گفتگو با آیدین آغداشلو درباره فضای نشر و نوشتن
اینهمه ادای اصالت درآوردن
ضمن سپاس از وقتی که گذاشتید، اگر موافق باشید بحث را با صحبت درباره کتابهای جدید شما آغاز کنیم.
با آرزوی موفقیت برای شما و تشکر از شکلگیری این گفتگو، خب من همیشه در کنار کار اصلیام که نقاشی است (حال اینکه اواخر خیلی یادم نیست کار اصلیام چی باشد ولی همان نقاشی باید باشد)، در طول ۴۰- ۵۰ سال گذشته مقداری هم نوشتهام. وقتی به گذشته نگاه میکنم تا به حال ۹ جلد کتاب داشتهام که ۶ تا از آنها نوشته خودم است و ۳ جلد دیگر در مورد کارهایم نوشته شده است و سه جلد هم اخیراً اضافه میشود که این برای یک نقاش دلگرمی است. هرچه نوشتهام بعدها به صورت مجموعه مقاله انتشار یافته و چند اثر مستقل هم نوشتهام که یکی از آنها مصاحبهای در مورد خوشنویسی گذشته و امروز ایران به نام زمینی آسمانی ست که مصاحبهای دو نفره است و یکی هم در مورد لطفعلی شیرازی، نقاش دوران قاجار است که نوشتهام، دیگری هم مصاحبه مفصّلی است که اسمش از پیدا و پنهان است که دغدغه آن، جریانهای فرهنگی و هنری دهه ۴۰ است که منتشر شده و طبیعتاً دیگر هم نیست. از کارهایم، چند جلد کتاب چاپ شده است که یکی از آنها به نام تکچهرههاست و دیگری مجموعه کارهایم تا سال ۱۳۷۳ بود که خیلی مفصّل و قطور بود، منتها از سال ۷۳ به بعد هیچ کتاب مستقلی در رابطه با آثارم چاپ نشده است.
این سه کتابی که اشاره کردم، یک کتاب مفصل با مقدمهای از داریوش شایگان که نقاشیهای من از سال ۱۳۳۷ تا به امروز را در بر میگیرد و برگزیدهای از آثارست و اهمیّت آن به این دلیل است که مقداری از کارهای ۱۳۴۰ خودم را پیدا کردهام که دست یکی از دوستانم بود و آنها را جمع میکرد. به این دلیل که اعتنایی به کارهایم نمیکردم و هنوز هم نمیکنم و این یک کشف دلپذیر برایم بود و اهمیّت دیگر این کتاب، این است که کارهای از سال ۱۳۷۳ به بعد را هم در بر میگیرد.
کتاب دیگریست که رونمایی آن اواخر مهر ماه بود که از مجموعه کارهای سنّتی من که نمونهای از کارهایم در موزه رضا عباسی است به نام نیمه دیگر که منتشر شده و در مورد بخش مرمتگری من است. حتی نگارگریهایی که خودم کشیدهام و اسمش هم همین را بازگو میکند، وقتی میگوییم نیمه دیگر، یعنی نیمه پنهانی از من است که این کار را همیشه برای دل خودم انجام میدهم. خطنوشتهها و نگارگریهای مچاله شده را مرمت میکردم و هنوز هم میکنم و یا تکّههای مختلف را کنار هم میگذاشتم و تکّهای جدید را درست میکردم که این نیز یک سنّت قدیمی است که به آن قطعهبندی میگویند. بعداً این کتاب جامع را خود موزه رضا عباسی منتشر کرد.
در مقدمه آن کتاب آمده که داستانش این بود که در جوانی به کتابهای خطی علاقه داشتم، اما مقدار لازم پول نداشتم برای خرید چیز گرانبهایی، در نتیجه میرفتم از جاهایی که کتابهای خطی و عتیقهجات کهنه میفروختند چیزهایی را میخریدم که کسی نمیخرید؛ به علّت اینکه پاره و پوره بود، مچاله و در همریخته بود به همین دلیل میتوانستم به قیمت ارزان بخرم و آنها را به روزگار اولیشان برمیگرداندم، به همین دلیل مرمتگر شدم و بیشتر به خاطر اینکه اینها را زنده کنم. بعدها در این شوخی بامزه، من که خطهای مچاله را صاف میکردم نقاشیهایم مسیر دیگری را طی کرد و تبدیل شد به مینیاتورهایی که مچاله شدهاند، خیلی جالب بود. در حقیقت وقتی آنها را میخریدم به این شکل بودند و من درستشان میکردم و در اینجا درست مسیر ضدّش را طی میکند. این کتاب در ماه مرداد در خود موزه منتشر شده و موجود است و کتاب سوم مجموعه مقالات است، این کتاب فکری بود که دنباله مجموعه مقالاتی بود که نام کتاب آخریش «این دو حرف» بود: مقالههای مختلفی که در زمانهای مختلف در مجله، روزنامهها و جاهای مختلف چاپ کرده بودم، شاگردانم جمعآوری کردند و همه کارهای تصحیح و غلطگیری را انجام دادند و چاپ شد.
این یکی نیز به پیشنهاد همان ناشر بود که مجموعه مقالاتی است که در مورد سینما نوشتهام در نقد است یا جشنوارههای خارجی که سفر کردهام، همه یاینها یک جا جمع شود که اول فکر میکردم آسان نیست و از کجا باید آنها را پیدا کنم که باز همین بچهها آنها را پیدا کردند. این کتاب هم رونماییاش فکر میکنم زودتر از این یکی باشد، حجمش ۵۰۰ صفحه شده و اسمش از دور و از نزدیک است.
