از جملاتی که تا در زمینه مشخص قرار نگیرند معنایی دقیق نمیدهند یکی هم “در را بزن” است. فرد تا وقتی پای او روی آسفالت باشد و بخواهد خودش را بههرترتیبیشده در اتوبوس جا کند، این جمله را، گاه با تهرنگی از اعتراض و حتی پرخاش، ندا میدهد. یعنی راننده درِ دیگر را هم باز کند تا مردم (بخوانید اینجانب) سوار شوند.
زمانی که فرد سوار شد، همین جمله معنایی متفاوت دارد: در را ببند برویم، مردم کار دارند، یک اتوبوس چقدر ظرفیت دارد، و مگر این مملکت صاحب ندارد؟
اوایل دهه 1360 رندان ِ حقپرست سر و صدا راه انداختند که دستهایی نگذاشته است مملکت پیشرفت کند وگرنه چرا باید دچار کمبود پزشک باشد، و “زیر سوله هم که شده پزشک ترتیب میکنیم.” در سال 1379 که شمار پزشکان بیکار رفتهرفته نگرانکننده میشد دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی تهران جلسه گذاشتند تا اعتراض کنند که باید به وضع پذیرش بیحساب و کتاب دانشجو در دانشکدههای پزشکی ِ خلقالساعه رسیدگی شود.
تعبیر “در را بزن” شاید، در هیچ یک از دو معنی، در مورد این دسته از دانشجویان معترض مصداق نداشته باشد زیرا قبولشدن در آن مکان را در هر شرایطی حق مسلـّم خود میدانستند، نه امتیاز و هدیه و نتیجه خرتوخربودن اوضاع. درهرحال، وقتی همکاران نگارنده کوشیدند برای تهیه گزارشی با واضع سولهمحوری درباره نتایج نظریهاش صحبت کنند، ایشان گفت بروید از خودشان بپرسید، و در جواب این سؤال که “خودشان” چه کسانیاند، گفت همانها که این وضع را به وجود آوردهاند.
تنزدن ِ مرد ِ سولهمحور از ایستادن پای نتایج حرفی که زمانی با اصرار جا انداخته بود به این اعتقاد برمیگردد که صحت عمل مؤمن به نیـّت اوست، و نیـّت را فقط خداوند میداند. از جنبهای دیگر، نه تنها خود پدیده سوله در حیطه مهندسی است، بلکه درانداختن طرحی اساساً جدید برای یک جامعه را اصطلاحاً مهندسی ِ اجتماعی میگویند.
درانداختن طرحی نو البته حـُسن تعبیر است. کسانی میگویند مفهوم مهندسی ِ اجتماعی پوششی است برای بههمریختن جامعه وقتی افرادی احساس میکنند جایگاهی که انتظار دارند برایشان فراهم نیست؛ بنابراین به دستکاری در ساختار بهاصطلاح طبیعی جامعه میپردازند و همه را از سر جایشان بلند میکنند تا برای خود آنها صندلی خالی شود.
تعابیر مثبت و منفی از یک پدیده واحد بسیار است. مفهوم مطلقه که از انقلاب فرانسه به بعد شدیداً منفی بود در اینجا مثبت و حتی مقدس شده است. و صدور انقلاب برچسبی است که مخالفان نظریه انقلاب برای تخطئه به کار میبرند، اما در ایران بهعنوان مشی ِ برحق تبلیغ میشود. وقتی این عنوان را در ایران برای تشویق ملتهای دیگر به براندازی نظام مستقر کشورشان به کار بردند، ناظران خارجی ناچار بودند همواره توجه داشته باشند در اینجا صحبت از انقلاب بهعنوان پدیده مثبت است، نه معنای منفی ِ مورد نظر کسانی که میگویند صدور انقلاب یعنی رساندن اسلحه به راهزنان و یاغیان. در عرف سیاست و رسانههای غرب، اصطلاح صدور انقلاب بهعنوان اتهام و برای تخطئه به کار میرود و کسی با افتخار اعلام نمیکند مشغول صدور انقلاب است.
