نگاه سرد ایران به پرونده امام صدر

نویسنده

po_akbarain_01.jpg

در سی‌امین سالروز ربوده شدن امام موسی صدر (رهبر ایرانی تبار شیعیان لبنان) پرداختن به چرایی نگاه سرد جمهوری ‏اسلامی ایران به پیگیری این پرونده، مهم و ضروری به نظر می‌رسد.‏

صدر در سال 1978 در ادامه‌ی تلاش‌های صلح‌طلبانه‌اش برای پایان دادن به جنگ داخلی در لبنان به دعوت رسمی دولت ‏لیبی (با دو همراه) وارد آن کشور شدند اما هرگز از این سفر بازنگشتند.‏

در آن زمان لیبی مدّعی شد که آنها طرابلس را به مقصد رم ترک کرده‌اند و ایتالیا باید پاسخگو باشد، اما در طول سه دهه‌ی ‏گذشته، تحقیقات میدانی پلیس بین‌الملل، احکام دستگاه‌های قضایی ایتالیا و لبنان، گزارش‌های سازمان عفو بین‌الملل و ‏سرانجام اعتراف صریح “معمّر قذّافی” رهبر لیبی پس از 24 سال (آگوست 2002) به ربوده شدن امام در لیبی به دست ‏گروه‌های ناشناس، نشان از نقش لیبی در ارتکاب یک جنایت علیه حقوق بشر دارد.‏

شاید بتوان فهمید که چرا تلاش‌های سیاسی، قضایی و حقوق بشری در لبنان با توجه به وضعیت ناپایدار سیاسی و امنیتی این ‏کشور برای روشن شدن این پرونده، هرگز به نتیجه‌ی تاثیرگذاری نرسیده است (اگر چه سرانجام دستگاه قضایی لبنان، حکم ‏اعدام قذّافی و معاونانش را صادر کرده است)؛ امّا فهمیدن مسئولیت‌ناپذیری ایران در قبال ربوده شدن شهروند خود (که به ‏دلیل شخصیت علمی و شأن رهبری طائفه‌ی شیعه در لبنان اهمّیت ویژه‌ای نیز دارد) نیازمند تأمّل و تحلیل است.‏

حدود پنج ماه پس از ناپدید شدن امام موسی صدر، انقلاب 57 در ایران به پیروزی رسید اما منظومه‌ی فکری و تجربیات ‏معرفتی و سیاسی صدر با روحانیون و انقلابیون حاکم بر ایران سازگار نبود.‏

وی علاوه بر نظرات بسیار متفاوت در دین‌شناسی و تسامح و تساهل مشهورش، سه باور صریح و روشن داشت: ‏

‏1) “صیانت از آزادی ممکن نیست مگر با آزادی” و هیچ کس حق ندارد استفاده از راه‌های اقتدارگرایانه را بهانه‌ی رسیدن ‏به آزادی قرار دهد .‏

‏2) بشر در نهایت برای رسیدن به صلح و آرامش، راهی بهتر از “گفت و گو” نخواهد یافت و قرن بیست و یکم سرانجام ‏قرن گفت و گوی فرهنگ‌ها و “پذیرش دیگری” خواهد بود.‏

‏3) بهترین صورت مبارزه با اسراییل (که در آن زمان بخش وسیعی از خاک لبنان را در اشغال خود داشت) صلح و ‏همزیستی مسالمت‌آمیز بین طائفه‌ها و جریان‌های لبنانی است و این محقق نمی‌شود مگر آنکه همه‌ی شهروندان، نخست و پیش ‏از هر چیز “ولایت لبنان” یعنی محبت وطن و مصلحت آن را به عنوان یک اصل و اولویت بپذیرند و خواستار یک “دولت ‏انسانی” باشند نه یک دولت دینی (بر این سه اصل در ده‌ها سخنرانی و نوشته‌ی امام موسی صدر تاکید شده و به هجده سال ‏سیره‌ی عملی وی مستند است).‏

روشن است که هیچ یک از سه اصل فوق با اهداف و معارف و سلیقه‌های روحانیان حاکم بر ایران سازگار نبوده و نیست.‏

در سال‌های نخستین انقلاب مرحوم آیت‌الله خمینی با ارسال دو نامه به یاسر عرفات و حافظ اسد (رهبران فقید فلسطین و ‏سوریه) خواستار کمک آنها برای روشن شدن این پرونده شد.‏

آیت‌الله منتظری (قائم مقام وقت رهبری) نیز با درخواست مادر امام موسی صدر نامه‌ای خطاب به قذّافی نوشت در حالی که ‏فرزند فقید آیت‌الله، روابط بسیار خوبی با لیبی داشت و این کشور را “هم‌پیمان انقلاب ایران برای صدور نهضت جهانی ‏اسلام علیه آمریکا و غرب” می‌دانست و معتقد بود نباید این پرونده، مانعی بر سر راه روابط ایران با لیبی محسوب شود.‏