با توجه به اینکه جنابعالی در مدیومهای مختلف هنری تجربیات ارزشمندی داشتهاید، بحثهایی را که امروز در مورد مضمون نشر و مفهوم انتشارات هنری وجود دارد را چگونه تحلیل میکنید؟ فضای انتشارات هنر برای شما بعنوان یک نویسنده در این زمینه چگونه تعریف میشود؟
در اینجا دو مؤلفه وجود دارد: اول بگوییم که عقاید و موضعهای خودم را دارم. اینطور نیست حالا قصهایست در رابطه با ملانصرالدین که زن و شوهری دعوایشان را نزد ملا برده بودند، شوهر شروع میکند به گفتن قصه خود و ملا گفت حق با توست. پس از آن زن تعریف کرد و گفت قصه این نیست، بلکه این است، گفت حق با توست. زن خودش داشت از پشت پرده گوش میکرد سرش را بیرون آورد و گفت مرد حسابی این چه جور قاضی بودنیست، آخر این چه جور داوریست، حق با توست، حق با توست؟ ملا گفت: حق با توست. حالا سعی میکنم این قصه خیلی این قصه خیلی دست و پای من را نبندد در نظر دادن، ولی واقعیت این است که اگر بخواهیم درست نگاه کنیم به هر دو مؤلفه باید بپردازیم. یکی از مؤلفهها خیلی کلی و وسیع است و آن وضعیت تمدن مکتوب در جهان است، این وضعیت تمدن مکتوب در جهان غمانگیز است؛ یعنی دخترم که در رشته خبرنگاری در دانشگاه تورنتو تحصیل کرده و الان فوق لیسانسش را در دانشگاه لندن میخواند با ناامیدی تمام میگفت: چرا شغلی را که در معرض انقراض است انتخاب کردهام. او به حق معتقد است که روزنامه به کل در حال از بین رفتن است و دیگر کار نخواهد کرد و در چند دهه آینده دیگر چیزی به اسم کتاب و روزنامه وجود نخواهد داشت. یک مقداری هم من منصف هستم در حدّ کوشش خودم، بله کتاب دارد از بین میرود و خیلی جای افسوس دارد چون من در تمام عمرم در میان کتاب زندگی کردم. بوی کاغذ، ورق زدنش و صدای صفحاتی که ورق میخورد همه اینها برای من معنای خاصی دارد، ولی خوب حالا خیلی چیزها است که برای آدم معنای خاصی دارد ولی دیگر جایش در دنیا جایش تمام شده، مثل باغ برای ما. من در سن ۱۱ سالگی به باغ خاله و شوهر خالهام در قلهک رفتهام و با تکتک گیاهان، صدای آب و حشرات، با همه چیز تماس عظیمی داشتهام. الان داشتم فکر میکردم چند وقت است درخت ندیدهام. خب اینجوری است ما دیگر نمیتوانیم در باغ زندگی کنیم، این افسوس است، در نتیجه این یک مؤلفه کلی است که خدمتتان گفتم و فقط مال اینجا نیست. من یک دوست شاعر انگلیسی دارم که بسیار بسیار در کارش توانا است و شاعر فوقالعادهای است، ولی ناشری برای شعر خودش پیدا نمیکند. الان اگر در انگلستان کتاب شعری چاپ شود، تیراژش از ۱۰۰۰ یا ۲۰۰۰ تا بیشتر نیست. این بنظر شوخی میآید ولی عین واقعیت است، بنابراین قصه برمیگردد به جایگزینیاش چه نوستالژی داشته باشیم چه نداشته باشیم کتاب از بین میرود.
خب بله کتابخانه عظیم کنگره آمریکا که میلیونها کتاب دارد اگر این کتابها را روی دیسک بیاورند آنجا بعد از مدتی تبدیل به کتابخانهای میشود که در ساختمانی که یک پنجاهم آن است جای میگیرد، خب این اتفاق میافتد و منظور من این است که این یک چشمانداز کلی است حالا ما میگوییم کتابخوان نداریم و وضع نشر در ایران خراب است. خب به این موضوع اصلی نگاه نمیکنیم که چون کتابفروشهای بزرگ آمریکا و کانادا مثل چپتر و دهها کتاب فروشی بزرگ دنیا حال تبدیل به اسباببازیفروشی شدهاند در کنار کتابها اینها چیزهایی آوردند که کتابها را در کنار آنها بفروشند.
این تصویر کلی بود که خواستم بگویم این مقدمه به نظرم مقدمهای است که از یاد میرود. به نظرم برمیگردیم به اینکه چرا اینجوری شده جایگزینش هم چیز کمی نیست. همین دستگاهی که جلوی من گذاشتید یا آیپدی که دارم میتوانم کتاب در آن بخوانم و مشکلی هم ندارد فقط بخش نوستالژیه من که آسیب میبیند و دیگر عادت کردم.
این درست است که مدیوم نوشتن و نویسندگی نسبت به گذشته تا حدودی متفاوت شده است، اما شعور کلی نوشتن چگونه تعریف میشود؟ یعنی نویسنده امروز از کیبورد برای نوشتن استفاده میکند اما آیا این مضمون روند نشر را در بازار انتشارات هنری ما با تغعیری روبرو کرده است؟
دقیقا الان بر میگردیم به جایی که مورد تأیید شماست. اولین نکتهای که باید اشاره کنیم این است که من فکر میکنم با تغییر مدیوم معنا تغییر نمیکند و از بین نمیرود شما وقتی میبینید مدیوم اسب جایش را به عنوان وسیله نقلیه جای خودش را به اتومبیل میدهد، لذت سفر از بین نمیرود آن سر جایش است بنا بر این من از این نظر خوشبینم. اگر انسان در طول این ۱۰۰۰۰ سال سفر خودش یاد گرفته است که چطور معنایش را انتقال بدهد و خب ابزارش هم استفاده کرده است. خب حالا یه وقتی گل و آهن نوک تیز داشت و لوحی بود به اصطلاح و روی آن علائمی که به آن خط میخی گفته میشد حالا آن پشت تایپ قرار دارد.
