انقلاب فرهنگی برای کشور یک فاجعه بود

نویسنده

shrzqad.jpg

در سالگرد 16 آذر مراسم سخنرانی ای درمنزل دکترحبیب الله پیمان برگذار شد. دراین سخنرانی دکتر احمد ‏شیرزاد از طیف اصلاح طلبان به سخنرانی پرداخت. او درسخنان خود با انتقاد از این که انقلاب فرهنگی به ‏دست جنبش دانشجویی انجام شد، به انتقاد از “پروژه مهندسی فرهنگی” که بخشی از آن اسلامی کردن ‏دانشگاه ها است و اخیرا در سخنان آیت الله مصباح یزدی به آن اشاره شده، پرداخت. وی باذکر تاریخچه ‏مختصری از اسلامی کردن دانشگاه ها، به مهمترین فرازهای حرکت جریانی پرداخت که از ابتدا در این باره ‏فعال بوده است. با هم متن سخنرانی شیرزاد را می خوانیم.‏

یکی از مشکلات ما درعرصه دانشگاه ها انجام پروژه مهندسی فرهنگی توسط حکومت است. این خود مسئله ‏مهمی است که باید به طور جدی مورد نقد علمی واقع شود. ‏

مقوله مهندسی فرهنگی هراز چند گاهی به شکلی خود را در عرصه فرهنگ عمومی، کوچه وبازار، لباس یا ‏راه رفتن و تفریحات مردم وهمچنین درعرصه آکادمیک، درس، دانشگاه، کلاس و همچنین در آموزش ‏وپرورش نشان می دهد. برخی اصحاب حکومت براین امر قایل هستندکه می توانند اندیشه، اخلاق، منش ‏وروش زندگی مردم را از طریق اهرم های حکومتی تنظیم کنند و نام آن را مهندسی فرهنگی گذاشته اند. در ‏بحث وحدت حوزه ودانشگاه خاطرم هست که درسال1376 یادداشتی درروزنامه صبح امروز تحت عنوان ‏‏”وحدت از راه استیلا” به نگارش درآمده بود. آن چه در اذهان آقایان می گذشت این بود که به نوعی با شعار ‏وحدت، بر دانشگاه استیلا پیدا کنند، تردیدی ندارم که غیر از این درذهن آنان چیز دیگری نمی گذشت. البته آن ‏چیزی که برزبان امام راحل (س) جاری می شد بیشتر بحث اخلاقی بود. ایشان درذیل صحبت هایی که مطرح ‏می کردند به این موضوع می پرداختند که دانشگاهیان، حوزویان را تضعیف نکنند و حوزویان نیز ‏دانشگاهیان را تضعیف نکنند و در نهایت به گونه ای رفتار کنند که روبروی هم قرار نگیرند. به عبارت دیگر ‏ایشان یک امر اخلاقی را ترویج می کردند که به نظرمن درست بود. اما بحث وحدت حوزه و دانشگاه با آغاز ‏جریان انقلاب فرهنگی، شکل دیگری به خودش گرفت و سپس به کلیشه ای تحت عنوان ابزار مهندسی ‏فرهنگی تبدیل شد. ‏