مفاهیم سابقاً منفی یکی پس از دیگری در ایران معاصر تطهیر میشود. اگر بتوان، به سیاق پولشویی، صحبت از مفهومشویی کرد، ایران نقش خشکشویی یا کارواش مفاهیم را عهدهدار شده است. چند سال پیش گفتند دموکراسی باید هدایت شود. اصطلاح “دمکراسی هدایتشده” از ابداعات ژنرال حالیا فراموششدهای بهنام پارک در دهه 1970 در کره جنوبی بود که میگفت صندوق رأی فقط یک قوطی است و نباید سرنوشت مملکت را به دست قوطیها داد. در فرهنگ سیاسی جهان، اصطلاح دموکراسی ِ هدایتشده کنایه از آدم دغلی است که تقلا میکند رأی بیاورد اما کمترین اعتقادی به انتخابات و به فهم مردم ندارد.
در تازهترین مورد شستشوی مفاهیم، میگویند خوابگاهها و خود دانشگاههای تهران را دانشجویان شهرستانی، و کل شهر را دانشجویان مؤنث غیربومی به هم میریزند. پس باید دست به مهندسی ِ اجتماعی زد، به این منظور که راه ورود محصل اهل شهرستان به تهران را هرچه تنگتر کرد ـــــ و حتی بست.
آمدن یا نیامدن و بودن یا نبودن در شهرهای بزرگ، بخصوص پایتخت، در ایران هم مانند همه جا مسئله بوده است. در فرانسه به شهرستانیها میگویند همانجا که هستند بمانند، و دولتْ مواهب قابلتکرار پایتخت را در همه جا تکثیر میکند. در چین از سالها پیش کارت اقامت میدادند تا جلو حومهنشین قاچاقی را بگیرند، اما بهرهوری از زمین حدی دارد و آن کشور، در مسیر صنعتیشدن، اکنون بزرگترین شهرساز جهان است.
در ایران، رژیم سابق در نظر داشت قطبهای سکونت بسازد و دهات کوچک را یککاسه کند زیرا رساندن امکانات زندگی جدید به این همه ده ِ کوچک و دور از هم عملی نیست. حتی پس از زلزله سال 1369 رودبار، کسانی که جان به در برده بودند تشویق شدند در جاهایی نزدیکتر به جادههای اصلی باغهای زیتون ایجاد کنند و به پشت کوههای صعبالعبور با جادههای مالرو برنگردند.
مطلب، به طور کلی، از این قرار است: وقتی شاه به دلایل متعدد و تودرتوی تاریخی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی سقوط کرد، ائتلاف پیروزمند، یعنی هسته کوچکی از ستیزهجویان بازار که بخشی از اهل حوزه را در مخالفت با رژیم شاه با خود همراه کرده بود، نیروهایی از روستا وارد کارزار شهرها کرد تا نظام تازهپا حفظ شود. این نیروی مسلح، متشکل از پسرانی بین سالهای نوجوانی و جوانی، امروز به میانسالی رسیده است و حق طبیعی خود میداند حکومت را تمام و کمال به دست گیرد.
یکی از لوازم استقرار حکومت در سرزمینی مانند ایران، سرکوبی مدعیان فعلی و بستن راه مدعیان بالقوه بعدی، و اگر لازم شد ریشهکنکردن تمام آنهاست. صفویه در عین اتکا به نیروی قزلباش که با شمشیر آنها به قدرت رسید، همواره نگران خیالات کلاهسرخها بود، برای خنثیکردن توطئههای آنها مهرهچینی میکرد و دست به کوچاندن اقوام میزد.
به اصطلاح قدیمی، برداشتن نردبان ــــ و به بیان جدید، در ِ عقب را بزن سوار شویم و در ِ عقب را بزن برویم ــــ بخشی از چنین طرز فکر و سیاستی است. نیروهایی که از آبادیهای دوردست به پایتخت آمدهاند و به قدرت رسیدهاند بیش از هرکسی نگران قدرت صحرا هستند.
آنچه احساس درمحاصرهبودن و تهدید دائمی نسبت به نظام را تشدید میکند این است که بهنظر میرسد بخشی قابلتوجه از تازهواردان تازهنفس به مخالفانی میپیوندد که در شهرها وجود دارند اما رُسّ نسل قبلی آنها کشیده است.
