نگاهی به نمایش رمولوس کبیر
می تواند خندید و رفت…..
نمایش”رمولوس کبیر” این خصوصیت را دارد که از وجوه مختلف مورد خوانش قرار بگیرد و از همه مهمتر این خصوصیت را دارد که در سطح نیز با مخاطب ارتباط برقرار کند. یعنی میتوان به تماشای نمایش نشست، خندید و رفت. برای برقراری ارتباط با نمایش حتماً نیازی نیست که مخاطب به خوانشی عمیق از اجرا دست پیدا کند.
رومولوس کبیریک اثر یک ”داستان محور” است که در وجوه تماتیک خودازشکل دراماتیک کمتری برخوردار است، اما این به آن معنا نیست که چنین اثری از نمایش فاصله دارد، بلکه این امر، راهکارهای دراماتیک دیگری را پیش روی کارگردان میگذارد.رومولوس کبیررا باید نمایشنامه”شخصیت” و”موقعیت” به حساب آورد و این ویژگی اقتضا میکند که روی لباس، حالات، حرکات و حتی شیوه بیان دیالوگها تاکید بیشتری شود و همزمان به کمک میزانسن که نقشی اساسی در اجرای دراماتیک نمایش دارد، اثر را دراماتیزه و عینیتر کرد.
رویکرد دورنمات دراین نمایش، یک رویکرد رئالیستی همراه با آمیزه های کمدی هجواست. البته این را هم نباید فراموش کنیم که در نمایشنامههای او اصولاً عامل”موقعیت” از لحاظ دراماتیک و شکل گیری موضوع جایگاه اول را داراست و”شخصیت”های نمایش از درون همین موقعیتها بیرون میآیند.
رمولوس کبیردراین نمایش مدافع اقتدارگرایی دولت و منافع آن است. او سنگ مردم را هم به سینه میزند. جاه طلب، سودجو و در همان حال خودخواه وخودمحور است تا حدی که با خانواده خود مخصوصا ملکه قصرهمانند یک دشمن برخورد می کند.
نمایشنامه”رومولوس کبیر” اثر”فردریش دورنمات”طوری است که نمایه برون متنی و دراماتیک آن روی صحنه شکل میگیرد و چون در این اثر ـ با استناد به مضمون آن ـ از هشدار و خطابهگویی زیاد استفاده شده است، لذا حالت یک بیانیه سیاسی اجتماعی به خود گرفته و پتانسیل، کنشمندی و تحریکزایی آن فراوان است. از این رو، مهارت و هوشمندی کارگردان در نحوه پردازش دادههای دراماتیک و برون متنی اثر روی صحنه، اولین و مهمترین اصل به شمار میرود و مبنای آن هم تحلیل درست محتوا و شناخت کامل پرسوناژهاست. اگر این تحلیل نادرست و یا ناقص باشد، نمایش هرگز در قالب و فرم ایدهآل و مورد نظر نویسنده اجرا نخواهد شد.
در یک اجرای خوب، معمولاً هر بخش از وقایع نمایشنامه با تحلیل کل اثر مورد قیاس قرار میگیرد و سپس برآیند این دو تحلیل، شکل نهایی اجرا میشود، طوری که کارگردان براساس روند محوری موضوع، میزانسنها را انتخاب و بر همین قیاس به کار میگیرد و به پیشبرد صرف داستان نمایش بسنده نمیکند.
برهانی مرندبا انتخاب چنین نمایشنامه ای که به نظر دربرهه بحرانی دولت وجامعه ایران تبدیل به یک مدوپز روشنفکری شده است دست به آزمونی می زند که فرآیند آن اشتباهات بی حدی است که درپیرایش نهایی اثر خودبه نتیجه می رساند. کارگردان با دست گذاشتن روی نمادها قصد داشته است از درون فضای تعریف شده آدم هایی خاکستری را تصویر کند. آدمهایی که میان این سیاه و سفیدها در دام افتادهاند. آدمهایی که خوب و بد مطلق نیستند اما مجبورند که باشند.
شاید یکی از مهم ترین چالش های کارگردان درمواجهه با متن حفظ و وفاداری کامل وی به نویسنده ومتن نمایشی است.وفاداری که موجب خستگی تماشاگر می شود.این خستگی البته توامان با ریتم نامناسب تئاترفوق در حین اجراست.برهانی مرند با انتخاب میزانسن های ساده ،خطی و یک شکل درواقع خط بطلانی برزیبایی شناسی خطوطی می کشد که تعاریف آنهاتوسط نویسنده درمتن به راحتی قابل تشخیص است. به این ترتیب است که جذابیت های کاربردی طراحی صحنه رضا شاپورزاده تحت تاثیر این فرم از کارگردانی قرار گرفته وبسیاری از شمایل متنوع صحنه زیرطوق میزانسن های کارگردان اسیر ونادیده گرفته می شود.
