مهندسان و تخریب‌چی‌‌ها

محمد قائد
محمد قائد

ghaed_nn.jpg

از جملاتی‌ که تا در زمینه مشخص قرار نگیرند معنایی‌ دقیق نمی‌دهند یکی هم “در را بزن” است. فرد تا وقتی پای او ‏رو‍‌ی آسفالت باشد و بخواهد خودش را به‌هرترتیبی‌‌شده در اتوبوس جا کند، این جمله را، گاه با ته‌رنگی‌ از اعتراض و ‏حتی ‌پرخاش، ندا می‌دهد. یعنی راننده درِ‌ دیگر را هم باز کند تا مردم (بخوانید اینجانب) سوار شوند.‏

‏ ‏

زمانی که فرد سوار شد، همین جمله معنایی متفاوت دارد: در را ببند برویم، مردم کار دارند، یک اتوبوس چقدر ‏ظرفیت دارد، و مگر این مملکت صاحب ندارد؟

‏ ‏

اوایل دهه 1360 رندان ِ حق‌پرست سر و صدا راه انداختند که دستهایی نگذاشته‌ است مملکت پیشرفت کند وگرنه چرا ‏باید دچار کمبود پزشک باشد، و “زیر سوله هم که شده پزشک ترتیب می‌کنیم.” در سال 1379 که شمار پزشکان بیکار ‏رفته‌رفته نگران‌کننده می‌شد دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی تهران جلسه گذاشتند تا اعتراض کنند که باید به وضع ‏پذیرش بی‌حساب و کتاب دانشجو در دانشکد‌ه‌های پزشکی ِ خلق‌الساعه رسیدگی شود. ‏

‏ ‏

تعبیر “در را بزن” شاید، در هیچ یک از دو معنی، در مورد این دسته از دانشجویان معترض مصداق نداشته باشد زیرا ‏قبولشدن در آن مکان را در هر شرایطی حق مسلـّم خود می‌دانستند، نه امتیاز و هدیه و نتیجه‌ خرتوخربودن اوضاع. ‏درهرحال، وقتی همکاران نگارنده کوشیدند برای تهیه گزارشی با واضع سوله‌محوری درباره نتایج نظریه‌اش صحبت ‏کنند، ایشان گفت بروید از خودشان بپرسید، و در جواب این سؤال که “خودشان” چه کسانی‌اند، گفت همانها که این ‏وضع را به وجود آوردهاند.‏

تن‌زدن ِ مرد ِ سوله‌محور از ایستادن پای نتایج حرفی که زمانی با اصرار جا انداخته بود به این اعتقاد برمی‌گردد که ‏صحت عمل مؤمن به نیـّت اوست، و نیـّت را فقط خداوند می‌داند. از جنبه‌ای دیگر، نه تنها خود پدیده سوله در حیطه ‏مهندسی ‌است، بلکه درانداختن طرحی اساساً جدید برای‌ یک جامعه را اصطلاحاً ‌مهندسی ِ اجتماعی می‌گویند.‏

‏ ‏

درانداختن طرحی نو البته حـُسن تعبیر است. کسانی می‌گویند مفهوم مهندسی ِ اجتماعی پوششی است برای به‌هم‌ریختن ‏جامعه وقتی افرادی احساس می‌کنند جایگاهی که انتظار دارند برایشان فراهم نیست؛ بنابراین به دستکاری در ساختار ‏به‌اصطلاح طبیعی جامعه می‌پردازند و همه را از سر جایشان بلند می‌کنند تا برای خود آنها صندلی خالی ‌شود.‏

‏ ‏

تعابیر مثبت و منفی از یک پدیده واحد بسیار است. مفهوم مطلقه که از انقلاب فرانسه به بعد شدیداً منفی ‌بود در این‌جا ‏مثبت و حتی ‌مقدس شده است. و صدور انقلاب برچسبی ‌است که مخالفان نظریه‌ انقلاب برای تخطئه به کار می‌برند، ‏اما در ایران به‌عنوان مشی ِ برحق تبلیغ می‌شود. وقتی این عنوان را در ایران برای تشویق ملتهای دیگر به براندازی ‏نظام مستقر کشورشان به کار بردند، ناظران خارجی ناچار بودند همواره توجه داشته باشند در این‌جا صحبت از انقلاب ‏به‌عنوان پدیده مثبت است، نه معنای منفی ِ مورد نظر کسانی که می‌گویند صدور انقلاب یعنی رساندن اسلحه به راهزنان ‏و یاغیان. در عرف سیاست و رسانه‌های غرب، اصطلاح صدور انقلاب به‌عنوان اتهام و برای تخطئه به کار می‎‎رود و ‏کسی با افتخار اعلام نمی‌کند مشغول صدور انقلاب است. ‏