مسئله مشخصاً این است: ربع قرن پس از اجرای برنامه مفصل انواع و اقسام سهمیه در پذیرش دانشجو، وقتی در مؤسسه آموزش عالی به یک سالن شنونده نیاز است باید با مینیبوس از اول صبح به انتقال نیرو از جاهای دیگر پرداخت و صندلیها را به ترتیبی پر کرد. در سالهای 1357 تا 59 عذر این بود که دانشگاه از اول مکان انسانسازی نبوده و یک مشت موجود کوردل ِ بیگانه با حقیقت پرورانده است، پس باید حتی از در و دهات نیرو وارد کارزار ِ زدوخورد در دانشگاهها، بخصوص در تهران، کرد. اما پس از این همه سال و این همه بورس و این همه مدرک چرا شمار هواداران ِ نمکپرورده حقیقت برای ایجاد پایهای چشمگیر کفایت نمیکند؟
یک عامل شاید، بهاصطلاح اهل ادارهجات، ریزش نیرو باشد. فرد با سهمیه وارد دانشگاه میشود اما وقتی برای حفظ وضع موجود به کمک او نیاز است، مردهبادـ زندهبادگفتن طبق بخشنامه محرمانه حاجآقای حراست را دون شأن خود در برابر همگنان میداند و شیکتر میبیند با ژستی روشنفکرانه از غائله کنار بکشد.
در جامعهای آکنده از رندی و بددلی، جماعت بهآسانی با یک قاشق عسل نمکگیر نمیشوند. حساب میکنند بادیههای عسل را بردند و خوردند و به فامیلهایشان دادند. این یک ذرّه هم نه امتیاز، بلکه حق مسلـّم ماست.
ریزش نیرو در دانشجویان اعزامی به خارج حتی از این هم چشمگیرتر است. مثلاً به دانشگاههای اسکاتلند دانشجو میفرستادند تا کارشناس حقوق تجارت دریایی یا تطبیق سیستمهای مختلف قضایی شوند. افراد بهمحض اینکه سر از تخم در میآوردند و چشمشان به آبادی میخورد، معادل مبلغی که در ایران وثیقه سپرده بودند از بانک وام میگرفتند و به تهران میفرستادند و طوق لعنت بازگشت به محیطی را که کمترین شباهتی به آن فضا، و کارکردن زیر دست افرادی که ذرّهای شباهت به آن آدمها ندارند از گردن خود باز میکردند. و این تازه در روزهای نوید لیبرالی بود.
اساساً جای بحث دارد که دانشجو تا چه حد در تحرکات سیاسی جامعه کنونی ایران تعیینکننده است. در سال 1357 خیابان شاهرضا حوزه قدرت دانشجویان چند دانشگاه بزرگ آن حوالی بود، همچنان که بوذرجمهری و سرچشمه گود زورخانه مردان عضلانی بازار بود.
امروز دانشجو هم محصلی است میان جمعیتی که در پیادهرو سیاهی میزند. آتشفشان تودههای مهاجر و جمعیت سرگردان ِ بیشکل نه از دانشجو حرفشنوی دارد و نه از هیچکس دیگر. قابلتصور نیست دانشجو باز هم بتواند فرمان بدهد کسی حق ندارد اسکناسهای پخشوپلا در خیابان را جمع کند و فقط میتواند آنها را آتش بزند. غریزه ویرانگری و دلخوری از نظام مستقر، و جاذبه کیسههای برنج و حلبهای روغن در فروشگاههای شهرداری و دولتی، هادی ِ جماعت خواهد بود.
حرف پلیس را که با نگرانی درباره احاطهشدن شهری مانند تهران در دریای جماعت بیریشه و مهاجران منتظر ماجرا هشدار میدهد متأسفانه غالباً دستکم میگیرند. و وقتی آمار سلاحهای کشفشده غیرمجاز اعلام میشود، حمل بر این میکنند که دستاویزی است برای سرکوبی جوانان بیگانه با تفنگ و فشنگ.
در حالی که مهاجرت به شهرهای بزرگ جریانی تاریخیـ طبیعی است، اشخاصی که همین دیروز وارد شهر شدند با چه حسابی به این نتیجه رسیدهاند که ورود دانشجو به تهران را میتوان و باید متوقف کرد؟ تخریب پلهای پشت سر؟
ناصرالدین شاه بهروشنی میدید روش جامعه عثمانی یعنی همه بکوشند با تحصیلات از نردبان سلسلهمراتب اجتماعی بالا بروند، و نظام موروثی در خطر بیفتد. و پس از دیدن خندقهای اطراف برخی قلعههای قدیمی فرنگ هوس کرد دور تهران خندق بسازد. اما آن بناها را کنار رودخانه ساختهاند، نه اینکه شهری بسازند و بعد اطراف آن نهر بکشند.