گاهی اوقات من فیلمهای هالیوود را میدیدم که نویسندهها کلاه شاپو سرشون گذاشته بود و پشت میزی مینشینند و یقه خود را باز کردند و کروات را هم شل کردند بعد سیگار پشت لبشان است و در حال تایپ کردن میباشند من همیشه فکر میکردم مگر میشود با تایپ کردن بنویسیم خب نوشتن یک آدابی دارد خب شما ته مداد را میجویم همون آدابی که من بلدم ولی نه این نبود آداب، شکلهایش فرق میکرد اما بنیانش همان است. بنابراین من گمان نمیکنم این اکسپرشن، اینکه انسان معنای خودش را دارد و ابراز میکند این ابراز اگر خللی هم دیده باشد تقویت هم شده بله از نظر من تقویت هم شده. دید من مثبت است بله باید این را باید کلی نگاه کنیم الان در فرانسه ما رمان نویس بزرگ نداریم شاید الان در دنیا هم رمان نویس بزرگ نداشته باشیم از اولین و مهمترین رمانی که نوشته شده یعنی دون کیشوت چیزی حدود ۵۰۰ سال میگذرد و او جو فرودهای خود را داشته. ما در همان دوره در روسیه از فلبر بگیر تا پروس تا داستایوفسکی را داشتیم و یکی و دوتا هم نیستند خب الان شاید دیگر در جهان هنر آن غولها را نداریم آخرین غول جعلی هم که وجود داشت به نوعی شاید مارکز بود اما الان یک دورهایست که گمان میکنم نه در ادبیات که شما میگویید بلکه در هنرهای تجسمی هم کل این نبض تپندهٔ پر آمال هنرمندان و مصرف کنندهگان در سکوت آرامش و محاق است. فکر نمیکنم در سال ۲۰۱۲ پایان جهان باشد این یکی از دورههایست که آگر در تاریخ برگردیم. تاریخ ادبیات یا تاریخ هنری که وجود دارد دوراهی فطرت است. بله حالا ممکن است ما را نگران کند که نکند این دوره طول بکشد من خودم وقتی موج نقاشی میآید کار میکنم و وقتی کار نمیکنم به جایش مینویسم و همیشه این ترس را دارم که نکند این رفته دیگر برنگردد نه تا حالا که برگشته است شاید بعد از این هم برگردد در هر صورت این دور ه فطرت به شکل دیگری بروز میکند منتها مدیوم فرق کرده است و این ما را خیلی فریب میدهد که باز اشاره میکنم که این چیزیست که در جهان دارد اتفاق میافتد حالا اگر در فرانسه نویسندهٔ خیلی بزرگی نداریم نویسندهٔ کوچک هم نداریم ولی خب در ادبیات انگلیسی زبان هنوز نویسندگان قابل توجهای وجود دارند حتی اگر در قالبهای دیگری کار میکنند که به نظر میرسد خب این نوشتهها عامیانه است و برای عموم و یا برای بازار است. نوشتهٔ ادبی عمیق کمتر نوشته میشود باز این از آنجاهای است که ما فریب میخوریم یعنی تغییر شکل بروز یک اثر میتواند ما را گول بزند. شاید یکی از مهمترین و گرانترین هنرمندان هنرهای تجسمی معاصر آدمیست به نام جف کونز خب آن چکار میکند؟ چیزهای خیلی با مزهای میسازد از این بادکنکهای سوسیسی که گره میزند حالا همانها را با آلمینیوم میسازد حالا بله میشه فکر کنیم جف کونز آدم سطح پایینیست و یا قبل از او اندی وارهول آدم پیش پا افتاده ایست، خیر اینجا شکل است که عوض شده یعنی شکل ارتباط عوض شده است شکل التفاط هم عوض شده یعنی هنرمند به چیزی التفات میکند که قبلا هنری نبوده در عرصهٔ ادبیات هم اینطوری است. شما در این دوره هم بعضی از مهمترین نویسندگان آمریکا در قرن بیستم در زمینههایی مینوشتند که اصلا به نظر مهم نبود رمانهای پلیسی به نظر رمانهای پیش پا افتادهای میآیند ولی غولهایی مثل ریموند چندلر دارد و یا خود همین همینگوی مگر چهکار میکند از اول تا آخر عمرش روزنامه نگار یک روزنامه مانده ولی خب کار خیلی مهمی دارد انجام میدهد مگر مرد پیر و دریا جز یک گزارش است انگار با قایقش دارد به دنبال قایق مردی میگردد انگار گذاره نوینیست اگر این پس زمینه در نظر بگیریم آن وقت ما بعضی جاها جواب درست میگیریم و بعضی جاها جواب درست نمیگیریم یعنی ما گاهی جای سفتی ایستادهایم و گاهی جای خیلی شلی وایسادهایم از خصلتهای این منطقه و محله است. این تمدن خاص و نسل انقلاب دیده است که این انقلاب چیز عظیمی بوده است. بعضیها میدویدن یک دفعه خوردند به یک دیوار فولادی این یک شنکش نیست که دستهاش بخورد به آدم درد بگیرد این یک اتفاق عمدهایست که افتاده است.
با توجه به مثالی که آوردید آیا این نیاز وجود دارد که دستاندرکاران بازار نشر امروز ما در سئوال هم بدنبال مدیومهای جدیدتر باشند یا مثل جف کونز از یک زاویه یک شارلاتان هنری و از زاویه دیگر یک ساختارشکن که بدنبال تعاریف تازه از هنر میگردد هستند؟
ببینید من یک باید و نبایدهایی برای خودم دارم به عنوان یک الگو که به کار نمیبرم ولی واقعیت مسئله این است که ما در حال حاضر یک جایی گیر کردهایم که گیرمان بر طرف هم نشده ما نه توانستهایم سنت را به زبان معاصر بازگو کنیم، اگر اصلا بشود این کار را کرد ولی اگر خوب نگاه کنیم در مجموعهٔ فلسفه تفکر، ادبیات و در مجموع بازگو کردن کلی در جاهای دیگر در جهان غرب ابنکار انجام شده است. اگر من یک مثال بخواهم بزنم از نمونهٔ موفقش که مال الان هم نیست ولی الگو و نمونهایست برای خودم لوییز بونوئل است که یک بار دیگر قصهٔ مسیحیون و حواریون را به زبان معاصر بازگو میکند. فرهنگ جهان غرب را این کار را راحتتر انجام داد به خاطر اینکه مسئلهٔ رنسانس را تجربه کرد و بعد از آن توانست مقداری با خاطری جمعتر و با آزادی بیشتر با سنت خودش مواجه شود و اگر ما غضب کنیم و بگوییم در خیلی جاها سنت را طرد کرد.
انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب بولشویکی شوروی، یک جاهایی هم طرد نکرد و دوباره تجدید حیات داد این صورت مضحکش که در مقاله هم نوشتهام این کلیساهای انگلیس است که فستیوال راک برگزار میکند برای اینکه مردم به کلیسا بروند خب این یک شوخی است اما کار بنیانی انجام شده است ولی ما این را نداشتهایم برای اینکه قدیمیترین انقلاب ما انقلاب مشروطیت است و عمرش به صد سال میرسد و ما فرصت انجام این کارها را نداشتهایم در واقع انقلاب مشروطیت هم به نوعی میخواست این کار را انجام دهد و به یک حاصل جمع معرفتی دست پیدا کند نه جهان معاصر را انکار کند نه بند نافش را ببرد، ولی حرکتش مثبت نبود من که میگوییم مثبت نبود به معنای اینکه به بخشی از خواستههایش رسید و به بخش عمدهای از آن هم نرسید. باید این مثبت و منفی را در خود تاریخ نگاه کنیم ولی هرچقدر داوری ما با خلوص باشد یا با تندی و خوشونت انگیزه به نظر من تعغیری نکرده، انگیزه همیشه همین بوده وقتی بر میگردیم به زمان معاصرمان به این درگیری که درگیری هم نیست و درگیری هم وجود ندارد. ببینید گیر آدمهاست نسبت به آن پس این گیر است نه درگیری، سنت و تجدد میدان مصافشان کجاست اصلا مگر میشود برایش الگو گذاشت یا پسگردنی زد یا هر چیز یا در طول این سی سال گذشته من شاهد بودم بسیار زیاد سعی شد از طرف کسانی که عمیقا به سنتهای قدیم هنری خودشان عشق میورزیدند بعدا که امکانات در اختیارشان قرار گرفت سعی کردند نگارگری را جای نقاشی بنشانند، خوش نویسی را جای نقاشی بنشانند، نمیدانم آوازها هاها را به جای تصنیفهای زندهای که مسائل امروز انسان را میگویند بنشانند. ولی خب موسیقی که فقط آن نیست موسیقی موسیقیست که بتواند چیزی که در زمان معاصر اتفاق میافتد را بگوید. موسیقی جهان را نگاه کنید مگر جز این است موسیقی رپ یا راک یا حتی موسیقی شانسنهای فرانسوی، حتی موسیقیهایی که جوانان یونانی خیلی پیشتر میخواندند در زمان درگیریهای یونانیان با کودتای سرهنگانشان بنابراین موسیقی یک وجه الانی دارد، اکنونی دارد. خب حالا مرتب بیایند و بگویند کنسرت آقای فلانی که سنتی میخواند و یا اشعار حافظ را میخواند به او سالن میدهیم ولی این بروبکس یا بروبچ حق ندارند بخوانند برای اینکه ارتباطشون ارتباطی معنایی و معنوی با موسیقی سنتی نیست، خب نباید هم داشته باشد اینجا یک عرصهٔ گسترده است در هر جای دنیا اینطوری است مثلا کسی که موسیقی رپ دوست دارد از فردا برود سالن اپرا را ببندد.
خب اون موسیقی هست و این موسیقی هم هست. من وقتی اشارهای کردم چاپ هم کردم این را گفتم در این موشکهایی که به یک جایی از کهکشان میفرستند یک نمونههایی را معمولا میگذارند از اینکه تمدن ما چی هست، کدها و تصویرهایی که اگر موجوداتی آنجابودند بتوانند از این تمدن تصویری داشته باشند، خب من پیش خودم فکر میکردم من اگر قرار باشد راجع به تمدن نمونهای بفرستم عکسی میفرستادم از یک سالن کنسرتی که ارکستر تراز اول با رهبری فون کارایون دارد قطعهٔ فوق العادهای را اجرا میکند همه با لباسهای مرتب فراک پوشیدند و پاپیون سفید، آدمها همه با لباسهای قشنگ و عظیم و… این نشانهٔ یک تمدن عظیم است هنوز هم همین است، شما اگر آلبرت هال لندن بروید همهٔ اینها هست، بنابراین منظور من این نیست که این آمده و آن یکی باید برود اینها فرهنگهای مجاور هستند. اگر این طوری به این قصه نگاه کنیم من هم فکر میکنم مصافی نیست نبردی نیست یک سوتفاهم احمقانه است، منتها خب آن چیزی که من میبینم و ناظرش هستم و آن چیزی که اعتقاد دارم شاید در یک جایی به هم متصل نباشند ولی اگر حالا این را برگردانیم به مسئلهٔ نشر در ایران و مسائلی که به نشر ایران مرتبط میشود که این مولفهٔ دوم است. در این صحبت که خود این هم دو بخش مشخص دارد، یک بخشش این است که ظاهرا منصفانه است که بگوییم عناوین منتشر شدهمان اصلا قابل قیاس با ۴۰ سال قبل نیست یعنی ما یه تعداد عظیمی از عناوین منتشر شده داریم حتی در مشخصترین لحظههای سانسور سلیقهای مثل دوره آقای میرسلیمی مثل دوره الان خب این گول زننده است. مثلا شما الان یک کتاب فروشی بروید، نشر ثالث بروید یا چشمه یا هر جایی بروید شما قائدتا پیش خودتان فکر میکنید اگر اهل ادبیات باشید من که در همه عمرم حتی نمیتوانستم همه این کتابهایی که میخواهم را بردارم و بخوانم. یک سالی بود که یک کتاب فروشی به نام ابن سینا بود و من خیلی جوان بودم هر زمانی که کتابی میآمد من میخواندم یعنی هم تعداد آنها آنقدر کم بود هم سرعت خواندن من زیاد بود بنابراین این یک ظاهر گول زننده است، خب بله تعداد عناوینی که منتشر میشد اصلا قابل قیاس با آن چیزی که قبلا بود نیست اما بر میگردیم به کیفیت چیزهایی که هست، کمیت را اشاره کردم کمیت خب الان برای کسانی است که باید آماری بدهند تا سر کارهایشان بمانند ولی کیفیت خیلی متفاوت است. البته این کیفیت متفاوت هم بوده این بار هم مجبورم به نوعی نه به مافیاهایی که وجود دارد بلکه به نوعی به خاطر شخصیت خودم این را متصل کنم. نشر در ایران بعد از سال ۱۳۲۰ به طور عمده در اختیار جریانات چپ بود حالا یا حزب توده یا طیفهای مختلفش. انشعابات مختلف نشر در دست چپ شکل میگرفت. این چیزی نیست که من بگویم هر کس از دهه چهل خاطره داشته باشد حتما این را به شما میگوید، حتی این گونه بود که اگر ردی خیلی غیر مستقیم ضد چپ آن دوره نوشته میشد در کتاب فروشیها آن را قبول نمیکردند و در ویترینهایشان نمیگذاشتند، الان هم همین است. این نه عیب است نه حسن این بازگویی یک موقعیت است! این به عنوان واقعیت منصافه است. این جریان تقصیر ناشرهای ما نبوده است، تقصیر روشنفکران ما نیز نبوده که همه آنها چپ بودهاند، این به ذات چپ انقلاب کبیر فرانسه بر میگردد یعنی روشنفکری همیشه چپ بوده است. مثالهایی هم میزنند، نقدهایی هم میشود که خیلی هم این اواخر زیاد شده است که نقد میشود در اعتراض به وضع موجود و ایجاد وضع مطلوب. خب اگر این را به عنوان یک حرف ساده و خیلی مقدماتی و پیش پا افتاده که حالا درست هم نیست بگوییم پس نقد وضع موجود عنوان توهین آمیزی پیدا میکند. حالا طرف یا آنارشیست یا خائن یا هر چی خب اشکالی هم ندارد بالاخره هر آدمی روی دشمنانش اسم میگذارد، بنابراین نشر ما این به عنوان بستر اصلیش بوده و سلیقه در معرفی این بخش بوده است. شما ببینید در طول مدت کوتاهی شما صاحب دهها نویسنده ترجمه شده آمریکای لاتین میشوید که همه آنها چپ هستند از فوئنتس بگیرید تا مارکز که تا فراموشی نیاورده بود هفتهای یکبار به خدمت آقای فیدل کاسترو میرفت اشکالی هم ندارد خود همینگوی هم میرفت پیش کاسترو و این ظاهرا یه جور عبادت چپ است انگار باید بروند پیش کاسترو ولی جون این را ندارد که کسی را ببیند.