انقلاب فرهنگی فاجعه ای بود برای کشور. درهرجای دیگری هم مانند کشور چین، انقلاب فرهنگی به وقوع ‏پیوسته، جز فاجعه، چیز دیگری به همراه نداشته است. البته این موضوع را باید از مفهوم انقلاب به طور کلی ‏جدا کنیم. انقلاب به طور طبیعی روی می دهد، حال چه ازنظر ما خوب باشد چه بد. انقلاب علی القاعده از ‏توده های مردم آغاز می شود. اما هنگامی که انقلاب فرهنگی اعلام می شود، منظور دگرگونی در عرصه ‏فرهنگی است که در این باره غیر از حکومت شخص یا گروه دیگری نمی تواند به آن بپردازد. بنا براین ‏روشن است که این ترکیب، درذات خود به نوعی دارای تناقض بوده ونوعی نظام استیلا جویانه را بیان می ‏کند. من طی مسافرتی که برای انجام کار تخصصی خودم به چین رفته بودم، از یکی از اشخاصی که درآن ‏زمان حضور داشت پرسیدم که از ماجرای انقلاب فرهنگی چه خاطره ای دارد. یادم نمی رود که اشک از ‏چشمها یش جاری شد و گفت که از آن دوره خاطره های بسیار تلخی دارد. درآن دوره به تمام استادان دانشگاه ‏ها گفتند که یا باید به مزرعه بروند یا باید درکارخانه کاربکنند تا ازاین طریق خصلت های خرده بورژوازی ‏آنان ازبین برود. این موضوع یکی ازننگین ترین برهه های تاریخ است. البته انقلاب فرهنگی درایران به ‏شدت کشور چین رخ نداد ولی من به عنوان یک دانشگاهی که درآن زمان دانشجو بودم و به شدت درگیر بحث ‏های انقلاب فرهنگی ومسایل سیاسی بودم، خیلی خوشحالم که درهمان سنین جوانی، تا جایی که می توانستیم ‏با آن مخالفت ودربرابر آن مقاومت کردم. اما متاسفانه رخ داد وآغاز گر آن نیز جنبش دانشجویی بود. انقلاب ‏فرهنگی شاید یکی از اشتباهات بزرگی بود که در عرصه جنبش دانشجویی ایران رخ داد. اما آنچه از میان ‏انقلاب فرهنگی بیرون آمد، نهادهایی سازماندهی شده بودند که دانشگاه را به تدریج زیر سلطه خود می بردند. ‏از این زمان روال قانونی ومنطقی مدیریت دانشگاه ها نیز دچار خدشه و ازجمله برای چند سال وزارت علوم ‏تعطیل شد.با تعیین مدیریت دانشگاه ها توسط نهاد انقلاب فرهنگی، مدیریت های شبه انقلابی جای مدیریت ‏های گذشته را گرفت. گزینش های بسیار سفت وسخت برقرارو بسیاری از دانشجویان واستادان اخراج ‏شدند.خوشبختانه ایران از نظر موفعیت فرهنگی دارای بافتی است که افراطی گری را د فع می کند و به ‏محض آن که یک حرکت افراطی آغاز می شود به سرعت میرا می شود. حرکت انقلاب فرهنگی نیز یک ‏حرکت میرا بود. اما با برنامه ای که درپیش گرفت، هیچ گونه جای دفاع ندارد. ‏

البته دراین جا بایداین تذکررا بدهم که انگیزه اولیه انقلاب فرهنگی ناشی از این امر بود که گروه های سیاسی ‏مستقردر دانشگاه، دارای حرکت های تند وافراط گرایانه ای بودند که در جای خودش قابل نقد است. ‏بخصوص گروه هایی که مسلح بودند و بعد ها به فاز براندازی وارد شدند. طبیعی بود که حکومت می توانست ‏جلوی فعالیت این دسته از گروه ها را با مدیریت صحیح به عنوان گروه های قانون شکن، بگیرد، اما بر ‏جریان حاکم این تحلیل مستولی بود که علت اصلی وقوع چنین حوادثی در دانشگاه را غربزدگی، فساد واین که ‏دانشگاه محل رشد افکار الحادی است می دانستند، از این رومعتقد بودند که باید خاک آن عوض شود، و دوباره ‏تعریف شود. این تحلیل بود که به تعطیلی دانشگاه درسال 59 منجر شد. برای اصلاح دانشگاه کمیته های ‏مختلف تشکیل شد و از آقای مصباح یزدی نیز برای این امر دعوت شد. در این زمان تلاش وسیعی برای ‏اسلامی شدن دانشگاه آغاز شد ولی تجربه نشان داد که شدنی نیست. البته می خواستند که بشود ولی نشد. ‏