کاربرد خندق بهعنوان حفاظ شهرها به پیش از اختراع توپ برمیگردد. جایی که رودخانه وجود نداشته باشد و توپ هم وارد شود، ساختن خندق بهطور مضاعف بیمعنی است. استحکامات موهوم او در اطراف تهران تبدیل به گودالی شد برای ریختن زباله و تولیدمثل سگ و گربههای ولگرد، و بعدها آن را پر کردند (نگاه کنید به صفحه 11 این فصل).
اگر حتی دیواری مانند دیوار چین گرداگرد تهران بکشیم تا مانع ورود مهاجر شویم، آن سوی حصار ناصرالدینشاهی ساختوساز ادامه خواهد یافت و فقط خودمان را مسخره کردهایم.
نگارنده نیمهشبی برفی در زمستان سال 1358 به گشت در شهر تهران پرداخت و به یاد دارد به طرف شمال میدان ونک در نخستین ساعات بامداد حتی یک اتومبیل یا رهگذر به چشم نمیخورد. زمستان سال بعد، برنامه کوچ به تهران، اسکان مهاجران در شهر و مهندسی ِ اجتماعی که از مدتها پیش شروع شده بود با شدت جریان داشت. پس از آن، گذشته از فضای دَمکرده شهر تهران که اساساً برف روی زمین نمیماند، در هیچ ساعتی شهر چنان خلوت نبود که بتوان با اتومبیل سُر خورد.
افراد وقتی از حفظ شرایط موجود صحبت میکنند منظورشان معمولاً شرایط موجود قبلی است زیرا تا شرایط کمی عوض نشده باشد انسان توجهی به عامل تغییر نمیکند. با این حساب، آیا بستن راه ورود دانشجوی غیرتهرانی تلاشی است برای بازگشت به شرایط موجود قبلی ــــ یعنی زمانی که ساعت دو بعد از نیمه شب در میدان ونک جنبندهای نبود و مهندسان اجتماع هنوز به شهر نریخته بودند؟
یکجاخواستن خدا و خرما یکی از خصلتهای انسان است ـــــ چه بهعنوان حکومتکننده و چه حکومتشونده. درهرحال، وقتی صحبت از مخالفت با مهاجرت به عنوان ضرورتی گریزناپذیر است، یادگرفتن از حجب و حیای آمریکایی و استرالیایی شاید چندان بد نباشد.
از احمد خمینی فقید نقل است که بعد از 30 خرداد 60، کل سیستم حفاظت بیت را عوض کرد و تقریباً تمام نگهبانان را از روستاهایی خاص آورد که پای گروه سیاسی و فکر سیاسی به آنجاها نرسیده بود، با این استدلال که ”اینها هر نقطه ضعفی داشته باشند حداقل نفوذی نیستند.“ از نتایج چنین ارتقای طبقاتی ِ فشفشهآسایی یکی این است که جنگْ سودمند میشود و صلحْ خرابی به بار میآورد. دیگر اینکه قزلباش دست به ایجاد طبقه جدید ِ صفرکیلومتری میزند ــــ تحولاتی که در ایران معاصر هم اتفاق افتاد.
یکی از شخصیتهای رمان یوزپلنگ که درباره کشمکشهای عصر ایجاد ایتالیای متحد در نیمه قرن نوزدهم است نظر میدهد: ”اگر میخواهیم چیزها همین طور که هستند بمانند باید عوض شوند.“ مسئله بغرنج این است که اوضاع را چگونه و تا چه اندازه باید تغییر داد تا همین که هست بماند.
یکی از شعارهای پنجاه و هفتی، قطع وابستگی بود: در نتیجه وابستگی، مملکت را وابسته نگه داشتهاند و برای قطع وابستهبودن باید وابستگی را قطع کرد. یک هذیان دیگر آن روزگار، ضدیت با چیزی موسوم به مدرکگرایی بود: در نتیجه بسیار بهادادن به مدرک دانشگاه، مدرک دانشگاه پربها شده و علم واقعی کمبها؛ پس برای رهایی از وابستگی به مدرک دانشگاه باید مدرکگرایی را از میان برد. طبقه جدیدالولاده اعلام داشت مدرکگرایی را هم مانند وابستگی ریشهکن خواهد کرد تا علم و عالم ناوابسته قدر بینند و بر صدر نشینند.
