آغاز نمایش شوالیه سیاه ارقام جدول های فروش فیلم ها تابستان امسال را در آمریکا دچار تغییراتی شگرف کرده و تمامی فرضیه ها را به هم ریخت. اما در آن سوی اقیانوس نیز فیلم هایی دیگر مانند ربوده شده با هدف تسخیر گیشه ها ساخته شده اند که یک به یک روی پرده می روند. این هفته به سراغ این فیلم ها و سینمای متفاوت کشورهای کمتر شناخته شده رفته ایم…
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
ربوده شده Taken
کارگردان: پی یر مورل. فیلمنامه: لوک بسون، رابرت مارک کیمن. موسیقی: ناتانیل مکالی. مدیر فیلمبرداری: مایکل آبراموویچ. تدوین: فردریک توروال. طراح صحنه: هیو تیساندیه. بازیگران: لیان نیسن[برایان]، مگی گریس[کیم]، فمکه جنسن[لنور]، زاندر برکلی[استوارت]، کتی کسیدی[اماندا]، الیوه رابوردین[ژان کلود]، للاند اُرسر[سام]، جان گریس[کیسی]، دیوید وارشاوسکی[برنی]، هالی والانس[دیوا]، نیتن ریپی[ویکتور]، کامیل ژپی[ایزابل]، نیکلا ژیرو[پیتر]، جرارد واتکینز[سنت کلر]، اربن بایراکتاری[مارکو]. 93 دقیقه. محصول 2008 فرانسه.
برایان جاسوس سابق CIA که از همسرش جدا شده، به همراه دوستانش به عنوان محافظ شخصی کار می کند. تا اینکه کیم دختر 17 ساله او که نزد مادرش زندگی می کند از او اجازه می خواهد تا به همراه دوستش آماندا سفری به پاریس داشته باشد. برایان که از خطرات سفر دختران جوان و تنها آگاه است، ابتدا مخالفت می کند. اما بعد با شرط تماس مرتب و هر روزه تلفنی می پذیرد. کیم و آماندا به محض ورود به پاریس در فرودگاه با پسر جوانی آشنا می شوند. این پسر بعد از یاد گرفتن آدرس محل اقامت آنها، گروهی از تبهکاران را به سراغ آنها می فرستد. این واقعه مصادف می شود با تماس تلفنی برایان از آمریکا با کیم و در نتیجه از ربوده شدن دخترش توسط قاچاق چیان انسان آگاه می شود. برایان با کمک دوستانش می فهمد که ربایندگان گروهی آلبانیایی خطرناک هستند و مهلت کمی برای نجات دخترش باقی است. از این رو بلافاصله به پاریس رفته و شروع به تحقیقات می کند. برای این کار به سراغ ژان کلود یکی از همکاران سابقش در وزارت اطلاعات و امنیت فرانسه می رود. اما خیلی زود می فهمد که ژان کلود از حامیان باندهای قاچاق انسان است. برایان با استفاده از مهارت های شغل پیشین خود موفق به یافتن رد دخترش شده و سرانجام او را در محلی که مخفیانه دختران جوان را برای لذت ثروتمندان به فروش می رسانند، می یابد. خریدار شیخی عرب است و برایان ناچار می شود تا تمامی محافظان مسلح او را به قتل رسانده و شیخ را نیز بکشد. برایان به همراه دخترش به آمریکا بازمی گردد و او را به همسر سابقش می سپارد.
چرا باید دید؟
پی یر مورل نام آشنایی نیست. لااقل برای کسانی که پیشینه فیلمبردارها برایشان جذاب نیست. چون مورل از آغاز دهه 1990 فیلمبردار و مدیر فیلمبرداری فیلم های زیادی بوده، از جمله فیلم هایی که بسون تهیه کرده است[مامور انتقال، دنی سگه]. و بخت کارگردانی را نیز در سایه او به دست آورده و اولین بار در سال 2004 برای ساختن منطقه 13 روی صندلی کارگردانی نشسته است. ربوده شده دومین فیلم اوست که لوک بسون در مقام فیلمنامه نویس و تهیه کننده در آن حضور دارد.
ربوده شده یک اکشن بسیار مهیج و اندکی کلیشه ای است که بازیگرانی مشهور را برای روایت داستان ساده اش به کار گرفته، اما در پشت این ظاهر ساده قصه ای تلخ جریان دارد که سینمای هالیوود تاکنون چندان روی خوشی به آن نشان نداده و فقط یک بار در فیلم اسپارتی به گونه ای شایسته به آن پرداخته است. قصه تلخ برده داری جنسی در زمانه ما که در آغاز کوشیده شده تا از سوی دولت ها انکار یا چشم پوشی شود، اما اسپارتی و ربوده شده با وجود ضعف هایی در پیرنگ داستانی شان کوشیدند تا توجه دولتمردان و مردم عادی را به این موضوع خطیر جلب کنند. در اسپارتی دزدیده شده فرزند رئیس جمهور باعث می شد تا پای یک مامور کهنه کار به ماجرا کشیده شود و این بار دزدیده شدن دختر خود یک مامور سبب می شود تا این جاسوس کهنه کار با استفاده از تجارب و ارتباطات خود در کمترین زمان ممکن دختر خود را بیابد. بدیهی است اولین سوالی که به ذهن خطور می کند این است: اگر فرزند یک فرد عادی دزدیده شود تکلیف چیست؟ چه کسی برای نجات او به پا خواهد خاست؟
پاسخ روشن است، اما هدف ثانویه سازندگان این فیلم ها می تواند اعتنای بیشتر از سوی دولتمردان به همین امر باشد تا افراد معمولی نیز از خدمات مامورین کهنه کار در جنین مواردی برخوردار شوند و دست بالا موضوع برده داری جنسی و قاچاق زن ها و دخترها مهار شود. گفتم مهار و نه ریشه کن که تقریباً کاری غیر عملی و نشدنی است. چون تا زمانی که بازار مصرف وجود دارد، سودجویانی هم هستند که در صدد استفاده از این محیط مساعد برآیند. البته وقایع پیرامونی فیلم می گوید باید خوش بین بود، چون خانم فمکه جنسن بعد از حضور در این فیلم آن قدر متاثر شده که به دفتر ویژه مبارزه با جنایت و مواد مخدر سازمان ملل پیوسته و سفیر حسن نیت شان شده است. اگر بسون ندانسته نیز مسبب این اتفاق بوده، باز جای امیدواری و شکر باقی است. اما فیلم در قالب یک اثر هنری چه دارد: برای تماشاگر عادی لیام نیسن، فمکه جنسن و مگی گریس[با سریال Lost به شهرت رسید] و قصه ای پر هیجان و پر کشش نجات دختری نافرمان و ناسپاس به دست پدری وظیفه شناس که به شدت همدلی برانگیز است و نفس را در سینه حبس می کند. و برای منتقد؛ یک فیلم دیگر از کارخانه پدرخوانده سینمای امروز فرانسه که چند صباحی است فقط در نقش فیلمنامه نویس و تهیه کننده به جوان ها فرصت کارگردانی می دهد، اما مهر او پای همه این فیلم ها وجود دارد. مانند سری تاکسی که معجزه اقتصادی سینمای فرانسه را رقم زد و هنوز با ساختن ادامه هایی دیگر از این معدن طلا بهره برداری می شود.
