هفته گذشته با شگفتی برنده شدن فیلم برزیلی جوخه برگزیده آغاز شد، با اهدای جوایز سزار ادامه یافت و با پخش جوایز هشتادمین دوره اسکار به اوج رسید. پر جایزه ترین هفته سینمایی سال جدید میلادی را در حالی به پایان بردیم که پرده سینماهای دنیا در تسخیر فیلم هایی به یاد ماندنی بود. اما شگفتی سازان تنها فرانسوی ها یا آمریکایی ها نبودند. نگاهی انداخته ایم به هفت فیلم شاخص اکران در هفته گذشته…
فیلم های روز سینمای جهان
جوخه برگزیده Tropa de Elite
کارگردان: خوزه پادیلا. فیلمنامه: خوزه پادیلا، بروئیلو مانتووانی، رودریگو پیمنتل بر اساس کتاب جوخه برگزیده نوشته آندره باتیستا و لوییز ادواردو سوارس. موسیقی: پدرو بروفمان. مدیر فیلمبرداری: لولا کاروالو. تدوین: دانیل رزنده. طراح صحنه: توله پیک. بازیگران: واگنر مورا[سروان ناسیمنتو]، کایو خونکویرا[نتو]، آندره رامیرو[آندره ماتیاس]، میلهم کورتاز[سروان فابیو]، ماریا ریبیرو[روسانه]، فرناندا ماچادو[ماریا]، فابیو لاگو[بایانو]، فرناندا د فریتاس[روبرتا]، پائولو ویله لا[ادو]، مارچلو واله[سروان الیویرا]، مارچلو اسکورل[سرهنگ اوتاویو]، اندره مائورو[رودریگز]، پائولو هامیلتون[سولدادو پائولو]، رافایل د آویلا[خوخا]، امرسون گومز[خاوچو]، پاتریک سانتوس[تینهو]. 118 و 114 دقیقه. محصول 2007 برزیل. نام دیگر: Elite Squad. برنده خرس طلای جشنواره برلین. برنده جایزه بهترین کارگردانی و بهترین تدوین از جشنواره سائو پائولو.
سال 1997، پیش از سفر پاپ به ریو دو ژانیرو، سروان ناسیمنتو از جوخه ویژه پلیس[BOPE] ماموریت می یابد تا محله نزدیک سکونت پاپ را از شر قاچاق چی ها و و فروشندگان مواد مخدر پاک کند. سروان قصد دارد شخص دیگری را یافته و به جای خود منصوب کند. چون همسرش آبستن است و خود نیز تصمیم گرفته تا به آموزش افراد تازه کار بپردازد. همزمان نتو و ماتیاس-دو دوست آرمان گرا- به نیروی پلیس می پیونند و تصمیم دارند تا پلیس هایی آبرومند شده و با جنایتکاران مبارزه کنند. اما آن چه در دستگاه پلیس می بینند فقط فساد و دیوان سالاری احمقانه است و از این رو تصمیم می گیرند تا به BOPE ملحق شوند. در طول ماه های بعد، زندگی ناسیمنتو، نتو و ماتیاس در طول دوره سخت آموزش و سپس جنگ علیه تبه کاران به هم گره می خورد. ناسیمنتو ابتدا باور دارد که نتو می تواند جانشین خوبی برای او باشد، اما رفتار شتاب زده و نسنجیده نتو او را منصرف می کند. مدتی بعد ناسیمنتو به این تیجه می رسد که ماتیاس باهوش انتخاب بهتری است، اما ماتیاس باید قبل از انتقال مسئولیت ثابت کند که هنوز عاری از احساس نشده و قلب دارد….
چرا باید دید؟
خوزه پادیلا تهیه کننده، مستندساز برزیلی در سال 2002 با اولین فیلمش اتوبوس شماره 174 [بر اساس واقعه گروگانگیری فاجعه بار در ریو دو ژانیرو] ورودی خیره کننده به عالم سینما را تجربه کرد. دریافت 10 جایزه معتبر برای این مستند تکان دهنده دورخیز برای ساخت اولین فیلم داستانی اش جوخه برگزیده بود. اما میان دو فیلم 5 سال فاصله افتاد و پادیلا در این مدت تنها یک مستند تلویزیونی دیگر به نام گاوچران های ناپدید شده برزیلی ساخت که توجه زیادی جلب نکرد. اما فیلمنامه متعددی نوشت که توسط دیگران ساخته شد و گاه در مقام تهیه کننده نیز فیلم های قابلی تولید کرد. جوخه برگزیده که با هزینه 4 میلیون دلار تولید شده، تا این لحظه نزدیک به 10 میلیون دلار در برزیل در آمد داشته و بیش از 2 میلیون نفر آن را در سینما تماشا کرده اند که رقمی بسیار قابل توجه برای سینمای این کشور محسوب می شود. این اتفاق در حالی افتاده که سه ماه قبل از اکران رسمی آن نسخه های غیر قانونی فیلم دست به دست گشته و پر فروش ترین دی وی دی بازار قاچاق نیز بوده است.
