در سالگرد 16 آذر مراسم سخنرانی ای درمنزل دکترحبیب الله پیمان برگذار شد. دراین سخنرانی دکتر احمد شیرزاد از طیف اصلاح طلبان به سخنرانی پرداخت. او درسخنان خود با انتقاد از این که انقلاب فرهنگی به دست جنبش دانشجویی انجام شد، به انتقاد از “پروژه مهندسی فرهنگی” که بخشی از آن اسلامی کردن دانشگاه ها است و اخیرا در سخنان آیت الله مصباح یزدی به آن اشاره شده، پرداخت. وی باذکر تاریخچه مختصری از اسلامی کردن دانشگاه ها، به مهمترین فرازهای حرکت جریانی پرداخت که از ابتدا در این باره فعال بوده است. با هم متن سخنرانی شیرزاد را می خوانیم.
یکی از مشکلات ما درعرصه دانشگاه ها انجام پروژه مهندسی فرهنگی توسط حکومت است. این خود مسئله مهمی است که باید به طور جدی مورد نقد علمی واقع شود.
مقوله مهندسی فرهنگی هراز چند گاهی به شکلی خود را در عرصه فرهنگ عمومی، کوچه وبازار، لباس یا راه رفتن و تفریحات مردم وهمچنین درعرصه آکادمیک، درس، دانشگاه، کلاس و همچنین در آموزش وپرورش نشان می دهد. برخی اصحاب حکومت براین امر قایل هستندکه می توانند اندیشه، اخلاق، منش وروش زندگی مردم را از طریق اهرم های حکومتی تنظیم کنند و نام آن را مهندسی فرهنگی گذاشته اند. در بحث وحدت حوزه ودانشگاه خاطرم هست که درسال1376 یادداشتی درروزنامه صبح امروز تحت عنوان ”وحدت از راه استیلا” به نگارش درآمده بود. آن چه در اذهان آقایان می گذشت این بود که به نوعی با شعار وحدت، بر دانشگاه استیلا پیدا کنند، تردیدی ندارم که غیر از این درذهن آنان چیز دیگری نمی گذشت. البته آن چیزی که برزبان امام راحل (س) جاری می شد بیشتر بحث اخلاقی بود. ایشان درذیل صحبت هایی که مطرح می کردند به این موضوع می پرداختند که دانشگاهیان، حوزویان را تضعیف نکنند و حوزویان نیز دانشگاهیان را تضعیف نکنند و در نهایت به گونه ای رفتار کنند که روبروی هم قرار نگیرند. به عبارت دیگر ایشان یک امر اخلاقی را ترویج می کردند که به نظرمن درست بود. اما بحث وحدت حوزه و دانشگاه با آغاز جریان انقلاب فرهنگی، شکل دیگری به خودش گرفت و سپس به کلیشه ای تحت عنوان ابزار مهندسی فرهنگی تبدیل شد.
انقلاب فرهنگی فاجعه ای بود برای کشور. درهرجای دیگری هم مانند کشور چین، انقلاب فرهنگی به وقوع پیوسته، جز فاجعه، چیز دیگری به همراه نداشته است. البته این موضوع را باید از مفهوم انقلاب به طور کلی جدا کنیم. انقلاب به طور طبیعی روی می دهد، حال چه ازنظر ما خوب باشد چه بد. انقلاب علی القاعده از توده های مردم آغاز می شود. اما هنگامی که انقلاب فرهنگی اعلام می شود، منظور دگرگونی در عرصه فرهنگی است که در این باره غیر از حکومت شخص یا گروه دیگری نمی تواند به آن بپردازد. بنا براین روشن است که این ترکیب، درذات خود به نوعی دارای تناقض بوده ونوعی نظام استیلا جویانه را بیان می کند. من طی مسافرتی که برای انجام کار تخصصی خودم به چین رفته بودم، از یکی از اشخاصی که درآن زمان حضور داشت پرسیدم که از ماجرای انقلاب فرهنگی چه خاطره ای دارد. یادم نمی رود که اشک از چشمها یش جاری شد و گفت که از آن دوره خاطره های بسیار تلخی