ربوده شده کمترین نسبت را رئالیسم در پرداخت شخصیت ها دارد. معلوم نیست برایان جاسوس سیا بوده یا نیجا که موفق می شود به تنهایی از پس این همه آدم مسلح برآید؟! و ظاهراً باید یکی از آن قاتلین خونسرد و عاطفی بسون باشد که حرفه ای است و مهم نیست این پیشینه از کجا می آید. اما در روند نجات دختر بسون و مورل خیلی چیزها را برای او مشروع می کنند از جمله شکنجه و حتی قتل زیر شکنجه که شاید بعضی تماشاگران خشمگین از دزدیده شدن دختری 17 ساله را همراه و ارضاء کند. ولی آیا برای اجرای عدالت فطری بایستی قوانین بشری را هم نادیده گرفت؟ بسون و مورل می گویند که این کار با توجه به شناعت کار دختر ربایان و سرسختی شان مجاز است. اما شخصاً مبارزه با فساد درون سیستم پلیس و قدرتمندتر شدن آن را ترجیح می دهم تا نیازی به چنین مامورین خود گمارده ای نباشد. البته این کار مانع از آن نمی شود که در بیشتر لحظات با پدری نومید همدلی نکنم. پدری که در پایان جز تشکری خشک و خالی هیچ دریافت نمی کند. صحنه رویارویی او با همسر سابقش و شوهر وی که دخترش را از وی تحویل می گیرند، و او را تنها رها می کنند به همه فیلم می ارزد.
فیلم قرار است در ماه سپتامبر در آمریکا به نمایش درآید، اما اکران اروپایی آن آغاز شده و به نظر می رسد خیلی زود بودجه 30 میلیون یورویی خود باز خواهد گرداند. یک توصیه به دخترربایان ناگرامی: موقع دزدیدن بچه مردم مراقب باشید که چه کسی را می دزدید و اگر پدر فرد مورد نظر با صدایی آرام، خونسرد و قاطع از پشت تلفن گفت که شما را یافته و مثل سگ خواهد کشت، باور کنید و از خیر این یکی بگذرید!
ژانر: اکشن، مهیج.
وایس Vice
نویسنده و کارگردان: رائول سانچز اینگلیس. موسیقی: کلیف مارتینز. مدیر فیلمبرداری: آندری سکولا. تدوین: کلی هرون. طراح صحنه: مایکل نمیرسکی. بازیگران: مایکل مدسن[واکر]، داریل هانا[سالت]، مایکلتی ویلیامسون[سمپسون]، مارک بون حونیور[باگزبی]، کروپات[تی جی گرین]، جان کاسینی[تراوالینو]، نیکلاس لئا[جنکینز]، آرون پیرل[چمبرز]، ماتیو رابرت کلی[زلکو]، پیاتر لکورکس[کابورگ]، بتی لیند[مادر واکر]. 98 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
کارآگاه مکس واکر پلیسی مورد احترام و موفق است تا اینکه همسرش را از دست می دهد. واکر که با خاطرات او اسیر شده به سراغ الکل و روسپی ها می رود. بعد از حمله ای موفق به قاچاق چیان مواد مخدر توسط واکر و تیم او از جمله سالت و سمپسون، محموله ای بزرگ به دست پلیس می افتد. اما در حین حمله واکر به غلط دختری غیر مسلح را هدف تیر قرار داده و با صحنه سازی از مجازات می گریزد. عملیات ظاهراً موفقیت آمیز بوده، اما تعداد کشته شدگان و اینکه یکی از تبهکاران موفق به فرار شده چندان به مذاق مافوق های واکر خوش نمی آید. به دنبال تحقیقات در جهت روشن شدن ماجرا یکایک مامورین شرکت کننده در حمله به قتل می رسند. به زودی روشن می شود که دلیل این وقایع گمشدن 40 کیلو هروئین از مواد مکشوفه بوده و یکی از اعضای تیم واکر در این کار دخیل است.بعد از کشته شدن باگزبی، واکر در معرض اتهام قرار می گیرد. واکر از سالت می خواهد تا به او در یافتن قاتل یا قاتلین، همچنین مواد دزدیده شده کمک کند. آن دو با راهنمایی تراوالینو یکی دیگر از اعضای تیم به مکانی راه می یابند که متعلق به سیمسون بوده و 20 کیلو مواد در آنجا پنهان شده است. سیمسون از قبول اتهام سر باز زده و به دست تراوالینو کشته می شود. مکس نیز تروالینو را می کشد. واکر و سالت به سراغ جنکینز تنها مظنون باقیمانده می روند. اما واکر بعد از کشتن وی با دیدن پرونده های یافته شده در منزل او درمی یابد که جنکینز افسر امور داخلی و فردی سالم بوده است. اما دیگر دیر شده و سالت از پشت به او شلیک می کند…
چرا باید دید؟
متاسفانه معادل مناسبی برای لغت Vice نیافتم. چون Vice یکان یا واحدی در نیروی پلیس بسیاری از کشورهاست که به جرائم اخلاقی مانند روسپی گری، فروش مواد مخدر، فروش الکل به نوجوانان، پورنوگرافی و قمار می پردازد. چنین یکانی در نیروی پلیس ما وجود ندارد و هر کدام از این جرائم بخش ویژه خود را دارد. می شود آن را با کمی مسامحه تیم پلیس نام داد. به هر حال وایس یک فیلم پلیسی عادی نیست و همان طور که می بینید در ژانر درام رده بندی شده است.