اگر ما این را در نظر بگیریم به عنوان چیزی که هست میتوانیم بگوییم خب نه اشکالی هم ندارد آسمان به زمین نمیآید این یک بطن جریانی است که آدم نمیتواند از آن غافل شود، اگر اینطور باشد جریان چپ ستیزی یا روشنفکر ستیزی دولتی هم آشکار میشود که ریشهاش کجاست، اینکه شما نگاه میکنید خب کتابی که دارد منتشر میشود طیفی را که در بر میگیرد، طیف ملایمتر و نرمتریست، طیف میانهایست، درست است که سعی ناشرها چه چپ و چه هرچه در این است که آن طیف را معرفی کنند ولی میبینید که این دچار مشکلات خودش شده است و مشکلات کمی هم نیست.
خب حال اگر نشر ما این چنین عمل میکند ما با دو مسئله مواجه هستیم علت اینکه شما نگران شدهاید و با من صحبت میکنید دو وجه دارد، این نگرانی یکی این است که کتابخوانها کم شدهاند که من سعی کردم یک توضیح کلی بدهم که یکی از عللش کل بود یکی از علل دیگرش این است که خود من کتاب نمیخوانم، کتاب به ترجمه فارسی نمیخوانم قبلا هم این را نوشتهام، به علت اینکه وقتی من کتاب ترجمه به فارسی میخوانم چه از ادبیات غرب و چه ادبیات جهانی، نمیدانم که چی میخوانم! یعنی اینکه آن کسی که به این کتاب مجوز داده به جای من فکر کرده است که چه برای من خوب است و چه بد، یعنی ممکن است یک آدمی با یک چهارم سن من حالا نمیگویم با عقل کمتر از من، با عقل مساوی من تصمیم گرفته است که من این را بخوانم یا نخوانم. من خودم را نمیسپارم به دست انسانی که نمیشناسم آیا شما حاضرید پولتان را به کسی قرض بدهید که نمیدانید خانهاش کجاست؟ این عقل من است و به دست کسی دیگر نمیدهم در نتیجه زورم که نمیرسد نمیخوانم این از این.
اگر کتاب خوان کم شده یکی از عللش این است که مردم نمیدانند که این کتابهایی که میخوانند و در اختیارشان گذاشته شده و به صلاحشان بوده که اینها را بخوانند یا اشکالی نداشته که اینها را بخوانند، اینها را نمیخوانند! پس اگر تعداد زیادی مثل من فکر کنند این غذایی که نمیدانیم با چه چیز درست شده است را نمیخوریم. علت دیگرش بر میگردد به همان قسمتی که عرض کردم که با اینترنت زندگیشان را میگذرانند و کتاب خیلی دور است مال گذشته است. سومین دلیلش این است که یک طیف فرهیختهای وجود دارد که اینها نمیتوانند نشر را نجات بدهند. به عنوان نمونه شاعرهای جوان ما که هزار تا یا شاید سه هزار تا شاید هم بیشتر باشند کتابشان را به خرج خودشان چاپ میکنند! مثلا آن زمانی که همه چیز خیلی گران نشده بود با مثلا یک ملیون تومان میتوانستند کتاب شعر خود را چاپ کنند، خب این کتاب به بازار میآمد در هزار نسخه یا حالا هر چیز خب همه آنهایی که شاعرانی مثل او بودند یا هستند کتابها را میخریدند، خب وقتی آنها کتاب منتشر میکردند اینها میخریدند، این یک راه حلی نیست که آدم بتواند به آن دل ببند. در نتیجه این داد و ستد بین فرهیختگان انجام میشود. همان طور که صادق هدایت بوف کورش را در صد نسخه منتشر کرد در واقع منتشر هم نکرد در ۱۰۰ نسخه استینسل کرد و به دوستانش داد بعد هم گفتند چرا ۱۰۰ نسخه گفت همین ۱۰۰ تا هم نمی فهمند این کتاب چیست و راست هم میگفت. بنابراین اگر از این زاویه دید نگاه کنیم یک بخش فرهیختهگان وجود دارند که تا حدی به نشر کمک میکند این آمد و شدها و داد و ستدها وجود دارد، در وجوه مختلف اینها دارند کار میکنند ترجمه میکنند، تالیف میکنند، میخوانند، میخوانند، تبلیغ میکنند.
