نوشته و تصاویر زیر شالوده سخنرانی مصورم را در کنفرانس “نگاهی از درون به جامعه ایران” شکل میداد که چندی قبل در برلین برگزار شد.
یک روز کاری من
نوشته و تصاویر زیر شالوده سخنرانی مصورم را در کنفرانس “نگاهی از درون به جامعه ایران” شکل میداد که چندی قبل در برلین برگزار شد.
میخواهم یک روز کاری خود را به عنوان کارتونیست تبعیدی مقیم پاریس شرح بدهم. شاید عین به عین وقایعی که تعریف خواهم کرد اتفاق نیفتاده باشد یا به نظر اغراق آمیز بیاید اما آنچه خواهید دید هر چند اغراقآمیز، به دور از واقعیت زندگیام نیست.
صبح از خواب بلند میشوم، سعی میکنم لکههای قرمز را از روی خودم و رختخواب پاک کنم.
نوبت ورزش صبحگاهیست. متاسفانه سنگینترین وزنهای که میتوانم بلند کنم قلمیست که با آن طراحی میکنم؛ بنابراین به جای دَمبل، آن را چند باری بالا پایین میکنم تا ورزش کرده باشم
صبحانه میخورم. یکی از بزرگترین چالشهای زندگی من در پاریس گاز زدن “باگت”های فرانسوی است. خصوصا اگر کمی مانده هم باشند. هر چه گازشان بزنی کنده یا جویده نمیشوند با این حال هیچوقت ناامید نمیشوم و همیشه به تلاش خود ادامه میدهم.
برای شروع کار خود احتیاج دارم تا در جریان اخبار روز ایران قرار بگیرم. چرا که برای دو یا سه سایت ایرانی منتقد، کارتون و کاریکاتور میکشم؛ پس مینشینم پای کامپیوتر و مشغول مرور اخبار روز میشوم.
اخبار و تصاویری که هر روز در اینترنت انتظارم را میکشند چیزهای ناخوشایندیاند از این قبیل: خبراعدام چند نفر یا انتظار چند نفر دیگر برای اجرای حکم اعدام، شلاق خوردن یک دانشجوی معترض، بازداشت و زندانی شدن چند فعال حقوق زنان، چند فعال سیاسی، چند نویسنده و روزنامه نگار، چند فعال حقوق قومیتها، تعطیلی و توقیف مطبوعات، احتمالا قطع ید یک دزد و البته سرکوب همیشگی مخالفان و معترضین.
وقت نهار میرسد.
برای نهار تلاشم را برای جویدن نان باگتی که صبح در خوردنش ناموفق بودم ادامه میدهم. همچنان جویده نمیشود و همچنان امیدم را از دست نمیدهم؛ امید آخرین چیزی است که باید از دست داد.
بعد از نهار باید مرور اخبار را ادامه بدهم. اما میدانید که حجم بالای اخبار و تصاویر ناخوشایند میتواند تاثیرات بدی روی آدم بگذارد، خصوصا وقتی شکمتان از غذای ظهر پر باشد. برای تحمل تصاویر خشن، اختراعی کردهام که به شما معرفی میکنم. در واقع این را وقتی هفت هشت سالم بود برای تماشای فیلمهای ترسناک اختراع کرده بودم اما هنوز هم کاربرد دارد. خیلی ساده است؛ یک ورق کاغذ سفید بر میداریم، وسط آن شکافی باریک ایجاد میکنیم. دور و بر شکاف، روی کاغذ، تصاویر کارتونی بامزه و خنده دار میکشیم، مثلا از کاراکترهای انیمیشنی که دوست داریم، بعد موقع تماشای فیلم ترسناک یا صحنههای خشن، کاغذ را جلوی صورتمان میگیریم و از لای شکاف صحنه را می بینیم. هر جا که حالمان بد شد سرمان را عقب می آوریم و تصاویر کارتونی روی کاغذ را تماشا میکنیم تا قوت قلب بگیریم و حالمان سر جایش بیاید.
کاغذ را جلوی چشمم میگیرم و اخبار و تصاویر را دنبال میکنم.
مثلا صحنه ترسناک و خشونتآمیزی از مرگ یک تظاهرکننده سوری یا ایرانی بر کف خیابان از پشت این کاغذ نقاشی شده، چنین میشود که میبینید. من شنیدهام اعضای سازمان ملل و اتحادیه اروپا هم از چنین اختراعی برای مرور اخبار خاورمیانه استفاده میکنند با این فرق که نسخه آنها شکاف وسط را ندارد!