درامی تلخ، سیاه و آکنده از خون، فساد، خیانت و هر پلشتی که فکرش را بکنید و همه اینها در میان پلیس ها می گذرد. هیچ کس خوب نیست، همه نقاط ضعفی دارند و بعضی ها بسیار…. و آن گونه که در آغاز فیلم تاکید می شود هیچ انسانی بدون اشتباه کامل نیست. وایس بر خلاف فیلم های پلیسی مشابه خود تلاش یک مرد برای پاک کردن نام خود نیز نیست، چون آن طور که در پایان فیلم واکر می گوید به برنده شدن اهمیتی نمی دهد. او دیگر به اخلاق اعتنایی ندارد، چون سالت -و قبلاً دیگران را- بی هیچ تردیدی خلاص می کند. رابطه او و مادرش که به شکلی ظریف در دل فیلم تنیده شده، حاکی از اندک دلبستگی ناشاد عاطفی او دارد. فیلم قصه سقوط اوست و هیچ چیز نمی تواند مانع از این سقوط شود. حتی انگیزه سالت در دزدیدن هروئین ها به عنوان افسری موفق که همواره در سایه او قرار داشته، اهمیتی ندارد. چون هم واکر و هم حالا تماشاگر می داند که روند خودویرانگری انتخاب شده توسط وی نمی تواند به جایی جز نابودی و مرگ ختم شود و اگر سالت نباشد یکی دیگر و ماجرایی دیگر…(فراموش نکنیم که در ابتدای فیلم او برای رهایی از مجازات کشتن دختری غیر مسلح، سلاحی را در کنار جسد او جاسازی می کند).
وایس یک فیلم مستقل چهار و نیم میلیون دلاری و تلخ است که کمتر نشانی از هیجان و راز در آن می یابید. یک درام پلیسی بالغ که روند فروپاشی روانی یک مرد را ترسیم می کند. دنیس هاپر فیلم را یکی از بهترین فیلم های پلیسی همه عمرش نام داده است. شاید این نان قرض دادن به دو دوست و همکار باشد که این بار پشت دوربین هم قرار گرفته اند: داریل هانا و مایکل مدسن که در مقام تهیه کنندگان فیلم نیز خضور داشته اند و به خوبی نقش های اصلی را میان خود قسمت کرده اند. وایس به خاطره کریس پن فقید تقدیم شده است که مدسن و سکولا با او در سگدانی کوئنتین تارانتینو همکاری داشته اند. ولی خواهش می کنم یادآوری این موضوع بر قضاوت شما و ایجاد شباهت میان این دو فیلم نشود!
رائول سانچز اینگلیس اهل مکزیکوسیتی است و از اواخر دهه 1980 با دستیار کارگردانی وارد سینمای هالیوود شده است. بعد از ساختن ایپزودی از سریال تلویزیونی Shadow Raiders اولین فیلم خود به نام سقوط/بی وفا را در 1998 ساخت که برنده جایزه بهترین استفاده از بودجه از جشنواره فیلم های مستقل ویکتوریا شد. وایس سومین فیلم بلند اوست و در فاصله این دو فیلم کوتاه روزهای بهتر را کارگردانی کرده است.
ژانر: درام.
سافو Sappho
نویسنده و کارگردان: رابرت کرامبی. موسیقی: مارو تئودوراکیس. مدیر فیلمبرداری: باقر رافی یف. تدوین: ایگور لیتونینسکی. بازیگران: اوالون بری[سافو]، تاد سولی[فیل]، لودمیلا شیریه وا[هلن]، بوگدان اشتوپکا[پرفسور اُرلوف]، الیزیوس والکوس[دیونیزیوس]، اوکسانا اُسیپووا[ماریا]، سرگئی کوزنکو[کریستوس]. 88 دقیقه. محصول 2008 اوکراین.
سال 1926. سافو دختر مردی ثروتمند که به تازگی با نقاشی جوان به اسم فیل ازدواج کرده، با کشتی تفریحی شان به جزایر لزبو می روند تا ماه عسل خود را بگذرانند. در ابتدا سافو که دختری مدرن است با نگاه های متعجب اهالی جزیره روبرو می شود، اما فیل از بودن در آنجا راضی است و شروع به خلق تابلوهای تازه می کند. تا اینکه یک روز سافو در حین گردش در جزیره و بعد از کوتاه و رنگ کردن موهایش با دختری به نام هلن برخورد می کند. هلن زیبا فرزند باستان شناسی روسی به نام اُرلوف است که بعد از وقوع انقلاب اکتبر ترجیح داده به کشور خود بازنگردد و به حفاری های خود در جزیره ادامه دهد. هلن به زودی اعتماد سافو را جلب و دوستی او را به دست می آورد. پی آمد این کار ابراز علاقه هلن به سافو است. کاری که در آغاز برای سافو غریب است، اما اندک اندک علاقه میان دو زن را پذیرفته و به آن دل می سپارد. سافو هلن را به فیل معرفی کرده و مدتی بعد هر دو رابطه ای سه گانه را به او پیشنهاد می کنند. فیل نیز ابتدا مخالفت می کند، اما بعد از عشق بازی با هلن زیبا سافو دچار حسادت شده و رابطه میان سه نفر تیره می شود. سافو بعد از یافتن سکه ای قدیمی با نیمرخ سافو شاعره یونانی و دیدن شباهت های میان خودش و او می پندارد، شاعره معروف در وجود او بار دیگر به دنیا بازگشته است. اما هلن که باکره بوده، بعد از اولین همخوابگی اش با فیل کشف می کند که تمایلش به جنس مخالف بیشتر است و او را ترک می کند. پی آمد این کار مرگ سافو و خروج هلن به همراه فیل از جزیره است…
چرا باید دید؟
رابرت کرامبی متولد 1964 لندن است. اولین فیلم بلندش Cuba Libre را در سال 2000 ساخت و سافو دومین فیلم سینمایی او به شمار می رود. کرامبی در فاصله این دو فیلم ویدیویی نگهبان زمان را نیز در سال 2004 کارگردانی کرده است. کرامبی هم اکنون سرگرم ساخت نسخه تازه ای از دن کیشوت است که در سال 2009 به نمایش در خواهد آمد. نگهبان زمان را ندیده ام، اما Cuba Libre در قالب کمدی خود اشاره به قفس هایی داشت که همه ما درون آن هستیم و گاه بی خبر از وجودش آن را خانه می نامیم و یا چیزهایی دیگر. سافو نیز فیلمی با همین تم و این بار جنسیت است.