مفاهیم سابقاً منفی یکی‌ پس از دیگری در ایران معاصر تطهیر می‌شود. اگر بتوان، به سیاق پولشویی، صحبت از ‏مفهوم‌شویی‌ کرد، ایران نقش خشکشویی یا کارواش مفاهیم را عهده‌دار شده است. چند سال پیش گفتند دموکراسی باید ‏هدایت شود. اصطلاح “دمکراسی هدایت‌شده” از ابداعات ژنرال حالیا فراموش‌شده‌ای به‏نام پارک در دهه 1970 در ‏کره جنوبی بود که می‌گفت صندوق رأی فقط یک قوطی‌ است و نباید سرنوشت مملکت را به دست قوطیها داد. در ‏فرهنگ سیاسی جهان، اصطلاح دموکراسی ِ هدایت‌شده کنایه از آدم دغلی ‌است که تقلا می‌کند رأی‌ بیاورد اما کمترین ‏اعتقادی به انتخابات و به فهم مردم ندارد.‏

‏ ‏

در تازه‌ترین مورد شستشوی مفاهیم، می‌گویند خوابگاهها و خود دانشگاههای‌ تهران را دانشجویان شهرستانی، و کل ‏شهر را دانشجویان مؤنث غیربومی به هم می‌ریزند. پس باید دست به مهندسی ِ اجتماعی زد، به این منظور که راه ‏ورود محصل اهل ‌شهرستان به تهران را هرچه تنگ‌تر کرد ـــــ و حتی‌ بست.‏

‏ ‏

آمدن یا نیامدن و بودن یا نبودن در شهرهای بزرگ، بخصوص پایتخت، در ایران هم مانند همه جا مسئله بوده است. ‏در فرانسه به شهرستانی‌ها می‌گویند همان‌جا که هستند بمانند، و دولتْ مواهب قابل‌تکرار پایتخت را در همه جا تکثیر ‏می‌کند. در چین از سالها پیش کارت اقامت می‌دادند تا جلو حومه‌نشین قاچاقی ‌را بگیرند، اما بهره‌وری از زمین حدی‌ ‏دارد و آن کشور، در مسیر صنعتی‌شدن، اکنون بزرگترین شهرساز جهان است.‏

‏ ‏

در ایران، رژیم سابق در نظر داشت قطبهای‌ سکونت بسازد و دهات کوچک را یک‌کاسه کند زیرا رساندن امکانات زندگی ‏جدید به این همه ده ِ کوچک و دور از هم عملی ‌نیست. حتی پس از زلزله سال 1369 رودبار، کسانی که جان به در ‏برده بودند تشویق شدند در جاهایی‌ نزدیک‌تر به جاده‌های ‌اصلی باغهای زیتون ایجاد کنند و به پشت کوههای ‏صعب‌العبور با جاده‌های مالرو برنگردند.‏

مطلب، به طور کلی، از این قرار است: وقتی شاه به دلایل متعدد و تودرتوی تاریخی و اقتصادی و اجتماعی‌ و سیاسی ‏سقوط کرد، ائتلاف پیروزمند، ‌یعنی هسته‌ کوچکی از ستیزه‌جویان ‌بازار که بخشی از اهل حوزه را در مخالفت با رژیم ‏شاه با خود همراه کرده بود، نیروهایی از روستا وارد کارزار شهرها کرد تا نظام تازه‌پا حفظ شود. این نیروی مسلح، ‏متشکل از پسرانی ‌بین سالهای نوجوانی و جوانی، امروز به میانسالی رسیده است و حق طبیعی خود می‌داند حکومت ‏را تمام و کمال به دست گیرد.‏

‏ ‏

یکی ‌از لوازم استقرار حکومت در سرزمینی مانند ایران، سرکوبی مدعیان فعلی و بستن راه مدعیان بالقوه‌ بعدی، و ‏اگر لازم شد ریشه‌کن‌کردن تمام آنهاست. صفویه در عین اتکا به نیروی قزلباش که با شمشیر آنها به قدرت رسید، ‏همواره نگران خیالات کلاه‌سرخ‌ها بود، برای خنثی‌کردن توطئه‌های آنها مهره‌چینی می‌کرد و دست به کوچاندن اقوام ‏می‌زد.‏