دارد. درآن دوره به تمام استادان دانشگاه ها گفتند که یا باید به مزرعه بروند یا باید درکارخانه کاربکنند تا ازاین طریق خصلت های خرده بورژوازی آنان ازبین برود. این موضوع یکی ازننگین ترین برهه های تاریخ است. البته انقلاب فرهنگی درایران به شدت کشور چین رخ نداد ولی من به عنوان یک دانشگاهی که درآن زمان دانشجو بودم و به شدت درگیر بحث های انقلاب فرهنگی ومسایل سیاسی بودم، خیلی خوشحالم که درهمان سنین جوانی، تا جایی که می توانستیم با آن مخالفت ودربرابر آن مقاومت کردم. اما متاسفانه رخ داد وآغاز گر آن نیز جنبش دانشجویی بود. انقلاب فرهنگی شاید یکی از اشتباهات بزرگی بود که در عرصه جنبش دانشجویی ایران رخ داد. اما آنچه از میان انقلاب فرهنگی بیرون آمد، نهادهایی سازماندهی شده بودند که دانشگاه را به تدریج زیر سلطه خود می بردند. از این زمان روال قانونی ومنطقی مدیریت دانشگاه ها نیز دچار خدشه و ازجمله برای چند سال وزارت علوم تعطیل شد.با تعیین مدیریت دانشگاه ها توسط نهاد انقلاب فرهنگی، مدیریت های شبه انقلابی جای مدیریت های گذشته را گرفت. گزینش های بسیار سفت وسخت برقرارو بسیاری از دانشجویان واستادان اخراج شدند.خوشبختانه ایران از نظر موفعیت فرهنگی دارای بافتی است که افراطی گری را د فع می کند و به محض آن که یک حرکت افراطی آغاز می شود به سرعت میرا می شود. حرکت انقلاب فرهنگی نیز یک حرکت میرا بود. اما با برنامه ای که درپیش گرفت، هیچ گونه جای دفاع ندارد.
البته دراین جا بایداین تذکررا بدهم که انگیزه اولیه انقلاب فرهنگی ناشی از این امر بود که گروه های سیاسی مستقردر دانشگاه، دارای حرکت های تند وافراط گرایانه ای بودند که در جای خودش قابل نقد است. بخصوص گروه هایی که مسلح بودند و بعد ها به فاز براندازی وارد شدند. طبیعی بود که حکومت می توانست جلوی فعالیت این دسته از گروه ها را با مدیریت صحیح به عنوان گروه های قانون شکن، بگیرد، اما بر جریان حاکم این تحلیل مستولی بود که علت اصلی وقوع چنین حوادثی در دانشگاه را غربزدگی، فساد واین که دانشگاه محل رشد افکار الحادی است می دانستند، از این رومعتقد بودند که باید خاک آن عوض شود، و دوباره تعریف شود. این تحلیل بود که به تعطیلی دانشگاه درسال 59 منجر شد. برای اصلاح دانشگاه کمیته های مختلف تشکیل شد و از آقای مصباح یزدی نیز برای این امر دعوت شد. در این زمان تلاش وسیعی برای اسلامی شدن دانشگاه آغاز شد ولی تجربه نشان داد که شدنی نیست. البته می خواستند که بشود ولی نشد.
سیا ستگزاران این حوزه پس از مدتی دریافتند که با دروس فیزیک وشیمی و پزشکی و حوزه های فنی ومهندسی قادر نیستند کاری انجام دهند. حتی تصور می شد بسیاری از رشته های کاربردی که به نوعی با علوم انسانی سروکار دارد، محل اشکال هستند، بعدها که وارد حوزه های تخصصی شدند بدون استثناء با ناتوانی مواجه شدند. در نهایت آخرین سنگر یعنی علوم انسانی را برای تعیین تکلیف به دست حوزه سپردند. در آن زمان منظور از حوزه، آقای مصباح یزدی بود. آقای مصباح یزدی نیز تیمی را با همراه خود آوردند ولی درنهایت درآن بخش نیز ناموفق عمل کردند.
