نگاه

نویسنده

یادداشت لس آنجلس تایمز درباره  فیلم “کار در ایران”

کار در ایران، فیلمی با روایت استثنایی

 

بتسی شارکی

 

 

“کار در ایران” یکی از آن مستند هایی است که در عین غمگین بودن، امیدوارانه است و روایت منحصر بفردی دارد. این مستند داستانی درباره بسکتبالیست آمریکایی، کوین شپارد است که یک فصل در لیگ برتر بسکتبال ایران بازی کرده است. این مستند نگاهی دارد به واقعیت های سیاسی ایران از خیابان. روایت دوستی شپارد کاریزماتیک،با سه زن ایرانی که منجر به زندانی شدنشان می شود.

فیلم در تابستان ۲۰۰۸ آغاز می شود. شپارد در خانه اش در ویرجین آیلند است و برای سفر به شیراز آماده می شود. شهری در جنوب غربی ایران که تیل شودر، کارگردان فیلم را در آنجا ملاقات می کند. شپارد هم مثل همه ورزشکارانی که در دانشگاه بازی می کنند، امیدوار است به ان بی ای آمریکا راه پیدا کند. زمانی که به این آرزو نمی رسد، زندگی کوچ نشینی اش آغاز می شود. او در تیم هایی در ونزوئلا، اسرائیل، آرژانتین یا هرجایی که قرار داد بعدی اش بود، بازی می کرد.

جایی که فکرش را هم نمی کرد، ایران بود. اما آ اس شیراز یک تیم نوپا بود و مدیر تیم می خواست این تیم مدعی قهرمانی شود. وقتی شپارد به تیم اش آمد، به هدف اش که قهرمانی در لیگ برتر بود، نزدیک تر شد.  فضای سیاسی که کارگردان شپارد را در آن قرار می دهد، همان فضایی است که منجر به نگرانی خانواده اش می شود. مادر و مادر بزرگ اش نگران خطرات این سفر هستند و دوست دخترش نمی خواهد که او به این سفر برود. این صحنه ها اغراق شده نیستند، تنها یک هراس سرکوب شده، و آخرین وداع ها. این صحنه ها بسیار صمیمی است.

این صمیمیت در همه فیلم موج می زند. همچنین شودر را قادر می سازد که یک فیلم سیاسی بسازد. روایتگری وجود ندارد و اخبارتلویزیونی، گذر زمان را نشان می دهد: جورج بوش که از تشدید تهدید اتمی ایران می گوید، جان مک کین و باراک اوباما در کارزار انتخاباتی، گزارش هایی از انتخابات مخدوش ایران در سال ۲۰۰۹ و تصاویری از خیابان های کشور که از معترضان پر شده است.

اما شودر و دوربین اش  در اکثر سکانس های فیلم حضور دارند، در اتاق، در دادگاه، در خیابان با شپارد. کارگردان که به او ویزای خبرنگاری نداده بودند، بدون فیلمبردار و گروه فیلمسازی بعنوان یک توریست آلمانی کار می کند.


آنچه باعث جذاب شدن فیلم می شود، خود شپارد است. یک پسر ساده که همیشه لبخند بر لب دارد و براحتی با همه وارد صحبت می شود. وی درحالی که در بازار قدم می زند به فروشنده ای بر می خورد که به آمریکا رفته است. زمانی که مرد به او می گوید که از سیاه پوست ها خوشش می آید، فقط می خندد. اما در نهایت هر دو ترانه ای از باب مارلی می خوانند.

محور اصلی فیلم سه دختر جوان هستند که به طور اتفاقی با شپارد آشنا شده اند. هیلدا یک فیزیوتراپ است که با شپارد زمانی آشنا می شود که بعد از آسیب دیدگی برای درمان به آنجا می رود. ابتدا از سر کنجکاوی شروع به صحبت با این پسر آمریکایی می کند، شپارد جذب فرهنگ او می شود. در نهایت هیلدا و دو نفر از دوستانش به آپارتمان شپارد و همخانه صربستانی اش می روند.

الهه یک دختر زیباست که می خواهد ستاره سینما شود. لاله از سختگیری هایی که در مورد زنان می شود، کلافه است. آنها باهوش، باسواد، ناراضی هستند اما در برابر سختگیری ها شورش نمی کنند. انگار راه های مسالمت آمیز هنوز باز است.

 

اما این فیلم در مورد بسکتبال است و شودر مدت زیادی را به بالا و پایین شدن تیم اختصاص می دهد. آنها در سالن های مملو از جمعیت بازی می کنند- زنان در یک سمت و مردان در سمت دیگر- تا زمانی که دولت از ورود زنان به سالن جلوگیری می کند. شپارد تنها آمریکایی تیم است به همین دلیل همه توجه ها و فشار ها بر روی اوست. زمانی که بعد از یک شکست غم انگیز،به سطل آشغال لگد می زند، خبرساز می شود.

بخش پایانی فیلم، آخرین بازی آ اس شیراز است. و شپارد بار دیگر چمدان هایش را می بندد. او بدل به مرد دیگری شده  است اما این مردم ایران بودند که این تغییر را در او ایجاد کردند، نه بازی بسکتبال.

لس آنجلس تایمز،