‏ ‏

به‌ اصطلاح قدیمی، برداشتن نردبان ــــ و به بیان جدید، در ِ عقب را بزن سوار شویم و در ِ ‌عقب را بزن برویم ــــ ‏بخشی از چنین طرز فکر و سیاستی است. نیروهایی که از آبادیهای دوردست به پایتخت آمده‌اند و به قدرت رسیده‌اند ‏بیش از هرکسی نگران قدرت صحرا هستند.‏

‏ ‏

آنچه احساس درمحاصره‌بودن و تهدید دائمی نسبت به نظام را تشدید می‌کند این است که به‌نظر می‌رسد بخشی‌ قابل‌توجه ‏از تازه‌واردان تازه‌نفس به مخالفانی می‌پیوندد که در شهرها وجود دارند اما رُسّ نسل قبلی آنها کشیده است.‏

مسئله مشخصاً این است: ربع قرن پس از اجرای برنامه مفصل انواع و اقسام سهمیه در پذیرش دانشجو، وقتی در ‏مؤسسه آموزش عالی به یک سالن شنونده نیاز است باید با مینی‌بوس از اول صبح به انتقال نیرو از جاهای دیگر ‏پرداخت و صندلیها را به ترتیبی پر کرد. در سالهای 1357 تا 59 عذر این بود که دانشگاه از اول مکان انسانسازی ‏نبوده و یک مشت موجود کوردل ِ بیگانه با حقیقت پرورانده است، پس باید حتی از در و دهات نیرو وارد کارزار ِ ‏زدوخورد در دانشگاهها، ‌بخصوص در تهران، کرد. اما پس از این همه سال و این همه بورس و این همه مدرک چرا ‏شمار هواداران ِ نمک‌پرورده حقیقت برای ایجاد پایه‌ای چشمگیر کفایت نمی‌کند؟

‏ ‏

یک عامل شاید، به‌اصطلاح اهل اداره‌جات، ریزش نیرو باشد. فرد با سهمیه وارد دانشگاه می‌شود اما وقتی برای حفظ ‏وضع موجود به کمک او نیاز است، مردهبادـ زندهباد‌گفتن طبق بخشنامه‌ محرمانه حاج‌آقای حراست را دون شأن خود ‏در برابر همگنان می‌داند و شیک‌تر می‌بیند با ژستی روشنفکرانه از غائله کنار بکشد.‏

‏ ‏

در جامعه‌ای آکنده از رندی و بددلی، جماعت به‌آسانی با یک قاشق عسل نمک‌گیر نمی‌شوند. حساب می‌کنند بادیه‌های ‏عسل را بردند و خوردند و به فامیلهایشان دادند. این یک ذرّه هم نه امتیاز، بلکه حق مسلـّم ماست. ‏

‏ ‏

ریزش نیرو در دانشجویان اعزامی به خارج حتی از این هم چشمگیرتر است. مثلاً به دانشگاههای اسکاتلند دانشجو ‏می‌فرستادند تا کارشناس حقوق تجارت دریایی یا تطبیق سیستمهای مختلف قضایی شوند. افراد به‌محض اینکه سر از ‏تخم در می‌آوردند و چشمشان به آبادی ‌می‌خورد، معادل مبلغی که در ایران وثیقه سپرده بودند از بانک وام می‌گرفتند و ‏به تهران می‌فرستادند و طوق لعنت بازگشت به محیطی را که کمترین شباهتی به آن فضا، ‌و کارکردن زیر دست افرادی ‏که ذرّه‌ای شباهت به آن آدمها ندارند از گردن خود باز می‌کردند. و این تازه در روزهای نوید لیبرالی‌ بود.‏

اساساً جای ‌بحث دارد که ‌دانشجو تا چه حد در تحرکات سیاسی جامعه کنونی ایران تعیین‌کننده است. در سال 1357 ‏خیابان شاهرضا حوزه قدرت دانشجویان چند دانشگاه بزرگ آن حوالی بود، همچنان که بوذرجمهری و سرچشمه گود ‏زورخانه مردان عضلانی بازار بود. ‏

