بهشتی نیز با ولایت فقیه مخالف بود

نویسنده

ezatollahsahabi.jpg

مروری بر خاطرات هفتم‌تیر زمینه حضور ما بود در دفتر میدان هفت‌تیر مهندس سحابی. وقتی وارد دفتر شدیم سحابی ‏نیز مشغول تصحیح و تنظیم جلد دوم کتاب خاطرات خود بود. حکایات شنیدنی و ناشنیده‌های فراوانی در خاطرات ‏سحابی وجود دارد که وقتی به اتفاقات و ترورهای دهه 60 می‌رسد، اوج می‌گیرد. ‏

از این رو ترجیح می‌دهیم بیشتر راجع به ترورهای آن دهه و آثار و تبعات آن در فضای سیاسی و اجتماعی کشور با او ‏صحبت کنیم. او نخست به انگیزه‌های متفاوت ترورهای اول انقلاب اشاره می‌کند و سپس علت‌های متعدد به وجود آمدن ‏آن فضا را برمی‌شمارد. سحابی پیش از آنکه کلام خود را آغاز کند به ما تذکر می‌دهد: “راجع به این مسائل کمتر سراغ ‏من بیایید.“‏


‎ ‎بعد از پیروزی انقلاب، بعضی از گرو‌های فکری و سیاسی ترور را تنها راه‌حل برخی از مشکلات انقلاب ‏تلقی می‌کردند و هر کدام با انگیزه‌های متفاوتی دست به ترور می‌زدند؛ انگیزه‌های مذهبی و ایدئولوژیک، سیاسی و ‏رقابتی یا ارعاب حاکمیت و تحریک مردم. به نظر جنابعالی مهم‌ترین هدف این گروه‌ها چه بود و با چه انگیزه‌یی ترور را ‏برگزیدند؟‎ ‎

انگیزه‌های گروه‌های تروریستی اول انقلاب را می‌‌توان در دو حوزه متفاوت تقسیم‌بندی کرد. برخی از این گروه‌ها ‏انگیزه سیاسی داشتند و بعضی دیگر از گروه‌ها اهداف سیاسی خود را دنبال می‌کردند. اما نقطه اشتراک هر دو، ‏انتقام‌گیری بود. در سال‌های 58 و 59 گروه‌های روشنفکری وقتی متوجه شدند حاکمیت کشور یکدست شده است و ‏روحانیون زمام اکثر امور را به دست گرفته‌اند، در پی انتقام بودند زیرا آنان نیز برای خود نقش بسزایی در پیروزی ‏انقلاب قائل بودند و نمی‌توانستند بپذیرند که به راحتی از صحنه اجتماعی و سیاسی کشور حذف شوند. یکی از مصادیق ‏این نوع ترورها، ترور مرحوم مطهری در اردیبهشت‌ 58 توسط گروه فرقان بود که در ادامه نیز مرحوم مفتح را هدف ‏قرار دادند، ضمن آنکه برخی از ترورهایشان مانند ترور مرحوم قاضی در تبریز نیز ناموفق بود. این نوع ترورها ‏معلول تحول حاکمیت در ایران نبود بلکه نتیجه تفکرات برخی از روشنفکران همچون مرحوم شریعتی بود و طرفداران ‏این جریان گمان می‌کردند با حذف چهره‌هایی همچون مرحوم مطهری که از شخصیت‌های برجسته حاکمیت است، ‏می‌توانند از حاکمیت روحانی وقت انتقام بگیرند و جایگاه روشنفکران را در جامعه تثبیت کنند. این یک رویکرد بود که ‏همان زمان گروه‌هایی همچون مجاهدان نیز آن را قبول نداشتند و خود نیز منتقد اقدامات فرقانی‌ها بودند و کارهای آنان ‏را خطا می‌دانستند.‏

به مرور این تفکرات ریشه‌کن شد و به جای آن گروه‌های دیگری با انگیزه‌های متفاوت روی به ترور آوردند. این اتفاقات ‏به دنبال تشکیل مجلس خبرگان و تغییر قانون اساسی رخ داد چرا که بسیاری از فعالان انقالابی که اکثریت آنان به اسلام ‏و قیود مذهبی نیز معتقد بودند دچار سرخوردگی شدند و قانون جدید را برخلاف آرمان‌های خود تلقی کردند. مضافاً اینکه ‏این تغییرات همراه با روی کار آمدن بنی‌صدر شد که برخی از تنش‌ها را افزایش داد.‏