سافو نام و محوریت قصه خود را مدیون اسطوره سافو شاعره یونانی سده هفتم پیش از میلاد است. سافو به قولی بزرگ ترین شاعر غنایی از زمان باستان تا امروز و نخستین زنی است که کنار احساسات فردی، خصوصیترین احساسات خویش را در شعر بیان کرد. افلاطون او را ایزدبانوی دهم هنر و زاهد آسوری تاتیانوس وی را “روسپی، دیوانهٔ عشق، کسی که هرزگیاش را آواز میداده” نامیدهاند. بیشترین جنجال پیرامون او نیز به دلیل گرایش همجنسگرایانه اش بوده است. سافو در سرودههایش عشق بین زنان را ستایش کرده است. او از جزیرهٔ لزبوس است و برای همین، امروز زنان همجنسگرا را “لزبین” مینامند.
از اشعار سافو بخش اندکی به جا مانده و برخی مورخان و محققین مانند ادیت مورای فرانسوی عقیده دارند که وی خودکشی کرده است. نظریه های دیگری نیز مطرح است از قبیل اینکه دو سافو وجود داشته: یکی شاعر و دیگری زنی اشرافی و افسانه ها و اسطورهای بسیاری درباره سافو ساخته شده، همچون روسپی بودن یا زشت رو بودنش که در حوصله معرفی فیلم نیست. اما این خلاصه را گفتم تا بر اصرار کارگردان و شخصیت اصلی بر شباهت های میان رفتار و سرنوشت سافوی فیلم با سافوی شاعر اشاره کرده باشم که در پایان با خودکشی وی پایان می پذیرد.
فیلم در دهه پر غوغای بیست می گذرد و سافو نماینده زن زن مدرن ابتدای قرن بیست است که رفتارش برای اهالی جزیره کوچک(حتی راندن تنها اتومبیل جزیره) غریب و به قول قدما نشانه آخر زمان است. او با خودش نشانه های نهضتی را به جزیره می آورد که چند دهه بعد در دنیا به جنبشی نیرومند تبدیل خواهد شد. مرادم فمینیسم است نه همجنس گرایی که در اینجا فقط نشانه ای به آزادی تن اوست. اما کارگردان برای رسیدن به این هدف راهی غلط را می پیماید. صحنه های پرشکوه و زیبای معاشقه دو زن در ساحل یا مکان های دیگر، رنگ و جلایی در ستایش لزبینیسم به فیلم می دهد. اما در پایان فیلم با بروز بحران روحی در سافو و چشیدن طعم همخوابگی با مردها توسط ایرنه که به شناخت جسمانی و روحی منتهی می شود، مسیری دیگر برمی گزیند. تماشاگر بخت برگشته که تا اینجا با فیلمی در ستایش اساطیر یونان باستان و همجنس خواهی زنانه روبرو بوده، خود را با قصه عاشقانه حقیر دختر کوچولوی ثروتمند بیچاره روبرو می بیند که همه ترکش کرده اند. سافوی فیلم در نهایت یک میلیونرزاده هوسران است که ایرنه این هوس را در وی بیدار و به آن دامن می زند. اما بعدها خود نمی تواند به آن پاسخ بگوید و زوجی مذکر برمی گزیند.
سافو که با بودجه ای نزدیک به دو میلیون دلار تولید شده قرار بوده تا با دست اندازی به اسطوره سافو، برگردانی مدرن از آن ارائه دهد. اما روحیه مثلاً آزاد و مستقل دختر میلیونر قرن بیستمی کجا و طبع لطیف سافوی شاعر کجا؟ شباهت ها فقط ظاهری است و ایده ابلهانه تناسخ نیز برچسبی نازیبا است که قرار بوده بر رمز و راز قصه بیفزاید. فیلم به عنوان نماینده سینمای اوکراین یک قصه درباره مثلث عشقی نخ نمایی بیش نیست و تنها حسنی که دارد تشویق تماشاگر به جست و جو درباره سافوی واقعی است و از این راه آشنایی با ادبیات کلاسیک. تنها نکته چشمگیر فیلم لوکیشین های زیبای آن است. همین!
ژانر: درام، عاشقانه.
توالت پاپ El Baño del Papa
کارگردان: سزار کارلونه، انریکه فرناندز. فیلمنامه: سزار کارلونه، انریکه فرناندز. موسیقی: گابریل کاساکوبرتا، لوسیانو سوپرویله. مدیر فیلمبرداری: سزار کارلونه. تدوین: گوستاوو جیانی. طراح صحنه: اینس اولمدو. بازیگران: سزار تورنکوزو[بتو]، ویرجینا مندز[کارمن]، ماریو سیلوا[والوولینا]، ویرجینا روئیز[سیلویا]، نلسون لنس[مله یو]، هنری د لئون[ نکنته]، خوزه آرسه[تیکا]، روساریو دوس سانتوس[ترزا]، هوگو بلاندامورو[تارتامودو]. 90 و 97 دقیقه. محصول 2007 اورگوئه، برزیل، فرانسه. نام دیگر: Les Toilettes du pape، O Banheiro do Papa، The Pope’s Toilet. برنده جایزه تماشاگرا-بهترین بازیگر مرد.سزار تورنکوزو-بهترین بازیگر زن/ویرجینیا مندز-بهترین فیلمنامه و جایزه منتقدان از جشنواره گرامادو، برنده جایزه نقره بهترین فیلمنامه و نامزد جایزه طلای بهترین فیلم از جشنواره فیلم آمریکای لاتین Huelva، برنده جایزه بهترین کار الو از جشنواره فیلم لاتینی لیدا، برنده جایزه هیئت داوران بین المللی از جشنواره سائو پائولو.
