روی اندرسون کارگردان 64 ساله و کم کار سوئدی، در طول بیش از سه دهه فیلمسازی تنها چهار فیلم بلند و دو فیلم کوتاه ساخته است. هر چند امضای خود را پای بیش از صد فیلم تبلیغاتی انداخته که امروز الگوی بسیاری از تولیدکنندگان این گونه فیلم هاست. حیرت آور این که برای همین 6 فیلم کوتاه و بلند کارنامه اش بیش از 15 جایزه بین الملی گرفته و نمایش دو فیلم آخرش با تحسین همه منتقدان روبرو شده است. دو فیلمی که نوید بخش ظهور سبکی تازه در سینما است. سبکی که می توان آن را رئالیسم شاعرانه سوئدی نامید…
گفت و گو با روی اندرسون
ما همه گناهکاریم
روی اندرسون کارگردانی است که با آرامش کارمی کند. بین آوازهایی از طبقه دوم با فیلم جدیدش شما، زنده ها هفت سال فاصله افتاده است. مانند فیلم قبلیش، کارگردان تابلوهائی زنده را ترسیم می نماید که بیانگر جهانی رو به احتضار است. فیلمی با شخصیت های ناشناس که خاموشانه ملودی ناامیدی را می سرایند. یک پروسه اعصاب خرد کن که درظاهر این تمایل را در بیینده ایجاد می کند تا یک گلوله در سر خود شلیک کند. اما این شعرانساندوستانه، متاثر از بونوئل، کوریسماکی و الکس وان وارمردام [نویسنده، کارگردان، بازیگر و آهنگساز هلندی] خنده را برعبوس بودن ارجحیت می دهد. بازتابی از خود کارگردان که در جریان این مصاحبه اشتیاق و هجوی نادر را از خود بروز می دهد. امروزه از شیوه او در ساخت فیلم های تبلیغاتی- کاری که مدت بیست سال به آن پرداخته- و سینمایی، اگر نخواهیم آن را شبیه سازی بنامیم، بسیار استفاده می شود. به طور مشخص، متاخرترین نمونه آن فیلم های ینس لین مستند ساز نروژی درباره زندگی معاصر کشورش است که خطوط اصلی چیزی اتفاق افتاد و آوازهایی از طبقه دوم را در اقلیم هایی تخیلی و راز و رمزگونه تارکوفسکی وار دوباره به کار گرفته است. اما شما، زنده ها[یا با نام فرانسوی اش: ما زندگان] بیشتر از آنکه مبتنی بر نوعی عرفان باشد، بیشتر بر تغییر و درهم ریختگی در ترتیب تابلوهای زیبای او بنا شده و دوستداران اندرسون را برای اولین بار مایوس خواهد کرد. با این حال، فیلم یک توهم بصری است. حاصل کار بسیار فکر شده به نظر می رسد و اهمیت زیادی به جایگاه شخصیت در محیط داده شده است. مانند کارهای قبلی اندرسون، حتی اگر دوباره دیدن دو فیلم های اولیه او[یک داستان عاشقانه سوئدی 1970 و گیلیاپ 1970] سخت به نظر برسد، او نیروی غافلگیر کننده ای از ورای صحبت های بسیار قاطعانه خود بروز می دهد. تعجب برانگیزتر از همه، تسلط او بر سخنوری و ظرفیت و سهولت او در به کارگیری شیوه های مختلف بیانی است. چیزی که همیشه در سینما به چشم نمی خورد.
چرا دومین فیلمتان گیلیاپ این قدر کمیاب است. دی وی دی آن هنوز منتشر نشده است؟
دی وی دی گیلیاپ همین چند وقت پیش در سوئد به بازار آمد. اما نه زیاد دیده شد و نه تحسین شد. من دو فیلم اولم را دردهه 70 با تهیه کننده های مختلفی ساختم. و به خاطر مسائل حقوقی قدرت اعمال فشاربرای پخش آنها روی دی وی دی ندارم. البته از ساختن آنها احساس افتخار هم نمی کنم. این دو فیلم درسوئد چه از دیدگاه نقادانه و چه از نظز هنری ناکامی های بزرگی محسوب می شوند. و تهیه کننده آنها بر این اعتقاد است که ارزش تبدیل به دی وی دی را ندارند. توجیه کمیابی آنها هم این است که شخصاً هم به آنها دلبستگی زیادی ندارم. با نگاه به گذشته، نسبت به فیلم هایم بسیار سخت گیرتر شده ام. در چندین مورد از جمله پایان گیلیاپ که از طرف تهیه کننده به آن تحمیل شد، کوتاه آمدم. هیچ نظارت پیوسته ای روی کارم نداشتم. یادآوری این موضوع حتی امروز مرا عصبانی می کند. درزمان نمایشش در سوئد 1976 یک منتقد سوئدی نوشت گیلیاپ بدترین فیلمی است که تا حال ساخته شده است. در فرانسه با وجود تمام این مسائل فیلم برای بخش دو هفتۀ کارگردان های کن انتخاب شد. حتی توسط یک پخش کننده خریداری ودر پاریس به نمایش در آمد. یادم می آید که یک نسخه از مطلب فیگارو را دریافت کردم که کاملا تحسین آمیز بود. فرانسه تنها کشوری بود که از فیلم من دفاع کرد. البته این را هم باید بگویم که این تنها دفاع از فیلم من درفرانسه بود!