اینکه مملکت تا چه حد از وابستگی ــــ هر معنایی که داشت، اگر اصلاً معنایی داشت ــــ رهایی یافت و خودکفا شد ـــ و اینکه خودکفایی اصلاً یعنی چه ــــ بماند برای اهل اقتصاد. اما گواه بارز رفع عارضه مدرکگرایی را میتوان در اعلانهای ”سفارش پایاننامه پذیرفته میشود“ در دکانهای فتوکپی و در پیدایش پایاننامهنویس حرفهای برای برآوردن تقاضای بازار پایاننامه دید؛ همین طور در نتایج تحقیق در خرید و فروش سؤالهای امتحانی در بالاترین سطوح تحصیل؛ و در گزارشهای پلیس که خبر از کشف باندهای تهیه و توزیع مدرک دانشگاه میدهد: لیسانس 14، سوپرلیسانس یا کارشناسی ارشد 16 میلیون. سهمیه مدرک فول اتومات یا دکترا هم ظاهراً با خانه سازمانی و پژو پرشیا به مسئولین تعلق میگیرد.
در سال 1382 پلیس خبر از کشف و ضبط مدارک سفیدامضای دانشگاه داد. این ورقهها بهاحتمال قریببهیقین اصل بود وگرنه حرف از سفیدامضابودن موردی نداشت. میتوان تصور کرد از خود دبیرخانه دانشگاه بیرون آمده باشد. یا شاید در قبال زحمات مسئولین در راهانداختن کار دانشگاه، مثلاً از نظر اجازه توسعه ساختمان و تهیه سیمان با نرخ دولتی و گرفتن مجوز واردات و غیره، دو مدرک به فرد کارراهانداز دادهاند تا یکی را به نام خود پـُر کند و یکی را به هرکس دلش خواست بدهد (“اتحادیه حلواسازان اهل جاسب همراه با آقای جاسبی آمدند. پول برای کمک به جبههها و دانشگاه آزاد اسلامی آوردند و برای گرفتن اجازه ورود کنجد برای حلواسازی کمک خواستند.” ـــ یادداشتهای روزانه حجتالاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی، 2 اسفند 1363).
برنامه طبقهسازی در ایران بیش از حد ظرفیت جامعه موفق بوده است. طبقهای جدید، با خیل دارندگان مدارک عالیه دانشگاهی، دارندگان مشاغلی از صدر تا ذیل، متفکر، نظریهپرداز، مدرّس و غیره، ایجاد شده است اما این طبقه جدید برای تثبیت موقعیت خویش نیاز به ثبات در جامعه دارد. در همین حال، شتاب تغییر نه تنها رو به کاهش ندارد بلکه نشانههایی واضح از ترمزبریدگی همراه با جوشآوردن دیده میشود.
در تبلیغ برای اتومبیلی که مثلاً در شش ثانیه به سرعت صدکیلومتر در ساعت میرسد مشخص نمیکنند متوقفکردن خودرو حیرتانگیز هنگامی که تقریباً در حال پرواز است چند ثانیه طول میکشد. فرض بر این است که سازنده اتومبیل شتاب مثبت عرضه میکند؛ ایجاد شتاب منفی و توقف مرکب راهوار به مهارت راننده و به نوع جاده مربوط میشود (بین اتومبیلها از نظر مکانیسم متوقفشدن تفاوتی نیست: یا بهموقع میایستند یا تصادف میکنند).
در همان سالهای بازگشت به سوله به عنوان تمهیدی از نوع ”خویشتن خویش“ برای ارتقای آموزش عالی، یا در واقع ایجاد ملاط برای ساختن طبقه جدید، از جمله، مؤسسهای ایجاد کردند با عنوان دانشگاه تربیت مدرس. اهل آکادمی گفتند چنین بدعتی خلاف تجربیات و قواعد کل بشریت است که افرادی مشخصاً دوره ببینند تا استاد دانشگاه شوند.
امروز درسخواندههای همان مؤسسات به خیل ناراضیانی میپیوندند که مدرس دانشگاه را هم از حرمت درخور ِ شأن او، و هم از جنبه تأمین مالی کمنصیب میدانند. آن سرعت، یا در واقع دستپاچگی، نمیتوانست تا ابد ادامه یابد. تورّم و توهّم مدرک به جایی رسیده است که گفتهاند تمام مدارک توزیعشده از بیستوچند سال پیش را بار دیگر وزن کنند تا روشن شود چه کسی کمفروشی کرده و جنس هرکس چند میارزد. این کار را چه واقعاً انجام دهند و چه تهدیدی نسبت به مدعیانی درون خود طبقه جدید باشد، ترمز شدید در پی آن شتاب ِ خلاف عقل حتماً دردسرساز خواهد شد.