جوخه برگزیده شاید در نگاه اول فیلمی درباره پلیس قدرتمند برزیل با افسرانی رمبو صفت باشد که به خاطر نیت های خوب دست به خشونت می زنند، اما چنین نیست. فیلم گران قیمت ترین محصول سینمای برزیل است و با توجه به سابقه کارگردانش آن را باید جدی گرفت. چیزی که از همان نماهای روی دست ابتدای فیلم که ادرنالین خون تماشاگر را بالا می برد، می توان پی برد. فیلم دو شخصیت مرکزی دارد: ناسیمنتو که راوی فیلم نیز هست و درگیر میان وظایف همسری و در آستانه پدر شدن که از شغل پر استرس خود و روش هایی چون شکنجه کردن برای مبارزه با تبهکاران به تنگ آمده است. و دیگری ماتیاس که حقوق خوانده و از دیدن این همه فساد در دستگاه پلیس منزجر شده است.
فیلم بر اساس کتاب دو سروان سابق BOPE ساخته شده و تمامی وقایع موجود در آن از جمله خشونت روزمره، اعتیاد، ریاکاری و فساد در دستگاه پلیس واقعی است که فیلم را تا حد یک سند دیداری شنیداری ارتقاء می دهد. پادیلا برای شدت بخشیدن به وجوه مستندگونه اثر آن را با شیوه های این گونه فیلم ها ساخته از کاربرد نور و رنگ تا دوربین روی دست در تمام فیلم و همه اینها برای رسیدن به این حرف که فاصله میان دو جبهه چقدر است. ایا روش های فاشیستی BOPE کمتر از رفتار قاچاقچیان تا بن دندان مسلح خشونت آمیز است؟ و برای رسیدن به یک شهر “تمیز” چقدر باید هزینه داد؟
ژانر: اکشن، درام، جنایی.
با شیطان دست بده Shake Hands with the Devil
کارگردان: راجر اسپاتیس وود. فیلمنامه: مایکل داناوان بر اساس کتاب رومئو دالر. موسیقی: دیوید هیرشفلدر. مدیر فیلمبرداری: میروسلاو باژاک. تدوین:مایکل آرکاند، لویی مارتن پارادی. طراح صحنه: لیندسی هرمر-بل. بازیگران: روی دوپوآ[ژنرال رومئو دالر]، دبرا کار اونگر[اما بیکر]، جیمز گالاندرز[سرگرد برنت بیردزلی]، اودیل کاتسی گاکیره[نخست وزیر آگاته]، اوئن لباکنگ سژک[ژنرال هنری آنیدیهو]، ژان هیو آنگلاد[برنار کوشنر]، مایکل مونگیو[لوک مارشال]. 112 دقیقه. محصول 2007 کانادا. برنده جایزه بهترین بازیگر/روی دوپوآ از جشنواره فیلم آتلانتیک، نامزد 12 جایزه از مراسم جنی، برنده جایزه تماشاگران و بهترین فیلم کانادایی از سادبری سینه فست.
خاطرات ژنرال رومئو دالر کانادایی تبار فرمانده نیروهای سازمان ملل در روآندا به هنگام نسل کشی بزرگ سال 1994 در آن کشور.
چرا باید دید؟
راجر اسپاتیس وود متولد 1945 اتاوا از استان اونتاریوی کاناداست. در بریتانیا بزرگ شده، اما همه او را فیلمسازی آمریکایی می شناسند. از دهه 1970 با تدوینگر وارد عالم سینما شده و تعدادی فیلم قابل توجه تلویزیونی نیز کارگردانی کرده است. اولین فیلمش قطار وحشت محصول مشترک کانادا و آمریکا بود و از آن زمان تاکنون اغلب فیلم هایی که ساخته، تولید آمریکا محسوب می شوند. اسپاتیس وود با زیر آتش-یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینما با محوریت خبرنگار جنگی- در 1983 برای اولین بار در میان منتقدان دنیا شناخته می شود و از آن زمان تا حال امضای خود را پای فیلم های متفاوت و اکثراً پولساز چون شلیک به قصد کشتن، روز ششم، همیشه فردایی هست[از سری جیمز باند] و این اواخر Ripley Under Ground انداخته است. بی تعارف باید گفت که تمامی این فیلم ها هر چند حرفه ای و خوش ساخت هستند، اما هرگز از نظر جدیت و ساختار به پای دو فیلم اولیه او تعقیب دی. بی. کوپر و زیر آتش نمی رسند. شاید بتوان با شیطان دست بده را پس از دو دهه بازگشت به همان حال و هوای زیر آتش دانست.