‎ ‎روی کار آمدن بنی‌صدر تاثیری در رشد و شکل‌گیری گروه‌های تروریستی داشت؟‎ ‎

درگیری‌های سال 59 مسبوق به سابقه بود. من آن زمان نماینده مجلس بودم و خاطرم هست شکایات فراوانی از طرف ‏مجاهدین مطرح می‌شد و از ما توقع داشتند به شکایات آنها رسیدگی کنیم ولی خب کار چندانی هم از دست ما برنمی‌آمد.‏


‎ ‎شکایات آنها چه بود و چرا شما به عنوان یک نماینده توانایی حل مشکلات آنان را نداشتید؟‎ ‎

آنها مطرح می‌کردند که بسیاری از نیروهایشان در زندان‌ها شکنجه می‌شوند و بسیار مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرند. ‏خاطرم هست برخی از مجاهدینی‌ها شکنجه‌های وحشتناکی را برای ما نقل می‌کردند. مثلاً‌ می‌گفتند سینه مجاهدینی‌ها را ‏در زندان با سیگار می‌سوزانند و آنها را به بدترین شکل شکنجه می‌کنند. برخی دیگر نیز مدعی بودند که نیروهای ‏مجاهدین در برخی از شهرها ترور می‌شوند و به طرز مشکوکی به قتل می‌رسند. خب ما از خیلی از این اقدامات آن ‏زمان مطلع نبودیم. بعدها افرادی همچون سعید شاهسوندی در تحلیل ماجرای 30 خرداد این وقایع را بازگو کردند.اما ‏اینکه ما به عنوان نماینده چه کردیم، خب به سهم خود کاری که از دست ما برمی‌آمد، انجام دادیم. کار مهمی نمی‌توانستیم ‏بکنیم اما سعی می‌کردیم با رجال و شخصیت‌های تاثیرگذار صحبت کنیم یا با خود آقای هاشمی که رئیس مجلس بودند ‏مسائل را مطرح می‌کردیم و بعضی نمایندگان را متوجه این اتفاقات می‌کردیم ولی در نهایت این نوع تصمیمات چون ‏مربوط به برخی از چهره‌های نافذ و نامشخصی بود که قابل پیگیری نبود، اقدامات ما نیز ره به جایی نمی‌برد. در ‏مجموع فضای ملتهب آن ایام هر روز بیش از پیش رو به درگیری، خشونت و خصومت می‌رفت تا اینکه منتهی شد به ‏غائله 14 اسفند. بعد از این واقعه شکاف‌ها بیشتر شد و برخی به امام فشار آوردند تا بنی‌صدر را از امور برکنار کند و ‏در مقابل عده‌یی نیز رو به حذف خشونت‌آمیز برخی نیروهای انقلابی آوردند.‏


‎ ‎این روزها نیز به واسطه طرح برخی از مباحث راجع به بنی‌صدر، مسائل جدیدی در این باره عنوان ‏می‌شود. تا جایی که به موضوع ما برمی‌گردد، چرا جریانات حامی بنی‌صدر رفته‌رفته استراتژی خود را ترور برخی از ‏چهره‌های نظام تعریف کردند؟‎ ‎

اختلافات بنی‌صدر و حزب جمهوری در آن دوره به اوج رسیده و جنگ و سیاست‌های بنی‌صدر این اختلافات را دامن ‏زده بود. فشارها و اختلافات به جایی رسید که امام، بنی‌صدر را از فرماندهی نیروهای مسلح عزل کرد، هر چند برای ‏رفع اختلافات تلاش‌هایی صورت گرفت از جمله تشکیل کمیته‌یی با حضور طرفین و نمایندگان آنان که افرادی چون ‏مرحوم محلاتی، موسوی‌اردبیلی، بازرگان و… نیز در آن حضور داشتند. یک بار مرحوم بازرگان در این باره برای من ‏نقل می‌کرد و می‌گفت ما برای رفع اختلافات خدمت امام رسیدیم. هر دو گروه حرف‌ها و گلایه‌های خود را مطرح کردند ‏وقتی مجلس تمام شد امام خمینی به من(بازرگان) گفت شما بمانید من با شما کار دارم. مرحوم بازرگان می‌گفت بعد از ‏آنکه همه خداحافظی کردند و رفتند امام خمینی گفتند شما کمی بنی‌صدر را نصیحت کنید. او از من که حرف‌شنوی ‏زیادی ندارد اما شاید حرف شما را بیشتر قبول داشته باشد. مرحوم بازرگان در ادامه جمله‌یی از امام نقل قول کرد که ‏بسیار تعجب مرا برانگیخت. ایشان به نقل از امام گفتند: “من می‌دانم بنی‌صدر زیاد حرف می‌زند و فقط هم حرف می‌زند ‏اما آنهایی که در مقابل او هستند عمل می‌کنند.” با این وصف برداشت من این بود که امام هم راضی نبودند بنی‌صدر ‏برکنار شود اما حرف‌ها و اقدامات و اظهارات تند و تیز او، کار را خراب می‌کرد و اوضاع را مشوش می‌ساخت. خب ‏ما با او دوست بودیم ولی یادم هست وقتی مقالات او در روزنامه انقلاب اسلامی یا سخنرانی‌اش را در پایگاه وحدتی ‏دزفول می‌شنیدیم، می‌گفتیم سید دیوانه شده است که این‌طور صحبت می‌کند. به هر حال شرایط به سمتی رفت که ‏بنی‌صدر عزل شد و باقی قضایا را هم یا دیده‌اید یا خوانده‌اید.‏