سیا ستگزاران این حوزه پس از مدتی دریافتند که با دروس فیزیک وشیمی و پزشکی و حوزه های فنی ‏ومهندسی قادر نیستند کاری انجام دهند. حتی تصور می شد بسیاری از رشته های کاربردی که به نوعی با ‏علوم انسانی سروکار دارد،‌ محل اشکال هستند، بعدها که وارد حوزه های تخصصی شدند بدون استثناء با ‏ناتوانی مواجه شدند. در نهایت آخرین سنگر یعنی علوم انسانی را برای تعیین تکلیف به دست حوزه سپردند. ‏در آن زمان منظور از حوزه، آقای مصباح یزدی بود. آقای مصباح یزدی نیز تیمی را با همراه خود آوردند ‏ولی درنهایت درآن بخش نیز ناموفق عمل کردند.‏

ببینید اساس دانشگاه برآزادی آکادمیک و تکثر افکار است. اگر استادان و محققین دانشگاهی قادر نباشند ‏درتحقیقات خود آزادانه بیندیشند، آزادانه درس بدهند و آزادانه مورد نقد واقع بشوند، دیگر دانشگاه، دانشگاه ‏نیست، حال چه در علوم تجربی وچه در علوم انسانی. با این روند به مدت 2 سال ونیم در کشور ما دانشگاه ها ‏تعطیل بود و این تجربه بسیار تلخ مورد آزمون قرار گرفت، اما به سرانجامی نرسید. هزینه بسیار زیادی را ‏نیز مردم معمولی و خانواده ها پرداخت کردند، به مدت 2 سال درکشور کنکور برگزار نشد و افراد بسیار پر ‏استعدادی درکشور نتوانستند به دانشگاه ها راه بیابند. این اتفاقات به آن دلیل روی داد که برخی تصور می ‏کردند می توانند فرهنگ کشور را از طرف حکومت مهندسی کنند. درذیل شورای انقلاب فرهنگی، شورای ‏فرهنگ عمومی تاسیس شد، در حال حاضر نیز این شورا جلساتی را تشکیل می دهد و من به دلیل ریاست ‏کمیسیون آموزش وتحقیقات مجلس شورای اسلامی، طبق قانون 2 سال عضوشورای انقلاب فرهنگی بودم و ‏از نزدیک با روال بحث ها وتفکری که بر آن جا از قبل حاکم بود، آشنا هستم. البته درزمان دولت اصلاحات ‏این شورا خیلی تغییر کرده بود. چیزی که از این شورا درمی آمد تفکر غلط و غیرقابل مهندسی فرهنگی بود. ‏

در حوزه آموزش وپرورش نیز می بینیم همین اتفاق روی داده است. شاهد بودیم که نهادهایی دروزارت ‏آموزش وپرورش تشکیل شدند تا بتوانند از ابتدا بچه ها را مطابق سلیقه خاص سیاسی بپرورانند و سپس آن ها ‏را تحویل جامعه بدهند. با این همه دستاوردهای آن حرکت ها را امروز شاهدیم. تقریبا تمام جوانانی که ‏امروزتوسط پلیس در خیابان ها با آنان تحت عنوان مظاهر غربزدگی وتهاجم فرهنگی و… برخورد می کند، ‏در مدارسی رشد یافتند که امور تربیتی همه چیز آنان را تعیین می کرده تا جایی که با بخش نامه ها ‏ودستورالعمل ها باید هرروز صبح شعارهای خاصی را مطرح می کردند، با این همه،‌راه حل های مذکور ‏جواب نداده است. ‏

