دهد. او به صراحت می گوید که دغدغه اصلی یک انسان شریف باید این باشد که کار درست را انجام دهد صرفنظر از آنکه انجام آن به مرگ او می انجامد یا به زندگی او. مرگ اخلاقی مرگی وظیفه گراست، نه نتیجه گرا. به اعتقاد او انسان وظیفه گرا نباید از اینکه انجام وظیفه اش به مرگ می انجامد بهراسد. او در توضیح اینکه چرا نباید از مرگ هراسید توضیح می دهد که زیان مرگ امری محتمل است، کسی به قطع نمی داند که مرگ به زیان فرد می انجامد یا نه. اما برای او مسلّم بود که بی عدالتی و زندگی غیراخلاقی زیانبار است. و او نه از آن زیان محتمل که از این زیان مسلّم می هراسید. سقراط منتقد جامعه روزگار خود بود، و معتقد بود که در جامعه او امور ارزشمندی چون کسب فضیلت و دانش بی ارزش شده است، و کسب جاه و مقام و مال ارزش یافته است. به عبارت دیگر، نظام ارزشی جامعه واژگون شده است: چیزهایی بی ارزش قدر یافته اند، و امور ارزشمند بی ارزش شده اند. او آشکارا وظیفه خود را این می داند که به یاد جامعه غفلت زده اش بیاورد که فضیلت از ثروت نمی زاید، بلکه همه مواهب از دانش و خردورزی پدید می آید. در واقع در جامعه او خصوصاً ثروت اندوزی بر امر عدالت تقدم یافته بود. او می کوشید از طریق تعالیم و شیوه زیست خود به مردمان جامعه درس خرد و فضیلت بدهد. اما از جایی به بعد جامعه مانع از کار او شد، یعنی تمام راههای تحوّل بخشی را بر روی او بستند، جامعه به جایی رسید که اخلاقی زیستن در آن ناممکن شد. از این روست که سقراط بر آن شد تا کرامتمند و با عزّت بمیرد و از طریق مرگ خود به جامعه درس اخلاق و فضیلت بیاموزد. او می گوید: “من می دانم که شما مرا به کام مرگ می فرستید، زیرا که نمی خواهید چشمانی نگران، به حساب زندگی شما برسد، و زشتی زندگی تان را به روی شما بیاورد. اما خطا می کنید، چون با کشتن من پیام من در جامعه ریشه می دواند و نسلهای بعدی این پرسشهای دشوار را از شما خواهند پرسید و شما سرافکنده و شرمنده خواهید شد. بنابراین، من از کسانی که فرمان به کشتن من می دهند گله ای ندارم، چون پیام مرگ من، درمان بی عدالتی ساختاری در جامعه یونان است.“ بنابراین، سقراط تا آنجاکه توانست کوشید با زندگی خود و به مدد کلامش به گسترش فضیلت کمک کند، و آنجا که این راه را بر او بستند، و اخلاقی زیستن ناممکن شد، او اخلاقی مردن را برگزید تا به قوم خود و نسلهای بعدی پیام دهد که زندگی تحت هر شرایطی ارزش زیستن ندارد، به این امید که وجدان جامعه را از این راه شرمنده کند، و بلکه این شوک اخلاقی ایشان را به تکاپو برانگیزد.