ببینید اساس دانشگاه برآزادی آکادمیک و تکثر افکار است. اگر استادان و محققین دانشگاهی قادر نباشند درتحقیقات خود آزادانه بیندیشند، آزادانه درس بدهند و آزادانه مورد نقد واقع بشوند، دیگر دانشگاه، دانشگاه نیست، حال چه در علوم تجربی وچه در علوم انسانی. با این روند به مدت 2 سال ونیم در کشور ما دانشگاه ها تعطیل بود و این تجربه بسیار تلخ مورد آزمون قرار گرفت، اما به سرانجامی نرسید. هزینه بسیار زیادی را نیز مردم معمولی و خانواده ها پرداخت کردند، به مدت 2 سال درکشور کنکور برگزار نشد و افراد بسیار پر استعدادی درکشور نتوانستند به دانشگاه ها راه بیابند. این اتفاقات به آن دلیل روی داد که برخی تصور می کردند می توانند فرهنگ کشور را از طرف حکومت مهندسی کنند. درذیل شورای انقلاب فرهنگی، شورای فرهنگ عمومی تاسیس شد، در حال حاضر نیز این شورا جلساتی را تشکیل می دهد و من به دلیل ریاست کمیسیون آموزش وتحقیقات مجلس شورای اسلامی، طبق قانون 2 سال عضوشورای انقلاب فرهنگی بودم و از نزدیک با روال بحث ها وتفکری که بر آن جا از قبل حاکم بود، آشنا هستم. البته درزمان دولت اصلاحات این شورا خیلی تغییر کرده بود. چیزی که از این شورا درمی آمد تفکر غلط و غیرقابل مهندسی فرهنگی بود.
در حوزه آموزش وپرورش نیز می بینیم همین اتفاق روی داده است. شاهد بودیم که نهادهایی دروزارت آموزش وپرورش تشکیل شدند تا بتوانند از ابتدا بچه ها را مطابق سلیقه خاص سیاسی بپرورانند و سپس آن ها را تحویل جامعه بدهند. با این همه دستاوردهای آن حرکت ها را امروز شاهدیم. تقریبا تمام جوانانی که امروزتوسط پلیس در خیابان ها با آنان تحت عنوان مظاهر غربزدگی وتهاجم فرهنگی و… برخورد می کند، در مدارسی رشد یافتند که امور تربیتی همه چیز آنان را تعیین می کرده تا جایی که با بخش نامه ها ودستورالعمل ها باید هرروز صبح شعارهای خاصی را مطرح می کردند، با این همه،راه حل های مذکور جواب نداده است.
در عرصه فرهنگ عمومی نیز این گونه است. هراز چندگاهی با کنترل هنرمندان،سینما گران، نویسنده ها و… تلاش می کنند به نوعی فرهنگ عمومی را مهندسی کنند که این امر نیز تا کنون جواب نداده است. اما آن چه که دردانشگاه ها برای ما به میراث ماند این بود که زمانی آمدند گفتند که روحانیت دردانشگاه ها باید مستقر شود تا به عنوان سمبل وشاخه ای از ولایت برامور دانشگاه ها نظارت کند. در آن زمان ابتدا به اسم نمایندگان قائم مقام رهبری آیت الله منتظری به این امر گماشته شدند، ولی البته کسان دیگری برروی این موضوع نفوذ داشتند و خود آیت الله منتظری کمتر درجریان این مسایل بودند. نتیجه این شد که از انتخابات شورای انجمن اسلامی گرفته تا مسایل معمولی که نماز چگونه باید باشدو برگزاری کلاس های معارف اسلامی و… قرار بود همه این امور زیر نظر آقایان باشد که درنهایت این مسایل نیز جواب نداد.
