نگذارید بی‌عرضه‌ها مملکت را به تاراج دهند‏

نویسنده
سها سیفی

“محمد نوری‌زاد” در آخرین پست خود، چند مشکل عمده پیش روی کشور و نظام را برشمرده است:‏

‏1) هیچ هدفی برای فردای کشور نداریم. افق هایی مثل “سند چشم انداز” با همه آبروهایی که درآن مجتمع شده، به ‏دلایل گوناگون، از طرف مسئولین ما به شوخی گرفته شده است و نمی‌تواند هدف غایی یا افق چندساله تلقی شود. ‏این شوخ طبعی مسئولین، عوارض و انشعاباتی دارد که اولین شائبه اش می‌تواند خامی‌و کارنابلدی آنان باشد. حالا ‏دستهای آلوده جمعی از آنان بماند.‏

‏2) دراداره کشور مصرانه به آدمهای دم دست اکتفا کرده ایم و از ورود آدمهای کاربلد پرهیز می‌کنیم. دراین میان ‏به جمله مشهور امام عزیز دلخوش کرده ایم که: نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. و مثلا از اینکه ‏کارهای مهم را به کسی وکسانی بسپریم که وطنشان را دوست دارند و به شکوه آن نظردارند اما نماز نمی‌خوانند و ‏همسرشان چادری نیست، تنمان می‌لرزد. و فکر می‌کنیم مملکت‌داری یعنی این. حال آنکه شاید مراد سخن امام ‏عزیز این نیز بوده است که نگذارید بی‌عرضه‌های خودی‌نما مملکت را به تاراج دهند.‏

‏3) آدم های بالیاقت را به کارگل واداشته ایم و آدم های بی لیاقت را فرصت امضا و تصمیم گیری عطا کرده ایم. ‏منصب ها را از آدم های قد کوتاه پرکرده ایم. فرصت ها را مثل برق از دم دستمان عبورداده ایم. واکنون، ما مانده ‏ایم و هول وهراس از این همه کاری که برزمین مانده. ‏

‏ ‏

‏4) بااین تصورغلط که روحانیت می‌تواند درهرکجا و درهرشرایط برمقدرات کلی و جزیی کشور پای بگذارد، ‏آنچنان هیمنه ای به طلاب و روحانیان و امامان جمعه بخشیده ایم که خودمان از سامان دادن به این همه آشفتگی ‏درمانده ایم. ‏

‎ ‎برداشت مسافر اول، برداشت مسافر دوم!‏‎ ‎

تازه‌ترین پست خواندنی “محمد قائد” درباره سفر و جوانب مختلف آن است. قائد در جائی از نوشته خود آورده ‏است:‏

کسانی می‌گویند باید به جلب “توریست فرهنگی” پرداخت اما لازم نمی‌بینند این پدیده را تعریف کنند، شاید چون ‏نکوشیده‌اند بدانند فرهنگ چیست و در ذهن ناظر خارجی چه می‌گذرد. از میان مشاهدات مسافران خارجی در ‏ایران که در یک سال گذشته در نشریات جهان چاپ شده شاید یک مورد پرخواننده‌تر، و یکی مهمتر از بقیه باشد: ‏گزارشی خبری به قلم شون پن، بازیگر سینما، طی انتخابات ریاست جمهوری؛ و تحلیلی به قلم تیموتی گارتن اَش، ‏استاد دانشگاه آکسفورد.‏

مسافر اول در مقاله‌ای پنج‌قسمتی دوبار به دستشویی‌های ایرانیان (یکی در فرودگاه مهرآباد و دیگری در یک ‏رستوران مشهور تهران) که به نظر او فوق‌العاده نامتعارف رسیده اشاره می‌کند و توصیفی به دست می‌دهد از ‏آنچه دیده و آنچه ندیده، یعنی حولۀ کاغذی. از ذکر جرئیات بگذریم.‏

مسافر دوم می‌نویسد میان آنچه ایرانیان در ملاء عام و آنچه پشت دیوارهای بلند خانه‌هایشان می‌گویند تضاد است: ‏‏”دوگویی شیوۀ زندگی است. هرگز در کشوری نبوده‌ام که این همه آدم به من بگویند حرفهای مردم را باور نکنم” ‏و با حیرت ادامه می‌دهد: “اگر این نظر را جدی بگیریم خود این حرف را هم نمی‌توان باورکرد.“‏

‎ ‎مقعنه اسکی نشانه‌ چیست؟!‏‎ ‎

[](http://www.daal.ir/2008/12/174.php)