متاسفانه حتی اختراع من هم نمیتواند برای طولانی مدت مانع تاثیر اخبار بدی شود که همچنان ادامه دارند: باز هم شلاق، باز هم اعدام، باز هم ترور، باز هم توقیف نشریات، باز هم زندانی کردن روشنفکران و مخالفان باز هم سرکوب…سرکوب…سرکوب…
دیگر کاملا از اخبار اشباع شدهام، شروع میکنم به کشیدن طرحی علیه استبداد و حکم اعدام در کشورم. باید واکنشی نشان بدهم.
تصویری که خواهم کشید مثلا میتواند چنین چیزی باشد: فردی دارد در دریا غرق می شود- به نشانهی مردم کشورم- و فرد دیگری برای کمک طناب داری سمت غریق دراز کرده - به نشانهی سردمداران و حکمرانان کشورم.
بعد از اتمام طراحی آن را اسکن میکنم و در یکی از سایت های روزآنلاین، رادیو زمانه یا مردمک قرارش میدهم. فیسبوک هم جای دیگریست که کار را آپلود میکنم تا مخاطبانم بتوانند از داخل ایران با استفاده از فیلترشکن آن را ببینند. همزمان واکنش خشمگین دیکتاتورها را نسبت به دیدن کار تصور میکنم و لذت میبرم.
میروم شام بخورم.
“مهاتما گاندی” گفته: اول شما را نادیده میگیرند، سپس به شما میخندند سپس با شما میجنگند سپس شما پیروز می شوید.
“گاندی” عزیز! نان باگت اول نادیدهام گرفت، بعد به من خندید بعد با من جنگید، ولی من عاقبت پیروز نشدم! وقت شام است. باگت فرانسه را نمیشود جوید پس به چه درد می خورد؟!
بعد از شام پشت کامپیوتر برمیگردم تا واکنشهای اولیه به کارم را ببینم. حسابی جا میخورم. کسان دیگری غیر از آنهایی که فکرش را میکردم عصبانی شدهاند! می پرسید چه کسانی و چرا؟ الان توضیح می دهم:
معلوم می شود، عدهای از مخاطبان، مدل شلوار کاراکتری را که طناب دار دستش است مشابه شلواری یافته اند که خوانندهی محبوبشان در آخرین کنسرت پایش کرده، بنابراین فکر کردهاند که منظور من توهین به خواننده محبوب آنها بوده پس به شدت عصبانی شدهاند. همزمان گروه دیگری که از آن خواننده بدشان می آمده به من تبریک گفتهاند و تحسینم کردهاند.
کفشی که پای شخصیت کردهام، به طور اتفاقی مشابه مدل کفشی از کار در آمده که مردمان یکی از مناطق یا شهرهای ایران پایشان می کنند، بنابراین مردم آن منطقه فکر کرده اند قصد توهین به آنها را داشتهام و حسابی عصبانی شدهاند.
دستی که از آب در آمده از نظر عدهای شبیه یکی از نشانه های مراسم مذهبی شیعیان – علم حضرت ابوالفضل- در مراسم عاشورا است، بنابراین فکر کردهاند منظورم غرق شدن مذهب و توهین به اسلام شیعی بوده پس از من عصبانی شده اند. همزمان گروه دیگری که ضد مذهباند فکر کردهاند قصد داشته ام با استفاده از این نشانه مذهب تشیع و خرافه را ترویج بدهم پس آنها هم عصبانی شدهاند. البته گروهی دیگر از ضد مذهبیها هم فکر کردهاند قصد داشتهام بگویم که باید مذهب را غرق کرد و دار زد و تشویقم کردهاند.
در نتیجه از طرف چهار پنج گروه به خاطر چیزی غیر از نیتی که داشتهام مورد حمله قرار میگیرم.
قبل از خواب دوباره سری به اخبار میزنم. باز هم اعدام، باز هم شکنجه، باز هم ترور، باز هم سرکوب زنان، باز هم زندان کردن مخالفان، باز هم تهدید جنگ… خیلی دوست دارم واکنشی از مجامع جهانی نسبت به این همه نقض حقوق بشر در کشورم ببینم. عاقبت یک واکنش پیدا می کنم:
سازمان ملل صدوپنجاه هزارمین قطعنامهاش را علیه فعالیتهای اتمی ایران صادر کرده است. همین!
تازه کاربرد اصلی نان باگت را میفهمم.
روز کاریام تمام شده. به تخت می روم. البته حتما قبلش مسواک زدهام چون بچه خوبیام.
در طول شب تحت تاثیر مجموعه اخبار و تصاویری که از ایران و جهان در طول روز دیدهام، خوابهایی میبینم سرشار از خون و خونریزی و خشونت. خون از خوابهایم بر بدن و تختام میچکد.
صبح از خواب بلند میشوم، سعی میکنم لکههای قرمز را از روی خودم و رختخواب پاک کنم.
روز جدیدی اغاز شده است…