اما آنچه که ازاین حرکت ها باقی ماند مسئله دخالت در مدیریت های دانشگاهی بود. در حال حاضر براساس آیین نامه شورای عالی انقلاب فرهنگی، روسای دانشگاه ها را وزارت علوم نمی تواند تعیین کند وباید به تایید شورای عالی انقلاب فرهنگی برسد. ما دردوره گذشته تلاش زیادی کردیم تا در ذیل قانون جدید وزارت علوم، انتخاب روسای دانشگاه ها با نظر اعضای هیات علمی باشد. دانشگاه یک نهاد مستقل است واز درون سیستم دانشگاهی افرادی که خبره اند بالا می آیند و مدیریت بخش ها را به عهده می گیرند، از این رو ریاست دانشگاه قطعا نمی تواند یک مدیریت اداری باشد. انتخاب رییس دانشگاه باید برمبنای صلاحیت ها ولیاقت های آکادمیک انجام شود. در چهار سال آخر اصلاحات، این سنت حکمفرما شده بود و نتایج بسیار مثبتی نیز از آن حاصل شد؛ چه درعرصه های مسایل دانشجویی وچه درعرصه فعالیت های آکادمیک کشور. تجربه نیز نشان می دهد وقتی رییس گروه یا رییس دانشگاه، منتخب اعضای هیات علمی باشد، همه با او کار و ازاو حمایت می کنند. معمولا این گونه از افراد بهتر از افراد غیر انتخابی امور را اداره می کنند ولو آن که مدیر خیلی قوی هم نباشد. این موضوع قراربود که در حوزه گروه های آموزشی و دانشکده ها ودر نهایت درسطح دانشگاه ها نیز اجرا شود. چند سالی هم به این رویه عمل شد و روسایی که به خصوص در دوره آخر اصلاحات در چهارسال دوم انتخاب شدند، بسیار خوب عمل کردند. البته این را بگویم که افراد انتخاب شده این گونه نبود که به حزب وجریان خاص منتصب باشند، و اغلب شخصیت های مستقل دانشگاهی انتخاب شده بودند که از طرف جامعه دانشگاهی، مطلوب به نظر می رسیدند.
متاسفانه یکی ازمشکلات جدی که جنبش دانشجویی ما با آن درگیر شده است، روسای انتصابی هستند که در دولت جدید با الغاء رویه دوره اصلاحات بر سرکار آمده اند. این امر باعث شده که 40 تا 50 سال مبارزه دانشجویان ودانشگاهیان با یک فرمان جناحی، ازبین برود. مسئله استقلال دانشگاه ها که یک تجلی آن انتخاب روسای دانشگاه ها است، از پشتوانه 40 تا 50 ساله از زمان دکتر علی اکبر سیاسی برخوردار است. این ایده دراین اواخر داشت به جایی می رسید که متاسفانه، دیگران با اقدام خود، آن را به هم زدند تا جایی که حتی کسانی که دوره ریاست شان به پایان نرسیده بود وشورای عالی انقلاب فرهنگی نیز موافقت کرده بود بمانند، این دسته از روسای دانشگاه ها را ازسمت شان برکنار وروسای انتصابی جدید را به کار منصوب کردند. دردوساله اخیر عملکرد روسای انتصابی را شاهد بوده ایم که تا چه اندازه در دانشگاه ها از جمله دانشگاه های تهران، علامه، دانشگاه اصفهان ( که متاسفانه دانشگاه های شهرسنان مظلوم هستند واخبارشان کمتر منعکس می شود) تشیج ایجاد کرده و حرکاتی که درشان نظام دانشگاهی و دانشجویی ایران نبوده، درحق آنان اعمال شده است.
دخالت های بسیار عریانی که نیروهای انتظامی وامنیتی در دانشگاه ها به عمل می آورند وضع دانشگاه ها را بسیار بغرنج کرده، تا جایی که حتی اعمال نفوذ می کنند چه کسی درانجمن باشد وچه کسی درانجمن نباشد. یا انجمن چه کاری را انجام بدهد وچه کاری را انجام ندهد.
یکی دیگر ازمشکلاتی که از همان تفکر مهندسی فرهنگی برخاسته ودرحال حاضر بلای جان دانشگاه ها است، مربوط به تشکل های حکومتی است. در داخل دانشگاه تشکل هایی وجود دارد که رسما با قانون وسرمایه حکومتی شکل گرفته اند و به نهادهای نظامی وابسته هستند. آن ها بودجه زیادی را نیز در اختیار دارند. با این شرایط، این ها برای رقابت با دیگر انجمن ها تاسیس نشده اند، از این رو آن تعادل طبیعی دانشگاه ها را برهم زده اند، درثانی با رفتارهایی از قبیل توهین واهانت به استادها گرفته تا دخالت در امورمدیریت دانشگاه ها، نشان داده اند که همه کاره هستند وهرکاری که دلشان بخواهد، انجام می دهند. در شورای انقلاب فرهنگی آخر اساسنامه ای را آوردند که برمبنای آن مثلا رییس یک نهاد نظامی بتواند مسئول تشکل دانشجویی را در دانشگاه تعیین بکند. از این رو یک پدیده غیر متعارف در دانشگاه ها اتفاق افتاده است. ما دراین آیین نامه اصرار داشتیم که رییس دانشگاه بتواند حداقل در باره کسی که قرار است مسئول این کارشو د، نظربدهد. البته عرض کردم تعریف ما ازدانشگاه آن زمان این نبود که الان هست.