با شیطان دست بده فیلمی گران قیمت برای سینمای کانادا است. هزینه 11 میلیون دلاری آن نیز تنها با یک هدف تامین شده و آن نقش این کشور در حمایت از حقوق بشر در دهه های اخیر است. اما فیلم فاقد تحرک اثری چون هتل روآندا است. البته به همان اندازه تلخ و ناراحت کننده است که از کارگردانی تا حدی قابل قبول و بازی ها بسیار خوب آن[البته غیر از دوپوآ که چهره ای سنگی اش ازارنده است] نشات می گیرد.
فیلم در واقع نمایش تک نفر دالر است و اسپاتیس وود نیز روی اعمال و رفتار وی بیشتر زوم کرده است. دالر مردی شجاع، صادق و یک انسان دوست واقعی است. او از نمایش ضعف ها و احساسات خود واهمه ندارد، اما به موقع شجاعت خود را برای نجات جان انسان های بیگناه درگیر نسل کشی بیهوده را نیز به نمایش گداشته و عمل خود را از یک مخاطره شخصی فراتر می برد. فیلم با دقتی مستندگونه و قدرتمندانه شروع نسل کشی و ناتوانی دالر در جلوگیری آن را تصویر می کند، و به نظر می رسد که هنوز حرف های زیادی درباره فاجعه رواندا برای گفتن وجود داشته باشد!
با شیطان دست بده شاید به اندازه همیشه فردایی هست، سرگرم کننده نباشد که اصلاً با این هدف نیز ساخته نشده است. با این حال می تواند خاطره خوش زیر آتش را برای دوستداران اسپاتیس وود تجدید کند. حتی اگر به همان قدرت نباشد!
ژانر: تاریخی.
غیر قابل انتشار/سانسور شده Redacted
نویسنده و کارگردان: برایان د پالما. مدیر فیلمبرداری: جاناتان کلیف. تدوین: بیل پنکاو. طراح صحنه: فیلیپ بارکر. بازیگران: پاتریک کارول[رنو فلیک]، راب دوینی[مک کوی]، ایزی دیاز[آنخل سالازار]، مایک فیگه روا[گروهبان جیم واسکز]، تای جونز[سرگروهبان سوییت]، کل اونیل [گیب بلیکس]، دانیل استوارت شرمن [بی. بی. راش]، پل اوبراین[پدر بارتون]. 90 دقیقه. محصول 2007 آمریکا، کانادا. نامزد ریل طلایی بهترین تدوین صدا از انجمن تدوینگران صدا آمریکا، برنده جایزه شیر نقره ای بهترین کارگردانی و جایزه فیلم بلند دیجیتالی و نامزد شیر طلایی جشنواره ونیز.
یک جوخه از سربازان آمریکایی در نزدیکی سامرا. آنخل سالازار به شکل تفننی از اعضای جوخه فیلم می گیرد. او آرزو دارد تا پس از خروج از ارتش وارد دانشکده سینمایی کالیفرنیای جنوبی شود. از طریق فیلم های او با دیگر اعضای گروه آشنا می شویم. سرگروهبان سوییت که به افرادش دستور می دهد تا از معاشرت با بچه های عراقی خودداری کنند، چون آنها چشم و گوش شورشی ها محسوب می شوند. رنو فلیک متعصب، بی. بی. راش چاق و چله و مک کوی وکیل که مرتبا در حال خواندن رمان است. پس از حادثه ای در پست بازرسی که منجر به کشته شدن زنی عرب و باردار بر اثر تیراندازی دو نفر از سربازان آمریکایی می شود، افراد محلی تصمیم به انتقام می گیرند. خشونت بالا می گیرد و دو سرباز نیز بقیه جوخه را وادار می کنند تا دست به عملیات خصوص و انتقام جویانه ای بزنند. سالازار نیز که دوربین را در کلاه خودش جاسازی کرده از تجاوز آنها به دختر پانزده ساله عراقی و سپس قتل او و خانواده اش فیلم می گیرد.
چرا باید دید؟
برایان راسل د پالمای 68 ساله زاده نیوجرسی از فیلمسازانی است که با فیلم های مستقل شروع کرده و حالا از کارگردان های مشهور آمریکا به شمار می رود. از توفیق اولیه اش در 1973 با فیلم خواهران تا سانسور شده راه زیادی پیموده، با فیلمنامه نویسان معتبری چون پل شرایدر، جان فریس و الیور استون کار کرده، یکی از بهترین اقتباس ها را از داستان های استون کینگ[کری] کارگردانی کرده و فیلم پر فروشی چون تسخیر ناپذیرها را از فیلمنامه دیوید ممت ساخته است. ارادت غریبی به هیچکاک دارد، از Split screen بسیار استفاده می کند و برداشت های بلندش به عنوان نمونه در شیوه کارلیتو در تاریخ سینما جایگاهی خاص دارند. اما خودش بارها گفته که “سینما همیشه دروغ می گوید، آن هم 24 دفعه در ثانیه”. بنابراین دیدن فیلمی چون سانسور شده که قصد دارد نگاهی مستندگونه و از زوایای مختلف به حادثه ای واحد را عرضه کند، در حکم نوعی نقیضه است.