‏ ‏

امروز دانشجو هم محصلی است میان جمعیتی که در پیاده‌رو سیاهی می‌زند. آتشفشان توده‌های مهاجر و جمعیت ‏سرگردان ِ بی‌شکل نه از دانشجو حرف‌شنوی دارد و نه از هیچ‌کس دیگر. قابل‌تصور نیست دانشجو باز هم بتواند ‏فرمان بدهد کسی حق ندارد اسکناسهای پخش‌وپلا در خیابان را جمع کند و فقط می‌تواند آنها را آتش بزند. غریزه ‏ویرانگری و دلخوری از نظام مستقر، و ‌جاذبه کیسه‌های برنج و حلبهای روغن در فروشگاههای شهرداری و دولتی، ‏هادی ِ جماعت خواهد بود.‏

‏ ‏

حرف پلیس را که با نگرانی درباره احاطه‌شدن شهری مانند تهران در دریای جماعت بی‌ریشه و مهاجران منتظر ‏ماجرا هشدار می‌دهد متأسفانه غالباً دست‌کم می‌گیرند. و وقتی آمار سلاحهای کشف‌شده ‌غیرمجاز اعلام می‌شود، حمل ‏بر این می‌کنند که دستاویزی است برای سرکوبی جوانان بیگانه با تفنگ و فشنگ.‏

‏ ‏

در حالی که مهاجرت به شهرهای بزرگ جریانی تاریخی‌ـ طبیعی است، اشخاصی که همین دیروز وارد شهر شدند با ‏چه حسابی به این نتیجه رسیده‌اند که ورود دانشجو به تهران را می‌توان و باید متوقف کرد؟ تخریب پلهای ‌پشت سر؟

ناصرالدین‏ ‏شاه بهروشنی می‏دید روش جامعه عثمانی یعنی همه بکوشند با تحصیلات از نردبان سلسله‏مراتب اجتماعی ‏بالا بروند، و نظام موروثی در خطر بیفتد. و پس از دیدن خندقهای اطراف برخی قلعه‎‎‏های قدیمی فرنگ هوس کرد ‏دور تهران خندق بسازد. اما آن بناها را کنار رودخانه ساخته‏اند، نه اینکه شهری بسازند و بعد اطراف آن نهر بکشند.‏

‏ ‏

کاربرد خندق به‏عنوان حفاظ شهرها به پیش از اختراع توپ برمی‏گردد. جایی که رودخانه وجود نداشته باشد و توپ ‏هم وارد شود، ساختن خندق به‏طور مضاعف بی‏معنی است. استحکامات‏ موهوم او در اطراف تهران تبدیل به گودالی ‏شد برای ریختن زباله و تولیدمثل سگ و گربه‏های ولگرد، و بعدها آن را پر کردند (نگاه کنید به صفحه 11 این ‏فصل).‏

‏ ‏

اگر حتی‌ دیواری مانند دیوار چین گرداگرد تهران بکشیم تا مانع ورود مهاجر شویم، آن ‌سوی حصار ناصرالدین‌شاهی ‏ساخت‌وساز ادامه خواهد یافت و فقط خودمان را مسخره کرده‌ایم.‏

نگارنده نیمه‌‌شبی برفی در زمستان سال 1358 به گشت در شهر تهران پرداخت و به یاد دارد به طرف شمال میدان ‏ونک در نخستین ساعات بامداد حتی یک اتومبیل یا رهگذر به چشم نمی‌خورد. زمستان سال بعد، برنامه کوچ‌ به تهران، ‏اسکان مهاجران در شهر و مهندسی ِ اجتماعی که از مدتها پیش شروع شده بود با شدت جریان داشت. پس از آن، ‏گذشته از فضای ‍دَم‌کرده شهر تهران که اساساً برف روی‌ زمین نمی‌ماند، در هیچ ساعتی‌ شهر چنان خلوت نبود که ‏بتوان با اتومبیل سُر خورد.‏

‏ ‏

افراد وقتی از حفظ شرایط موجود صحبت می‌کنند منظورشان معمولاً شرایط موجود قبلی ‌است زیرا تا شرایط کمی ‏عوض نشده باشد انسان توجهی به عامل تغییر نمی‌کند. با این حساب، آیا بستن راه ورود دانشجوی غیرتهرانی تلاشی ‏‏‌است برای بازگشت به شرایط موجود قبلی ــــ یعنی زمانی که ساعت دو بعد از نیمه شب در میدان ونک جنبنده‌ای نبود ‏و مهندسان اجتماع هنوز به شهر نریخته بودند؟

