پلنگی که گربه ایرانی بود

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

به گزارش خبرگزاری ها یک پلنگ ایرانی در افغانستان دیده شد.

بازجو: خودتان را بطور کامل معرفی کنید؟

پلنگ ایرانی: من ایران پلنگی هستم ولی تو خونه صدام می کنن پش پشی

بازجو: علت فرار غیرقانونی تان از مرز ایران چه بود؟

پلنگ ایرانی: مجبور شدم آقا، دیدم قانون جنگل هم رعایت نمی شود، تصمیم گرفتم با همه عشقی که به وطن دارم، بروم.

بازجو: موارد نقض قانون که باعث فرار شما شد چی بود؟

پلنگ ایرانی: همین یک ماه پیش یک گربه فسقلی که توی پاسگاه نیروی انتظامی بود می خواست منو بخوره، رفتم به شیر که سلطان جنگل بود، شکایت کنم، دیدم روباه جاش نشسته، گفتم سلطان کجاست؟ منو کتک زدن، گفتن سلطان دیگه نداریم، ولی فقیه تصمیم می گیره. رفتم خونه آقای ببریان کمک بگیرم، یه مارمولک اومد دم در و گفت آقای ببریان رو کوسه خورده، رفتم سراغ آقای کوسه، دیدم یک سری خرچسونه جمع شدن جلوی ساحل و دارن بهش فحش می دن و اونم زیرآبی رفته بود، دیدم مثل اینکه قانون جنگل رو موش خورده، فرار کردم و اومدم اینجا.

بازجو: با ذکر جزئیات اقرار کنید که چطور و با استفاده از چه واسطه ای بطور غیرقانونی به افغانستان رفتید؟

پلنگ ایرانی: من یک مدتی بعد از اینکه دیدم قانون جنگل هم رعایت نمی شه رفتم توی یکی از جنگل های مازندران قایم شدم، یه روز دیدم سلطان جنگل خوابیده توی یک غار، بیدارش کردم و گفتم اعلیحضرت در خدمتگذاری حاضرم. گفت: من دیگه اعلیحضرت نیستم. بعد دیدم آتیش روشن کرد و شروع کرد تریاک کشیدن، امان از سلطان بد، ما هم معتاد شدیم. بعد از مدتی جنس خوب گیرم نیومد، یکی گفت می برمت افغانستان اونجا تریاک سناتوری هنوز هست. ما رو از کوه آورد اینجا، بعد هم افتادیم تو کار مواد، میووووووو.

بازجو: شما گفتید میوووووو، منظورتان از این عبارت چی بود؟

پلنگ ایرانی: از وقتی مواد مصرف می کنم دیگه نمی تونم نعره بکشم، می گم میوووو، هر کی می آد می زنه تو سرم، یکی گفت می برمت هند اونجا یه ببر آشنا داشت که ترک می داد، گفت: از آشناهای آقای داریوش اقبالی یه. منم رو حرفش اعتماد کردم، ولی داروندارمو برد و منو قال گذاشت. میووووو.

بازجو: هر رابطه ای با جنبش سبز داشتید، اقرار کنید و بگوئید که چه نقشی در فتنه 88 داشتید؟

پلنگ ایرانی: من نمی دونم اینهایی که می گید کی هستند، ولی من تا سه سال قبل که قانون جنگل رعایت می شد، گاهی گوسفندی، روباهی، الاغی، پیدا می شد شکار کنم و بخورم، ولی بعد از اون دیگه جون شو ندارم. فقط گاهی از همین برگ های سبز و این جور چیزها می خورم. میوووووو.

بازجو: خودتان را به آن راه نزنید، چرا برای پناهندگی از طریق کردستان نرفتید؟

پلنگ ایرانی: از ترس. اولش یه پلنگی بود که مدتی توی جنگل مثل من آواره شده بود. به من گفت جور کرده که بره کردستان، ولی وسط راه یه سگه که با نیروی انتظامی همکاری می کرد، لو دادش، الآن توی باغ وحش تهران شش سال حبس گرفته، من ترسیدم. وگرنه رفته بودم کردستان. میووووووو.

بازجو: با توجه به اظهارات خودتان، به چه دلیل می خواستید از افغانستان خارج شده و به هندوستان بروید؟

پلنگ ایرانی: من که عرض کردم، می خواستم بخوابم ترک کنم( خمیازه طولانی می کشد، بازجوها از دیدن دندان های تیزش عقب می روند.) ولی راستیاتش ما خیلی در معرض خطر بودیم، چون این القاعده بمب می گذاره برای سربازای افغانی، اون بی معرفت ها هم همه شون شلوار و پیراهن پوست پلنگی کماندویی می پوشن، تا حالا چند تا از پلنگایی که رفیق ما بودند توی عملیات انتحاری شهید شدن، اشتباهی، خوب هر پلنگی باشه، می ترسه. میووووو.

بازجو: به تمام ارتباطات خودتان با پلنگ صورتی و سایر عوامل استکباری اشاره کرده و روابط خودتان را با انواع سلطنت طلبان، از جمله شیرشاه و کلیه شیرهایی که در ایران دیدید، بگوئید؟

پلنگ ایرانی: پلنگ صورتی هم از بروبکس خودمون بود، قبلا تو همین جنگل مازندران بود، بعد که توی المپیاد شرکت کرد، رفت یوسی ال ا و از اونجا رفت هالیوود، برای خیلی ها دعوتنامه داده، ولی دیگه به نون و نوایی رسیده و به ما کاری نداره، بسوزه پدر نداری.