در دنیای جدید به افرادی که از فرصتهای یکسان با سایر رقیبان برخوردار نبودهاند فرصت رقابت میدهند. مثلاً وقتی امتحان نهایی در همه جا یکسان برگزار میشود، معدل 16 دانشآموز شهر کوچک و فاقد دبیر کافی را معادل 18 در شهر بزرگ با مدرسههای مجهز میگیرند. یا در مورد دانشآموزی که برای حضور در جبهه جنگ از کلاس درس بازمانده است ارفاق قائل میشوند. به چنین روشی گزینش ترجیحی میگویند.
در همان حال، بر شمار داوطلبان دختر پذیرفتهشده در آزمون سراسری دانشگاه محدودیت عددی تحمیل میکنند و به دانشآموزان شهرهای دیگر میگویند نمیتوانند برای ورود به دانشگاههای پایتخت رقابت کنند. حال که قرار است اذان مؤذنزاده اردبیلی ثبت ملی شود، جا دارد چنین ابداعاتی ثبت جهانی شود زیرا نخستین بار است به فکر کسانی میرسد.
گزینش ترجیحی (در اصل: affirmative action) بهمعنی اقدام خیرخواهانه و نوعدوستانه و خداپسندانه برای بازکردن راه افرادی است، نه بستن راه کسانی. اگر پسران جمعیاً دچار مشکلی مشترک در یادگیری نیستند و مدرسههای آنها، هرچه هست، کم از مدرسههای دختران نیست، قائلشدن سهمیه ثابت برای آنها و به نفع آنها، عقلاً و شرعاً و اخلاقاً و قانوناً و علماً توجیهی ندارد.
همین طور ترتیبات عجیب اخیر برای بستن راه داوطلبان ورود به برخی دانشکدههای فنی تهران. سالهاست حساب و کتاب پذیرش دانشجو در دانشگاههای پزشکی و دندانپزشکی تهران و شهید ملی بیش از پیش مبهم میشود و به حد موضوعی در حد امنیت ملی رسیده است. با سنگاندازیهای جدید، حساب و کتاب دانشکدهها و دانشگاههای فنی قدیمیتر این شهر را هم پشت فرامین افرادی غیردانشگاهی قایم میکنند.
در اقدام غیرقانونی دیگری مرتبط با همین سدسازی، دیوان عدالت اداری را از رسیدگی به شکایتها در این باره منع کردهاند. قانون اساسی جمهوری اسلامی تصریح میکند “دادخواهی حق مسلـّم هر فرد است.” و تظلم از چیزی نزد مسبب ایجاد آن، عقلاً و عرفاً و شرعاً مهمل است. عقل، عرف، شرع، قانون و اجماع یکسره تعطیل، جملگی تخته. مثل حرفزدن با دیوار.
در حرفزدن با دیوار، به مسئله باید دستکم از دو جنبه نگاه کرد. اول، ور رفتن با پیچها و دکمههای جامعه، همان طور که خریدار دستگاه وقتی نمیتواند کاتولیک یا کاتالوگ آن را بخواند رفتار میکند: این یکی را به چپ و آن یکی را به راست میچرخاند و سویچها را آنقدر روشن و خاموش می کند تا بالاخره اتفاقی بیفتد.
در صد سال گذشته، همین روش را کم به کار نبستهاند: چون ما هم آدمیم، تفاوت بین ما و خارجه با دستکاری کلیدها بر طرف خواهد شد و دستگاه ما هم سرانجام مثل همه دستگاهها روشن میشود.
با استنتاج صرفاً تجربی میتوان مخلوطکن برقی راه انداخت و حتی مانند کاهنان مصر باستان شیمیدان قابل شد ـــــ البته طی هزار سال. اما سیستم پایدار که بازده آن قابل اندازهگیری و تصحیح و تعمیم باشد نیاز به نظریه دارد. دو یا ده سال دیگر چگونه خواهند فهمید با نیامدن دانشجو به تهران شدت مسائل کنونی کاهش یافته است؟
آنچه رهاشدگی دختر و پسر جوان در جامعه تلقی میشود به تغییر کل نظام اجتماعی، تا حد زیاد در نتیجه قوانین اقتصادی، برمیگردد: خانواده پرجمعیت ِ قانع به نانی و لباسی مختصر در خانه درندشت به تاریخ میپیوندد و در آپارتمان جایی برای این حرفها نیست. تاکنون کسی که سرش به تنش بیرزد استدلال نکرده است به تهران آمدن یا نیامدن دختران دانشجو در اصل قضیه تأثیری خواهد داشت.