‏ ‏

یکجاخواستن خدا و خرما یکی از خصلتهای انسان است ـــــ چه به‌عنوان حکومت‌کننده و چه حکومت‌شونده. درهرحال، ‏وقتی‌ صحبت از مخالفت با مهاجرت به عنوان ضرورتی گریزناپذیر است، یادگرفتن از حجب و حیای آمریکایی و ‏استرالیایی شاید چندان بد نباشد.‏

‏ ‏

از احمد خمینی فقید نقل است که بعد از 30 خرداد 60، کل سیستم حفاظت بیت را عوض کرد و تقریباً تمام نگهبانان را ‏از روستاهایی خاص آورد که پای گروه سیاسی و فکر سیاسی به آن‌جاها نرسیده بود، با این استدلال که ”اینها هر نقطه ‏‏‌‏ضعفی داشته باشند حداقل نفوذی نیستند.“ از نتایج چنین ارتقای طبقاتی ِ فشفشه‌آسایی یکی این است که‌ جنگْ سودمند ‏می‌شود و صلحْ خرابی به بار ‏می‌آورد. ‌دیگر اینکه قزلباش دست به ایجاد طبقه جدید ِ صفرکیلومتری می‌زند ــــ ‏تحولاتی‌ که در ایران معاصر هم اتفاق افتاد. ‏

یکی‌ از شخصیتهای رمان یوزپلنگ که درباره‌ کشمکشهای عصر ایجاد ایتالیای ‌متحد در نیمه قرن نوزدهم است نظر ‏می‌دهد: ”اگر می‌خواهیم چیزها همین طور که هستند بمانند باید عوض شوند.“ مسئله بغرنج این است که اوضاع را ‏چگونه و تا چه اندازه باید تغییر داد تا همین که هست بماند.‏

‏ ‏

یکی از شعارهای پنجاه‏‎‎‏ و هفتی، قطع وابستگی بود: در نتیجه‌ وابستگی، مملکت را وابسته نگه ‌داشته‌اند و برای ‌قطع ‏وابسته‌بودن باید وابستگی را قطع کرد. یک هذیان دیگر آن روزگار، ضدیت با چیزی موسوم به مدرک‌گرایی‌ بود: در ‏نتیجه‌ بسیار بهادادن به مدرک دانشگاه، مدرک دانشگاه پربها شده و علم واقعی کم‌بها؛ پس برای رهایی از وابستگی به ‏مدرک دانشگاه باید مدرک‌گرایی را از میان برد. طبقه جدیدالولاده اعلام داشت مدرک‌گرایی را هم مانند وابستگی ‏ریشه‌کن خواهد کرد تا علم و عالم ناوابسته قدر بینند و بر صدر نشینند.‏

‏ ‏

اینکه مملکت تا چه حد از وابستگی ــــ ‌هر معنایی که داشت، اگر اصلاً معنایی داشت ــــ رهایی ‌یافت و خودکفا شد ـــ ‏و اینکه خودکفایی ‌اصلاً یعنی چه ــــ بماند برای اهل اقتصاد. اما گواه بارز رفع عارضه مدرک‌گرایی را می‌توان در ‏اعلانهای ”سفارش پایان‌نامه پذیرفته می‌شود“ در دکانهای فتوکپی و در پیدایش پایان‌نامه‌نویس حرفه‌ای برای برآوردن ‏تقاضای بازار پایان‌نامه دید؛ همین طور در نتایج تحقیق در خرید و فروش سؤالهای امتحانی در بالاترین سطوح ‏تحصیل؛ و در گزارشهای ‌پلیس که خبر از کشف باندهای تهیه و توزیع مدرک دانشگاه می‌دهد: لیسانس 14، ‏سوپر‌لیسانس یا کارشناسی‌ ارشد 16 میلیون. سهمیه‌ مدرک فول اتومات یا دکترا هم ظاهراً با خانه ‌سازمانی و پژو ‏پرشیا به مسئولین تعلق می‌گیرد.‏