نباید فراموش کنیم که به موازات این اقدامات، دراین میان تلاش هایی صورت گرفته تا میان نهادهای دانشجویی و نهادهایی که درجامعه مدنی فعالیت می کنند ازجمله نهادهای اصلاح طلبان، افتراقاتی راایحاد کنند. البته من مخالف این هستم که احزاب سیاسی با تابلو در دانشگاه ها فعالیت بکنند، اما این برای دانشجو نیز امری طبیعی محسوب می شود که مایل است بیرون از دانشگاه به کار سیاسی در احزاب بپردازدو در داخل دانشگاه نیز در نهاد دانشجویی خود فعالیت بکند. اگر غیر ازاین باشد دانشگاه ها می میرند. این موضوع به معنی وابستگی نهادهای دانشجویی به بیرون از دانشگاه نیست. اما از همین موضوع استفاده وسیعی کرده اند تا با توسل به آن، میان دانشجویان و اصلاح طلبان شکاف وسیعی ایجاد کنند. این درحالی است که تشکل های کاملا وابسته با بودجه حکومتی به راحتی به فعالیت خود ادامه می دهند ودر امور دانشجویی نیز دخالت می کنند.
مسئله دیگر آن که یک فضای مرده فرهنگی در دانشگاه ها حاکم شده است. فضایی که شرایط نشاط آور گذشته را عملا از میان برده و جولان های فرهنگی گروهای خاص درآن حق ظهور وبروز یافته اند.
دخالت های بی شمار روی اعمال فردی دانشجویی در حال حاضر به صورت افسارگسیخته ای افزایش یافته است. این صرف نظر از دخالت هایی است که در تشکل های دانشجویی صورت می گیرد.
فشارهای امنیتی ای که بردانشجویان وارد می شود بسیار افزایش یافته ؛ مانند آن چه در مورد دانشگاه امیر کبیر اعمال شد. از همه بدتر اتفاق بسیار نامبارکی است که ازچندسال گذشته به این سو با آن مواجه شده ایم و آن این که دانشجو باید دربرابر فعالیتی که مورد قبول آقایان نیست، از تحصیل وشغل مورد علاقه اش محروم شود. این بسیار ناجوانمردانه است. دردوره های گذشته هم بر روی دانشچویان فشار بود اعم از این که دانشجو زندانی یا محروم شود، اما حداقل هنگامی که مایل بود به تحصیل خود ادامه بدهد، با مشکلی آن چنانی مواجه نبود. البته درآن زمان نیز مواردی از این نوع وجود داشت، اما تا این اندازه گسترد ه نبود. متاسفانه درحال حاضر با صراحت تمام دانشجو را به دلیل آن که مثلا درتریبون آزاد اظهار عقیده، یا پای فلان بیانیه را امضا کرده است از ارتقاء به دوره فوق لیسانس، دکترا، یا انتخاب شغل مناسب و… محروم می کنند.این موضوع با ایجاد فضای رعب ووحشت، آینده را برای دانشجویان نامطمئن می سازد.
تاسف این جاست: با تمام فشارهایی وارده، تا به این نتیجه می رسند که با اصحاب اندیشه نمی شود با ابزارهای حکومتی استیلا پیدا کرد، دوباره، چیز دیگری از جای دیگری بیرون می آید. اخیرا آقای مصباح مجددا اعلام کرده اند که دانشگاه ها اسلامی نشده اند. در سال 1375 که بحث اسلامی شدن دانشگاه ها مطرح شد، نامه ای به رییس دانشگاه نوشتیم مبنی براین که چه می خواستید دردانشگاه ها انجام بدهید که تا کنون انجام نداده اید ؟ گزینش و اخراج کردید، 10 الی 20 واحد از دروس دانشگاهی به طور کامل دراختیار شما است، دانشجویان هم به هرنحو ممکن این مطالب را می خوانند تا به شکل ممکن یک نمره ای از ان ها بگیرند و به شکلی این دروس تحمیلی را بگذرانند. پس دیگر چه می خواهید؟ البته من با این امر موافقم که دروس علوم انسانی دردانشکده های فنی مهندسی تدریس شود و حتما نیز باید باشد. اما روال دانشگاه های معتبر جهانی این است که 20 تا30 واحد توسط محققین واستادان ارزشمند ارائه می شود و دانشجو ازمیان آن ها انتخاب می کند. اما این که یک واحد درسی ویک کتاب مشخص به عنوان معارف اسلامی ارائه شود که دانشجو حتما باید آن را بگذراند، این موضوع کجایش با آزاد اندیشی وآزادی آکادمیک می تواند تطبیق داشته باشد؟ آنهم با تدریس مدرسینی که بسیار ضعیف هستند و همان کتابی را هم که باید تدریس کنند به درستی نخوانده اند. با این همه بعد از 16 سال اعلام کردند که دانشگاه ها اسلامی نشده است. براین اساس مجددا درسال 1375 روند جدیدی آغاز شد و80 نفر از قبول شده های دوره دکترای دانشگاه تهران را اخراج کردند. این فرآیند به طرز شدید تری آغازشد که با فضای دوم خرداد، چنین طرحی به کنار رفت.