حتی بعضی از این اشخاص که از قضا علوم اجتماعی خواندهاند و درس میدهند از شنیدن مفاهیم گذر و گذار عصبانی میشوند زیرا به نظرشان هر چیزی یا در شرایط صحیح الهی قرار دارد یا در شرایط غلط شیطانی. اصطلاح سرزنشبار معلمهای قدیم که میگفتند “حیف ِ نان” در اینجا مورد استعمال مییابد.
وقتی مشکلات را با امر و نهی حل کنیم نیازی به کنترل نتایج نیست: خودمان استدلال میکنیم، خودمان نتیجه میگیریم و خودمان به خودمان نمره میدهیم. حتی اصلی مانند تقدم حقالنـّاس بر حقالله را که این همه از آن دَم میزنند میتوان پشت گوش انداخت. اینکه برای حل مشکلاتی فرضی یا واقعی که به همه مربوط میشود حق فرد داوطلب ورود به دانشگاه را زیر پا بگذارند لابد در روز حساب عقوبت خواهد داشت، اما تا آن زمان برای رفع و رجوع گناه این مظلمه خیلی وقت هست. موسولینی هم میگفت حقوق فرد هیچ است و خواست دولتـ جامعه همه چیز.
جنبه دیگر، تمایل به ثابت نگهداشتن وضع موجود با ایجاد تغییر در چیزهاست. اما چند ده عامل وقتی تغییر کند، شرایطی جدید در برابر خواهیم داشت که برآمدن از پس آن از عهده ما ساخته نیست و به عقل جن هم نمیرسد چگونه باید دستگاهی را که سرعت آن در زمانی کوتاه از صفر به صد کیلومتر رسیده است کنترل و متوقف کرد. اینجاست که توطئه دستهای مرموز خارجی به کمک ما میآید تا بتوانیم توضیح بدهیم چه شد، از خود رفع مسئولیت کنیم و باز به انتظار بازگشت همان شبح خبیث بمانیم.
پیشتر به جنبه سومی هم اشاره شد. در مسائل حساب در روش قدیم، اگر شیر آب و زیرآب حوض را همزمان باز بگذاریم، تعیین کنید این حوض در چند ساعت یا چند روز سرریز خواهد کرد. دیپلم دبیرستان با اتوبوس وارد دانشگاههای درجه یک میکنند اما در وقت احتیاج و زدوخورد باید به همان جاها با مینیبوس قوای کمکی برسانند. از یک سو، برخی افراد سهمگرفته زیرآبی میروند و خود را مدیون نظام مقدس نمیدانند. از سوی دیگر، وقتی کل جمعیت افزایش یابد، شماره ناراضیان اگر نه با تصاعد هندسی، دستکم به طور عددی بیشتر و چشمگیرتر میشود.
پسرانی که بهعنوان تخریبچی به شهر آمدند دکترمهندس شدهاند و طبقهای قدرتمند ساختهاند اما هر کلید و پیچ و دکمهای در برابر خود میبینند با حالتی بدوی انگولک میکنند، با این تصور که از آزمایش و خطا میتوان به نتیجهای دلخواه رسید مطابق با خیالی که در ذهن دارند: تثبیت هر آنچه اکنون هست، یا در واقع تا اوایل دهه 1370 به نظر میرسید باشد. “در طبع جهان اگر وفایی بودی/ نوبت به تو خود نیامدی از دگران.”
در سرزمین شنهای روان و روزهای داغ و شبهای سرد، این تصور که ناراضیان جوان دانشگاه اگر هم از خارجه نیامده باشند از شهرهای دیگر آمدهاند، سعی در بستن راه نسل جدید با بخشنامه محرمانه، و سدکردن مهاجرت به شهر بزرگ با کندن چالهچوله در سر راه محصّلهای بلندپرواز بعدی، فقط یادآور خندق شاه شهید در قرن نوزدهم است.
منبع: سرمایه