شاید همین ویژگی آن باعث شده تا تماشاگر آمریکایی دوستدار فیلم های د پالما به آن پشت کند. البته شکست تجاری فیلم کم هزینه چون سانسور شده[تنها 5 میلیون دلار بودجه] نمی تواند لطمه ای به کارنامه استاد وارد کند که جوایزی هم پشت قباله اش دارد. با این وجود باید اعتراف کنم که شخصاً ترجیه می دهم یک مستند واقعی را تماشا کنم تا یک مستندنمایی خسته کننده که بسیاری آن را انتقاد آمیز نیز خوانده اند. در حالی که د پالما چندان دل نگران عراقی ها نیست. تنها ایده ممکن در نزد او و بسیاری فیلمسازان لیبرال آمریکایی نیش زدن به دولت است که مانع پخش اخبار به شکل سانسور نشده هستند. این یعنی اصرار بر اصلاح سیستم و بس! کاری که الیور استون سرآمد آن است. فیلم چندان به عمق حوادث نمی رود. همه چیز چون گزارش های خبری یا فیلم های خانگی در سطح باقی می ماند، در حالی که د پالما نیز از دستکاری در حقیقت[مخصوصاً عکس های پایانی فیلم] برای تاثیر گذاری بیشتر روی گردان نیست. این هم یک دلیل دیگر برای اثبات حرف خود او درباره دروغ گویی سینما و این که حقیقت اولین تلفات هر جنگی است!
ژانر: جنایی، درام، جنگی.
معشوقه قدیمی Une vieille maîtresse
کارگردان: کاترین بریا. فیلمنامه: کاترین بریا بر اساس داستانی از ژول-آمده باربی د اوره وی. موسیقی: انتخابی. مدیر فیلمبرداری: یورگوس آروانیتیس. تدوین: پاسکال شاوانس. طراح صحنه: فرانسوا-رنو لابارت. بازیگران: آسیا آرجنتو[ولینی]، فوآد آیت عاتو[رینو د مارینی]، روکسان ماسکیدا[هرمنگارد]، کلود ساروت[مارکیز د فرس]، یولاند مورو[کنتس د آرته]، میشل لونسدال[ویکنت د پرونی]. 115 و 104 دقیقه. محصول 2007 فرانسه، ایتالیا. نام دیگر: The Last Mistress، An Old Mistress. نامزد نخل طلای جشنواره کن.
پاریس، فوریه 1835. ویکنت د پرونی و کنتس د آرته سالخورده اوقات شان را با هم می گذرانند. عمده تفریح آنها غذا خوردن و حرف زدن درباره روابط رفتارهای آدمی است که در اعیان و اشراف پاریسی متجلی می شود. سوژه صحبت آنها این بار اشراف زاده جوانی به نام رینو د مارینی است که با زنی اسپانیایی و هوسباز به نام ولینی نزدیک به یک دهه رابطه داشته است. د مارینی اینک با دختر اشراف زاده و خوب پرورش یافته به نام هرمنگارد نامزد شده و قصد دارد تا با او ازدوج کند. اما ولینی تصمیم ندارد تا معشوق را با هرمنگارد معصوم تقسیم کند. هر چند د مارینی نیز ظاهراً قصد جدایی از وی را دارد. مادربزرگ هرمنگارد برای اطیمنان یافتن از آینده نوه اش از د مارینی می خواهند تا تمامی روابط خود با ولینی را در طول ده سال گذشته برای وی تعریف کند. د مارینی می پذیرد و در پایان می گوید که دیگر عشقی به ولینی ندارد. او و هرمنگارد پس از ازدواج در خانه ای ساحلی اقامت می کنند، اما به زودی سر و کله ولینی نیز در اطراف پیدا می شود، در حالی که هرمنگارد ابستن است…
چرا باید دید؟
کاترین بریای 60 ساله اینک پس از 3 دهه فیلمسازی و ساختن 12 فیلم جنجالی ترین کارگردان زن سینمای فرانسه به شمار می رود. برخی جسارت او را در طرح مضامین جنسی می ستایند، بعضی نیز آنها را خوش ندارند و با دادن لقب فیلم های هرزه نگارانه تقبیح می کنند. اما موافق و مخالف اذعان دارند که فیلم های بریا اصالتی دارند که آنها را از آثار مشابه متمایزمی کند. فیلم های این زن پاریسی غریب تا امروز بارها و بارها تکان های شدیدی به پیکر سینمای فرانسه وارد کرده، اما به نظر می رسد این یکی از شدت و حدت فیلم های قبلی وی اندکی دور است. گول نامزدی نخل طلای آن را نیز نباید خورد که گاه فرانسوی های ناسیونالیست برای تعادل بخشیدن به جدول نامزدهای این جایزه کمی هم به فیلمسازان وطنی میدان می دهند[و در همین حد هم باقی می مانند!].
