بهزاد افشاری در “درخت بدون سایه” معتقد است که جامعه ایرانی در آستانه یک فراگرد تاریخی قرار دارد:
ایران در یک مقطع بسیار حساس تاریخی قرار دارد و طبقات اقتصادی و اجتماعی با سرعت عجیبی در حال جابجایی هستند. درست مثل اتفاقاتی که در دهه های پنجاه و شصت در ایران افتاد و اقشار متوسط به پایین و بالا سقوط و صعود کردند. حالا هم این جابه جایی ها دارد با سرعت بالایی رخ می دهد.
قیمت زمین و مسکن به شکل دیوانه کننده ای بی حساب و کتاب در حال افزایش است! برنج وحشتناک گران شده.افزایش مواد خوراکی مردم را به وحشت انداخته و ریخته اند برنج و ماکارونی و روغن می خرند. برنج دودی از حدود دوهزاروسیصد تومان به هفت هزار تومان رسیده و برنج های معمولی هم حدود پنج هزار تومان در هر کیلو فروخته می شود. من نمی دانم دولت با این نابسامانی ها چکار می خواهد بکند؟ آیا عده ای می خواهند با این کارها دولت احمدی نژاد را زمین بزنند؟ یا هوا کنند؟ نگرانی بسیار جدی در مورد ارزاق عمومی در میان مردم موج می زند.
شدیم موش آزمایشگاهی همه
میترا خلعتبری در “نسل سکوت” با ذکر بخش هایی از یک ترانه ی معروف پیش از انقلاب، درباره نسل سوخته نوشته است:
سر پدر و مادرهای ما کلاه رفت و نسل ما سوخت. کدوم یکی از این نسل سوخته هست که بخواد از خودش راضی باشه. یه روز از خودمون راضی هستیم و یه روز فحش بد و بیراه به روزگارمون میدیم. کدوم یکی از این نسل هست که وقتی صبح از خواب بیدار میشه گنگ نباشه. تعارف نداریم. همه داریم سرخودمون رو کلاه می گذاریم. حس آدمایی که امید دارند و واسه آینده شون می تونن تصمیم بگیرند برای من و این نسل تلف شده بی معنی هست.
هر وقت به ما هر چی رسید شد آزمایشی، شدیم موش آزمایشگاهیه همه. خیلی از پدر و مادرمون بچه نمی دونستند چیه و دوست نداشتند چند تا چند تا بچه داشته باشند. اما به خاطر اینکه امتحان کنند می تونند بچه داشته باشند، ما رو آوردن به دنیایی که بقیه هم امتحانمون کنن. مدرسه که رفتیم در هر سال یه سیستم رو پیاده کردند. گفتند این سیستم آزمایشی یه. اگه رو شما جواب داد برای سال های بعد هم پیاده اش می کنیم. رفتیم دانشگاه هزار جور سیستم دیگه پیاده کردند. سیستم مملکت هم شد کلا سیستمی برای عبور که متاسفانه ما هم تو این عبور فنا شدیم. به ما گفتند همه این ها آزمایشی یه، گفتند مهم نیست اگه جواب نداد مهم اینه که بفهمیم کجای کار ایراد داره!
یک نفر رفت توی کما؛ به همین راحتی!
سینا سعید در “وبلاف” راوی صحنه ای خشونت بار در خوابگاه دانشجویی شان است که از استعداد جامعه ایرانی برای ابراز خشونت خبر می دهد:
دیشب اینجا دعوا شد! منظورم از اینجا دانشگاهه! نه خود دانشگاه، خوابگاهی که ما توش هستیم. یه دعوای وحشتناک. خوشبختانه من نبودم که حتی این موضوع رو از نزدیک ببینم. جریان دعوا این بود:
سر مسابقات فوتبال که توی دانشگاه برگزار میشه، سر یه خطا، یکی از بچهها شاکی میشه و به اونی که روش خطا کرده اعتراض میکنه. دوست کسی که روش خطا شده از توی تماشاگرا میآد و به کسی که خطا کرده فحش ناموسی میده!