سال 1988. شهر کوچک ملو، اوروگوئه نزدیک به مرز برزیل. بتو مانند بسیاری از آلونک نشین ها زندگی فقیرانه خود و خانواده اش را با آوردن جنس از آن سوی مرز برای مغاره داران به وسیله دوچرخه می گذراند. اما همین تنها راه ارتزاق آنها نیز توسط مرزبانان و گشتی ها مخصوصاً مردی به نام مله یو تهدید می شود. مله یو عملاً از بسیاری باج می گیرد تا چشم بر کار آنها ببندد و همین امر او را به بدنام ترین مرد ملو تبدیل کرده است. سیلویا دختر بتو در آرزوی مجری گری تلویزیون یا رادیو است، کاری که به نظر محال می آید. از سویی درخواست های بتو در زمینه کمک به او در زمینه حمل کالای قاچاق رابطه پدر و دختر را تیره کرده است. وقتی اعلام می شود که پاپ ژان پل دوم در سفرش به آمریکای جنوبی از ملو نیز عبور خواهد کرد، اهالی و از جمله آلونک نشین ها خود را برای استقبال از او آماده می کنند. آنها می پندارد که در سایه ازدحام به وجود آمده موفق خواهند شد تا اجناس خانگی خود را به فروش رسانده و پولی به چنگ آورند. بتو نیز ایده ای دارد: راه انداختن یک باب سرویس بهداشتی عمومی…
چرا باید دید؟
مگر اورگوئه سینما هم دارد؟ باور کنید من هم قبل از دیدن توالت پاپ چنین تصوری داشتم و با یک جست و جوی اینترنتی فهمیدم که غفلت بزرگی در باب سینمای این کشور مرتکب شده ام.
توالت پاپ که به عنوان نماینده رسمی سینمای کشورش به مراسم اسکار 2008 معرفی شده بود، یکی از آن نادر فیلم هایی است که می توان به عنوان سندی مردم شناختی از یک جامعه هم روزگار مورد استفاده قرار گیرد. سندی که رنگی هنرمندانه بر آن زده شده و طنزی غریب قصه آن را همراهی می کند.
در سال 1988 پاپ ژان پل دوم واقعاً سفری به آمریکای جنوبی کرد و همین سفر باعث شد تا طبقه فقیر و آن گونه که در این فیلم دیده می شود طبقه کارگر و پست جامعه از شوق دیدار وی جانی بگیرد. هر کس برای استقبال از او کاری کرد و اینکه یک نفر در این آشفته بازار تصمیم می گیرد توالتی همگانی ساخته و با پول آن رونقی به زندگی اش بدهد، به خودی خود طنزی تلخ در پشت سر دارد. طنزی که در سکانس اوج فیلم، بتوی حیران و سرگردان و توالت فرنگی به دوش را در میان جمع مستقبلین نشان می دهد و زمانی که خسته و کوفته به منزل می رسد، بار دیگر برای یافتن مشتری به میان همان جمعیت بازمی گردد. او از تلاش های خود نتیجه ای نمی گیرد. یعنی هیچ کدام از آلونک نشین ها نمی گیرند، اما بتو خوش شانس تر است. چون جان کندن ها او باعث می شود تا تفاهمی میان او و دخترش به وجود آید. دختری که در پایان به ناچار می پذیرد سودای مجری گری را از سر بیرون کرده و به پدر نگون بختش در قاچاق کالا کمک کند. چون پدر دیگر دوچرخه ای هم ندارد و باید پای پیاده این مسیر دشوار را هر روز رفته و بازگردد.
پاپ می آید و بعد از موعظه کوتاهی که سبب نومیدی همه می شود، آنجا را ترک می کند. دیگر از مذهب و نماینده اش هم برای این انسان های بیچاره[طبقه کارگر؟] کاری ساخته نیست. حتی تسکینی هم وجود ندارد و آنچه برجای می ماند تیرگی است و رنج و فقر و پلشتی که باید باز در آن غوطه زد به ناچار…. امیدی به رهایی نیست. اما اتفاق های خوش آیند کوچک می تواند زندگی در همین جا را نیز را روشنایی اندکی ببخشد. همان طور که برای خانواده بتو اتفاق می افتد. توالت پاپ شاید فیلم بزرگی نباشد، اما برای آشنا شدن با سینمای کشوری که از آن هیچ ندیده اید نمونه بسیار شایسته و خوبی باشد.
سزار کارلونه متولد 1958 مونته ویدئو، اورگوئه و ساکن برزیل است و به عنوان فیلمبرداری چیره دست و صاحب سبک شهرت دارد[نامزد اسکار برای فیلم شهر خدا(2002)فرناندو میرلس و برنده 18 جایزه معتبر بین المللی]. چیزی که در همین فیلم به وضوح قابل مشاهده است و صحنه های پایانی فیلم را تبدیل به عکس هایی کم نظیر از زندگی فقرا و افراد پریشان احوال می نماید. توالت پاپ اولین تجربه کارگردانی اوست که آن را به همراه انریکه فرناندز ساخته است.
انریکه فرناندز نیز با توالت پاپ برای اولین بار کارگردانی تجربه می کند و تنها ردپای موجود از اودر دنیای سینما دستیارکارگردانی و تدوین فیلم Otario[ساخته تحسین شده دیه گو آرسوآگا-1997] است.
یقین دارم شما هم مثل من بعد از تماشای توالت پاپ شگفت زده خواهید، نه به خاطر مهارت در ترسیم زندگی این انسان ها و کشف کمدی درون این زندگی ها، بلکه در یافتن لحظات زیبای زندگی در دل سیاهی ها، چیزی که برای هر فیلمسازی دستاورد کمی نیست. آن هم در کار اول!
ژانر: درام.
و آنگاه توریست ها آمدند Am Ende kommen Touristen
کارگردان: رابرت تالهایم. فیلمنامه: رابرت تالهایم، برند لانگه، هانس-کریستین اشمید. موسیقی: اووه بوسنز. مدیر فیلمبرداری: یولیسوا گرتیگ. تدوین: استفان کوبه. طراح صحنه: مایکل گالینسکی، ریتا هاله کامپ. بازیگران: الکساندر فهلینگ[سون لنرت]، ریشارد رونچوسکی[استانیسلاو کرژمینسکی]، باربارا ویوسکا[آنیا لانوشوسکا]، پیوتر روگوچی[کریشتف لانوشوسکا]، رینر یلین[کلاوس هرولد]، لنا اشتولز[آندرئا اشنایدر]، لوتز بلوخبرگر[یورگن درملر]. 85 دقیقه. محصول 2007 آلمان. نام دیگر: And Along Come Tourists. برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره باواریا، نامزد جایزه بهترین فیلم مراسم فیلم آلمانی، برنده بهترین بازیگر خوش آتیه الکساندر فهلینگ از جشنواره مونیخ.