‏ ‏

در عرصه فرهنگ عمومی نیز این گونه است. هراز چندگاهی با کنترل هنرمندان،سینما گران، نویسنده ها و… ‏تلاش می کنند به نوعی فرهنگ عمومی را مهندسی کنند که این امر نیز تا کنون جواب نداده است. اما آن چه ‏که دردانشگاه ها برای ما به میراث ماند این بود که زمانی آمدند گفتند که روحانیت دردانشگاه ها باید مستقر ‏شود تا به عنوان سمبل وشاخه ای از ولایت برامور دانشگاه ها نظارت کند. در آن زمان ابتدا به اسم نمایندگان ‏قائم مقام رهبری آیت الله منتظری به این امر گماشته شدند، ولی البته کسان دیگری برروی این موضوع نفوذ ‏داشتند و خود آیت الله منتظری کمتر درجریان این مسایل بودند. نتیجه این شد که از انتخابات شورای انجمن ‏اسلامی گرفته تا مسایل معمولی که نماز چگونه باید باشدو برگزاری کلاس های معارف اسلامی و… قرار بود ‏همه این امور زیر نظر آقایان باشد که درنهایت این مسایل نیز جواب نداد. ‏

اما آنچه که ازاین حرکت ها باقی ماند مسئله دخالت در مدیریت های دانشگاهی بود. در حال حاضر براساس ‏آیین نامه شورای عالی انقلاب فرهنگی، روسای دانشگاه ها را وزارت علوم نمی تواند تعیین کند وباید به تایید ‏شورای عالی انقلاب فرهنگی برسد. ما دردوره گذشته تلاش زیادی کردیم تا در ذیل قانون جدید وزارت علوم، ‏انتخاب روسای دانشگاه ها با نظر اعضای هیات علمی باشد. دانشگاه یک نهاد مستقل است واز درون سیستم ‏دانشگاهی افرادی که خبره اند بالا می آیند و مدیریت بخش ها را به عهده می گیرند، از این رو ریاست ‏دانشگاه قطعا نمی تواند یک مدیریت اداری باشد. انتخاب رییس دانشگاه باید برمبنای صلاحیت ها ولیاقت های ‏آکادمیک انجام شود. در چهار سال آخر اصلاحات، این سنت حکمفرما شده بود و نتایج بسیار مثبتی نیز از آن ‏حاصل شد؛ چه درعرصه های مسایل دانشجویی وچه درعرصه فعالیت های آکادمیک کشور. تجربه نیز نشان ‏می دهد وقتی رییس گروه یا رییس دانشگاه، منتخب اعضای هیات علمی باشد، همه با او کار و ازاو حمایت ‏می کنند. معمولا این گونه از افراد بهتر از افراد غیر انتخابی امور را اداره می کنند ولو آن که مدیر خیلی ‏قوی هم نباشد. این موضوع قراربود که در حوزه گروه های آموزشی و دانشکده ها ودر نهایت درسطح ‏دانشگاه ها نیز اجرا شود. چند سالی هم به این رویه عمل شد و روسایی که به خصوص در دوره آخر ‏اصلاحات در چهارسال دوم انتخاب شدند، بسیار خوب عمل کردند. البته این را بگویم که افراد انتخاب شده این ‏گونه نبود که به حزب وجریان خاص منتصب باشند، و اغلب شخصیت های مستقل دانشگاهی انتخاب شده ‏بودند که از طرف جامعه دانشگاهی، مطلوب به نظر می رسیدند. ‏