بریا که در 17 سالگی با رمان نویسی آغاز کرده، به سرعت –پس از بازی در نقشی کوتاه در آخرین تانگو در پاریس- به فیلمسازی رو آورده است. اما اولین فیلمش یک دختر جوان واقعی 23 سال بعد امکان نمایش یافته که خود نشان دهنده جسارت او در طرح برخی مسائل و شکستن تابوها است. منتقدان او را به خاطر ابداع و نمایش راه هایی تازه برای درک جنسیت زنانه[گاه دور از عرف و هنجار]، پا به سن گذاشتن و خانواده توام با صراحتی نامتعارف در قالب درام های غمگنانه می ستایند. مهم ترین و ستایش شده ترین فیلم کارنامه او برای خواهرم/دختر چاق[2001] و بدنام ترین شان رومانس ایکس[1999] و ادامه آن آناتومی جهنم[2004] که در آنها از بازیگر معروف فیلم های پورنوگرافی[روکو زیفردی] استفاده کرده است.
معشوقه قدیمی بر خلاف فیلم های قبلی بریا از گره های داستانی اندکی برخوردار است. سبک ایستای آن و کوشش در رسیدن به سبکی فاخر و لایق داستانی قرن نوزدهمی باعث شده تا فیلم حالت رمان های –کمی تا قسمتی- الکساندر دوما یا میشل زواگو را به خود بگیرد. شخصیت ولینی بازتاب دوباره تمامی زن های فیلم های قبلی بریاست. تنها د مارینی جوان خوش سیماست که این بار اسیر هوس های حیوانی او شده و نقش مخربی ندارد. ولینی یک زن مردخوار کامل است با تمامی رفتارهای روانی شخصیت های اثار بریا که می تواند برای دقایقی بیننده را جذب و مانند د مارینی اسیر خود کند. اما بعد از مدت کوتاهی دمدمی مزاج بودن، عشق ورزی های او در مکان های غریب[از جمله صحنه سوزاندن جسد فرزندش] و حتی رابطه اش با ندیمه خود سبب دلزدگی می شود. معشوقه قدیمی بی تعارف یک شکست در کارنامه این مدرس فمیس است، و ای کاش لااقل درجا زدن بود!
ژانر: درام.
بی نقص Flawless
کارگردان: مایکل رادفورد. فیلمنامه: ادوارد اندرسون. موسیقی: استیون واربک. مدیر فیلمبرداری: ریچارد کریترکس. تدوین: پیتر بویل. طراح صحنه: سوفی بکر. بازیگران: مایکل کین[آقای هابز]، دمی مور[لورا کویین]، لامبرت ویلسون[فینچ]، جاس آکلند[سر میلیتون اشتنکرافت]، ناتانیل پارکر[اولی]، دیوید هنری[سر ادموند گاتفرید]، نیکلاس جونز[جمیسون]، جاناتان آریس[بویل]، سایمون دی[بولند]، کنستانتین گرگوری[دیمیتریف]، درن نسبیت[سینکلر]، بن رایتون[برایان]، کوآن ویلیس[لویس]. 100 و 108 دقیقه. محصول 2007 انگلستان.
دهه 1960 لندن. لورا کوئین از کارمندان بالا رتبه کمپانی لاندن دایموند است. لورا خود را وقف کارش کرده تا بتواند روزی به عنوان اولین مدیر ارشد زن این کمپانی بزرگ منصوب شود. پس از بروز بحران بر اثر مرگ چند صد معدنچی در معادن الماس آفریقای جنوبی و احتمال افشای روابط کمپانی با روس ها، موقعیت کمپانی به خطر می افتد. کوئین ایده ای برای بیرون رفتن شرکت از این بحران به سر میلیتون اشتنکرافت رئیس کمپانی ارائه می دهد، اما خیلی زود توسط هابز نظافت چی ساختمان مطلع می شود که مدیران بالادست در صدد اخراج وی هستند. هابز به او می گوید که نقشه ای برای سرقت از شرکت دارد و حال که او نیز در شرف اخراج قرار گرفته، بهتر است تا با وی همکاری کرده و انتقام خود را از کمپانی بگیرد. نقشه هابز بسیار دقیق و حساب شده است و هدف تنها سرقت مقدار اندکی الماس است. کوئین رمز گاوصندوق اصلی کمپانی را به دست می آورد، اما قبل از روز موعود پدیده تازه ای- دوربین مدار بسته- در ساختمان به کار گرفته می شود که نقشه را دچار مخاطره می کند. با این وجود هابز مصمم است تا با استفاده از نقطه کور و زمان میان چرخیدن دوربین ها کار خود را صورت دهد. سرقت با موفقیت انجام می شود، اما فردای آن روز وقتی کوئین به کمپانی قدم می گذارد، آگاه می شود که بیش از یک تن الماس به سرقت رفته است. کاری که به نظر می آید از عهده پیرمردی چون هابز خارج باشد…
چرا باید دید؟
مایکل رادفورد متولد 1946 دهلی نو است. در دانشگاه آکسفورد درس خوانده و مدتی نیز به عنوان معلم کار کرده است. بعدها در مدرسه ملی سینما و تلویزیون انگلستان تحصیل کرده و با ساختن فیلم های مستند به فیلمسازی روی آورده است. در 1983 برای اولین منتقدان با فیلم مکانی دیگر، زمانی دیگر نامش را شنیدند. یک سال بعد با فیلم 1984 که بر اساس کتاب جورج اورول ساخته بود، موفق به دریافت جایزه لاله طلایی جشنواره استانبول و جایزه بهترین فیلم از مراسم ایونینگ استاندارد بریتیش فیلم شد. شهرت جهانی یک دهه بعد با فیلم پستچی[درباره داستان عاشقانه یک پستچی ایتالیایی که از زبان پابلوی نرودا شاعر تبعیدی روایت می شد] نصیب وی شد. اما در طول یک دهه و خرده ای که از آن فیلم می گذرد، هنوز اثر قابل دیگری به کارنامه اش افزوده نشده است. آخرین فیلم به نمایش در آمده از وی اقتباسی متوسط از تاجر ونیزی[با شرکت آل پاچینو و جرمی ایرونز] ویلیام شکسپیر سه سال قبل اکران شد.