بعد دوستای اونی که خطا کرده از تماشاگرا میآن و کسی که فحش داده رو میگیرن میزنن! آنچنان میزنن که پنج تا از دندونای طرف میشکنه. بچهها که بسیار شنگول بودن بعد از این اتفاق بسیار شنگولانه بازی رو ادامه میدن. اما اون طرفی که کتک خورده، زنگ میزنه به همولایتیهاش توی خوابگاه و اونا هم میریزن اونجا اون پنج نفر رو با زنجیر و میلگرد یه جوری میزنن که یکی میره تو کما. من که داشتم با خیال راحت شام میخوردم تو خوابگاه، یه دفعه دیدم صدای آمبولانس میآد! و …همین؛ به همین راحتی.
سکولاریزاسیون یعنی آزادی زن
”سکولاریزاسیون یعنی آزادی زن” عنوان نوشته ای از محمدرضا نیکفر است که در “مدرسه فمینیستی” منتشر شده و چنین آغاز می شود:
به نظر من بایستی دنبال یک درکِ کاربردپذیر از سکولاریسم یا سکولاریزاسیون بود و به همین خاطر است که من از مفهوم بومی سکولاریزاسیون حرف میزنم. من مخالفِ تعریفِ ذاتباورانهی سکولاریزاسیون هستم. ذاتی وجود ندارد که بتوان چیستیاش را با واژهای برساخته از صفتِ سکولار بیان کرد.
پس لرزه های مصاحبه با آیت الله
فهمیه خضر در “حرفه خبرنگار” از پس لرزه های مصاحبه اش با آیت اله صانعی نوشته است:
خب راستش این است که اصلا فکر نمیکردم گفت و گوی من با آیتالله صانعی که عمدتا هم درباره حقوق زنان بود به چنین جنجالی تبدیل شود.البته طبیعی بود که گفت و گو بازتابهایی زیادی داشته باشد که داشت اما واقعا دیگر فکرش را نمیکردم که کار به جایی برسد که وزیر ارشاد تذکر بگیرد و پای چوبین کیهاننویسان هم به میان بیاید. برادر حسین شریعمتداری چند روز پس از انتشار گفت و گو در یادداشت روز روزنامه کیهان به شدت به آیتالله صانعی حمله کرد و هر چه در توان داشت به میدان آورد تا نظریات فقهی او را بکوبد که خب البته به دلیل فقدان دانش فقهی ظاهرا فقط خودش را خسته کرد و به جایی هم نرسید. ضمن اینکه برادر حسین انگار اصلا اصل گفت و گو را نخوانده بود چون حتی لینک آن را هم به اشتباه داده بود و فردایش مجبور شد جوابیه سایت آفتاب را چاپ کند!
مهم ترین ویژگی آقای خضری معلم دینی دهه شصت ما!
علی مصلح در “پستچی” یادآور خاطره ای از دوران دهه شصت ایران است:
سال اول راهنمایی که بودم، یک معلم دینی داشتیم که اسمش آقای خضری بود. مهمترین ویژگی آقای خضری این بود که دست به کتک زدنش خوب بود و از سال بالاییها میشنیدیم که باید مواظب خودمان باشیم. میگفتند او هر جلسه درس میپرسد و اگر درست جواب ندهی، با خط کش کتک میخوری.
آن سال، آقای خضری در یک حرکت ابداعی، به جای خط کش چوبی، وسیله نوظهوری برای کتک زدن با خودش حمل میکرد؛ یک خط کش آلومینیومی ضخیم. هیچ کارکردی نداشت جز تنبیه. ویژگی این وسیله آن بود که وقتی آقای خضری با آن میکوبید روی دست بچهها، آلومینیوم به خاطر قابلیت انعطافش قشنگ میچسبید به کف دست و نابود میکرد.
واقعیت کتابخوانی در ایران
مسعود در “تجربه های آزاد” راوی صحنه ای از کلاس دانشگاهی شان است که واقعیت کتابخوانی در ایران را به نمایش می گذارد:
استاد پرسید: “کدام یکی از شما اهل رمان خواندن اید؟” هیچ دستی بالا نیامد.
استاد پرسید: “کدام یکی از شما می تواند چند رمان خوب ایرانی برای خواندن به من معرفی کند؟” هیچ صدایی در جواب نیامد.
استاد گفت: “یعنی هیچ کدام شما کلیدر و جای خالی سلوچ دولت آبادی را نخوانده اید؟” باز هم صدایی نیامد، استاد درس دادن را پی گرفت. یاد فهیمه راستکار افتادم که یکبار در مصاحبه ای گفته بود که من نقش مادران فیلم ها را بازی می کنم تا تمرینی کرده باشم برای بازی در نقش بلقیس کلیدر.
چرا تحریم نکنم؟!