‎ ‎جو ملتهب دهه 60 برخی گروه‌ها و تفکرات را به سمت ترور هدایت کرد. در مقابل نیروها و تفکرات ‏معتدلی حضور داشتند تا مانع از این اقدامات شوند؟ آیا اساساً‌ می‌توانستیم پیشگیری کنیم؟‎ ‎

همان زمان ما بحث‌های مفصلی با برخی از سران مجاهدین داشتیم و سعی می‌کردیم آنان را به آرامی دعوت کنیم. در ‏مقابل آنها می‌گفتند در این شرایط ما باید چه کار کنیم. از یک طرف جوانان و اعضای حزب درخواست اقدامی عملی از ‏ما دارند و از سوی دیگر شما هیچ اقدامی را به صلاح نمی‌دانید. نتیجه‌گیری سران مجاهدین از شرایط و اوضاع این بود ‏که در یک راهپیمایی، اعتراضات خود را بیان کنند، تا اینکه تظاهرات 30 خرداد را ترتیب دادند. پس همین تظاهرات ‏که به خشونت کشیده شد، مجدداً حاکمیت را تحریک کرد. البته آنها می‌گفتند از درون “پیکار” خیانت کرد و اسلحه آورد ‏در صورتی که قرار نبود چنین شود. در هر صورت خشونت‌ها و دستگیری‌ها بعد از این تظاهرات به اوج رسید و ‏لاجوردی که دادستان انقلاب شده بود این رابطه را پیچیده‌تر و سخت‌تر کرده بود. به دنبال این حوادث بود که فاجعه ‏هفتم تیر به وقوع پیوست؛ فاجعه‌یی که مجاهدین برای قدرت‌نمایی به عهده گرفت ولی یک بار که خود من زندان بودم از ‏بازجوهایم شنیدم که این حادثه کار مجاهدین نبود و اساساً این حجم انفجار در عهده گروه‌های کوچک تروریستی نیست و ‏تنها از یک ارتش برمی‌آید.‏


‎ ‎کدام ارتش؟ چه ارتشی می‌تواند از فاجعه هفتم تیر بهره‌مند شود، ضمن آنکه این دو ادعا تناقضی با هم ندارند. ‏این کار می‌تواند از سوی یک ارتش حمایت و طرح ریزی شود و توسط مجاهدین اجرا شود.‏‎ ‎

آن طور که بازجوها به من گفتند هفتم تیر توسط سی‌آی‌ای یا موساد به وقوع پیوسته بود زیرا کلاهی که عامل اصلی ‏انفجار بود سابقه‌یی در سی‌آی‌ای داشت. طبق اسنادی که به دست آمد او از همان ابتدا که در آلمان به بهشتی نزدیک شده ‏بود، عامل دستگاه‌های جاسوسی بود. کلاهی در حوزه مرحوم بهشتی در آلمان و بعدها در ایران در تشکیل حزب ‏جمهوری بسیار به بهشتی نزدیک بود و ایشان نیز به کلاهی بسیار اعتماد داشتند.‏


‎ ‎ترورهای دهه 60 و فجایعی همچون حادثه هفتم تیر غیر از بسته شدن فضای سیاسی که به آن اشاره داشتید، ‏موجب شد شکاف نیروهای انقلابی بیشتر شود و دوگانه انقلابی و لیبرال بیش از پیش جدی شود. با توجه به اینکه ‏جنابعالی و همراهان و دوستان شما نیز در یک طرف این تقسیم‌بندی‌ها قرار می‌گرفتید می‌توانید از تاثیر این مرزبندی‌ها ‏بگویید و تبعات آن را تبیین کنید.‏‎ ‎

