حرف اول از ده سالگی وبلاگ و وبلاگ نویسی در ایران می گوید و مصائبی که در این ده سال بر نویسندگان ایرانی رفته، حرف روز هم یادداشتی دارد باب مصوبه ی اخیر صدا و سیمای حکومتی باب…
قفل یعنی که کلیدی هم هست
از آن شهریوری که “سلمان جریری” نهال وبلاگ فارسی را در زمین این دهکده ی مجازی کاشت، ده سال می گذرد. امروز و از سر گذشت سالیان، آن نهال نحیف و نازک اندام، درخت تناوری شده است با شاخه هایی فراگیر و ریشه هایی مستحکم. درختی که جرعه جرعه از عصاره ی اندیشه های گوناگون وبلاگ نویسان نوشیده و آن را با تکاپویی پر تپش به تمامی قامتش خزانیده است.
“سردبیر خودم”، “بابک خرمدین”، “آرش کمانگیر”، “لیلای لیلی“، “میرزا پیکوفسکی”، “حاجی واشنگتن”، “حسن آقا” وبسیاری دیگر از جمله کسانی هستند که طی یک دهه تلاش، توانستند وبلاگ را به شکل رسانه ای نوین معرفی کنند و وبلاگ نویسی را به شیوه ای برای ابراز اندیشه های فرهنگی، هنری، اجتماعی و سیاسی وبلاگ نویسان تبدیل کنند. اما افسوس که درختی که این اندیشمندان نشانده اند، با وجود جوانه زدن و بار دادن، از تاراج خزان استبداد در امان نمانده است. این برگریزان فرهنگی که روزگاری از سانسور و حذف وتهدید آغاز شد امروز به احکام قضایی سنگین و ناعادلانه رسیده است.
اکنون “حسین درخشان”، پدر وبلاگ نویسی ایران، چند سالی ست که در زندان است. آن هم با حکمی قریب به بیست سال حبس. “حسین رونقی ملکی”، در شرایط بیماری، حبسی پانزده ساله را بر دوش می کشد و یا شاعر هنرمندی چون “هیلا صدیقی” که صفحه ی فیس بوکش را پایگاه نوشته هایش قرار داده است، به جرم تبلیغ علیه نظام محاکمه شده و جایگاه مبارزه ی فرهنگی اش تا یک مبارز سیاسی ارتقای درجه پیدا می کند.
این حبسهای طولانی مدت و ناعادلانه که تنها مشتی نمونه ی خروار از برخورد امنیتی حکومت با وبلاگ نویسان، روزنامه نگاران و هنرمندان است، امروز با شکلی مخوف تر رخ می نماید، تا جایی که گرده ی “ سمیه توحید لو” به جرم جستجوی “ ساحل سلامت” با تازیانه ی خفقان آشنا می شود. شلاقی “ نمادین” که نه بر تن او بلکه بر پیکره ی وبلاگ نویسی ایران فرود می آید تا شاید مسیر اندیشه پروری و فرهنگ سازی را در زیر تازیانه های بی امانش تحقیر کند و با هر ضربه اش روح پرسشگر و متفکر جوانان را مجروح سازد.
درست در همین زمان است که بازداشت هنرمندان مستند ساز به بهانه ی همکاری با رسانه های بیگانه، چون نمکی براین زخم تازه پاشیده می شود و این جراحت عمیق را سوزنده تر از پیش می کند و حلقه ای دیگر بر حلقه ی اسارت فرهنگ و هنر می افزاید. غافل از اینکه از اتصال همین حلقه ها، زنجیری تنیده می شود که خود مسبب اتحاد و همبستگی بیش از پیش قشر فرهنگی و هنری جامعه خواهد شد. به قول نصرت رحمانی:
رمز آزادی در حلقه ی هر زنجیر است
قفل هم امیدی ست
قفل یعنی که کلیدی هم هست
قفل یعنی که کلید.