‏ ‏

در سال 1382 پلیس خبر از کشف و ضبط مدارک سفیدامضای دانشگاه داد. این ورقه‌ها به‌احتمال قریب‌به‌یقین اصل بود ‏وگرنه حرف از سفیدامضابودن موردی نداشت. می‌توان تصور کرد از خود دبیرخانه دانشگاه بیرون آمده باشد. یا شاید ‏در قبال زحمات مسئولین در راه‌انداختن کار دانشگاه، مثلاً از نظر اجازه توسعه ساختمان و تهیه سیمان با نرخ دولتی و ‏گرفتن مجوز واردات و غیره، دو مدرک به فرد کارراه‌انداز داده‌اند تا یکی‌ را به نام خود پـُر کند و یکی را به هرکس ‏دلش خواست بدهد (“اتحادیه حلواسازان اهل جاسب همراه با آقای جاسبی آمدند. پول برای کمک به جبهه‌ها و دانشگاه ‏آزاد اسلامی آوردند و برای گرفتن اجازه ورود کنجد برای حلواسازی کمک خواستند.” ـــ یادداشت‌های روزانه ‏حجت‌الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی، 2 اسفند 1363).‏

برنامه طبقه‌سازی در ایران بیش از حد ظرفیت جامعه موفق بوده است. طبقه‌ای جدید، با خیل دارندگان مدارک عالیه‌ ‏دانشگاهی، دارندگان مشاغلی از صدر تا ذیل، متفکر، نظریه‌پرداز، مدرّس و غیره، ایجاد شده است اما این طبقه‌ جدید ‏برای تثبیت موقعیت خویش نیاز به ثبات در جامعه دارد. در همین حال، شتاب تغییر نه تنها رو به کاهش ندارد بلکه ‏نشانه‌هایی واضح از ترمزبریدگی همراه با جوش‌آوردن دیده می‌شود.‏

‏ ‏

در تبلیغ برای‌ اتومبیلی که مثلاً در شش ثانیه به سرعت صدکیلومتر در ساعت می‌رسد مشخص نمی‌کنند متوقف‌کردن ‏خودرو حیرت‌انگیز هنگامی که تقریباً در حال پرواز است چند ثانیه طول می‌کشد. فرض بر این است که سازنده ‏اتومبیل شتاب مثبت عرضه می‌کند؛‌ ایجاد شتاب منفی‌ و توقف مرکب راهوار به مهارت راننده و به نوع جاده مربوط ‏می‌شود (بین اتومبیلها از نظر مکانیسم متوقف‌شدن تفاوتی نیست: یا به‌موقع می‌ایستند یا تصادف می‌کنند).‏

‏ ‏

در همان سالهای بازگشت به سوله به عنوان تمهیدی‌ از نوع ”خویشتن خویش“ برای ارتقای آموزش عالی، یا در واقع ‏ایجاد ملاط برای ساختن طبقه‌ جدید، از جمله، مؤسسه‌ای ایجاد کردند با عنوان دانشگاه تربیت مدرس. اهل آکادمی ‏گفتند چنین بدعتی خلاف تجربیات و قواعد کل بشریت است که افرادی مشخصاً دوره ببینند تا استاد دانشگاه شوند.‏

‏ ‏

امروز درس‌خوانده‌های همان مؤسسات به خیل ناراضیانی می‌پیوندند که مدرس دانشگاه را هم از حرمت درخور ِ شأن ‏او، و هم از جنبه‌ تأمین مالی کم‌نصیب می‌دانند. آن سرعت، یا در واقع دستپاچگی، نمی‌توانست تا ابد ادامه یابد. تورّم و ‏توهّم مدرک به جایی‌ رسیده است که گفته‌اند تمام مدارک توزیع‌شده از بیست‌وچند سال پیش را بار دیگر وزن کنند تا ‏روشن شود چه کسی‌ کم‌فروشی‌ کرده و جنس هرکس چند می‌ارزد. این کار را چه واقعاً انجام دهند و چه تهدیدی نسبت ‏به مدعیانی درون خود طبقه ‌جدید باشد، ترمز شدید در پی آن شتاب ِ خلاف عقل حتماً دردسرساز خواهد شد.‏

در دنیای جدید به افرادی‌ که از فرصتهای‌ یکسان با سایر رقیبان برخوردار نبوده‌اند فرصت رقابت می‌دهند. مثلاً وقتی ‏امتحان نهایی‌ در همه جا یکسان برگزار می‌شود، معدل 16 دانش‌آموز شهر کوچک و فاقد دبیر کافی را معادل 18 در ‏شهر بزرگ با مدرسه‌های مجهز می‌گیرند. یا در مورد دانش‌آموزی که برای حضور در جبهه جنگ از کلاس درس ‏بازمانده است ارفاق قائل می‌شوند. به چنین روشی‌ گزینش ترجیحی می‌گویند.‏