حامد حبیبی در “ورطه” ضمن نگاهی انتقادی به تحریم اغلب مسائل در ایران و نیز انتقاد از مردمی که به مواد غذایی پول می دهند اما به کتاب نه؛ مطلب طنزی نوشته است در مورد نمایشگاه کتاب تهران که در هر قسمت، شخصی به این سوال پرسش کننده پاسخ داده است که چرا نمایشگاه را تحریم کرده. در یک قسمت آن می خوانیم:
یک برادر عصبانی: چرا تحرم نکنم؟ من که نمی تونم از پیتزای زن و بچه ام بزنم کتاب بخرم. مسوولین باید فکری به حال ما بکنند. ما به پیتزای شب محتاجیم چطور کتاب جلدی نه هزار تومان بخریم. انتشارات خوارزمی ساعت به ساعت برچسب هاشو عوض می کنه. پونزده نفر استخدام کرده فقط تف می زنن، برچسب می چسبونن پشت کتابهاش. اعتراض هم که می کنیم می گن قیمت جهانی درخت بالا رفته. آخه خدا رو خوش میاد. داستایوفسکی هم بود خودش جنایت و مکافات رو نه هزار تومن نمی خرید جاش می رفت پیتزا غروب، پیتزا استیک بزرگ می خورد شش هزار و هفتصد با سالاد می کرد هشت هزار و هفتصد تازه سیصد براش می موند که خطی سوار شه باهاش برگرده مسکو. نه. خدا رو خوش میاد.
خود محور و بلند پرواز
سحر طلوعی در “جزیره بی خیالی” در حاشیه رفتارهای ناخوشایند سرمربی تیم ملی پس از هر باخت تیم اش می نویسد:
دایی برای بردن انگیزه لازم را دارد، اما برای رویارویی با شکست ذره ای شجاع نیست. نه تنها شکست که حرف مخالف. باختن خوش آیند نیست. به هیچ وجه، اما آداب خودش را دارد. چهره افشین قطبی بعد از باخت سنگین به استقلال اهواز را به خاطر بیاورید. نه سرخ و برافروخته است نه داور را متهم می کند. باخته و تمام شده. می پذیرد. دایی یک خود محور به تمام معنا است؛ خود محور و بلند پرواز.
معلم ها را باید تحسین شان کرد
شیما زارعی در “گونیا” به مناسبت روز معلم چنین پستی دارد:
حس میکنم روز معلم که میرسد من دچار یک تضاد وحشتناکم. مدیون برخی هستم شدید که دیگر نمیدانم کجا هستند؛ و خیلیها را هم اصلا به یاد نمیآورم انگار که عابرانی بودیم که فقط از هم گذشتیم. بیهیچ خاطرهای و گرامیداشتی.اما چیزی در هر روز معلم و البته در هر روز اول مهر تکرار میشود. گرچه دوست ندارم ثانیهای به دوران محصل بودنم باز گردم اما خب نمیتوانم از وسوسهی ناگزیر بوی گچ و تختهای که حداقل تا دوره راهنمایی واقعا سیاه بود و برای پاک کردنش مجبور بودی کلی به تختهپاککن آب بزنی و بوی مدادی که تمام دوران دبستانم را پر کرده است، بگذرم. نمیتوانم فراموش کنم که مدیون کسی هستم که برای نخستین بار الفبا را به من یاد داد ولو اینکه در گوشهای از تاکستان دفن شده باشد، زیر خروارها خاک. پیر شدهام و فهمیدهام که چقدر درس دادن دشوار است. برای این دشواری باید آنها را تحسین کرد
قرار بود فقط یک میخک سفید هدیه داده شود اما…
سیامک دهقانپور در “راهروهای کنگره” مناسبت روز مادر را با داستان انتخابات مقدماتی امریکا پیوند زده است:
سابقه ی روز مادر در آمریکا به سال ۱۹۰۸ میلادی در ویرجینیای غربی بازمی گردد. جایی که سه شنبه ی آینده صحنه ی دور بعدی انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری آمریکاست. در آن سال آنا جارویس با برپایی مراسمی در کلیسایی در گرفتون در ویرجینیای غربی، به مناسبت سومین سالگرد درگذشت مادرش، بنای روز گرامیداشت همه ی مادران را گذاشت. امروز هیلاری کلینتون روز مادر را در آن ایالت در کمپین انتخاباتی بود. در میان سه کاندیدای در کورس رقابت های انتخاباتی تنها کسی که مادرش در قید حیات نیست، باراک اوباماست. اوباما در گفتگویی با وولف بلیتزر در سی ان ان گفت وقتی با مشکلاتی در زندگی اش روبرو می شود، فکر می کند مادرش در آن شرایط از او چه انتظاری دارد؟
آنا جارویس که نه فرزندی داشت و نه هرگز ازدواج کرد پیشنهاد کرده بود برای ادای احترام به مادران تنها یک میخک سفید، چون نماد عشق پاک و بی آلایش مادر، از سوی فرزندان به مادران هدیه داده شود. پیش بینی می شود امسال مردم آمریکا حدود پانزده میلیارد و هشتصد میلیون دلار صرف خرید کادوی روز مادر کنند.