در مورد کتابهای هنر که شما اشاره کردید در انتها صحبت را میبندیم با این نکته آن هم همان بخش کنش فرهیختگیست که دارد انجام میشود منتها اگر ثمرات بلا فاصله ندارد مثلا تاریخ کمبریج از ۵۰۰ نسخه بیشتر فروش نمیکند، اینجا هم نباید خیلی اوقات تلخ و دلسرد شد برای اینکه درست است که این در یک حوضهٔ بسیار محدودی داد و ستد میشود و تاثیر بلافاصلهای هم ما نمیبینیم، این تاثیر دراز مدت دارد ما دانشگاه را فراموش نکنیم دانشجویانی که کار میکنند تا تعالی پیدا کنند را هم فراموش نکنیم اگر فقط به کتاب بند نکنیم خب آنها تمام سایتهای مربوط به هنر را که هست نگاه میکنند، خب ۵۰ درصد سایتها فیلتر شده و باز میروند آنها را دور میزنند و میخوانند! خب من این را به عنوان یک امتیاز این دوران نمیگم اما به عنوان تفاوت یک دوران میگویم در زمانی که من جوان بودم و بیست و هشت سالم بود یک جلد تاریخ هنر وجود داشت فقط که آن هم فتوکپی شده از روی درسهایی بود که در دانشگاه هنرهای زیبا استاد تاریخ هنر میداد که اسمش را هم یادم رفته است، این کتاب را یکی از مستخدمهای دانشگاه هنرهای زیبا از یکی از بچهها که یادداشت میکرد میگرفت، نمونه برداری میکرد، جلد میکرد و به عنوان تاریخ هنر به بچهها میفروخت که بچهها مثلا میگفتند تاریخ هنر مش صفر را داری. حالا اسمش هر چی که بود خب ما از آنجا آمدهایم ولی الان بخواهیم به کتابهای تاریخ هنر رجوع کنیم درست است که حالا قسمتهایی از مجسمههای اندام زنان باستان یونان را قیچی کردند که اینها هم خیلی دور از دسترس نیستند واین یک جور بازی است که ظاهر را چگونه نگه داریم. میتوانم به جرات بگویم بیشتر از ۵۰ جلد کتاب رسمی تاریخ هنری را که در جهان وجود دارد ترجمه شده داریم، با ترجمههای خوب حالا این خوب است یا بد درست است یا نادرست نمیدانم ولی این چیزی است که وجود دارد و موجودات حالا کمتر میشود قطعا یعنی آن طرفی که آدم تلخ میشود این نیست که آنها کار نکردهاند، مترجمین ما یا مولفین ما مثلا این کتاب دایرهالمعارف که روئین پاکباز تالیف کرده خود من حتی بعضی وقتا که حوصله جستجو در گوگل را ندارم میروم برمیدارم و ورق میزنم، بدردم میخورد و بدرد همه میخورد، یک کار زیبایی کرده است خب او کار خودش را کرده است و خیلیهای دیگر هم کار خودشان را کردهاند. حالا فکر میکنم خیلی از جوانها هم کار خودشان را میکنند، میخوانند و ورق میزنند، اینها کم نیستند منتها اتفاقی که آدم را نگران میکند این است که دیگر به خاطر بحران اقتصادی موجود چاپ هر چیزی صرف ندارد. بنابراین احتمال خیلی زیاد این است که به جز بحرانی که در جهان است، به جز بحرانی که روشنفکری چپ ما داشته، به جز سانسور که یک مسئله خیلی خیلی اصلی است یک چیز به اسم گرانی یا اقتصاد لجام گسیخته به وجود آمده که به نظر من آن است که ضرر کاری را میزند.
شاید محتوای صحبتهای شما در رابطه با مفهوم نشر بیشتر معطوف به کتاب باشد، اگر بخواهیم نشر را کلیتر ببینیم و مثلا مقالات و نوشتارهای متفاوتتر مثل متون اینترنتی را مورد بررسی قرار دهیم، به نظر میرسد حرکت به سمت متونی که به مفهوم معاصریت در هنر چه از منظر سبکی و چه زمانی میپردازند رشد فزایندهای را شاهد بوده است، اما این روند با درجهای از رادیکالیسم ادبی همراه شده که شاید به نوعی یادآور جریانات مفهومی دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی در جهان هنر غرب است. منتشر شدن مضامین اینچنینی بطور مثال مقاله ورشکستگی هنر معاصر ایران را چگونه تحلیل میکنید؟
این تحلیل درست ولی شدت وسعت حیطهاش اینقدر زیاد نیست که ما بیش از حد لازم به آن بپردازیم. هست همیشه هم بوده، الان شما اشاره کردید به جریان رادیکالی که در جهان غرب دورههایی را داشته است خب پیش از آن هم داشته است مگر خود ظهور کوبیسم یا دادائیسم همهٔ اینها مگر جریانات رادیکالی نبودهاند خب این چیز ناشناختهای نیست حداقل در قرن بیستم. هنوز هم جریانات رادیکالی شکل پیدا میکند در حقیقت یک سیر مداوم یا یک سنت مواجه شدن با هنر گذشته یا هنر موجود دارد شکل میگیرد. خب آدم ممکن است ظاهرا فریب بخورد، فکر کند اینستالیشنها یا ویدئوآرتها که حالا من یک مقالهای نوشتهام در رابطه با اینکه بالاخره تکلیف ما را روشن کنید که ویدئوآرت بلاخره سینما است یا هنرهای تجسمی یا اگر هر دو است وجه قالبش چیست که من همچنان فکر میکنم که وجه قالب سینما در آن بیشتر است، پس اگر اینجوری نگاه کنیم که نسبت ما با این جریان چه هست ممکن است ظاهر شلوغ یک دورهای ما را به این نتیجه برساند که ما رادیکالتر شدهایم در جهان غرب عرض میکنم ولی جهان غرب کی رادیکالتر از مستراح فرنگی که مارسل دوشان گذاشت در نمایشگاه به آن رسیده یا مانزونی که مدفوع خودش را کنسرو کرد؟ من فکر میکنم شدت این نباید ما را نگران کند، این هست، بوده جامعهای که اجازه رادیکال شدن به خود داده از زمان رنسانس به این طرف خب این جریان ادامه دارد و خواهد داشت در جاهای مختلف به شکلهای مختلف، مگر سینمای تجربی که یک چیزی بود به شکل یک پرانتز و خیلی هم وسعت پیدا کرد در دل سینمای رسمی جهان مگر این نمونههای عجیب و غریبی نداشت بعضیها هم رفتند و بخش گستردهای هم کار کردند. مثلا پیتر گرین اوی ولی خب در حقیقت این سینمای تجربی است این کار را دارد میکند خب حالا بگوییم سینمای تجربی رادیکال تبدیل به سینمای مین استریم یا جریان اصلی شده است خب نه نشده است! سینمای رسمی سر جایش است و آن هم سر جایش.