متاسفانه یکی ازمشکلات جدی که جنبش دانشجویی ما با آن درگیر شده است، روسای انتصابی هستند که در ‏دولت جدید با الغاء رویه دوره اصلاحات بر سرکار آمده اند. این امر باعث شده که 40 تا 50 سال مبارزه ‏دانشجویان ودانشگاهیان با یک فرمان جناحی، ازبین برود. مسئله استقلال دانشگاه ها که یک تجلی آن انتخاب ‏روسای دانشگاه ها است، از پشتوانه 40 تا 50 ساله از زمان دکتر علی اکبر سیاسی برخوردار است. این ایده ‏دراین اواخر داشت به جایی می رسید که متاسفانه، دیگران با اقدام خود، آن را به هم زدند تا جایی که حتی ‏کسانی که دوره ریاست شان به پایان نرسیده بود وشورای عالی انقلاب فرهنگی نیز موافقت کرده بود بمانند،‌ ‏این دسته از روسای دانشگاه ها را ازسمت شان برکنار وروسای انتصابی جدید را به کار منصوب کردند. ‏دردوساله اخیر عملکرد روسای انتصابی را شاهد بوده ایم که تا چه اندازه در دانشگاه ها از جمله دانشگاه های ‏تهران، علامه، دانشگاه اصفهان ( که متاسفانه دانشگاه های شهرسنان مظلوم هستند واخبارشان کمتر منعکس ‏می شود) تشیج ایجاد کرده و حرکاتی که درشان نظام دانشگاهی و دانشجویی ایران نبوده، درحق آنان اعمال ‏شده است. ‏

دخالت های بسیار عریانی که نیروهای انتظامی وامنیتی در دانشگاه ها به عمل می آورند وضع دانشگاه ها را ‏بسیار بغرنج کرده، تا جایی که حتی اعمال نفوذ می کنند چه کسی درانجمن باشد وچه کسی درانجمن نباشد. یا ‏انجمن چه کاری را انجام بدهد وچه کاری را انجام ندهد. ‏

یکی دیگر ازمشکلاتی که از همان تفکر مهندسی فرهنگی برخاسته ودرحال حاضر بلای جان دانشگاه ها است، ‏مربوط به تشکل های حکومتی است. در داخل دانشگاه تشکل هایی وجود دارد که رسما با قانون وسرمایه ‏حکومتی شکل گرفته اند و به نهادهای نظامی وابسته هستند. آن ها بودجه زیادی را نیز در اختیار دارند. با این ‏شرایط، این ها برای رقابت با دیگر انجمن ها تاسیس نشده اند، از این رو آن تعادل طبیعی دانشگاه ها را برهم ‏زده اند، درثانی با رفتارهایی از قبیل توهین واهانت به استادها گرفته تا دخالت در امورمدیریت دانشگاه ها، ‏نشان داده اند که همه کاره هستند وهرکاری که دلشان بخواهد، انجام می دهند. در شورای انقلاب فرهنگی آخر ‏اساسنامه ای را آوردند که برمبنای آن مثلا رییس یک نهاد نظامی بتواند مسئول تشکل دانشجویی را در دانشگاه ‏تعیین بکند. از این رو یک پدیده غیر متعارف در دانشگاه ها اتفاق افتاده است. ما دراین آیین نامه اصرار داشتیم ‏که رییس دانشگاه بتواند حداقل در باره کسی که قرار است مسئول این کارشو د، نظربدهد. البته عرض کردم ‏تعریف ما ازدانشگاه آن زمان این نبود که الان هست. ‏

نباید فراموش کنیم که به موازات این اقدامات، دراین میان تلاش هایی صورت گرفته تا میان نهادهای ‏دانشجویی و نهادهایی که درجامعه مدنی فعالیت می کنند ازجمله نهادهای اصلاح طلبان، افتراقاتی راایحاد ‏کنند. البته من مخالف این هستم که احزاب سیاسی با تابلو در دانشگاه ها فعالیت بکنند، اما این برای دانشجو نیز ‏امری طبیعی محسوب می شود که مایل است بیرون از دانشگاه به کار سیاسی در احزاب بپردازدو در داخل ‏دانشگاه نیز در نهاد دانشجویی خود فعالیت بکند. اگر غیر ازاین باشد دانشگاه ها می میرند. این موضوع به ‏معنی وابستگی نهادهای دانشجویی به بیرون از دانشگاه نیست. اما از همین موضوع استفاده وسیعی کرده اند ‏تا با توسل به آن، میان دانشجویان و اصلاح طلبان شکاف وسیعی ایجاد کنند. این درحالی است که تشکل های ‏کاملا وابسته با بودجه حکومتی به راحتی به فعالیت خود ادامه می دهند ودر امور دانشجویی نیز دخالت می ‏کنند. ‏