اما فیلم 20 میلیون دلاری بی نقص که هر چند از نظر ساختار-مخصوصاً سکانس سرقت- واقعاً بی عیب و نقص است، اما تماشاگر آشنا با فیلم های این ژانر را بلافاصله به یاد فیلم های دهه 1970 می اندازد. و این یعنی شکست!
بی نقص برای رادفورد یک گام بزرگ به پس است. فیلم متعلق به زمانه ما نیست و فقط پیرنگ های کم رنگی چون تلاش کویین برای رسیدن به مقام اولین مدیر زن از افاضات فمینیستی روز ریشه گرفته یا اقدامات خیرخواهانه اش برای ریشه کنی سرطان و غیره… در کنار اینها فیلم هیچ ندارد. هر چند مایکل کین کوشیده تا تقش خود را با دقت و وسواسی چشمگیر ایفا کرده و شاه بیت موضوع یعنی هدفش از سرقت الماس ها[گرفتن انتقام همسر متوفایش از شرکت بیمه] را تا دقایق پایانی مخفی و جذاب نگاه دارد، اما به قول آمریکایی ها فیلم در زمان و مکان اشتباهی ساخته است. فیلمنامه حاوی پیرنگ های دیگری از جمله تمایل فینچ به کوئین نیز هست که هرگز سرانجامی شایسته پیدا نمی کند، که اگر چنین می شد بر شور و هیجان فیلم می افزود و توان لامبرت ویلسون را نیز بیشتر به کار می گرفت. فیلم در شکل فعلی اش کهنه نما و ساخت آن غیر لازم به نظر می اید. کاش رادفورد برای خلق شاه بیت دیگری در کارنامه اش تا دیر نشده، اقدامی جدی صورت دهد!
ژانر: درام، جنایی.
بلک پیمپرنل/پامچال سیاه The Black Pimpernel
کارگردان: اولف هولتبرگ، آسا فارینگر. فیلمنامه: باب فاس. موسیقی: یاکوب گروث. مدیر فیلمبرداری: دیرک بروئل. تدوین: لیف اکسل کیلدسن. طراح صحنه: پیتر گرانت. بازیگران: مایکل نایکویست[هارالد ادلشتام]، لومی کاوازوس[آنا کنتره راس]، کیت دل کاستیلو[کونسوئلو فوئنتس]، لیزا ورلیندر[سوزان]، کارستن نورگارد[وینتر]، دانیل خیمه نز کاچو[ریکاردو فوئنتس]، پاتریک برگین[سناتور دیویس]. 95 و 100 دقیقه. محصول 2007 سوئد، فنلاند، مکزیک، دانمارک. نام دیگر: Svarta Nejlikan.