در حوزه‌ی روابط دیپلماتیک امّا نخستین رییس جمهور روحانی ایران “آیت‌الله خامنه‌ای” با رهبر لیبی دیدار کرد بدون آنکه ‏این موضوع به شکل جدی در دستور کار مذاکرات قرار گیرد؛ همان طور که رییس جمهور اصولگرای ایران “محمود ‏احمدی‌نژاد” نیز پس از دیدار صمیمانه‌اش با قذّافی، پیگیری این پرونده را عملا مختومه اعلام کرد. البته هم در دولت خاتمی ‏و هم در دولت و مجلس اصولگرایان، کمیته‌هایی با هدف پیگیری این پرونده، تشکیل شد اما با تلاش‌هایی “نامتناسب با ‏اهمّیت این موضوع” به ناکامی رسید که مهم‌ترین آنها سفرهای سید محمد علی ابطحی (رییس دفتر وقت خاتمی) به لیبی بود ‏که هرگز گزارش روشنی از یافته‌های آن به مردم ارائه نشد.‏

از پاره‌ای از بیانیه‌ها و نامه‌های جامعه‌ی مدنی ایران که بگذریم، آنچه گذشت همه‌ی آن کارهایی است که می‌توان به عنوان ‏کارنامه‌ی 30ساله‌ی جمهوری اسلامی (بدون در نظر گرفتن دوره‌ی کوتاه دولت موقت مرحوم بازرگان و تلاش‌های آن) ‏درباره‌ی این پرونده شناخت.‏

نخستین کادر مدیریت نظام متشکّل از روشنفکران دینداری بود که بینش روشن، دانش وسیع و تساهل و تسامح سید موسی ‏صدر را تجربه کرده بودند و برخی از آنها از دوستان و همراهان نزدیک او محسوب می‌شدند و احساس مسئولیت می‌کردند؛ ‏ابراهیم یزدی (وزیر خارجه‌ی دولت بازرگان) برای پیگیری این پرونده تا مذاکره با دبیر کل سازمان ملل نیز پیش رفت و ‏مصطفی چمران (وزیر دفاع دولت بازرگان) و صادق طباطبایی (سخنگوی دولت و خواهرزاده‌ی امام صدر) تمام تلاش و ‏روابط خود را به کار گرفتند. صادق قطب‌زاده (رییس صدا و سیما) نیز توانست با جلب نظر آیت‌الله خمینی به عنوان ‏نماینده‌ی وی با مسئولان لیبیایی و برخی از شخصیت‌های تأثیرگذار در این ماجرا مذاکره کند. اما “دولت مستعجل” ملّی ‏مذهبی‌ها دیری نپایید. قطب‌زاده اعدام شد و چمران شهید و آن مجموعه، کنار گذاشته شدند تا آنکه با آغاز جنگ ایران و ‏عراق، روزنه‌های امید تا سال‌ها بسته شد.‏

آیت‌الله سید مرتضی جزایری (که این روزها را با تحمل کهولت و بیماری در تهران می‌گذراند) پس از گفت و گو با پاره‌ای ‏از روحانیونی که پس از دولت موقت به قدرت رسیده بودند به این باور رسیده بود که آنها در بستن پرونده‌ی صدر “برای ‏همیشه” نقشی مستقیم و عامدانه دارند و از آن سود می‌برند.‏

پس نه عجب اگر در پایان این سه دهه، نقاب از چهره برانداخته‌اند؛ “سید احمد موسوی” معاون پارلمانی محمود احمدی‌نژاد ‏در سفر اخیر خود به لبنان (در جلسه‌ای غیررسمی) با اشاره به اهداف “مهم‌تر” رئیس جمهور برای حل مشکلات جهان و ‏نیز ضرورت بهبود روابط با لیبی، از تصمیم غیر رسمی جمهوری اسلامی مبنی بر بستن پرونده‌ی سرنوشت امام موسی ‏صدر و نیز چهار دیپلمات مفقود شده‌ی ایرانی و نیز موافقت ضمنی سید حسن نصرالله دبیر کل حزب‌الله لبنان با این تصمیم ‏خبر داد.‏

شاید برای امیدواری به زنده بودن کسی به ارزش سید موسی صدر دیر شده باشد اما تأمّل در این تجربه‌ی تلخ می‌تواند از ‏خوش‌باوری ما در آزمون‌های مشابه بکاهد تا با امید بستن به “کسانی که به همه‌ی مصلحت‌ها جز حق و حرمت و کرامت ‏انسان می‌اندیشند” زمان را از دست ندهیم.‏