جناح راست و سپاه پاسداران در پشتیبانی از دولت نهم و در ادامه واکنشهای خود به وقایع چند هفته گذشته، بار دیگر به سراغ بهره برداری سیاسی از برنامه های نمایشی صدا و سیما رفتند.در همین ارتباط قسمت چهلم سریال چارخونه به کارگردانی سروش صحت- که تا پایان ماه رمضان بیش از پنجاه قسمت آن روی آنتن رفت- با موضوعی کاملا برگرفته از شرایط روز و با داستانی فرمایشی از شبکه سوم پخش شد.
سعی آمران ساخت این قسمت ویژه این بود، تا با استفاده از محبوبیت چارخونه و بازیگرانش، سیاست ها و دیدگاههای نظام در قبال تحرکات اخیر آمریکا را به طور غیر مستقیم و در قالب طنز به باور بیننده بنشانند. قصد سازندگان هم ظاهرا آن بوده که برای این اشاعه ی غیر مستقیم، از زبان تمثیل بهره گیرند. اما نتیجه این تلاش، شباهت غریبی دارد با شیوه بیان غیر مسئولانه، بی منطق و سهل انگارانه محمود احمدی نژاد.
خلاصه داستان این قسمت از این قرار است که چند نفر با تیپ منتسب به اراذل و اوباش ( که در ادامه ماجرا می فهمیم کنایه از آمریکا و متحدانش هستند) در مقابل محل سکونت خانواده منصور جمالی (ایران) ظاهر می شوند و با محاصره آن و قطع آب و برق و تلفن ( تحریم اقتصادی) اهالی خانه را تهدید می کنند که سند هرچهار خانه را به نام سردسته شان- جکی پلنگ- بزنند و با آن ها همکاری کنند و حسن نیت! نشان دهند(این جا احتمالا چیزیست معادل توقف غنی سازی!) و گرنه برو بچه های هوادار جکی پلنگ با حمله ملخ ها( حمله هوایی) خانه را روی سرشان خراب می کنند و به جایش برج خودشان را می سازند. آنها برای تصمیم گیری تا 12 شب (آخرین مهلت شورای امنیت) بیشتر فرصت ندارند. دو داماد سرخانه داستان(لابد هاشمی و خاتمی) که همیشه مطیع و امر بر بزرگتر خانه (رهبری) بوده اند این بار جا می زنند و به بهانه ای موهوم سعی می کنند پای خود را از ماجرا کنار بکشند و بقیه را به صلح و تسلیم شدن ترغیب کنند.
اما رهبر خانواده که از میان اهالی جمع تنها کسی است که برای ساختن خانه زحمت کشیده، همه را آگاه و متحد می کند.
در این میان سرایدار خانه هراسان از راه می رسد و خبر می دهد که جکی پلنگ اسم اهالی خانه را در لیست سیاه گذاشته است! و در توضیح ادامه می دهد هر کسی که خانه اش را به اسم او نکند و پر رو بازی در بیاورد اسمش را در لیست سیاه می گذارند. جمالی و داماد هایش یونیفورم می پوشند و دشمن را با استراتژی حذف تک به تک شکست می دهند. آخرین شان- جکی پلنگ- موقع از پای درآمدن فریاد می زند: شماها تروریست هستید! و جمالی جواب می دهد تروریست جد و آبادتان است.
معرکه ختم به خیر می شود، اما دوست خالی بند سرایدار که هر بار ماجرایی خیالی را روایت می کند، این بار به ناگاه پیدایش می شود و بدون مقدمه از سفرش به یک کشور غربی می گوید، و این که تن به انگشت نگاری نداده، آن طرف مرز مجسمه ای دیده که مشعلی به دست دارد و نامش آزادیست و حرفش را به آنجا می رساند که در آن کشور کمتر از ایران آزادی وجود دارد…
روایت داستانی چنین مضحک، در لابلای یک مجموعه طنز که در فضایی کاملا واقعی و در شهر تهران رخ می دهد، برای تماشاگر آگاهی که این اشارات را می فهمد، حاصلی جز احساس توهین به شعورش و تنفر از نگاه آدمهای پشت برنامه ای که او را مخاطب قرار داده ندارد. از آن سو تماشاگر عامی و نا آگاهی که از ربط دادن اجزای این داستان بی ربط عاجز است نیز جز سر درگمی چیزی عایدش نمی شود. این بی توجهی به مخاطب و بیان سرسری و بدون تامل حرفهای شعاری همان ویژگی است که گفتم نمونه وار تفکر و رفتار احمدی نژادی است.
سو استفاده سیاسی تبلیغاتی جناح حاکم بر صدا و سیما از برنامه های پر طرفدار تلویزیون قبل از این بار ها اتفاق افتاده بود. به سخره گرفتن تحصن نمایندگان مجلس ششم توسط مهران مدیری در یکی دو قسمت از طنز شبانه “نقطه چین” مهمترین نمونه قابل اشاره در این زمینه است که در آن زمان نقد و نکوهش بسیاری برانگیخت. حجم عمده ای از آن جبهه گیری ها به خاطر قابلیت تاثیر گذاری فراوان آن قسمت سفارشی بود، که خود ریشه در قوت اثر و ساختار قابل قبولش داشت. اما این بار گروه سازنده چارخونه بی توجه به همه اصول اولیه روایت داستان و مبانی مخاطب شناسی، وظیفه سفارشی سازی را به بد ترین و حماقت بار ترین شکل ممکن انجام دادند. قصه ای که قرار است در رویکردی تمثیلی، حقانیت باورهای سیاسی نظام و رهبر جمهوری اسلامی را در قالب یک “امر لازم الاجرا” که الزام آن اظهر من الشمس است نشان دهد، چنان شتابزده سر هم بندی شده که انگار سازندگانش از اصول بدیهی هنر های نمایشی نیز بی اطلاعند و نمی دانند که هر قصه ای فارغ از رویکردی که دارد در سطح نخست و ظاهری اش باید از منطقی درونی برخوردار باشد. از آن سو البته نمیتوان باور کرد که سروش صحت-کارگردان- و علیرضا ناظر فصیحی-نویسنده این قسمت- با پیشینه حرفه ای خوبی که دارند تا به این حد ناشیانه و غیر قابل قبول عمل کرده باشند. بنا بر این به نظرم دو پیش فرض بیشتر وجود ندارد: یا همانطور که اشاره شد همه چیز به صورت دیکته شده به آنها سفارش داده شده، و یا این دو، در پی اجبار و اخلالی که در کارشان اعمال شده، در ساخت اثری چنین ضعیف و بی مایه عمد داشته اند! که اگر چنین باشد باید شجاعت شان را ستود هم خلاقیت شان را!