دهه 1970. هارالد ادلشتان به سمت سفیر سوئد در شیلی منصوب می شود. مدت کوتاهی بعد، نظامیان بر علیه دولت قانونی سالوادور آلنده کودتا کرده و او را از میان برمی دارند. موج دستگیری ها، شکنجه ها و اعدام در کشور گسترده می شود. ادلستام که در دوران جنگ جهانی نیز به خاطر خصلت های انسان دوستانه اش به مبارزان کمک کرده، بلافاصله شروع به پناه دادن انسان ها در سفارت خانه و فرستادن آنها تحت عنوان پناهنده به سوئد می کند. اولین اقدام بزرگ او در حمایت از حریم سفارت کوبا و کارمندان آن که مورد حمله افسران پینوشه قرار گرفته اند، سبب می شود تا با نظامی های عالی رتبه درگیر شود. او که همزمان عاشق کونسوئلو دختر انقلابی یکی از کودتاچی ها شده، به او در کارهایش کمک می کند. اما وقتی از پدر وی می خواهد تا تعدادی از دستگیر شدگان را زیر عنوان افراد تحت حمایت دولت سوئد از استادیوم آزاد کند، موقعیت پدر کونسوئلو به خطر افتاده و توسط همقطارانش در برابر چشمان ادلشتام کشته می شود. ادلشتام تهدید می شود، اما به فعالیت خود ادامه داده و هر روز بر دامنه آن می افزاید. تا اینکه خبر می رسد کونسوئلو مورد اصابت گلوله نظامیان قرار گرفته و باید تحت عمل جراحی قرار بگیرد. ادلشتام او را به بیمارستان می رساند، اما بعد از عمل ارتشی ها سر رسیده و با تهدید به مرگ، کونسوئلو را از دست ادلشتام خارج می کنند. ادلشتام در مصاحبه مطیوعاتی پرده از رفتارهای ضد انسانی حکومت پینوشه برداشته و دولت او را متهم به نقض قوانین بین المللی می کند. پس از این کار دولت سوئد او را احضار می کند، ولی قبل از خروج از شیلی کونسوئلو نیز به وی می پیوندد.
چرا باید دید؟
از اولف هولتبرگ تقریبا هیچ نمی دانم جز این که از نیمه دوم دهه 1970 به فیلمسازی اشتغال دارد و بلک پیمپرنل ششمین فیلم اوست. میان نمایش هر کدام از این فیلم ها فاصله زمانی قابل توجهی وجود دارد که شاید از ناشی از کم کاری صنعت سینمای سوئد یا خود هولتبرگ باشد. به هر رو میان این فیلم و اثر قبلی فیلمساز- دختر پوما[شیر کوهی]که هولتبرگ شهرت خود را مدیون همین فیلم است- 13 سال فاصله وجود دارد که مدتی طولانی است. وی دختر پوما و بلک پیمپرنل را با کمک آسا فارینگر نوشته و کارگردانی کرده است.
فیلم درباره بخشی از زندگی هارالد ادلشتام[1989-1913] دیپلمات سوئدی است که در دوران جنگ جهانی دوم به خاطر کمک به فراراعضای نهضت مقاومت نروژ لقب Black Pimpernel[باالهام از اسکارلت پیمپرنل قهرمان نمایشنامه و قصه ای به همین نام اثر بارونس اُرکزی که در دوران انقلاب فرانسه می گذشت] دریافت کرد[این لقب به نلسون ماندلا نیز برای مبارزات ضد تبعیض نژادی اش اعطا شده است]. ادلشتام در طول دوران سفارتش در شیلی موفق شد تا بیش از 1300 انسان را با استفاده از قدرت و مصونیت سیاسی خود نجات دهد. بدیهی است با دیدن فیلم یا خواندن خلاصه داستان آن بلافاصله اسکار شیندلر به ذهن تان خطور می کند، اما باید بگویم ادلشتام در مقایسه با فردسودجویی چون شیندلر کارخانه دار اصولاً انسان وارسته تر و بشر دوستی واقعی است. به همین خاطر کسی مثل اسپیلبرگ یهودی به سراغ قصه زندگی وی نمی رود و در نهایت سازمان عفو بین الملل با کمک دولت سوئد برای ارج گذاشتن به کوشش های وی چنین فیلمی را تهیه می کند. فیلمی درباره اینکه چگونه یک مرد می تواند بر زندگی دیگران و تاریخ تاثیر مثبت بگذارد و سرنوشت بسیاری را تغییر دهد. فیلم هر چند در ستایش ادلشتام است، اما از نمایش ضعف های وی نیز ابایی ندارد. کابوس های او از دوران جنگ، عشق از دست داده ای که پس از دو دهه هنوز به دنبال آن است، یا پا پس کشیدنش هنگامی که لوله هفت تیر بر پیشانی اش گذاشته می شود از او چهره یک قهرمان راستین و پذیرفتنی تر را می سازد. او یک مدافع واقعی حقوق بشر است با تمامی قدرت و ضعف های یک بشر، او برای عدالت مبارزه می کتد و حاضر به پرداخت هر بهایی است.
بلک پیمپرنل/پامچال سیاه[متاسفانه موفق به یافتن نام دقیق گل پیمپرنل در فارسی نشدم، فقط دانستم که به خانواده پامچال تعلق دارد] با هزینه 5 میلیون دلار تولید شده و از بازی خوب نایکویست[آخرین بار در فیلم همچون بودن در بهشت زیارتش کردیم] بهره مند است. تماشای این فیلم در زمانه ای که حقوق بشر تنها وسیله ای برای کسب شهرت خیلی هاست، لازم و ضروری است!
ژانر: درام، تاریخی، عاشقانه، مهیج.