‏ ‏

در همان حال، بر شمار داوطلبان دختر پذیرفته‌شده در آزمون سراسری‌ دانشگاه محدودیت عددی‌ تحمیل می‌کنند و به ‏دانش‌آموزان شهرهای دیگر می‌گویند نمی‌توانند برای ورود به دانشگاههای پایتخت رقابت کنند. حال که قرار است ‏اذان مؤذن‌زاده اردبیلی ثبت ملی‌ شود، جا دارد چنین ابداعاتی ثبت جهانی شود زیرا نخستین بار است به فکر کسانی ‏می‌رسد.‏

‏ ‏

گزینش ترجیحی (در اصل: ‏affirmative action‏) به‌معنی اقدام خیرخواهانه و نوعدوستانه و خداپسندانه برای ‏بازکردن راه افرادی‌ است، نه بستن راه کسانی. اگر پسران جمعیاً دچار مشکلی مشترک در یادگیری نیستند و ‏مدرسه‌های آنها، هرچه هست، کم از مدرسه‌های دختران نیست، قائل‌شدن سهمیه ثابت برای آنها و به نفع آنها، عقلاً و ‏شرعاً و اخلاقاً و قانوناً و علماً توجیهی ندارد.‏

‏ ‏

همین طور ترتیبات عجیب اخیر برای بستن راه داوطلبان ورود به برخی دانشکده‌های فنی تهران. سالهاست حساب و ‏کتاب پذیرش دانشجو در دانشگاههای پزشکی و دندانپزشکی تهران و شهید ملی بیش از پیش مبهم می‌شود و به حد ‏موضوعی در حد امنیت ملی ‌رسیده است. با سنگ‌اندازی‌های جدید، حساب و کتاب دانشکده‌ها و دانشگاههای فنی ‏قدیمی‌تر این شهر را هم پشت فرامین افرادی غیردانشگاهی قایم می‌کنند.‏

در اقدام غیرقانونی دیگری مرتبط با همین سدسازی، دیوان عدالت اداری را از رسیدگی به شکایتها در این باره منع ‏کرده‌اند. قانون اساسی جمهوری ‌اسلامی تصریح می‌کند “دادخواهی حق مسلـّم هر فرد است.” و تظلم از چیزی نزد ‏مسبب ایجاد آن، عقلاً و عرفاً و شرعاً مهمل است. عقل، عرف، شرع، قانون و اجماع یکسره تعطیل، جملگی تخته. ‏مثل حرف‌زدن با دیوار. ‏

در حرف‌زدن با دیوار، به مسئله باید دست‌کم از دو جنبه نگاه کرد. اول، ور رفتن با پیچها و دکمه‌های جامعه، همان ‏طور که خریدار دستگاه وقتی نمی‌تواند کاتولیک یا کاتالوگ آن را بخواند رفتار می‌کند: این یکی را به چپ و آن یکی را ‏به راست می‌چرخاند و سویچها را آنقدر روشن و خاموش می کند تا بالاخره اتفاقی بیفتد.‏

‏ ‏

در صد سال گذشته، همین روش را کم به کار نبسته‌اند: چون ما هم آدمیم، تفاوت بین ما و خارجه با دستکاری کلیدها ‏بر طرف خواهد شد و دستگاه ما هم سرانجام مثل همه ‌دستگاهها روشن می‌شود.‏

‏ ‏

با استنتاج صرفاً تجربی می‌توان مخلوط‌‌کن برقی راه انداخت و حتی مانند کاهنان مصر باستان شیمیدان قابل شد ـــــ ‏البته طی هزار سال. اما سیستم پایدار که بازده آن قابل اندازه‌گیری و تصحیح و تعمیم باشد نیاز به نظریه دارد. دو یا ‏ده سال دیگر چگونه خواهند فهمید با نیامدن دانشجو به تهران شدت مسائل کنونی کاهش یافته است؟

‏ ‏

آنچه رهاشدگی‌ دختر و پسر جوان در جامعه تلقی می‌شود به تغییر کل نظام اجتماعی، تا حد زیاد در نتیجه قوانین ‏اقتصادی، برمی‌گردد:‌ خانواده پرجمعیت ِ قانع به نانی و لباسی مختصر در خانه درندشت به تاریخ می‌پیوندد و در ‏آپارتمان جایی‌ برای این حرفها نیست. تاکنون کسی که سرش به تنش بیرزد استدلال نکرده است به تهران آمدن یا ‏نیامدن دختران دانشجو در اصل قضیه تأثیری خواهد داشت.‏