شیوه بصری شما مبتنی برتابلوهای شوخ، مهیج و ریشخندآمیز نسبت به بشریت است. آیا سبک تان در سال های دهه 70 نیز به این صورت بود؟
نه، تفاوت های سبکی با اولین فیلمم آغاز شد. یک داستان عاشقانه سوئدی فروش بسیار خوبی در سوئد داشت، برخلاف گیلیاپ که طلسم شده باقی ماند. تهیه کنندگان می خواستند که شیوه خودم را مانند همان فیلم اولم نگه دارم و مرتب با همان فرمول فیلم بسازم. قبول نکردم. احساس می کردم که تا آخر این شیوه کلاسیک روایت رفته ام.می بایست شیوه ام را تغییر می دادم و راه های دیگری را می رفتم. درگیلیاپ راه جدیدی برای تعریف یک داستان ارائه کردم. تمایل من در آن زمان توجه برانگیز کردن چیزهایی بود که توجهی برنمی انگیختند. طریقه ای که مردم جا به جا می شوند؛ چیزهائی از این قبیل. صادقانه فکر می کنم که موفق نشدم. تناقض بامزه ای است، اما در گذشته آن چنان درگیرشان بودم که هرگونه نقد و نظری را رد می کردم. کمی بعد بری لیندون کوبریک به نمایش در آمد. او نیز همچنین شیوه ای را اختیارکرده بود. کوبریک بی اهمیت ترین قسمت های زندگی را برگزیده بود تا آنها را از نظری بصری به شکلی درخشان به تصویر بکشد. من هم دقیقاً به دنبال چنین چیزهایی بودم. از آن زمان، این فیلم به یکی از فیلم های محبوبم تبدیل شد.
چرا بیست سال بین گیلیاپ و آوازهایی از طبقه دوم فاصله افتاد؟
گیلیاپ مرا کاملاً نابود کرد. بی اغراق یک شکست کامل بود! در آن زمان سینما را رها کردم و هرگز از طرف تهیه کننده ای در آن زمان دوباره برای کار دعوت نشدم. وقتی فیلمی می سازید که از بودجه اولیه بیشتر تمام می شود و به موفقیت می رسد همه راضی هستند. وقتی فیلمی می سازید که از بودجه اولیه بیشتر تمام می شود و فیلم شکست می خورد، شما اخراج می شوید. هیچ کس مرا نمی خواست. تولید کنندگان فیلم های تبلیغاتی تنها کسانی بودند که با دیگران موافق نبودند. آنها به من امکان ادامه کار دادند. من برای ایرفرانس، سیتروئن و شرکت های بیمه سوئدی کارهای تبلیغاتی کردم.
شعار یکی از شرکت های بیمه که برای شان کار می کردم این بود: همه دیر یا زود یک روز به بیمه احتیاج خواهند داشت. باید از تعدادی حادثه معمولی فیلم می گرفتیم؛ حوادث روزمره. از آن موقع شروع کردم به تصویر کردن تابلوهایی بی نهایت کند. اگر با یک تدوین مبتبی بر نماهای خرد شده کار می کردم هرگز متوجه کندی تصادف نمی شدم. مردی که به زمین می خورد و خود را زخمی می کند، باید جلوی دوربین به زمین بیفتد. برای دادن احساس یک سقوط واقعی و ایجاد تمایل به استفاده از این بیمه. با کار کردن روی فیلم های تبلیغاتی چیزهای زیادی را در مورد تدوین آموختم. به لطف پول سفارش دهند گان فیلم های تبلیغاتی، توانستم شرکت تولید فیلم خودم-استودیو 24- را تاسیس کنم و دو فیلم بلند بسازم. این فیلم ها نمی توانست توسط تهیه کننده دیگری ساخته شوند. بی هیچ گفت وگو می بایست خودم به تنهایی فیلم هایم را تهیه کنم.
در این فاصله شما چند فیلم کوتاه به یاد ماندنی ساختید. چیزی اتفاق افتاده[1987] و جهان افتخار[1991].