همانطور که می دانید کماکان در دانشگاه ها ستادی به نام ستاد اسلامی کردن دانشگاه ها وجود دارد.آن زمان می گفتیم اگرشما به صنف سلمانی بگویید که می خواهیم اسلامی تان بکنیم، ناراحت می شود، زیرا می گوید که مسلمان هستم، با این مسایل چه کار دارید ؟ بگذارید زندگی صنفی ام را به راحتی انجام بدهم.اما یکی معلم ودیگری استاد دانشگاه، همه وظیفه خود می دانندکه این اقشار منحرف از دین دررفته را از جهنم دربیاورند. ما که ادعای پاکی وطهارت روح نداریم، ولی مانند بقیه صنوف بگذارید زندگی کنیم.دراین میان با امتحان گرفتن ازمعلم برای افزایش پایه و گروه فکر می کنند دارند مهندسی فرهنگی می کنند. غافل از این که با این گونه مهندسی ها به یک نفاق نهادینه و سازماندهی شده بسیار گسترده اجتماعی دامن زده اند. افراد ستیزه نمی کنند ولی عقده ها می ماند. زیرا دربیرون کاری را انجام می دهند که دردرون خود آن را به هیچ وجه نمی پسندند. من در اینجا می پرسم که پس چرا دائما از تهاجم فرهنگی دم می زنید ؟ وقتی حکومت نتواند گرایش های فکری واخلاقی مردم را درخود هضم کند، به طور طبیعی مردم به دورویی ونفاق روی می آورند. دورویی که دربطن اجتماع ریشه دوانده است یک پدیده خطرناک اجتماعی است.
به هرحال تازمانی که آثار وعوارض تفکر مهندسی فرهنگی به خوبی شناخته نشود، و حکومت نتواند با این موضوع کنار بیاید که اومتولی فرهنگ جامعه نیست، و تنها می تواند یک نقش حداقلی برای خود در این حد تعریف کند که حداکثربه تامین احتیاجات اولیه اهل فرهنگ بپردازد، اما نمی تواند درباره مهمترین نقش های فرهنگی تصمیم گیری کند، مشکلات کماکان باقی خواهد بود. ببینید مسئله آنقدر به وخامت گرایید که حکومت حتی به جای نقش مثبت محراب و منبر نیز نشست. درحالی که روحانیت می توانست با توجه به نفوذ خود، به ایفای نقش مثبتش بپردازد. ولی اکنون کار به جایی رسیده هر روحانی که بخواهد درجایی یک تذکر هم بدهد، به عنوان عامل حکومت شناخته می شود. در صورتی که واقعا دربسیاری از شرایط واقعا چنین نیست وبسیاری ازروحانیون هیچ ارتباطی با حکومت ندارند، ولی مسئولان با عملکرد خود آمده اند آن فاکتورهای طبیعی جامعه را نیز از کارانداخته اند.خانواده ها، ریش سفیدها و… نیز به دلیل این فضای حکومتی کارکرد خود را یکسره ازدست داده اند تا جایی که جوانان به سخن آنان توجهی نمی کنند. به عبارت دیگرسیاستگزاران حکومتی، با سیاست های نسنجیده خود، پالایشگرهای طبیعی را در جامعه ازکار انداخته اند.