آیا ما این را هیچ وقت تجربه نکردیم؟
میخواهم بگویم که ما هیچ وقت این را تجربه نکردیم ما هیچ وقت قرار نیست تجربههایی که در تمدن، منطق و نگرش دیگری رخ داده به عینه تجربه کنیم حالا گیرم به صورت کاریکاتور انجام بدهیم، ما خیلی سعی کردیم این کار را انجام بدهیم، خیلی سعی کردیم و چیز جدیدی هم نیست به بعد از انقلاب هم بر نمیگردد. من در مقالهای نوشتم که در دههٔ ۱۳۴۰ از هرچه در جهان میگذشت ما نمونهای داشتیم حتی نقاشی داشتیم که عین کارهای اندرو وایت را کار میکرد منتها استاد کاری او را نداشت، خب در نتیجه کارش تبدیل به یک مضحکه میشد. خب این بوده است ما همیشه کوبیسم داشتهایم اصلا اگر جریانات کلی را نگاه کنید در هر زمینهای، سیاست، جامعهشناسی در هر زمینهای و همینطور لباس که اکثرا فراموش میشود، مد لباس یکی از عینهها است از بهترین چیزی که چی در کجا دارد اتفاق میافتد. به این دلیل است که اینقدر به لباس پیله میکنند به دلیل اینکه مظهریتش بیِن است خب حالا قرار نبوده مثل آدمی که روی برف راه رفته است پایمان را بگذاریم جای پای همان آدم، خب حالا ما هم کار خودمان را هم در جاهایی کردهایم مثل سبکهای خاصی که بوجود آوردهایم در هنرهای تجسمی مثل سینما و تائاتی حتی ما در خیلی جاها سعی کردهایم معنای متفاوت آمیخته شده از معناهای مختلف جهان را به انزمام معناهای قومی، آرکیتایپی و شخصیه خودمان را داشته باشیم. حالا در بعضی جاها موفق بودهایم در بعضی جاها نبودهایم، به عنوان مثال عباس نعلبندیان سعی میکرد دیدگاه پشتوانهٔ شیعهٔ خودش را که خیلی هم آدم مومنی بود ملموس کند در نوشتههایش، در نمایشهایش هم معمولا به صورت رادیکالی این را عنوان میکرد. بله اگر ما اینجوری نگاه کنیم جاهایی بوده که ما سعی کردیم آن معنای به قول داریوش شایگان چهلتیکه خودمان را به صورت لحافی درست کنیم که قشنگ باشد. سعیش را کردهایم تنها ما هم نبودهایم! هندیها هم بودهاند جاهای دیگر دنیا هم این کار را کردند سعی کردند چهل تکههای خودشان را آراسته کنند، موفقیت را میخواهیم نگاه کنیم یا سعی را؟ موفقیت در مجموع نداشتیم اما سعی زیادی کردیم در حال حاضر این کار با اشکال مضاعفی در حال صورت گرفتن است.
اگر از پیشینه تاریخیمان چشم پوشی کنیم البته نمیگویم که حذفش کنیم، بسیاری از هنرمندان معاصرتر ما با گرایش بیشتری نسبت به مفهوم نقد هنر و تئوری هنر معاصر در حال کار و خلق آثار هنری هستند، در واقع هنر دارد از سمت نوعی شخصینگری و پرداختن به خود هنرمند به ساحتی حرکت میکند که بیشتر دغدغه مخاطبمحوری داشته باشد و مسئله آن در واکنش به جریانات موجود از منظر اجتماع و تعریف رابطه اثر هنری با مخاطب آن تعریف شود. نظر شما به این واکنش هنری چگونه تعریف میشود؟
ببینید این اشکالی ندارد. اتفاقی افتاده است از دنبالهروی ما از دنیای غرب اگر خیلی بخواهیم این را خلاصه کنیم و چکیدهاش را بگوییم شاید تاثیر اینکه کوبیسمها چه کردند یا سورئالها چه کردند را ببینیم، خب این تاثیر داشته است. از سال ۱۳۲۷ آن تقلید هم بوده است، ادا درآوردن هم بوده منتها بعضی وقتها مضحک هم بوده مثل کار ضیاپور که کار کوبیستی میکرد ولی زنان بلوچ را روی کاشیهای چهارگوش نقاشی میکرد خب این آمیزهای بود، سعی در این بود آمیزهای بوجود بیاید که مخاطب را بالمره از دست ندهد و آن سرگشته نکند، آویزان از وسط زمین و هوا، اشکالی هم ندارد آن برای آن موقع و آن شرایط بوده ولی اگر از تاثیرات مستقیم و ادا گریها بگذریم یک تاثیر خیلی عمدهای داشته. اصلا مدرنیسم و هنری که در اوایل قرن بیستم شروع شد و در نیمهاش به اوج تاثیرگذاریش رسید و آن اینکه همهٔ این مسائل این خوبه این بده از این خوشم نمییاید و از آن خوشم مییاید اصالت داره آن ادا درمییاره همه اینها چون مثلا سهراب سپهری کارش اصالت بیشتری داشته یا جعفر روحبخش نقاشی که کاملا آبستره کار میکند کارش اصالت کمتری دارد که ندارد مثال میزنیم فقط چیزی که تاثیر فوق العاده زیادی گذاشته اون آزاد سازیای است برای اینکه هنر جهان غرب از مدرنیسم به جز سبکهایی که بوجود میآورد میگفت که نقاشی این است یعنی با مانیفست وسبکهایی میآمدند از کوبیسم تا سورئالیسم و دادائیسم و نقاشی انتزاعی اینها همهشان مانیفستی داشتند، نقاشی یعنی دو نقطه، از این مانیفستها که همهاش هم بیمعنی بود برای اینکه نقاش یعنی دو نقطه نیست اصلا معنی نداره گول اینو بخوریم ولی به تاثیرات اساسی میرسیم اون آزادی بود. یعنی من تو را آزاد میکنم که هر کاری که دلت میخواهد بکنی یعنی ادای من را میخواهی در بیاوری در بیاور! هر کاری که میخواهی بکن ولی نکته اصلی این است که تو آزادی! این خیلی خیلی نکته مهمی است مثلا امیر موبد خودش را دار میزند خب نمیگذارند خودش را دار بزند و بعد میبرندش کلانتری میگویند چرا آقا خود را دار میزنی؟ آخرش این جوری تمام میشود با یک فس تمام میشود نه با یک بنگ که پایان جهان با یک فس تمام میشود به نظر من.
