اکنون مشخص است که رهبری نظام از توافق با غرب راضی نیست اما وی را از نرمش قهرمانانه هم چاره نیست. در چنین حالتی راهبرد او چنین است که باید منتظر زمان مناسب بود تا این تواقق را تا کنترل کرد؛ این کنترل هم به آن دلیل است که راهبرد روحانی تنش زدایی با غرب است، اما رهبری نظام به این تنش زدایی باور ندارد.
از سوی دیگر ما در منطقه خاورمیانه ما شاهد توافق های بی سرانجام زیادی بوده و خواهیم بود. امریکا هم به دلیل ورود به مسائل جهانی و منطقه ای، دچار خطاهای راهبردی می شود و حریفان می توانند از این خطا برای خود فرصت بسازند.
روایت است که نگاه رهبری نظام به توافق هسته ای به صورت مذاکره نیز برای کاهش فشار بوده تا مگر فرجی حاصل شود و ستونی جا به جا گردد و مفری برای رفتار تنش کم شدت با غرب برای حکومت ایران ایجاد کند؛این سیاست را رهبری نظام در دوره خاتمی هم حفظ کرد تا در این مسیر بوش پسر به کمک نا خواسته برای رهبری نظام آمد؛در زمانی که ایران محور شرارت نامیده شد. با این رفتار بوش، بهانه کافی برای راست افراطی در ایران فراهم شد که باز بر طبل تنش کم شدت با غرب بکوبد و از این مسیر، سیاست داخلی را هم اسیر سیاست خارجی کندو به این ترتیب در عمل هم به بن بست رسیدن مسیر اصلاحات در ایران یاری رساند.
نباید از نظر دور داشت که رفتار جریان راست امریکا هم برای حکومت ایران نگران کننده است زیرا آنان هم به دنبال دشمن دائمی می گردند و حکومت ایران برای این نوع دشمنی مناسب است.
به همین خاطر است که توافق هسته ای تا مرحله اجرائی شدن مسیر ساده ای نخواهد داشت. اگر مقایسه رفتار اوباما به عنوان حامی مذاکرات را با رفتار رهبری نظام مقایسه کنیم متوجه می شویم که رهبری نظام به ناچار در این مذاکرات وارد شد وبه شکل مخالف همراه، نقشی مکمل بازی کرد تا نقشی راهبردی و موثر و حساب شده که دارای برنامه مشخص است.
به عبارت دیگر رهبری نظام در این مذاکرات با سخت گیری های خود بیشتر به دنبال ادامه وضعیت گذشته با غرب، منتها با کم شدن فشار تحریم ها بود، حال آنکه تیم مذاکره کننده به دنبال عادی سازی رابطه با غرب بود.
این راهبرد نمی تواند مدیریت هماهنگ داشته باشد و آنچه مذاکره پیش را برد تمایل عمومی جامعه بود که سخنگویی در حاکمیت داشت.
اما مهم ترین مسئله در مذاکرات هسته ای که می تواند تجربه شود نقش نیروها و اقشاری از مردم بود که با وجود تصمیم گیرنده اصلی نبودن، توانستند بر تصمیم گیرنده اصلی در کشور به آن اندازه موثر باشند که به مذاکرات تن دهد و حتی آماده پذیرش سیاست های تیم مذاکره کننده باشد.
داستان از این قرار است که در صحنه سیاسی در ایران فقط نفر اول و اصلی را می بینند و برای دیگران شان راهبردی قائل نیستند. البته این نگاه بی دلیل نیست، زیرا ریشه در فرد سالاری و نگاه تاریخی (چو فرمان یزدان، چو فرمان شاه ) هم دارد. بر این اساس اما اگر در تاریخ ایران خوب بنگریم متوجه می شویم که حتی شاهان لایق با نخست وزیران و مشاوران مناسب، بهتر تصمیم گرفته اند.
با این وصف امروز زمانه دیگری است؛دوره حکومت مردم یا مشروط کردن قدرت سیاسی حاکمان. هرچند جامعه ما تاکنون به شکل اصولی در مشروط کردن قدرت سیاسی کامیاب نبوده است. اگر چه چاره اصولی، مشروط کردن قدرت و انتخاب مردم است اما برای رسیدن به این مرحله باید تدبیر اصولی اندیشید.
اما با توجه به توازن قوا در جامعه ما، که به نفع دموکراسی خواهان نیست، چگونه می توان برهسته سخت حکومت تاثیر مثبت گذاشت تا سیاست های نادرست خود را تغییر دهد؟ چگونه می توان این روش را ادامه داد تا توازن قوا به نفع مردم و جامعه مدنی تغییر کند؟
برای این راهبرد به اندازه کافی تجربه وجود ندارد، چرا که دولت محوری در جامعه ایران ریشه دار است. دلایل این دولت محوری هم بی دلیل و نادرست نیست اما تجربه می گوید تنها جامعه مدنی قوی می تواند بر قدرت حاکمان مهار زند. شاید این سخن تکراری باشد که دولت خوب در ایران عمر کوتاه دارد، چرا که بدون پشتوانه در میدانی وارد می شود که مخالفان جراری دارد که آن را بی تاثیر یا ناکار آمد می کنند.
دو تجربه انتخابات ۱۳۹۲ و همچنین تجربه مذاکرات هسته ای نشان داد اگر جامعه مدنی بتواند در توازن قوای جناح های حکومت درست وارد شود، می تواند روند حوادث را کنترل و از رخداد فاجعه جلو گیری کند. البته این به معنی رفتار مطلوب نیست اما به معنی رفتار درست، ممکن و عملی است.
لذا به عبارتی می توان گفت بازیگر اول مذاکرات هسته ای مردم بودند و بعد دولت بوروکرات روحانی که نرمش رهبری را باعث شدند. از طرف دیگر از آنجا که دولت روحانی هم به اقتضای منافع خود با جامعه مدنی رابطه برقرار می کند، جامعه مدنی می تواند در اشکال گوناگون وبا حفظ استقلال خود فراز و نشیب های دو تجربه انتخابات سال ۹۲ و مذکرات هسته ای را مرور کند تا نقاط ضعف و قوت خود را برای ورود درست به روند انتخابات مجلس باز شناخت کند.
نکته مهم در این میانه آن است که روشنفکران و سیاسیون طرفدار دموکراسی باور کنند که فضای باز می تواند باعث ایجاد روندی برگشت ناپذیر در جامعه شود. نتیجه این روند هم می تواند دیده شدن جامعه مدنی در تصمیم گیری حکومت باشد؛ حال هر حکومتی که می خواهد بر سر کارباشد.
اما به نظر می رسد روشنفکران و سیاسیون ما هنوز این روند را برای رسیدن به دموکراسی باور نکرده اند و در پی تجربه کردن اجباری این روند هستند. تجربه دموکراسی می گوید تصمیم سازی برای حاکمان از اجرای تصمیم مهم تر است؛ دموکراسی برگشت ناپذیرهم در چنین روندی می آید.