سون که انتخاب کرده به جای خدمت در ارتش یک سال را در اداره خدمات اجتماعی کار کند، به آشوویتس فرستاده می شود تا در محل اردوگاه های سابق خدمت کند. یکی از ماموریت های عمده او کمک به پیرمردی 85 ساله به نام کرژمینسکی بازمانده اردوگاه های نازی است که چمدان های بازماندگان را برای موزه تعمیر می کند. اما سون خیلی زود از رفتار غیر دوستانه کرژمینسکی آزرده شده و از مافوقش هرولد می خواهد تا مکان دیگری برای اقامت وی تهیه کند. صاحبخانه جدید او آنیای زیبا راهنمای توریست ها است. آنیا او را به خانه برده و اتاقی در اختیارش می گذارد. این کار به مزاق کریشتف برادر آنیا خوش آیند نیست، چون مجبور به تخلیه اتاقش می شود. این وقایع و برخورد غیر دوستانه اهالی با او که یک آلمانی است باعث می شود تا سون از بودن در آنجا احساس ناراحتی کند. اما به زودی ارتباط عاطفی میان او و آنیا سبب دلبستگی اش می شود. از طرف دیگر میان او و کرژمینسکی نیز اندک علاقه ای به وجود می آید. ولی آنیا که در آزمون شغلی در بلژیک شرکت کرده و پذیرفته شده، قصد دارد آشوویتس را ترک کند. سون نیز که بعد از کش رفتن چمدان های کهنه برای کمک به کرژمینسکی از سوی مافوق هایش همچنین موزه آشوویتس توبیخ شده، تصمیم به ترک آنجا می گیرد ولی…
چرا باید دید؟
رابرت تالهایم متولد 1974 برلین است و با اولین فیلمش Netto در سال 2005 موفق شده چهار جایزه معتبر از جشنواره های برلین، Schwerin Art of Film Festival، انجمن منتقدان آلمان و جایزه مکس افولس دریافت کند. Netto یک کمدی درباره رابطه میان پدران و پسران و اختلاف های میان زندگی در برلین شرقی و غربی بود که همراه با خداحافظ لنین توانست به عنوان ترسیم کننده جهان پیش و پس از فروپاشی بلوک شرق و از میان رفتن دیوار میان دو برلین در میان تماشاگران و منتقدان شهرتی به سزا کسب کند. ولی و آنگاه توریست ها آمدند بر خلاف فیلم پیشین لحنی سرد، کم و بیش تلخ و جدی دارد که با موضوعی بسیار مهم در تاریخ قرن بیستم آلمان سر و کار دارد. شرم تاریخی از نسل کشی یهودی ها توسط نازی ها که گویا در آستانه قرن تازه نیز هنوز دست از سر ملت آلمان برنداشته است.
تالهایم انگشت روی موضوعی بسیار حساس گذاشته و آن اینکه نسل جدید علاقه ای به تاریخ ندارد. آشوویتس برای جهانگردان- همان طور که برای ساکنان آنجا مانند آنیا و کریشتف مکانی برای زندگی است- تبدیل به مکانی دیدنی با پیشینه تاریخی شده و اغلب آنان دانسته های محو و گاه ناچیز یا غلطی از تاریخ این مکان هولناک دارند. کرژمینسکی نیز به این نکته واقف است و به سون می گوید: دیگر هیچ کس به حضور او در آنجا نیاز ندارد و در پاسخ به سوال او که می پرسد: پس چه کسی درباره آشوویتس برای امروزی ها سخت بگوید؟ ادامه می دهد: فیلم فهرست شیندلر را برایشان نمایش دهید.
جان کلام فیلم در دیالوگ پایانی آن نهفته است جایی که سون معلم تازه وارد و سرگشته را راهنمایی می کند تا به همراه شاگردانش اتوبوس آشوویتس را یافته و به آنجا بروند و خود نیز به همراه آنان بازمی گردد. حال او هدفی دارد و این هدف را معلم بر زبان می آورد و ما دوست داریم با وی هم عقیده شویم که: “تمدن ما، فرهنگ ما نهایتاً باید مورد قضاوت قرار گیرد که در آن دوران سیاه در قبال نابودی سیستماتیک میلیون ها انسان چگونه رفتار کردیم.“
این هدف نه فقط باید از سوی آلمانی ها امروز که نه دوست دارند و نه می خواهند این گذشته خونین و شرم آور را به یاد بیاورند، بلکه از سوی بسیاری از ملل مورد مداقه قرار گیرد. کمتر کشور و ملت است که گذشته خونینی نداشته باشد و نسل کشی هایی را از سر نگذرانده باشد. مگر همین چند سال قبل نبود که شرق اروپای متمدن و بغل گوش همین آشوویتس صدها هزار انسان کشته شدند؟
و آنگاه توریست ها آمدند دعوت به نو کردن حافظه جمعی است. شاید به عنوان یک اثر سینمایی فاقد بدعت های چشمگیری و حتی جذابیت های معمول نیز باشد. ولی به عنوان فیلمی شایسته توجه و تفکر برانگیز نیازمند بیشتر دیده شدن است. شاید به همین خاطر است که تالهایم داستان عاشقانه کمرنگی نیز در پیش زمینه فیلمش قرار داده است. و آنگاه توریست ها آمدند به ما می گوید: بله، زندگی ادامه دارد. اما این امر نباید سبب فراموشی گذشته شود. حتی گذشته ای ناشاد. چیزی که شرقی ها و مخصوصاً ما ایرانی ها در آن تخصص داریم و تنها به نقاط اوج و مثبت تاریخ دو هزار و پانصد ساله خود می نازیم. شاید وقت آن رسیده باشد که دیگر تاریخ متعلق به فاتحان نباشد!
ژانر: درام.
مبارز Fighter
کارگردان: ناتاشا آرتی. فیلمنامه: ناتاشا آرتی، راسموس هیستربرگ، نیکولای آرسل. موسیقی: فریتهوف توسکویگ. مدیر فیلمبرداری: سباستین وینترو. تدوین: کاسپر لیک. طراح صحنه: پیتر د نیرگارد. بازیگران: سمرا توران[عایشه]، نیما نبی پور[علی]، سایرون بیورن ملویل[امیل]، مالی بلیکست اگلیند[سوفی]، سعدی تکلی اوغلو[پدر عایشه]، زیان ژائو[سیفو]، بهروز بانیسی[عمر]، دنیز کارابودا[مادر عایشه]، ارتوغرول یلان[ممت]، ئوزلم ساغلانماک[یاسمین]، یوکسل ایشیک[پدر یاسمین]. 90 و 100 دقیقه. محصول 2007 دانمارک. نام دیگر: Aicha. نامزد جایزه بهترین بازیگر زن/سمرا توران-بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل سایرون بیورن ملویل از جشنواره بودیل.
