عطار گو ببندد دکان را

بیژن صف سری
بیژن صف سری

در تب درد ی که زندگی می نامیم، داغیم زگفتن و از بس که خمیازه فریاد کشیدیم، آسمان ‏بی حوصله و حجم هوا ی شهرما ایری است‏‎.‎

حکایت غریبی است با وجود هشدار هایی که هر روز در مورد تهدیدات خارجی ‏واحتمال وقوع جنگ از گوشه و کنارشنیده می شود تا بدانجا که خود ی ها ی نظام هم به ‏زبان آمده ودلسوزانه توجه دولتمردان امروز این آب و خاک را نسبت به وخامت ‏اوضاع جلب می نمایند، نه تنها گوش شنوایی نیست بلکه شنیدنی است و از عجایب ‏روزگار که سردمداران امروز این کهنه دیارهمه این دل نگرانی ها را وسیله ای برای ‏تضعیف روحیه ملتی می دانند که تا کنون جز سکوت برای خود نقشی در برابر آنچه ‏بر او روا می دارند نداشته است.‏

می پرسند چرا این همه سکوت؟ چرا این همه نظاره ی بی تکلم فریاد، آن هم از ملتی که ‏تاریخ را گواه وطنخواهیش می خواند؟ از محرر و قلم بدست تا مردم امی، همه در ‏سکوت؟ می گویم :به راستی چه انتظار از مردمی که پایان همه ی فریاد های بی پژواک ‏خود را در به بند کشیده شدن و اتهام جاسوسی برای بیگانگان دیده است، آیا این سکوت‏‎ ‎سهمگین آخرین سلاح تکلم بی فرجام نیست؟

آنچه امروز مردم این کهنه دیاراز قلم بدست تا مردم کوچه و بازار را به چنین سکوتی ‏سنگین سوق داده‎ ‎است، بی اثر بودن ضجه های عاشقان وطن، در دل کر و کوروطن ‏ستیزان بی خرد‏‎ ‎است که دریغا فریاد رسی و گوش شنوایی.‏‎ ‎


از خلیج فارس که امروز دیگر خلیج عربی می نامندش، تا به یغما بردن‎ ‎دریای مازندران، ‏از سر به دار کشیدن دخترکان سیه بخت تا ضجه های مادران‏‎ ‎داغدیده، از در بند کشیدن ‏قلم بدستان بی یاور تا تاراج ثروت ملی، از همه‎ ‎و همه، هزاران فریاد گفته آمده بی آنکه ‏حتی رک غیرتی جنبیده باشد، تنها‎ ‎همت لاف زنان به ظاهر وطن پرست این روزگاربود، ‏که گاه در انتظار فرود قریب الوقوع‎ ‎اهورایی ساحری در میدان شهرند، و زمانی همه ‏امید خود به یورش بیگانان به مام وطن دوختند. و عجبا که در این میان کور دلان ‏حقیقت با پرسه در بازار خرافات آن هم در عصر عقل و‏‎ ‎دانش، به دنبال ناجی خود می ‏گردند، که پیش از این در بلندای آسمان این ملک و بر پیشانی‎ ‎ماه، نقشی میجستند ودرلا به ‏لای کتاب آسمانی بدنبال تار مویی بودند‏‎. ‎


حال ای غافل از سر سکوت، با این همه تحمیق چه می باید کرد؟‎ ‎


و از قلم وزبان دربند چه می جویی و چه انتظار؟‎

بی گمان رو به هند آوردن روشندلان بی وجه نیست اما اگر درپی چرایی میل‏‎ ‎به سکوت ‏ناخواسته ی مردم این آب و خاک بوده باشی، جز به رمز آن بیت‎ ‎ازشعرقاآنی نمی توان ‏گفت که‎: ‎


آنجا که پشک و مشک به یک نرخ است‎

عطار گو ببندد دکان را‎.‎