وردپرس به درد مذهبی ها نمی خورد!
مهدی مصطفایی در “نگاه نو” تحلیلی دارد در این خصوص که چه گروه ها و جریان های سیاسی و به چه دلیل مایل به استفادهاز سرویس وردپرس برای وبلاگ نویسی هستند و چه گروه هایی تمایل دارند ازسرویس های وطنی استفاده کنند. در بخشی از این نوشته تحلیلی آمده است:
دلیل اصلی پایین بودن آمار بلاگرهای محافظهکار، راست مزاج و مذهبی در وردپرس این است که اغلب محافظهکارها ملیگرا نیز هستند و برای همین از سرویسهای وطنی استفاده میکنند.
همچنین بلاگرهای مذهبی نیز نیازی ندارند که از ترس سانسور به جایی بگریزند و درنهایت راست مزاجها که اغلب روحیه جاروجنجال سازی وبلاگی ندارند و بیشتر کار خودشان را میکنند و مانند چپ مزاجان که عمده توجهشان به خواننده عام است، راستها عمده توجهشان به خوانندگان خاص و هم سنخ با خودشان است، منطقا نیازی هم ندارند که به محیطهایی مانند وردپرس بیایند زیرا امکانات وردپرس بیشتر به درد کسانی میخورد که به دنبال افزایش ترافیک وبلاگ هایشان، جاروجنجال سازیهای وبلاگی، کامنتهای زیاد دوستان، محیطهای اجتماعی عام پسند و … اند که این با روحیه بلاگرهای راست مزاج متفاوت است.
بازی دوسر باخت برای اصولگرایان
”قاضی نوشته ها” تحلیلی دارد در خصوص نتایج نحوه مواجهه نظام سیاسی با موضوع کاندیداتوری سید محمد خاتمی در آنتخابات آینده:
رد صلاحیت خاتمی تکلیف بسیاری را روشن می سازد، کوچک ترین ثمرهء این رد صلاحیت، انسجام بیش از پیش اردوی تحریم کنندگان نظام ایران است. تحریم کنندگانی که این بار شاهد ورود نیروهای جدیدی نیز به میان خود خواهند بود. هزینه های کنار گذاردن خاتمی در داخل و خارج ایران، به حدی بالاست که به نظر نمی رسد که در شرایط کنونی، نطام قادر به پرداخت آن باشد.
آنچه بدیهی به نظر می رسد این است که آمدن خاتمی یک بازی دو سر باخت را پیش روی اصولگرایان قرار می دهد. کسانی که نه توان رقابت دارند و نه شهامت رد صلاحیت. از همین رو همهء تلاششان را معطوف منصرف کردن خاتمی از آمدن به صحنهء رقابت کرده اند. امری که هر چه به انتخابات نزدیک تر می شویم، امکان تحقق آن کمتر می گردد.
اینجا تهران است
حمیدرضا علاقه بند در “گردباد” پستی دارد در وصف تهران و اوضاع این روزهای این شهر که در بخشی از آن آورده:
پارسال سردترین زمستان پنجاه سال اخیر را سپری کردیم. امسال گرمترین تابستان چهل سال اخیر را. ما قوم برگزیده هستیم. قرار است بزرگترین زلزلهی تاریخ هم در تهران بیاید. ایول. دیگر عیش تکمیل است. اینجا تهران است. شهری که دوستش دارم. حتی اگر برنج کیلیویی پنج هزار تومان باشد و باران نبارد. عرق سگی مزه چیپس و پنیر میدهد. رئال به بارسلونا چهارتا گل زد تا کاتالان در غم و اندوهی وصفناپذیر فرو رود.