اسلو، دانمارک. عایشه دانش آموز دبیرستانی و فرزند یک خانواده مهاجر ترک است. او به کونگ فو علاقه فراوان دارد، اما والدینش به او فشار می آورند تا بیشتر روی دروس خود متمرکز شده و در رشته پزشکی قبول شود. کاری که برادرش علی از عهده آن برآمده و اینک پزشکی جوان و در آستانه ازدواج با یاسمین است. اما عایشه مخفیانه به تمرین ها ادامه داده و در باشگاهی معتبر که توسط استادی شرقی اداره می شود، ثبت نام می کند. برخورد با حریف های مذکر ابتدا برای عایشه که در خانواده ای مذهبی بزرگ شده، سخت و ناگوار است. ولی او خود را با تمرکز روی ورزش تسکین داده و حتی ابراز علاقه هم رزم دانمارکی اش امیل را رد می کند. در میان اعضای تیم جوان با استعدادی به نام عمر نیز حضور دارد که او نیز ترک تبار بوده و از مبارزه با زنان امتناع می کند. استاد از او می خواهد یا با زن ها-مخصوصاً عایشه- نیز نبرد کند یا کلاس را ترک نماید. عمر که از این تصمیم خشمگین شده، در مجلس عروسی علی و یاسمین با عایشه درگیر شده و عروسی به هم می خورد. خانواده عایشه نیز بعد از فهمیدن ماجرا، عایشه را باعث برهم خوردن عروسی و بدنام شدن خانواده دانسته و علی نیز به شدت از وی دلخور می شود. عایشه گریخته و به منزل دوستش سوفی می رود، اما خیلی زود به خانه بازگشته و تلاش می کند تا موضوع را برای خانواده روشن نماید. سپس در مسابقات کونگ فو شرکت کرده و با عمر مبارزه می کند…
چرا باید دید؟
خانم ناتاشا آرتی در 23 مه 1969 در گنتوفته دانمارک به دنیا آمده و شهرتی به عنوان فیلمنامه نویش و کارگردان در کشورش دارد. مخصوصاً با فیلم دوگمایی سال 2003 خود به نام Se til venstre, der er en Svensker[کهنه، نو، قرضی و آبی یا سگی به نام فیات 128] برنده جایزه داوران AFI Fest و بهترین بازیگر از جشنواره کارلووی واری که سی و دومین فیلم نهضت دوگما 95 محسوب می شود. آرتی از 1993 با ساختن اپیزودهایی از سریال های مختلف تلویزیونی شروع به کارگردانی کرده و اولین فیلم سینمایی خود را در2000 با نام معجره[برنده دو جایزه اصلی جشنواره جیفونی] مقابل دوربین برد. مبارز سومین فیلم بلند اوست که با هزینه واقعاً ناقابل 300 هزار دلار ساخته شده و یک فیلم سوپر مستقل است.
مبارز فیلمی درباره مهاجران است. بیشتر شخصیت های فیلم(همین طور بازیگرانش) را مهاجران تشکیل می دهند و دو خانواده ترک در مرکز داستان قرار دارند. عایشه فرزند یکی از این خانواده هاست که اندکی-بله، فقط اندکی- خواستار جدا شدن از نقش سنتی خویش است. ترک ها در طول سه دهه گذشته بعد از اشباع آلمان از کارگران ترک تبار و چند بحران اقتصادی فاجعه بار در کشور خود راهی اسکاندیناوی شدند. رویای یافتن کار و ثبات اقتصادی بسیاری از آنها را به سوی سرابی رهنمون ساخت که گاه جز ویرانی چیزی نصیب شان نکرد[فیلم سفر امید زاویر کولر را به یاد می آورید؟]. در مقایسه ترک ها با ایرانیان مهاجر باید گفت که تعصب دینی و آیین های سنتی قدرتمند در میان این خانواده ها دردسرهای بزرگی برای فرزندان اغلب این مهاجران به وجود آورد. اکثریت فرزندان دختر این خانواده ها باید با اقوام خود در ترکیه ازدواج کنند یا به عقد فرزندان دیگر مهاجران ترک در آیند. فرزندان پسر نیز کم و بیش سرنوشتی مشابه دارند و چون قرار است عملدار همین سنت ها بوده و بعدها پا جای پدران شان بگذراند، گاه عامل خشونت ها و قتل های ناموسی نیز می شوند. در سال های گذشته موارد بسیار زیادی از قتل های ناموسی در اسکاندیناوی به دست ترک ها و گاه کردهای ترکیه گزارش شده است. بنابراین وقتی می گوییم عایشه فقط اندکی می خواهد از نقش سنتی خود فاصله بگیرد، سخنی به گزاف نگفته ام. او تنها خواهان ادامه ورزش کونگ فو است. عایشه خود را قادر به برآورده کردن آرزوهای پدر در زمینه پزشک شدن-مانند برادرش- نمی بیند. او شیفته ورزشی رزمی است، و حتی با وجود آزرده بودن از سنت ها دل نیز در گرو آنها دارد. مانند اولین تمرین هایش با مردها که از تماس بدن آنها با بدن خود دچار حالت اشمئزاز و هراس می شود. ولی به خود می قبولاند که تنها به فکر مبارزه است و بس و از دیگران هم می خواهد تا به این امر ایمان بیاورند. حتی ابراز عشق امیل را رد می کند، چون می داند عاقبت خوشی ندارد. او شخصاً قادر به جذب شدن در میان دختران آبجوخور و سیگاری دانمارکی نیست. خود را متعلق به دنیای آنها نمی داند، ولی از نقش سنتی خود نیز می خواهد اندکی-فقط اندکی- دور شود. او در پایان موفق می شود و حتی از عمر نماینده مردسالاری مذهب زده کشورش در مسابقه شکست می خورد. عایشه روی سکوی دوم می ایستد، اما همین که عمر پذیرفته با وی نبرد کند، خود پیروزی بزرگی است. یقیناً این پیروزی بعدها با فتوحاتی بزرگ تر دنبال شده و به نقش سنتی وی در خانواده پایان خواهد بخشید. اما تا آن زمان راهی به درازی تولد و مرگ چند نسل دیگر باقی است.