‏”حسین قاضیان” در حاشیه دیدن تبلیغاتی در خصوص “مقنعه مخصوص اسکی” تحلیل جامعه‌شناسانه به‌دست داده ‏است. وی در بخشی از تحلیل خود نوشته است:‏

قواعد سیاسی که زنان باید آن را مراعات کنند، ناشی از اراده‌ی دولت برای کنترل بدن زنان است. در جامعه‌ی ما، ‏دست کم به طور رسمی، بیش از هفتاد سال است که بدن زن به کانون منازعه‌ی سیاسی بین دولت و جامعه‌ی مدنی ‏بدل شده است. این تنازع هنوز هم ادامه دارد. مقنعه‌ای که زنان در پیست اسکی استفاده می‌کنند، نمونه ی ‏مجسمی‌از ماهیت سیاسی حضور بدن زنان در عرصه‌ی عمومی‌است و نبردی که بر روی این بدن جریان دارد.‏

کسانی که مستقل از خواست دولت، و بنا به باورهای شخصی به حجاب اسلامی‌باور دارند معمولاً از پیست اسکی ‏استفاده نمی‌کنند و بر عکس. بنابراین در چنین مواردی ما با جهان‌هایی به غایت از هم گسسته روبرو می‌شویم. گاه ‏این گسست چنان است که گویی این مردم نه در “یک” جامعه که در کهکشان‌هایی دور از هم و در زمان‌هایی بس ‏متفاوت به سر می‌برند. بنابراین دیدن مقنعه و اسکی در کنار هم برایمان جالب و گاه مضحک به نظر می‌رسد؛ ‏همان طور که مثلاً ناهمزمانی‌های کارتون عصر حجر برایمان خنده‌دار است. ‏

وقتی در بازار با چنین آگهی‌هایی روبرومی‌شوید، بار دیگر رمز و راز کارآیی بازار خود را به رخ می‌کشد. بازار ‏مثل مرده‌شوی عمل می‌کند. همان‌طور که مرده‌شوی به صلاح و فساد مرده کاری ندارد، بازار هم به خوب و بد ‏نیازها و تقاضاها کاری ندارد. ‏

‎ ‎فقط یک دولت می‌خواهیم، نه چیزی بیشتر!‏‎ ‎

[](http://www.pournejati.com/weblog/index.php/1387/10/13/siasatorfi/#more-106)

‏”احمد پورنجاتی” در واکنش به طرخ مباحثی چون دولت وحدت ملی یا دولت نجات ملی از سوی اصولگرایان و ‏جریان دوم خرداد نوشته است:‏

حقیقت این است که دولت به مفهوم قوه مجریه و یکی از سه قوه نظام تا اطلاع‌ثانوی جایگاهی در حد و اندازه ‏مدیریت اجرایی کشور دارد که مفهوم بی‌تعارف آن، همان “کارگزار” و “تدارکاتچی” و “مدیر پروژه” و ‏کارپرداز است. پس تکلیف مطالبات اساسی جامعه از قبیل دموکراسی‌خواهی و حقوق بشر و توسعه سیاسی و ‏گسترش آزادی‌های قانونی و از این دست چه می‌شود؟ نشانی این‌گونه کالاها را نه در “خیابان دولت” و نه در ‏‏”میدان انقلاب” بلکه در “بزرگراه جامعه مدنی” باید گرفت.‏

البته تکوین و توسعه جامعه مدنی در وهله نخست به دست مبارک احزاب مستقل (و نه البته ژلاتینی) و جامعه و ‏جریان روشنفکری و رسانه‌های مستقل شکل می‌گیرد و به مدد پافشاری و پایمردی آنان بر دولت بار می‌شود. ‏خلاصه سخن من این است: جامعه ایران نه “دولت وحدت ملی” و نه “دولت نجات ملی” و نه قطعا “دولت ‏انقلابی”، از این نوع که شاهدش هستیم، بلکه به یک “دولت فقط دولت” نیاز دارد. دولت عرفی، زمینی، واقع‌گرا، ‏عملگرا، کارگزار و تدارکاتچی. لطفا! ‏