مسئله دیگر آن که یک فضای مرده فرهنگی در دانشگاه ها حاکم شده است. فضایی که شرایط نشاط آور گذشته ‏را عملا از میان برده و جولان های فرهنگی گروهای خاص درآن حق ظهور وبروز یافته اند. ‏

دخالت های بی شمار روی اعمال فردی دانشجویی در حال حاضر به صورت افسارگسیخته ای افزایش یافته ‏است. این صرف نظر از دخالت هایی است که در تشکل های دانشجویی صورت می گیرد.‏

فشارهای امنیتی ای که بردانشجویان وارد می شود بسیار افزایش یافته ؛ مانند آن چه در مورد دانشگاه امیر ‏کبیر اعمال شد. از همه بدتر اتفاق بسیار نامبارکی است که ازچندسال گذشته به این سو با آن مواجه شده ایم و ‏آن این که دانشجو باید دربرابر فعالیتی که مورد قبول آقایان نیست، از تحصیل وشغل مورد علاقه اش محروم ‏شود. این بسیار ناجوانمردانه است. دردوره های گذشته هم بر روی دانشچویان فشار بود اعم از این که ‏دانشجو زندانی یا محروم شود، اما حداقل هنگامی که مایل بود به تحصیل خود ادامه بدهد، با مشکلی آن چنانی ‏مواجه نبود. البته درآن زمان نیز مواردی از این نوع وجود داشت، اما تا این اندازه گسترد ه نبود. متاسفانه ‏درحال حاضر با صراحت تمام دانشجو را به دلیل آن که مثلا درتریبون آزاد اظهار عقیده، یا پای فلان بیانیه ‏را امضا کرده است از ارتقاء به دوره فوق لیسانس، دکترا، یا انتخاب شغل مناسب و… محروم می کنند.این ‏موضوع با ایجاد فضای رعب ووحشت، آینده را برای دانشجویان نامطمئن می سازد.‏

تاسف این جاست: با تمام فشارهایی وارده، تا به این نتیجه می رسند که با اصحاب اندیشه نمی شود با ‏ابزارهای حکومتی استیلا پیدا کرد، دوباره،‌ چیز دیگری از جای دیگری بیرون می آید. اخیرا آقای مصباح ‏مجددا اعلام کرده اند که دانشگاه ها اسلامی نشده اند. در سال 1375 که بحث اسلامی شدن دانشگاه ها مطرح ‏شد، نامه ای به رییس دانشگاه نوشتیم مبنی براین که چه می خواستید دردانشگاه ها انجام بدهید که تا کنون ‏انجام نداده اید ؟ گزینش و اخراج کردید، 10 الی 20 واحد از دروس دانشگاهی به طور کامل دراختیار شما ‏است، دانشجویان هم به هرنحو ممکن این مطالب را می خوانند تا به شکل ممکن یک نمره ای از ان ها بگیرند و ‏به شکلی این دروس تحمیلی را بگذرانند. پس دیگر چه می خواهید؟ البته من با این امر موافقم که دروس علوم ‏انسانی دردانشکده های فنی مهندسی تدریس شود و حتما نیز باید باشد. اما روال دانشگاه های معتبر جهانی این ‏است که 20 تا30 واحد توسط محققین واستادان ارزشمند ارائه می شود و دانشجو ازمیان آن ها انتخاب می ‏کند. اما این که یک واحد درسی ویک کتاب مشخص به عنوان معارف اسلامی ارائه شود که دانشجو حتما باید ‏آن را بگذراند، این موضوع کجایش با آزاد اندیشی وآزادی آکادمیک می تواند تطبیق داشته باشد؟ آنهم با تدریس ‏مدرسینی که بسیار ضعیف هستند و همان کتابی را هم که باید تدریس کنند به درستی نخوانده اند. با این همه ‏بعد از 16 سال اعلام کردند که دانشگاه ها اسلامی نشده است. براین اساس مجددا درسال 1375 روند جدیدی ‏آغاز شد و80 نفر از قبول شده های دوره دکترای دانشگاه تهران را اخراج کردند. این فرآیند به طرز شدید ‏تری آغازشد که با فضای دوم خرداد، چنین طرحی به کنار رفت.‏