بازجو: تیزبازی درنیاورید، روابط خودتان با سلطنت طلبان و سبزهایی که با آنها رابطه دارند بگوئید؟

پلنگ ایرانی: من قبول دارم که سلطنت طلب هستم، ولی الآن سی ساله جز همون سلطانی که گفتم معتاد شده بود، با هیچ شیری برخورد نکردم، یک بار بچه ها گفتند بیا بریم سراغ شازده، رفتیم دیدیم یه بچه شیر کوچولوئه که یه عالمه روباه و شغال مشاورش هستند، بهمون محل نگذاشت، یه بار گفتن بریم سلطان برگشتن، رفتیم دیدیم شیرش پاکتی بود، یه بار گفتن سلطان برگشتن، رفتیم دیدیم همین شیرشاه بودن که اصلا فارسی بلد نبودن، حتی زیرنویس هم نداشتن. دیگه ناامید شدیم. ما اقرار می کنیم سلطنت طلب بودیم، شاید هنوز هم باشیم، ولی سلطان نداریم. میوووو.

بازجو: با توجه به اینکه شخصی از نویسندگان فاسد و مفسد و مساله دار و دارای روابط مشکوک با سلطنت طلبان به اسم ابوالقاسم فردوسی، اقرار کرده که “ دریغ است ایران که ویران شود، کنام پلنگان و شیران شود” خیلی سریع، محل کنام پلنگان و شیران که احتمالا همان “مکان” یا خانه تیمی آنها بوده است، اعتراف کرده و کروکی آن را بکشید. و روابط خودتان را با این ابوالقاسم بگوئید.

پلنگ ایرانی: من شاید بیست سال قبل یک ابوالقاسم رو در سیاه بیشه مازندران خوردم، ولی اون شکارچی بود و اصلا اهل شعر و این چیزها نبود، من این آقای ابوالقاسم رو نمی شناسم. مکانی رو هم که شما گفتید نمی دونم، ولی اگر خیلی بهم فشار بیارید و بهم غذا و مواد ندید، ممکنه آدرس سلطانی که گفتم تریاکی شده بهتون بدم. میوووووو.

بازجو: با توجه به اینکه شما به عنوان یک پلنگ ایرانی سابق که به کشور خودتون خیانت کرده و درخواست پناهندگی از کشور بیگانه کردید، دیگه نمی تونید شکار کنید، آیا قبول دارید که پلنگ نیستید و گربه هستید؟

پلنگ ایرانی: هنوز روش فکر نکردم، باید خیلی بهم فشار بیارین.

بازجو: اسم کهریزک رو شنیدی؟

پلنگ ایرانی: اوخ اوخ، میووووووووووووووووووووو. بله. شنیدم.

بازجو: اعتراف می کنی که گربه بودی، یا بفرستیمت کهریزک یا بندازیمت توی باغ وحش تهران.

پلنگ ایرانی: نه، من نه باغ وحش می تونم برم، چون تو زندان همه اش باید اعتصاب غذا بکنم، البته می گن زندان مواد زیاد پیدا می شه، ولی من جون اعتصاب غذا ندارم. کهریزک هم که همه اش نوشابه می دین، من خیلی دردم می آد. ولی حاضرم اعتراف کنم که گربه بودم.

بازجو: آیا اعتراف می کنی که از شیر متروگلدوین مایر پول گرفتی که پای هالیوود رو به ایران بازکنی؟

پلنگ ایرانی: اه اه اه، چیزی که ازش متنفرم همون شیر مسخره است که هی سرش رو این ور و اون ور می کنه و نعره الکی می کشه، من حاضرم علیه دخالت بیگانگان بخصوص متروگلدوین مایر اعتراف کنم.

بازجو: اعتراف می کنی که با پلنگ صورتی روابط نامشروع داشتی و بارها فریبش رو خوردی؟

پلنگ ایرانی: راستیاتش، من حرفای اون رو هیچ وقت نفهمیدم، اون مثل ژان پل سارت می مونه. من بیشتر نیروی اجرایی هستم، تو کار فلسفه و هنر وارت نیستم، ولی اعتراف می کنم که هیچ وقت پلنگ خوبی برای انقلاب و اسلام نبودم، فوقش گربه. اونم یه گربه معتاد که حتی یک کلاغ هم نمی تونه شکار کنه.

بنا به اعلام دادستانی مرکز، گربه مددجوی باغ وحش تهران، معروف به باصطلاح ایران پلنگی، از عوامل اصلی سازمان حامیان پادشاهی ایران، اقرار کرد که گربه ای بیش نبوده و به دلیل تهاجم فرهنگی دشمن، روابطی با اشخاص مشکوک مانند پلنگ صورتی، لاین کینگ( از عوامل ناتوی فرهنگی و هالیوود و پنتاگون) و متروگلدوین مایر داشته و از پیشگاه قادر منان، کلیه مارمولک ها و روباهها عذرخواهی کرد و درخواست عفو خود را برای روباه ارسال داشت.