با این که موقعیت مورد نظر از لحاظ نمایشی آبستن حوادث و تصاویر و مفاهیم بسیاری است و علاوه بر مسئله تبعیض نژادی به مسئله تبعیض اقتصادی، تفاوت طبقاتی و … نیز اشاره دارد، اما کارگردان نتوانسته است به صورت مطلوبی از این موقعیت بهره ببرد.
تنشی که در این موقعیت وجود دارد به سادگی و آسانی در همان اوایل نمایش فرو مینشیند و تلاشهای کارگردان برای تاکید روی فاجعه بینتیجه میماند.
سردرگمی شخصیتها به صورتی است که هرازگاه از درگیری و کشمکش میان آنها میکاهد و مانند داروی مخدری برای انگیزشها عمل میکند.
همچنین تک تک آدمهای این نمایش با خود درگیر هستند. به نظر می آیدکارگردان به مقدار کافی به درونیات آدمهای نمایش نپرداخته چرا که درگیریهای درونی این آدمها تنها در ظاهر به تصویر کشیده میشوند یا از طریق برخی دیالوگها واگویی میشوند. اما درگیری درونی همانگونه که از اصطلاحش پیداست بایستی به شکل درونی هم به تماشاگر منتقل شود. این دقیقاً در کنار همان مسئله تنش و تعلیق قرار میگیرد که نمایش و متن هر دو در وجود آوردن آن تا حدودی ناکام میمانند. نویسنده، حادثهای را در گذشته طراحی کرده است تا به این بهانه، شخصیتهای داستانش را در یک مکان، گردهم آورد. ایده اولیه، کارکرد مناسبی دارد و تماشاگر آن را میپذیرد اما با شروع بدنه داستان و رسیدن به تحلیل تک تک آدمهای قصه، نمایش از نفس میافتد. شاید یکی از دلایل این امر، به نوع اجرا باز میگردد چرا که در اکثر لحظات نمایش، بازیگران با مشکل فراموشی دیالوگ یا اشتباه گویی کلمات مواجه میشوند. اگرچه انرژی فراوان در بازی”سیامک صفری” وجوددارداما نمیتواند بار تمامی قسمتهای نقش را بر دوش بکشند.
شناسایی موقعیت های فرعی تعریف شده در نمایش توسط کارگردان وبازیگران “رمولوس کبیر”باعث شکوفایی لحظاتی آنی هم می شود که برای مخاطب دیدنی است.درپرده دوم نمایش است که رویارویی رمولوس،مارس وسنو را با یکدیگر به نظاره می نشینیم.صحنه ای که هرسه آنها درمورد حمله نظامیان “ژرمن”به “رم”سخن می گویند وهریک از کاراکترها بازاویه تشخیص خود به ماجرا عکس العمل نشان می دهند.ویا درپی ورود سنو،آمدن سولفوریدوس وفسفوریدوس که با انتخاب رفتاری مشترک وکمدی وار این دو، نمایش تا اندازه ای جان تازه به خود می گیرد.
اما حضورسزارروپوف درنمایش به عنوان اهرمی است که می تواند شکل پایانی کار را به گونه ای دیگر تغییر دهد.او یک تاجر شلوار است وبزرگترین کارخانه شلوارسازی کشورمتعلع به این فرد است.بحران درکشور حاکم شده است ودولت رم درحالت سقوط قرار دارد.حضورسزارروپوف وپیشنهادات او می تواند همه چیز را به نفع دولت به پایان ببرد.این فرد به عنوان اهرمی درنمایش قرار دارد تا برای تماشاگر راههای قدرت تشخیص ودرنهایت تنفس راآزاد کند.مهدی سلطانی در این نقش موفق عمل می کندوبا انتخاب رفتارهای موشکافانه وریزبینانه شکل اجرای خود را روان می سازد.رحیم نوروزی،داریوش موفق،سیامک صفری،ریمارامین فروپیام دهکردی از بازیگرانی هستند که دراجراها خلاقانه عمل کرده ومخاطب را با خود همراه می سازند.اتفاقی که برای علاء محسنی،مهرداد ضیایی،افسانه ماهیان ومحمود جعفری کمترپیش می افتد. گرچه از زیبایی بازی برخی بازیگران سخن راندیم اما اشاره به اینکه گاهی حرکات اضافی پرسوناژهای فرعی، حرکات پرسوناژهای اصلی نمایش را تحتالشعاع قرار میدهند و آنها را کمرنگ میسازندهم خالی از لطف نیست.