اینجا زندان است

نویسنده

maryamhosseinkhah.jpg

اینجا زندان است. بند زنان زندان اوین. اولین بار نیست که به اینجا‎ ‎می آیم. بار اول نیست که به اوین می آیم. بار اول ‏خبرنگاری بودم که با رئیس زندان،‎ ‎سلول به سلول جلو می رفتم و برای اولین بار سرگذشت زنانی که به جرم اعتیاد، ‏فحشا، و‎ ‎قتل اسیر چهاردیواری زندان بودند را می شنیدم که بنویسم اما فقط چند کلمه؛ همان قدر‎ ‎که بودن رئیس اجازه ‏می داد. همان روز بود که همه زندانیان در حضور مسئولان بند از‎ ‎شرایط زندان تعریف کردند و گفتند که مشکلی ‏ندارند، اما هنگام رفتنم، کاغذ مچاله ای‎ ‎را در جیبم گذاشتند که “به داد ما برسید، این جا هیچ کس به فکر ما نیست‎”.‎

بار دوم من هم زندانی بودم. درست مثل همه آن زندانیان در بند. 30 نفر‏‎ ‎از فعالان زن در انفرادی بودند و من آشفته و ‏نگران، میان غم زنانی که همیشه از آنان‎ ‎می نوشتم، و سرنوشت نامعلوم دوستانم سرگردان بودم. آن روز برای آنها ‏مهمانی بودم که‎ ‎به زودی می رفت‎.‎

این بار، بار سوم اما، همه چیز متفاوت است. حالا من با این وثیقه صد‎ ‎میلیون تومانی یکی از خودشان هستم. یکی از ‏صدها زنی که سال ها است گرفتار دیوارهای‎ ‎بلند اوین اند و هیچ دادرسی ندارند. نه قانون به فریادشان می رسد، نه ‏خانواده و نه‎ ‎هیچ کس دیگر. اصلا معنای بی پناهی را فقط اینجاست که می توان فهمید. در چشمان زنانی‎ ‎که اگر قانون ‏کمی، فقط کمی، عادلانه تر بود آنها اینک در خانه هایشان در کنار‎ ‎فرزندانشان بودند. زنانی که هیچ شباهتی به کلیشه ‏های ما از زنان زندانی ندارند‎. ‎زنانی که برخی به خاطر تاب نیاوردن قوانین نابرابر خود مجری قانون شده اند و به‎ ‎گفته ‏قانونگذار قانون شکن‎.‎

برخی به خاطر ناآگاهی و فقری که همیشه دامن گیر زنان بود گرفتار شده‎ ‎اند و برخی همچون لیلا به خاطر این که از ‏دادگاه درخواست نفقه کرده اند! باورش سخت‏‎ ‎است اما لیلا 47 ساله، بیست سال است که می خواهد از شوهری که او و ‏کودک عقب مانده‎ ‎اش را رها کرده و رفته، نفقه اش را بگیرد و هیچ دادگاهی هنوز به داد او نرسیده‎. ‎لیلا با چشمان پر از ‏اشک به زمین خیره شده و می گوید: “هنوز دو سال از ازدواجمان‎ ‎نگذشته بود که فهمیدم شوهرم قبل از من زن داشته. ‏دختر عقب مانده ام که به دنیا آمد‎ ‎ما را رها کرد و رفت. من ماندم و دو بچه کوچک که یکی هم عقب مانده بود و باید ‏خرج‎ ‎دوا و درمانش را می دادم. شوهرم خانه داشت، ماشین داشت، مال و اموال داشت، من فقط‎ ‎آن قدری می خواستم ‏که خرج این دو بچه بدبخت و مریض را بدهم اما او نداد و هیچ‎ ‎دادگاهی هم محکومش نکرد.” وقتی می پرسم: “چرا ‏طلاق نگرفتی؟” می گوید “هنوز امیدم به‎ ‎قانون است که شاید نفقه فرزندانم را بگیرم.” می گوید: “فقط ده میلیون تومان ‏هم برای‎ ‎بیست سال زندگی بدهد می روم و خودم را خلاص می کنم. نمی دهد اما… دو روز پیش شوهر‎ ‎لیلا در دادگاه ‏گفته نفقه نمی دهد و لیلا و بچه هایش را کتک زده. قاضی لیلایی را که‎ ‎کتک خورده و شوهرش را که کتک زده با هم به ‏زندان فرستاده به جرم به هم ریختن نظم‎ ‎دادگاه. آن هم به زندان اوین. شوهرش همان شب سند گذاشته و آزاد شده و لیلا ‏با‎ ‎چشمانی اشکبار و نگاهی ناباور در انتظار این است که شاید کسی برایش سند بگذارد و‎ ‎آزادش کند‎…‎‏”‏

هر گاه از بی حقوقی زنان می گوییم نفقه و مهریه را به رخ مان می‎ ‎کشند، همه با ین جمله آشناییم که “با داشتن این ها ‏دیگر چه می خواهید؟!” لیلاها و‎ ‎لیلاها، اما نه مهریه ای دارند که به اتکای آن بتوانند زندگی کنند و نه نفقه ای‎. ‎تجربه ‏لیلا می گوید “مرد اگر بخواهد نفقه نمی دهد” و هیچ قانون و دادگاهی نمی تواند‏‎ ‎او را وادار به پرداخت نفقه کند و نباید ‏حقوق بدیهی ای همچون برابری در دیه، ارث،‎ ‎شهادت، حق داشتن طلاق،… را به بهانه داشتن نفقه و مهریه ای که ‏گرفتن آن گاه‎ ‎ناممکن می شود نادیده گرفت‎.‎

لیلا یکی از صدها زنی است که به خاطر قانون نابرابر، زندگی اش را‎ ‎باخته و حالا از تمام دنیا فقط یک سقف آهنی دارد ‏و دیوارهایی که تمام نمی شود. این‎ ‎ها را که می نویسم، چند قدم آن طرف تر از من زنی جوان که بدنش کبود کبود است ‏در حال‎ ‎گریستن است. گریه که نه ضجه می زند. سر به دیوار می کوبد. فریاد می زند. و می خواهد‎ ‎خودش را بکشد، با ‏روسری ای که به گلو گره زده است. شاید همین ناامیدی از قانون و‎ ‎عدالت است که او را تا چند قدمی مرگ آورده است‎.‎

شبی که روز قبلش تهدید به بازداشت شده بودم در فکر برنامه ای بودم که‏‎ ‎که در زندان دوام بیاورم. اما حالا می ترسم ‏وقت کم بیاورم. میان این همه زنی که‎ ‎زندگی و دردهای هر کدامشان مثالی روشن از نابرابری است

‎ ‎بند 3عمومی زندان زنان اوین

منبع: تغییر برای برابری