‎ ‎چرا اصولگرایان از طرح دولت وحدت ملی خشمگین شدند؟‎ ‎

‏”صادق زیباکلام” هم در همین زمینه نوشته است:‏

اشکال ایده دولت وحدت ملی آن است که حتی نفس مطرح کردن آن به تنهایی، سطل آب سردی را روی همه ‏تصویر و تصوراتی که اصولگرایان مدافع احمدی‌نژاد طی این سه سال و نیم گذشته برای او ساخته‌اند می‌ریزد. ‏چرا که اگر احمدی‌نژاد حتی به‌گونه‌ای نسبی هم توانسته بود در جهت تحقق اهداف آرمان‌گرایانه‌اش موفقیتی به ‏دست آورد، حاجت به گفتن نیست که دیگر نیازی به ایجاد دولت وحدت ملی یا آلترناتیو دیگری به جای دولت وی ‏نبود. اشکال دیگر آن است که ایده دولت وحدت ملی به جای دولت احمدی‌نژاد، اندیشه‌ای نبود که از سوی مخالفان ‏و منتقدان شناخته‌شده وی طرح شود. طبیعی است که اگر این اندیشه از سوی اصلا‌ح‌طلبان یا سایر مخالفان ‏شناخته‌شده احمدی‌نژاد بیرون آمده بود خیلی باعث خشم و غضب راست‌های تندرو نمی‌شد. ‏

آنان به هرحال ظرف سه سال گذشته انتقادات خود را به دولت نهم و سیاست‌هایش نشان داده‌اند. اما آنچه که باعث ‏آن واکنش تند و خشم و غضب راست‌های تند شد این بود که کسانی که اندیشه وحدت ملی را به‌عنوان جایگزینی ‏برای احمدی‌نژاد مطرح کردند، نه لیبرال بودند، نه اصلا‌ح‌طلب،‌نه دگراندیش، نه سکولا‌ر و نه مشمول هیچ‌یک از ‏دیگر برچسب‌های اصولگرایان تندرو. برعکس در اصولگرایی آنان نه‌تنها تردیدی نمی‌رفت و نمی‌رود.‏

‎ ‎راه‌حل برونرفت خاورمیانه از بحران‎ ‎

“عباس عبدی” راه‌حل بحران خاورمیانه را که به صورت فجایع غزه نمودار شده چنین می‌داند:‏

اما راه‌حل چیست؟ از یک سو اعمال فشار بر آمریکا و غرب به منظور انتقال این فشار به اسراییل برای پذیرش ‏حقوق مردم فلسطین و از سوی دیگر، باز شدن فضای سیاسی داخلی کشورهای عربی و اسلامی، و بسط ‏دموکراسی در این کشورها زمینه تضعیف گرایش به سوی جریانات خشونت‌طلب و افراطی چون القاعده و… را ‏فراهم می‌کند و روند کلی جوامع پیرامونی را به سوی صلح و آرامش رهنمون می‌کند. ‏

البته این دو اقدام مکمل و ضروری هستند. باز شدن فضای سیاسی این کشورها بدون تعدیل جنایات اسراییل، ‏موجب بالا آمدن جریانات افراطی و خشن در هرم قدرت می‌شود، اما تعدیل رفتارهای اسراییل نیز بدون اصلاح ‏ساختارهای سیاسی در کشورهای عربی اطراف فلسطین، پایدار و حتی قابل انتظار نخواهد بود. در غیاب این دو ‏شرط و تداوم بحران فلسطین که با تکرار چنین فجایعی همراه خواهد بود، باید شاهد رشد و تقویت روزافزون ‏جریان‌های سلفی و رادیکال در کلیه کشورهای منطقه باشیم و از تقویت این جریان‌ها هرچه در آید صلح و آرامش ‏و عدالت در نخواهد آمد.‏

فراموش نکنیم یکی از نتایج مهم بسط دموکراسی در منطقه این خواهد بود که این کشورها دیگر قادر نخواهند بود ‏که مسأله فلسطین را ابزار دست سیاست‌های خود کنند، و برای سرکوب داخلی یا سازش‌های منطقه، گروه‌ها و ‏مردم فلسطینی را بازیچه مطامع خویش قرار دهند.‏

‎ ‎حاکمان در تشخیص خودی از غیرخودی،اشتباه کرده‌اند‎ ‎

“محمدجواد اکبرین” یادداشت خود در مورد فاجعه غزه را به مسائل ایران پیوند زده و برای شروع، به بخشی از ‏نوشته ابراهیم حاتمی‌کیا در هنگام ترور سعید حجاریان اشاره دارد:‏

چندی پس از ترور سعید حجاریان در اسفند 78، مطبوعات اصلاح‌طلب، عکسی از تروریست ضارب وی (سعید ‏عسگر) را منتشر کردند که چفیه بر گردن داشت و به تصاویر معروف شهیدان و رزمندگان سالهای جنگ شبیه ‏بود. ابراهیم حاتمی‌کیا با دیدن آن تصویر، یادداشتی نوشت با عنوان “شهر آلوده” که روز دهم فروردین سال 79 ‏در روزنامه‌ی توقیف شده‌ی “صبح امروز” منتشر شد.‏