مرگی در هر دو چهره
دکتر نراقی در ادامه سخنان خود گفت به نظر من در تجربه شهادت امام حسین می توان هر دو چهره، یعنی تجربه مرگ خوب عارفانه ابراهیم وار و مرگ خوب اخلاقی سقراط وار را مشاهده کرد. وجهه ابراهیم وار، یعنی وجه عرفانی مرگ امام حسین مورد توجه فرهنگ عرفانی ما بوده است. مولانا شهادت امام را نمونه ای از مرگ خوب عرفانی می دانست، او را سلطانی می داند که جانش از قفس رهید، کسی که در واقعه عاشورا مرکز ثقل هستی خود را جابجا کرد، از زندان رست و به رستگاری رسید. ما غالباً بر جنبه های سوگناک و دردانگیز واقعه مرگ امام حسین تأکید می کنیم. اما نباید فراموش کنیم که شهادت امام حسین مصداق مرگ خوب است. و چه خوش اقبالی بالاتر از آنکه که فرد نه فقط خوب بزید بلکه خوب هم بمیرد. بنابراین، هرگز نباید جنبه های خوب، شادی بخش، و امید دهنده این تجربه مردن را نادیده گرفت. مولانا در واقع از ما می خواهد که واقعه عاشورا را به مثابه یک مرگ خوب عرفانی بدانیم، و پیام شادی بخشی را که در دل آن نهفته است دریابیم. این واقعه البته دردانگیز و سوگناک است. اما ابعاد آن بسی فراتر از این سویه های سوگناک می رود. این واقعه نوعی وصال عاشق و معشوق است. شهیدان کربلایی از منظر مولانا نوای بی نوایی ما هستند، کسانی هستند که از کف گذشته و به بحر رسیده اند.
اما واقعه عاشورا وجه اخلاقی سقراط واری هم دارد. مهمترین رکن مرگ اخلاقی این است که زیستن به هر قیمتی نمی ارزد. کسانی معتقدند که نفس حیات صرفنظر از آنچه در زندگی می گذرد خوب است، و مرگ در هر شرایطی بد و ناخواستنی است. مولانا از قول جالینوس نقل می کند که زنده بود ولو از تهیگاه یک استر هم به مرگ ترجیح دارد، یعنی اصل زندگی صرفنظر از هر محتوایی که دارد ارزشمند است. اما پیام امام حسین خلاف این است. او زیستن را به هر قیمتی در خور نمی داند. به تعبیر دیگر، همانطور که ما در زندگی “خط فقر” داریم و زیستن در زیر آن خط در خور کرامت انسانی ما نیست، در عالم اخلاق هم یک “خط ذلت” داریم، یعنی سطحی که زیستن زیر آن شرافتمندانه و در خور کرامت انسان نیست. زندگی ای که در آن پاره ای از حقوق اساسی انسانها حرمت نهاده نشود ارزش خود را از دست می دهد. پیام امام حسین این بود که در جامعه ای که بی عدالتی از در و دیوار آن می بارد، و مهمتر از آن بی عدالتی ساختاری شده است، مردم رفته رفته حساسیت خود را نسبت به امر عدالت از دست می دهند، و زندگی ایشان به زیر خط ذلت تنزل می کند. در این شرایط، زیستن ارزش خود را از کف می دهد. پاره ای از دغدغه های امام حسین با سقراط مشترک است. هر دو از اینکه نظام ارزشهای جامعه واژگونه شده است ناخرسند هستند. مرحوم دکتر سیّد جعفر شهیدی از پژوهشگران ارزنده در حوزه عاشورا معتقد بود که بزرگترین ایراد جامعه اعراب در آن روزگار رشد نوعی اشرافیت و نابرابری ناعادلانه در قالب اسلامی بود. فبح ثروت اندوزی مبتنی بر بی عدالتی ساختاری از دست رفته بود. یاران عزیز پیامبر چون زبیر و طلحه پس از مرگ ثروتهای افسانه ای از خود به میراث نهادند. خود امام حسین می گفت که یزید مرا میان شمشیر و ذلت مخیّر کرده است. یعنی هیچ راهی نگذاشته است جز آنکه فرد به زیر خط ذلت تنزل بکند. امکان زندگی با عزّت و کرامتمند را ستانده است. در چنین شرایطی است که یک پیشوای دینی و معنوی نقشی قدیس وار می یابد. یعنی نخست باید از طریق اخلاقی زیستن، شعله حیات اخلاقی را فروزان نگاه دارد، و زندگی خود را مثال مجسمی از ارزشهای اخلاقی نماید. اما آنجا که بالا آمدن از خط ذلت با تیغ شمشیر روبرو می شود، و آحاد جامعه امکان زندگی کرامتمند را از کف می دهند و رفته رفته اخلاقی زیستن تبدیل به استثنا می شود، پیشوای اخلاقی از طریق مرگ خود به جامعه درس اخلاق می دهد. یعنی اولاً- با مرگ خود نشان می دهد که جامعه چندان خشونت زده و زشت شده است که انسانهای پاک را برنمی تابد و قربانی می کند. یعنی مجال نیک زیستن را ستانده است. ثانیاً- می کوشد از طریق مرگ خود، یعنی مرگ یک انسان شریف، وجدان خفته جامعه را بلرزاند به این امید که جامعه به تحرک آید. “شهادت” البته با “خودکشی” و “ترور” فرق دارد. در خودکشی فرد برای آنکه شرّی را از خود بازدارد شرّی را به خود تحمیل می کند. در ترور فرد برای آنکه خیری را به خود یا خودیها برساند شرّی عظیم را به دیگران تحمیل می کند. اما در شهادت به مثابه مرگ اخلاقی، فرد تمام سرمایه خود، یعنی جانش، را در می بازد، یعنی شرّی عظیم را نه بر دیگران بلکه بر خود تحمیل می کند، تا خیری عظیم را به دیگران برساند.