‏ ‏

حتی بعضی‌ از این اشخاص که از قضا علوم اجتماعی خوانده‌اند و درس می‌دهند از شنیدن مفاهیم گذر و گذار ‏عصبانی می‌شوند زیرا به نظرشان هر چیزی یا در شرایط صحیح الهی‌ قرار دارد یا در شرایط غلط شیطانی. ‏اصطلاح سرزنش‌بار معلمهای قدیم که می‌گفتند “حیف ِ نان” در این‌جا مورد استعمال می‌یابد.‏

‏ ‏

وقتی مشکلات را با امر و نهی حل کنیم نیازی به کنترل نتایج نیست: خودمان استدلال می‌کنیم، خودمان نتیجه می‌گیریم ‏و خودمان به خودمان نمره می‌دهیم. حتی اصلی مانند تقدم حق‌النـّاس بر حق‌الله را که این همه از آن دَم می‌زنند می‌توان ‏پشت گوش انداخت. اینکه برای حل مشکلاتی فرضی یا واقعی که به همه مربوط می‌شود حق فرد داوطلب ورود به ‏دانشگاه را زیر پا بگذارند لابد در روز حساب عقوبت خواهد داشت، اما تا آن زمان برای رفع و رجوع گناه این مظلمه ‏خیلی ‌وقت هست. موسولینی هم می‌گفت حقوق فرد هیچ است و خواست دولت‌ـ جامعه همه چیز. ‏

‏ ‏

جنبه دیگر، تمایل به ثابت نگه‌داشتن وضع موجود با ایجاد تغییر در چیزهاست. اما چند ده عامل وقتی تغییر کند، ‏شرایطی جدید در برابر خواهیم داشت که برآمدن از پس آن از عهده ما ساخته نیست و به عقل جن هم نمی‌رسد چگونه ‏باید دستگاهی را که سرعت آن در زمانی کوتاه از صفر به صد کیلومتر رسیده است کنترل و متوقف کرد. اینجاست ‏که توطئه‌ دستهای مرموز خارجی به کمک ما می‌آید تا بتوانیم توضیح بدهیم چه شد، از خود رفع مسئولیت کنیم و باز ‏به انتظار بازگشت همان شبح خبیث بمانیم.‏

‏ ‏

پیشتر به جنبه سومی هم اشاره شد. در مسائل حساب در روش ‌قدیم، اگر شیر آب و زیرآب حوض را همزمان باز ‏بگذاریم، تعیین کنید این حوض در چند ساعت یا چند روز سرریز خواهد کرد. دیپلم دبیرستان با اتوبوس وارد ‏دانشگاههای درجه یک می‌کنند اما در وقت احتیاج و زدوخورد باید به همان جاها با مینی‌بوس قوای کمکی برسانند. از ‏یک سو، برخی افراد سهم‌گرفته زیرآبی می‌روند و خود را مدیون نظام مقدس نمی‌دانند. از سوی دیگر، وقتی کل جمعیت ‏افزایش یابد، شماره‌ ناراضیان اگر نه با تصاعد هندسی، دست‌کم به طور عددی بیشتر و چشمگیرتر می‌شود. ‏

پسرانی که به‌عنوان تخریب‌چی به شهر آمدند دکترمهندس شده‌اند و طبقه‌ای قدرتمند ساخته‌اند اما هر کلید و پیچ و ‏دکمه‌ای در برابر خود می‌بینند با حالتی بدوی انگولک می‌کنند، با این تصور که از آزمایش و خطا می‌توان به نتیجه‌ای ‏دلخواه رسید مطابق با خیالی که در ذهن دارند: تثبیت هر آنچه اکنون هست، یا در واقع تا اوایل دهه 1370 به نظر ‏می‌رسید باشد. “در طبع جهان اگر وفایی‌ بودی/ نوبت به تو خود نیامدی از دگران.” ‏

‏ ‏

در سرزمین شنهای روان و روزهای داغ و شبهای سرد، این تصور که ناراضیان جوان دانشگاه اگر هم از خارجه ‏نیامده باشند از شهرهای دیگر آمده‌اند، سعی در بستن راه نسل جدید با بخشنامه ‌محرمانه، و سدکردن مهاجرت به شهر ‏بزرگ با کندن چاله‌چوله در سر راه محصّلهای بلندپرواز بعدی، فقط یادآور خندق شاه شهید در قرن نوزدهم است.‏

منبع: سرمایه