آن یادداشت با روایت حاتمی‌کیا از عملیات مرصاد آغاز شد؛ زمانی که به عنوان فیلمبردار وارد کرمانشاه شد و ‏حکم فرماندهان را دریافت که باید تغییر لباس دهد؛ زیرا دشمن، لباس رزمندگان ایرانی را پوشیده و وارد شهر ‏شده بود و تشخیص دوست از دشمن، دیگر ممکن نبود: “…در مقابلت شهری می‌دیدی پر از جوانانی همچون ‏خودت؛ ولی دیگر آن حس قبلی را نداشتی، دچار بیم و امید می‌شدی. از انبوه دیدن آنها لحظه‌ای وحشت می‌کردی ‏و لحظه‌ای خوشحال، دوربین در دستم بیکار مانده بود، حسب معمول جلو می‌رفتم و خسته نباشید می‌گفتم، شوخی ‏می‌کردم تا در مقابل دوربین راحت باشند، ولی نمی‌دانستم با این حال خودم چه کنم؟ همه در وضعیت متهم برایم ‏بودند. مگر نشانی می‌دادند و من آرام میشدم. تازه فهمیده بودم مفهوم شهر آلوده را”… و یادداشت را چنین تمام کرد ‏که: “هر سعیدی عسگر نیست؛ سعید حجاریان نیز می‌تواند باشد”.‏

‎ ‎درون‌مان پر دیو است‎ ‎

“محمد آقازاده” نیز در واکنش به فجایع انسانی در غزه نوشته است:‏

ما حاضریم به راحتی تن به مرگ بدهیم ولی نپذیریم که ناخودآگاه مان پر از دیو و دد است و باید با جنگی خونین ‏بر این دیو و دد ها غلبه کرد٬اما این جنگ تا مرز غیر ممکن پیش می‌رود و به این دلیل مرافعه ها و جنگ ها ‏ادامه دارد.باید به طعبیت انسان بدبینانه نگاه کرد ولی خوش بینانه جهان را به روشنگری فرا خواند تا اگر جهان ‏رنگ صلح نمی‌بیند لااقل هیچکس نتواند آدمکشی را بنام فضیلت بخواند٬این وظیفه پیش روی ماست٬نباید آنرا رها ‏کنیم تا جهان بدتر از آن نشود که می‌بینیم! ‏

‎ ‎بن‌بست یا هر چیز دیگر که اسمش را بگذاریم‎ ‎

[](http://sibestaan.malakut.org/archives/2009/01/post_677.shtml)

‏”سیبستان” در مورد هنجارها و ارزش‌هایی نوشته است که چنان توسط نظام حاکم بد استفاده شده‌اند که دیگر ‏امکان بهره‌برداری از آن توسط دیگران وجود ندارد:‏

مساله این است که ظرفیت بخش بزرگی از ارزشها که در سه دهه اخیر مبنای ادعا و شعار و عمل نصفه نیمه و ‏رویای نهان‌اشکار دولتیان بوده است تمام شده است. اسم اش را بن بست بگذاریم با هر چیز دیگر، کنه ماجرا همین ‏است. این ارزشها آنقدر نابجا و به صورت ابزاری به کار گرفته شده و دستمالی شده است که حالا یک جماعتی ‏باید بیایند صورت واقعی و انسانی و نامشوه این ارزشها را روشن کنند. ‏

اما چنان کسانی احتمالا امروز دست به این کار نخواهند زد چون با ادامه جریان ابزاری کردن دین و اخلاق و ‏عقاید و اصول برای سواری گرفتن از اسب قدرت این قرائتهای تازه هم فاسد خواهد شد. آنچه دارد اتفاق می‌افتد ‏این است که نخست جماعتی در کار آیند و آمده اند که دین و اخلاق و عقاید و اصول را از دست سیاست بازان و ‏قدرت ستایان بیرون آورند. سیاست بازان در کشور ما نخست باید برهنه شوند و از خرقه ریایی شریعتمداری خلع ‏شوند و یکباره با ما راست بگویند که ما نه بر اصول دین که بر اصول قدرت مطلقه رفتار می‌کنیم. دین را رها ‏کنند به حال خود. سیاست را سیاسی تعریف کنند. اینطور دست کم رفتارشان با هزار شبهه دینی و اخلاقی پوشیده ‏نخواهد شد. اگر هم قدرت به کار می‌برند قدرت عریان خواهد بود و طبعا این شفاف شدن قدرت به ما اجازه خواهد ‏داد از مسیر مناسب به نقد و واکنش بپردازیم نه با توسل به آیات و روایات.‏