جیب بر ها Ladrones
کارگردان: خایمه مارکز. فیلمنامه: خوآن ایبانیز، انریکه مارکز بر اساس داستاین از انریکه لوپز لاویگنه. موسیقی: فدریکو یوسید. مدیر فیلمبرداری: دیوید آزکانو. تدوین: ایوان آله دو. طراح صحنه: خوآن بوتلا. بازیگران: خوآن خوزه بالاستا[الکس]، ماریا والورده[سارا]، پاتریک بوشو[عتیقه فروش]، ماریا بالاستروس[آنا]، کارلوس کانیوسکی[پلوکوئرو]، اریک پروبانزا[خورخه]. 105 دقیقه. محصول 2007 اسپانیا. نام دیگر: Thieves. نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد/خوآن خوزه بالستا و بهترنی فیلمبرداری از انجمن منتقدان فیلم اسپانیا، برنده جایزه C.I.C.A.E. و نامزد یوزپلنگ طلایی جشنواره لوکارنو، برنده جایزه ویژه داوران و نامزد جایزخ طلایی جشنواره مالاگا.
الکس فرزند آنای جیب بر پس از مدتی طولانی از یتیم خانه آزاد می شود و بلافاصله برای کار در یک ارایشگاه استخدام می شود. الکس پس از مراجعه به منزل مادرش درمی یابد که آنجا را به خاطر بدهکاری به صاحبخانه ترک کرده است. پس از دادن بدهی صاحبخانه در آنجا مستقر و شروع به جست و جو برای یافتن مادرش می کند. یک روز هنگام خرید در فروشگاهی بزرگ متوجه سرقت یک سی دی توسط یک دختر شده و سبب نجات وی می شود. با تعقیب دختر می فهمد که متعلق به خانواده ای تقریبا مرفه بوده و سارا نام دارد. به نظر می رسد که سارا به جنون سرقت برای دستیابی به هیجان مبتلا است. بنابر این الکس که فریفته او شده، سعی می کند به وی نزدیک شود. ابتدا سارا مقاومت می کند، اما پیشنهاد الکس مبنی بر آموزش جیب بری او را وسوسه می کند. همکاری این دو نفر برای هر دو خوشایند است تا اینکه عتیقه فروسی که اموال دزدی را از الکس می خرد و از محل زندگی آنا نیز خبر دارد، در ازای دادن آدرس وی از وی می خواهد تا کیف پول فردی متشخص را بدزد. اما الکس و سارا هنگام سرقت به دام می افتند. پلیس بعد از بازجویی به دلیل ارتکاب اولین جرم آن دو را ازاد می کند، اما سارا دیگر مایل به ادامه همکاری با الکس و دیدار با او نیست. الکس به سراغ مال خر رفته و بعد از اصرار فراوان موفق می شود مادرش را در یک روسپی خانه سطح بالا بیابد. الکس که به شدت از سقوط مادر سرخورده شده، پس از ملاقات با سارا در مترو از او نیز جدا می شود و هنگام خروج از مترو بر اثر زخم چاقو از پا در می آید.
چرا باید دید؟
خایمه مارکز اولاریگا با نوشتن فیلمنامه خداحافظ کوسه[کارلوس سوآرز]، شب سلاطین[میگوئل باردم] و غار[ادوارد کورتز] آغاز کرد. با ساختن دو فیلم کوتاه باز و بهشت گمشده[برنده جایزه بزرگ جشنواره اوپسالا و جایزه بهترین فیلم کوتاه جشنواره ملبورن] شروع به کارگردانی کرد و جیب برها[یا دزدها] اولین فیلم بلند وی به شمار می رود که در جشنواره های متعددی به نمایش درآمده و مورد ستایش منتقدان نیز قرار گرفته است.
جیب برها یک غافلگیری تمام عیار است. قصه کشف عشق توسط پسری که از ده سالگی عشق مادر را از دست داده و اینک در نوجوانی در صدد یافتن اوست. و زمانی که او را می یابد جز اندوه نصیبش نمی شود. شاید به همین خاطر است که سارا را نیز رها می کند و دانسته به سوی مرگ می رود. جیب برها فیلمی شاعرانه، مهیج و عاشقانه است که تنها می توان در سینمای اسپانیا نمونه های آن را یافت. مارکز با اولین فیلم خود ثابت می کند که قادر به روایت داستانی این چنین ظریف و پر از پیرنگ های ریز و درشت است که هر کدام می تواند دستمایه فیلمی دیگر شوند. دیالوگ های اندک، برداشت های بلند و انتخاب بازیگرانی که بلافاصله همذات پنداری تماشاگر را جلب می کنند، از نقاط قوت فیلم است. بدون شک خوآن خوزه بالاستا در آینده تبدیل به متد یمن سینمای اسپانیا خواهد شد. کاری که او با میمیک صورت و حرکات دست هایش می کند، بسیاری از بازیگران قادر نیستند با تمام وجود و دیالوگ های قوی انجام دهند. فقط یک جمله: ”فرصت تماشای این فیلم را از دست ندهید!“
ژانر: درام.