امیر موبد هم با یک ناله تمام میشود! خب غم انگیز است، مهم نیست مهم این است که امیر موبد متوجه است که انسان آزاد است و میتواند اکسپرشن خودش را منتقل بکند حالا این یک چایی درست عمل میکند یک چایی هم درست عمل نمیکند مثال زیاد است مثلا وقتی خانم مدونا میرود در آمریکا کنسرت اجرا میکند و واقعا حرکاتی میکند که شایسته نیست بعد وقتی پلیسا میآیند و میبرندش دائم دارد داد میزند و میگوید من دارم از آزادی بیان دفاع میکنم! من نمیدانم داور آنجا نیستم چون اگر در نیویورک این کنسرت را میگذاشت دستگیرش نمیکردند، اگر در برلین اگر این کار را میکرد دستگیرش میکردند، این نکته مهمی است اینکه فاصله ما با عمر نقاشی مدرن در ایران کمتر از عمر من است برای اینکه من وقتی ۸ سالم بود تازه این داد و ستدها راه افتاده بود و آمدند شروع کردند به کار که این برای عمر من طولانی است ولی برای تاریخ یک مملکت این عمر کوتاهی است برای این عمر کوتاه بالاخره ما هر جایی یک جوری نگاه کنیم، یک جایی اوقاتمان تلخ میشود از این همه لوس بازی از این همه ادا از اینهمه بیاصالتی یا از اینهمه ادای اصالت درآوردن، مگر نقاشی خط چیست؟ نمونههای موفق دارد مثل زندهرودی، نمونه خیلی ناموفق هم دارد خب ما سعی میکنیم با گذشته معمولا لاس بزنیم! آن را بیاوریم و مدرناش کنیم، جمله کهنه را زبانی نو بدهیم خب اشکالی هم ندارد منتها نگارگرها هم اشکالی ندارند ولی اگر او از این آزادی استفاده نمیکند آن نگارگر یا خوشنویس که چلیپا مینویسد اصلا دیگر در حوزه معاصر نمیآید، خودش هم نمیخواهد که بیاید، او به خودش میگوید هنرمند سنتی. درست است که بعد از انقلاب سعی کردند هنر سنتی را جایگزین هنر معاصر کنند اما نمیشود آزادی با تفکر اختیاری است به قول سعدی در بند تو بودن بهتر از رهایی. اصلا رهایی نمیخواهد آنجا به او خوش میگذرد! پسگردنی کسی را نمیزنند که این توجیهات خیلی احمقانه است و زشت است. غلامحسین نامی یک تابلو درست کرده بود با بوم سفید به سبک کارهای فونتانا، شاه آمد در اکسپو تهران دستش هم در جیب کتش بود پرسید این چیست؟ به همه چی میگفت این چیست، خب نامی هم گفت این یک آهوست گفت کو؟ گفت این شاخش است این تنس است…. خب این احمقانه است این آهو نبود او میخواست یه جور این قضیه را تمام کند. در نتیجه اگر هنرمندی فکر میکند هنرمندی سنتی است باشد دستش را هم میبوسم بعضیها هستند که به خوبی میرعماد خط مینویسند، شاگرد من الان تذهیب میکشد به خوبی تذهیب گران دوره صفویه خب باشد برای این است او نمیخواهد، پس در کل کتگوری او متفاوت است، میرود جای دیگری، در همه جای دنیا هم این طور است. وقتی من به موزه شانگهای رفتم در سال ۱۳۷۹ رئیس موزه به من گفت آقا در ضمن یادتان باشد نصف این آثار جدید هستند! گفتم چطور؟ گفت علتش این است که شانگهای که شکست خورد نصف موزه را به تایپه بردند در نتیجه موزه خالی شد ما عکسهایش را پیدا کردیم و هنرمندان بزرگ آنها را دوباره بازسازی کردند خب چه اشکالی دارد؟ دست آنها را هم میبوسیم من مینشینم و خط مینویسم با آب طلا، سعی میکنم آدم عادی متوجه نشود فرق اینها چیست این خطی که من در این کتاب نوشتم اگر در این کتاب نمینوشتم کسی نمیفهمید کار من است، ولی یک کار مدرن نیست شاید کانسپتش مدرن باشد که یک آدم اینقدر دیوانه است که در این دوره این کار را میکند اینگونه میتواند بگوید من آدم عجیبی هستم ولی واقعا این طور نیست. این اصلا در آن حوزه جای میگیرد. بنابراین به محض اینکه شما وارد حوزه دیگری میشوید، حوزهای که هنرمند از آزادی بیحد و حصر و بیقید و شرطی که هنر جهانی از قرن بیستم به این طرف پیش پایش گذاشته، وارد حوزه هنر معاصر جهان میشویم، وارد حوزه معاصر ایران میشویم، وقتی وارد این حوزه میشود هر کاری دلش خواست میکند! برود خودش را دار بزند! یک وقتی نمایشی بود در یک جشنواره که از آن آتش بازیهایی در آن بود که فوت میکنند و آتش از دهنشان بیرون میآید، طرفها کرد و چند نفر لباسشان آتش گرفت، تئاتر مدرن این کار را بکند اشکالی هم ندارد اگر طرف زنده بماند اشکالی ندارد! گفته من این است از اینجا به بعد یک وادی و حوزهای است که بر مبنای نه تقلید تز جهان غرب نه تقلید از جهان شرق نه تقلید از خوشنویسی گذشته بلکه بر مبنای آزادی انسان معاصر است. بیقید و شرط و بیحد و حدود. حالا اینجا یک متر هم داریم که آن کار نقادان است و آمهایی که انواع اقسام کارها انجام میدهند.
با سپاس فراوان از جنابعالی و نکته آخر؟
امیدوارم جریانی را که پیگیری میکنید سرانجام مثبتی داشته باشه که حتما اینگونه هم خواهد بود، براتون آرزوی موفقیت میکنم و از خوانندگان این گفتگو هم قدردانی میکنم.
منبع: سایت آرتانیان