بله، البته این تقسیم‌بندی‌ها پیش از این نیز سابقه داشت. ولی همان‌طور که گفتید بعد از این اتفاقات به اوج خود رسید. ‏خاطرم هست قبل از این ماجراها در سال 58 آقای توانایان‌فر که یکی از نزدیکان به موتلفه بود از یکی از آنها شنیده بود ‏که ما به این نتیجه رسیده‌‌ایم که باید همه روشنفکران را بکشیم زیرا به هیچ نحو نمی‌توان با آنها کنار آمد. این تازه ‏اظهارات کسی است که قطعاً متدین و متشرع بوده است، اعضای موتلفه همگی متشرع بودند ولی خب خیلی اهل بحث و ‏کار فرهنگی نبودند. ریشه این اختلافات هم به قبل از انقلاب برمی‌گردد. همان زمان برخی از توده‌یی‌ها عنوان‌ کردند ‏لیبرالیسم جاده‌صاف‌کن امپریالیسم است. خب این حرف مقبول برخی از مذهبی‌ها نیز قرار گرفت تا روشنفکران را مورد ‏حمله قرار دهند. جالب اینکه افرادی مثل دکتر پیمان هم این حرف‌ها را تکرار می‌کردند. اصل ماجرا هم به یک بیانیه ‏نهضت آزادی در پیش از انقلاب بازمی‌گشت. در آن مقطع که همه معتقد به انقلاب دفعی بودند نهضت آزادی اعلامیه‌یی ‏داد با عنوان سنگر به سنگر. من زمان انتشار این بیانیه زندان بودم ولی وقتی بیرون آمدم و ماجرای آن را شنیدم، به ‏دقت آن را مورد بررسی قرار دادم. در این اطلاعیه به هیچ عنوان اصل انقلاب رد نشده است. حتی در آنجا تاکید شده ‏است بین شخص اعلی‌حضرت و 35 میلیون ایرانی اختلافی حل‌ناشدنی پیش آمده است که یا باید شاه کنار برود یا 35 ‏میلیون مردم. و چون حالت دوم عملی نیست شاید باید شورای سلطنت تشکیل شود. شورای سلطنت هم مجلس ملی را ‏تشکیل ‌دهد و مجلس ملی نیز مقدمات دولت ملی را فراهم کند تا دولت ملی امور کشور را تحویل بگیرد. این نیز به ‏خاطر حفظ مصالح مردم بود چرا که اگر همه امور به یکباره واگذار می‌شد، هیچ کس تجربه‌یی نداشت و در این شرایط ‏معلوم نبود وضع بهتر شود، ولی جو علیه این اعلامیه‌ بود زیرا این بیانیه همزمان شد با سیاست گام به گام کسینجر در ‏خاورمیانه که همان بیانیه نهضت را تداعی می‌کرد. به همین دلیل هم بود که برخی لیبرال‌ها را امریکایی می‌خواند. در ‏مجموع شکاف لیبرال و رادیکال جدی‌ بود و اتفاقاتی نظیر ترورهای دهه 60 این شکاف را بیشتر می‌کرد.‏


‎ ‎می‌توان گفت حذف برخی از نیروها معلول این شکاف بود؟‎ ‎

بله، تا حد زیادی همین‌طور بود. گر چه در ابتدا لیبرال به افرادی می‌گفتند که از طریق راه‌های مسالمت‌آمیز به دنبال ‏تغییرات بودند و رادیکال‌ها، انقلابیون بودند اما همان‌طور که مطرح شد به تدریج لیبرال‌ها به ضدانقلاب‌ها معروف شدند ‏و طرفدار امریکا تلقی شدند. حتی برخی دوستان در شورای انقلاب نیز از این تعابیر استفاده می‌کردند. خود مرحوم ‏بهشتی هم از جمله این افراد بودند که لیبرال‌ها را بیشتر به معنای طرفدار امریکا می‌دانستند. به همین دلیل نیروهایی که ‏طرفدار شتاب انقلاب نبودند نیز به تدریج حذف شدند و پس از آن هم جو دیگری به وجود آمد که با عنوان متخصص و ‏متعهد عده دیگری به بهانه نداشتن تعهد از مجموعه حذف شدند.‏


‎ ‎در پایان اشاره‌یی بفرمایید به برخی از خصوصیات شهید بهشتی؛ با توجه به اینکه جنابعالی در مقاطع ‏مختلف و در نهادهای متفاوتی چون مجلس خبرگان قانون اساسی با ایشان همراه بودید.‏‎ ‎

بهشتی هر چه بود انسان بسیار خوشفکری بود. او اگر با برخی افراد و چهره‌ها مخالفتی هم داشت به هیچ عنوان قائل به ‏حذف آنان نبود.‏