همانطور که می دانید کماکان در دانشگاه ها ستادی به نام ستاد اسلامی کردن دانشگاه ها وجود دارد.آن زمان ‏می گفتیم اگرشما به صنف سلمانی بگویید که می خواهیم اسلامی تان بکنیم، ناراحت می شود، زیرا می گوید ‏که مسلمان هستم، با این مسایل چه کار دارید ؟ بگذارید زندگی صنفی ام را به راحتی انجام بدهم.اما یکی معلم ‏ودیگری استاد دانشگاه، همه وظیفه خود می دانندکه این اقشار منحرف از دین دررفته را از جهنم دربیاورند. ‏ما که ادعای پاکی وطهارت روح نداریم، ولی مانند بقیه صنوف بگذارید زندگی کنیم.دراین میان با امتحان ‏گرفتن ازمعلم برای افزایش پایه و گروه فکر می کنند دارند مهندسی فرهنگی می کنند. غافل از این که با این ‏گونه مهندسی ها به یک نفاق نهادینه و سازماندهی شده بسیار گسترده اجتماعی دامن زده اند. افراد ستیزه نمی ‏کنند ولی عقده ها می ماند. زیرا دربیرون کاری را انجام می دهند که دردرون خود آن را به هیچ وجه نمی ‏پسندند. من در اینجا می پرسم که پس چرا دائما از تهاجم فرهنگی دم می زنید ؟ وقتی حکومت نتواند گرایش ‏های فکری واخلاقی مردم را درخود هضم کند، به طور طبیعی مردم به دورویی ونفاق روی می آورند. ‏دورویی که دربطن اجتماع ریشه دوانده است یک پدیده خطرناک اجتماعی است. ‏

به هرحال تازمانی که آثار وعوارض تفکر مهندسی فرهنگی به خوبی شناخته نشود، و حکومت نتواند با این ‏موضوع کنار بیاید که اومتولی فرهنگ جامعه نیست، و تنها می تواند یک نقش حداقلی برای خود در این حد ‏تعریف کند که حداکثربه تامین احتیاجات اولیه اهل فرهنگ بپردازد، اما نمی تواند درباره مهمترین نقش های ‏فرهنگی تصمیم گیری کند، مشکلات کماکان باقی خواهد بود. ببینید مسئله آنقدر به وخامت گرایید که حکومت ‏حتی به جای نقش مثبت محراب و منبر نیز نشست. درحالی که روحانیت می توانست با توجه به نفوذ خود، به ‏ایفای نقش مثبتش بپردازد. ولی اکنون کار به جایی رسیده هر روحانی که بخواهد درجایی یک تذکر هم بدهد، ‏به عنوان عامل حکومت شناخته می شود. در صورتی که واقعا دربسیاری از شرایط واقعا چنین نیست ‏وبسیاری ازروحانیون هیچ ارتباطی با حکومت ندارند، ولی مسئولان با عملکرد خود آمده اند آن فاکتورهای ‏طبیعی جامعه را نیز از کارانداخته اند.خانواده ها، ریش سفیدها و… نیز به دلیل این فضای حکومتی کارکرد ‏خود را یکسره ازدست داده اند تا جایی که جوانان به سخن آنان توجهی نمی کنند. به عبارت دیگرسیاستگزاران ‏حکومتی، با سیاست های نسنجیده خود، پالایشگرهای طبیعی را در جامعه ازکار انداخته اند.‏