اخلاق قدیسان
اوج سخنان عاشورائی دکتر نراقی جائی بود که تاکید کرد در اخلاق متعارف تکلیف افراد آن است که از نقض حقوق دیگران بپرهیزند و به ایشان آسیب نرسانند، یا حداکثر آنکه اگر می توانند، با قبول شرّی اندک خیری عظیم به دیگران برسانند. اما اصل اساسی در اخلاق قدیسان آن است که آنچه برای دیگران مستحب است برای ایشان واجب می شود، یعنی قدیس اخلاقی خود را مکلّف می داند که شرّی عظیم را بر خود و عزیزانش بپذیرد تا خیری عظیم را به دیگران برساند. این رکن اصلی شهادت اخلاقی و قدیس وار است. بنابراین، پیشوای اخلاقی و معنوی، اولاً- انجام وظیفه را بر مصلحت خود و عزیزانش مقدم می دارد، و اجازه نمی دهد که علقه ها و علایق شخصی مانع از انجام وظیفه او شود؛ ثانیاً- آنچه را که بر دیگران مستحب است بر خود واجب می کند. یعنی رنجی عظیم را بر خود و عزیزانش هموار می کند تا خیری عظیم به دیگران برساند. امام حسین با زندگی و مرگ خود به ما آموخت که زندگی زیر خط ذلت در خور زیستن نیست. و او به عنوان یک پیشوای اخلاقی نه خود زیر خط ذلت زیست، و نه راضی شد که انسانهای دیگر به زیر آن خط رانده شوند. او نخست زندگی خود را نمونه مجسم ارزشهای و فضائل انسانی کرد، و آنگاه که زیست عزّتمندانه را برای خود و دیگران ناممکن یافت کوشید که با مرگ خود زشتی آن ساختار اجتماعی ناعادلانه ای را که مردم را به زیر خط ذلت می راند و حس عدالت ایشان را مختل می کند، به رخ وجدان خفته جامعه بیاورد. به نظر من مهمترین پیام اخلاقی قیام امام حسین حساسیت نسبت به کرامت انسانی و زنده نگه داشتن حس عدالت است. دایره اطلاق پیام مرگ امام بدون تردید از حدّ شیعیان و مسلمانان فراتر می رود. پیام عزّت طلبانه و عدالت جویانه زندگی، قیام، و مرگ امام حسین پیامی جهانی است. در هر گوشه ای از جهان که گروهی از انسانها به زیر خط ذلت رانده می شوند، دل پیروان امام حسین باید به لرزه افتد، و وظیفه خود بدانند که تا آنجا که ممکن است، حتّی به قیمت آنکه زیانی را بر خود و عزیزانشان بپذیرند، به یاری قربانیان بشتابند، و بکوشند سطح زندگی ایشان را از زیر خط ذلت به حدّ کرامت برکشند.