‎ ‎ایشان بیشتر با چه افرادی مشکل داشتند؟‏‎ ‎

خب ایشان به واسطه حضور در عرصه سیاسی با برخی از افراد رقابت سیاسی داشت و برخی را هم نمی‌توانست هضم ‏کند. مثلاً با بنی‌صدر رقابت سیاسی داشت یا با آقای دکتر یزدی رابطه خوبی نداشت.‏


‎ ‎چرا؟‎ ‎

به واسطه برخی حرف‌هایی که در مورد ایشان در ابتدای انقلاب همچون رابطه با امریکا مطرح بود.‏


‎ ‎با توجه به مسوولیت شما در آن مقطع زمانی و شناخت از تفکرات اقتصادی مرحوم بهشتی می‌توان گفت ‏بهشتی یک سوسیالیست بود؟‎ ‎

مرحوم بهشتی به لحاظ مشی اقتصادی بسیار چپ بود. اصل 44 قانون اساسی مستقیماً توسط ایشان در نظر گرفته شد.‏


‎ ‎خب، در این اصل تاکید به خصوصی‌سازی نیز مطرح است.‏‎ ‎

بخشی از این اصل خصوصی‌سازی است ولی در مجموع این اصل اقتصاد ایران را بر سه پایه دولتی، تعاونی و ‏خصوصی قرار می‌دهد که صنایع بزرگ را در ردیف اقتصاد دولتی می‌گذارد. نمونه دیگر تفکرات اقتصادی ایشان در ‏بحث تولید و نظرات ایشان در این باب جالب توجه است. خاطرم هست بعد از ماجرای گروگانگیری و تهدید کارتر در ‏مورد تجارت خارجی ایران قرار شد ستادی تشکیل شود و آمادگی کشور مورد بررسی قرار گیرد. ستاد در دو بخش ‏فعال شد؛ یکی بخش امنیتی و نظامی که مسوول آن آقای خامنه‌یی بودند و دیگری کمیته اقتصادی که بنده مسوول آن ‏بودم. به همین دلیل جلسات منظمی در نظر گرفته شد تا تمام احتیاجات یک کشور تامین شود. در یکی از این جلسات بحث ‏خودکفایی نیز مطرح شد و بر سر تولید بحث شد. ما از آقای بهشتی دعوت کردیم به ستاد بیایند و در این باره نظر خود ‏را اعلام کنند. نظر ایشان چنین بود که چون انقلاب ایران بر دوش جوانان است و جوانان انقلابی هم خواسته‌‌هایی ‏دارند، از جمله آن توزیع ثروت باید به نحوی باشد تا فاصله‌ها کمتر شود و به همین دلیل ثروت حداقل یک و حداکثر سه ‏باید تقسیم شود. خوب این حرف خیلی رادیکالی است در چین آن زمان هم این نسبت یک به شش بود. ولی در عین حال ‏ایشان در مواضع سیاسی و دینی بسیار روشن و آگاه بودند. گرچه آیت‌الله منتظری رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی ‏بودند اما مرحوم بهشتی عملاً مجلس را مدیریت می‌کردند.سر بحث ولایت فقیه (اصل 4) هم صحبت‌های متعددی مطرح ‏شد و ما آنجا این بحث را نمی‌پذیرفتیم و معتقد بودیم ولایت فقیه عملی نیست و حاکمیت کشور را دوگانه می‌کند. در عالم ‏طبیعت هم هر مجموعه‌یی که دو نظام داشته باشد رو به فساد و انحطاط می‌رود. همان زمان در مراسم شب هفت مرحوم ‏طالقانی این مباحث را مطرح کردم و فردای آن روز که به مجلس آمدم خیلی از روحانیون که از دوستان ما بودند مرا ‏مورد بی‌مهری خود قرار دادند تا جایی که ترسیدم برایم مشکلی به وجود آید ولی مرحوم بهشتی نیز در سالن با جمعی از ‏جوانان مشغول صحبت کردن بودند. من از کنار ایشان رد شدم و ایشان نیز به ناگاه مرا دیدند و سریع طرف من آمدند و ‏مرا در آغوش گرفتند و با بنده ابراز همدردی کردند و گفتند بهتر است این دردها را در سینه نگاه دارید. مرحوم بهشتی ‏نیز با این اصل موافق نبودند اما به من توصیه کردند الان شرایطی نیست که بتوانیم این مباحث را مطرح کنیم. ‏

‏ این گفت ‌وگو حاصل مصاحبه خبرنگار روزنامه اعتماد ـ حسین سخنور ـ با مهندس سحابی است که از انتشار باز ‏ماند.‏