آزادی کاملی داشتم که به من اجازه تمام بلند پروازی ها را می داد و این فرصت را به من داد تا به موضوعاتی رو بیاورم که بسیار به من نزدیک هستند. از زمان کودکی ذهن من درگیر مسئله احساس گناه بوده است. از یک طرف گناهکاری چیزی شخصی است که بعد از یک رفتار بد احساس می نماییم و از طرف دیگر به احساسی جمعی و تاریخی احساس مانند یک ناکامی. این حس مجرمیت می تواند باعث مطرح شدن دوباره تمام آنچه در تاریخ مان روی داده بشود مثل فتوحات، برده داری و جنگ جهانی دوم. همیشه این حس مجرم بودن را داشته ام که به یک نژاد گناهکارتعلق دارم. شروع کردم به ابراز آن در جهان افتخار و در فیلم های بلندم به آن ادامه دادم و در هر دو فیلم نشان دادم شخصیت ها چگونه خود را تحقیر می کنند بدون آنکه خودشان لزوماً به آن واقف بیرند.
آیا امروز و بعد از ساخت آوازهایی از طبقه دوم و شما، زنده ها به سینمای کلاسیک علاقه بیشتری نشان خواهید داد؟
ما همیشه میل داریم که موجب شگفتی دیگران و خودمان بشویم. همیشه میل به خلق یک داستان بر اساس گفتار و سبکی بسیار کلاسیک داشته ام. بیشتر از سر تمایل زدن به جاده خاکی. هنوز تصمیم نگرفته ام کی این کار را بکنم. اما فکرش برایم جذاب است. چون گاهی از دست بعضی منتقدها- به خصوص در سوئدی ها- عصبانی می شوم که می گویند سبک آوازهایی از طبقه دوم را در شما، زنده ها تکرارکرده ام. درحالی که من تنها دو فیلم در این سبک ساخته ام. قبول دارم که هردو آنها ازشیوه ای مشترک بهره بردند. اما من خودم را تکرار نمی کنم. یک سینما گر را متهم نمی کنند که بیست سال فقط یک فیلم را ساخته است. ون گوگ را متهم نمی کنند که تمام عمرش ون گوگ بوده است. من از زمان گیلیاپ به دنبال این سبک بودم، مثل تجربه ای که قرار نیست امروز آن را فراموش کنم مثلاً چارلی چاپلین را به یاد آورید که به او نیز این اتهام را وارد می کردند که خودش را تکرار می کند. یک بار که شروع کرد به ساخت فیلم های متفاوت دوباره سریعاً به سبک همیشگی اش باز گشت. این فکر موجب آرامش ام می شود که باید در سبک خودم ادامه به کار بدهم. و بیشتر و بیشتر به آن عمق ببخشم. حتی اگر آوازهایی از طبقه دوم و شما، زنده ها وقت زیادی از من گرفته باشند؛ سیاه مشق فیلم بزرگی هستند که باید در آینده ساخته شود. این به من اجازه می دهد تا از نظر خلاقیت هنری فیلمی به تاثیر گذاری آندری روبلوف تارکوفسکی بسازم. حداقل این تاثیری است که او روی من گذاشته است. در آینده دوست دارم خشونت طنزم را تلطیف کنم، اما این چیزی است که موجب در هم ریختن تابلوهای منظم می شود. مایل هستم مرزهای بین رویا و واقعیت، و گذشته و حال را با دادن تحرک بیشتر وحالتی خودانگیخته به فیلم هایم فرو بریزم.
فیلم کارکردی متناقض دارد. خنده دارترین صحنه فیلم که مردی فقیر سفره روی میز یک خانواده بورژوا را با تمام ظرف های گران قیمت روی آن می کشد، باید سخت ترین صحنه فیلم برداری هم بوده باشد. آیا به تصویر کشیدن یک شکست راحت است؟
در این صحنه، می بایست بدجنسی ام را نشان می دادم تا بازیگران موفق شوند بدون منفجر شدن از خنده منفجر آن را اجرا کنند. خودم را عصبانی نشان می دادم. به آنها کلک می زدم، اما نتیجه کار بر پرده گواه همه چیز است و این از همه چیز مهم تراست. دو برداشت برای این صحنه گرفتم، که بسیار ناراحت کننده بود. چرا که می بایست هر بارمیز را از نو چید، بشقاب ها و لیوان های شکسته را از نو گذاشت. فکر کردن دوباره به آن و چنین جزئیاتی موجب خنده ام می شود. چیزهای بسیاری در زندگی هست که هرروز موجب خنده ام می شود. به راحتی حتی به چیزهای تراژیک می خندم. رفتار آئینی روزانه موجب تفریحم می شود. در این هتلی که این مصاحبه را انجام می دهیم، قبل از رسیدن شما داشتم از خنده می مردم. چون در ورودی یک پیشخوان هست که سه نفر پشت آن ایستاده اند. فضای آن برای این که هر سه وارد آن شوند، بسیار کوچک است. با یک نگاه می شد فهمید چه کسی در میان آنها رئیس است. چون که لباس فاخرتری با دگمه های طلایی به تن داشت که این را به وضوح ثابت می کرد. این موضوع خیلی مرا خنداند، اما شاید دیگران را به خنده نیندازد!