مبارز فیلمی قابل اعتنا درباره جامعه مهاجران است و با شرکت مهاجران تولید شده است. درامی درباره بلوغ نوجوان های همین خانواده ها که یک(یا دو ایرانی) نیز در آن نقش ترک ها را بازی کرده اند(شخصاً پیرنگ فرعی عشق میان دو انسان از دو فرهنگ متفاوت را-مثلاً برخورد فرهنگ ها- خیلی جدی نمی گیرم. مبارز فیلم عایشه است و نبرد او علیه سنت و دین). اولی نیما نبی پور است که در نقش علی برادر عایشه بازی کرده و بر خلاف دیگران یک کلمه ترکی نیز صحبت نمی کند. و دومین نفر بهروز بانیسی در نقش عمر که می تواند از مهاجران کرد ایرانی باشد.
مبارز بر خلاف بودجه بسیار اندکش از طراحی صحنه های رزمی بسیار خوبی برخوردار است و به عنوان یک فیلم رزمی هم برای دوستداران این گونه می تواند تماشایی باشد.
ژانر: درام، فانتزی.
جوان ها عشق بازی می کنند Young People Fucking
کارگردان: مارتین گرو. فیلمنامه: آرون آبرامز، مارتین گرو. موسیقی: تودور کوباکوف. مدیر فیلمبرداری: آرتور ئی. کوپر. تدوین: مایک باناس. طراح صحنه: دیانا آباتانجلو. بازیگران: آرون آبرامز[مت]، دیورا بایرد[جمی]، سونیا بنت[میا]، کالوم بلو[کن]، کریستی بوث[ابی]، جاش کوک[اریک]، جاش دین[اندرو]، انیس اسمر[گورد]، ناتالی لیسینسکا[اینز]، پیتر اولدرینگ[دیو]، کارلی پاپ[کریس]. 90 دقیقه. محصول 2008 کانادا. نام دیگر: Y.P.F.. برنده جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکل/سونیا بنت از انجمن منتقدان ونکوور.
داستان پنج زوج مختلف در صحنه معاشقه در شش فصل: پیش در آمد، پیش نوازش، سکس، میان پرده(تنفس)، اُرگاسم(اوج لذت جنسی)، پس در آمد.
هر کدام از زوج ها نماینده یک صورت مثالی هستند:
رفقای خوب: مت و کریستین تصمیم گرفته اند تا دوست باشند اما علاقه عاشقانه ای میان خود کشف می کنند.
زوج ها: اندرو و همسرش ابی که در روز تولد وی تصمیم کشف می کنند زندگی جنسی شان بدتر از آنی بوده که تصورش را می کردند.
طلاق گرفته ها: میا و اریک بعد از جدایی بار دیگر با هم ملاقات و عشق بازی می کنند.
تازه آشنا شده ها: جمی دوست پسر خانم باز خود را به آپارتمانش می آورد.
هم اتاقی ها: گورد، دوست دخترش اینز و هم اتاقی اش دیو. گورد از دیو می خواهد تا در برابر چشمان او با اینز سکس داشته باشد.
چرا باید دید؟
مارتین کوئین گرو سوئیسی است و متولد ژنو به سال 1977، اما عمده کودکی را در اوتاوا گذرانده، در تورنتو به دانشگاه رفته و اینک ساکن ونکوور است. از 6 سال پیش با نوشتن و تهیه کنندگی سریال های تلویزیونی پا به دنیای فیلمسازی گذاشته و جوان ها عشق بازی می کنند[ یا درست ترش آن طور که در پوستر فیلم آمده جوان ها می گایند-یا سکس دارند- ولی ما می ترسیم بپرسیم] اولین کار او در مقام کارگردان است و چه شروع امیدوار کننده و خوبی برای یک فیلمساز تازه نفس!
جوان ها عشق بازی می کنند ظاهر یک کمدی رمانتیک را دارد، اما همان طور که خود گرو در جشنواره فیلم تورنتو به زبان آورد: “نسل ما سخت تلاش می کند تا عشق و سکس را از هم جدا کند. ولی همه به شکلی فلاکت بار شکست می خورند. من می گویم: گوش کنید همسن و سال های من، این کار واقعاً بدون ارتباط احساسی واقعاً سخت است”.
از نظر من جوان ها عشق بازی می کنند یک فیلم روانشناختی درجه یک است. یک دایره المعارف رفتار جنسی که پنج زوج متفاوت و در واقع نمونه ای را برگزیده و رفتارهایشان را در محیط های بسته و در بستر قبل و بعد از سکس تصویر می کند(در واقع فیلم در 5 اتاق خواب می گذرد). یک کمدی هوشمندانه که از روش روایت تو در تو استفاده می کند تا مشکلات این 5 زوج را نمایش دهد و بر نکته ای بسیار مهم اشاره دارد: هنوز هم سکس(شاید هم عشق) مهم ترین واقعه در برخورد میان دو انسان است!
جوان ها عشق بازی می کنند با هزینه یک و نیم میون دلار کانادا تولید شده، اما فروش خوبی داشته[البته در کانادا سبب بروز مشاجراتی هم شده] و قرار است توزیع گسترده جهانی را نیز تجربه کند. خواهش می کنم شما هم مثل خیلی ها از نام فیلم نترسید و سعی کنید با ذهن باز به تماشای آن بنشینید. چون بر خلاف نامش صحنه واقعاً سکسی ندارد و مطالعه ای دقیق درباره نوع روابط آدم ها در جوامع امروزی است. شاید مثل من تنها نتیجه ای که از فیلم عایدتان شود این باشد که هیچ کدام از زوج ها رستگار نمی شوند. این روابط همگی محکوم به نابودی است. سست و بی بنیاد است و هدف فیلمساز جوان نیز همین بوده است. منتها این داروی تلخ را با اسانسی شیرین به خورد ما داده است. او راهی قطعی برای درمان این نابهنجاری ها پیشنهاد نمی کند و تنها به عشق اشاره می کند. اما چیزی بیش از عشق برای نجات این آدم ها نیاز است.
ژانر: کمدی.